جدایی تا نباشد
دوست قدر دوست کی داند
شکسته استخوان داند
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چه کار است
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست
امتحان ریشه است
ریشه هم هرگز اسیر باد نیست
زندگی چون پیچکیست
انتهایش می رسد
پیش خدا
اینجا آسمان ابری ست
آنجا را نمیدانم . . .
اینجا شده پاییز
اینجا فقط رنگ است
اینجا دلی تنگ است
آنجا را نمیدانم
مپندار که از عشق تو دل برگیرم
ترک روی تو کنم دلبر دیگر گیرم
بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری
من کفن پاره کنم عشق تو از سر گیرم