• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 431
تعداد نظرات : 166
زمان آخرین مطلب : 5134روز قبل
دعا و زیارت

گذرى بر اوضاع فرهنگى جامعه‏
دوران امامت امام على النقى علیه‏السلام به دلیل گسترش فرهنگى در گرایش‏هاى اعتقادى و بحث‏هاى علمى كه از برخورد میان مكتب‏هاى كلامى و تحولات فرهنگى مختلف ناشى شده بود از ویژگى خاصى برخوردار است. در این دوران، مكتب‏هاى عقیدتى گوناگونى چون «معتزله» و «اشاعره» گسترش یافته و پراكندگى آراى فراوانى در سطح فرهنگى جامعه پدید آمده بود. مباحثى كلان چون جبر و تفویض، ممكن یا ناممكن بودن رؤیت خداوند، تجسیم و مباحثى از این قبیل، افكار عمومى جامعه را دست‏خوش تاخت و تازهاى فكرى كرده بود. سرچشمه این تحولات فكرى، در رویكرد دولت عباسى به مسائل علمى و فرهنگى و نیز هجوم فلسفه و كلام دیگر ملل به سوى جامعه مسلمانان خلاصه مى‏شود. دستگاه حكومتى، كتاب‏هاى علمى دانشمندان ملل دیگر را به عربى ترجمه مى‏كرد و در اختیار مسلمانان مى‏گذاشت. این روند از زمان مأمون آغاز شد و به تدریج ادامه یافت و به اوج خود رسید. او تلاش فراوانى در ترجمه كتاب‏هاى دیگر ملل، به ویژه یونان داشت و بودجه بسیارى را در این راه هزینه كرد.
«جرجى زیدان» در این باره مى‏نویسد: «مأمون هم‏وزن كتاب‏هاى ترجمه شده طلا مى‏داد و به قدرى به ترجمه كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى‏شد، از خود علامتى مى‏گذاشت و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق مى‏كرد. با دانشمندان خلوت مى‏نمود و از معاشرت با آنان لذت مى‏برد».(1)
پس از آن، این روند تا آنجا ادامه یافت كه ثروتمندان و بزرگان دوره عباسى نیز به این كار مبادرت ورزیدند و دانشمندان را گرامى داشتند. رفته رفته تعداد كتاب فروشان و كاغذ فروشان در بغداد فزونى مى‏یافت و انجمن‏هاى علمى و ادبى تشكیل مى‏شد و مردم بیش از هر كار به مباحثات علمى و مطالعه مى‏پرداختند. این رویه همچنان در دوره عباسى رو به رشد نهاد و كتاب‏هاى بسیارى از زبان‏هاى یونانى، سریانى، هندى، نبطى و لاتین ترجمه گردید.(2) عباسیان لحظه‏اى دانشمندان غیرمسلمان را از خود دور نمى‏كردند. متوكل و مهتدى، دانشمندان را بر تخت مى‏نشاندند و با آنان شراب مى‏نوشیدند و امیران و وزیران خود را در برابر آنها ایستاده نگه مى‏داشتند، به گونه‏اى كه هیچ بزرگى در مقابل آنها حق نشستن نداشت.(3) نزدیكى بیش از حد خلفا با غیر مسلمانان و احترام بیش از اندازه به آنها، عقاید شوم و ضد اسلامى آنها را به روشنى بر ملا مى‏ساخت. به خوبى آشكار است كه این احترام و صرف آن همه بودجه‏هاى هنگفت، صرفاً جهت دانش پرورى و علم دوستى نبوده است. آنان با جمع آورى كتاب‏هاى علمى گوناگون جایگاهى مناسب را در گسترش مناظره‏هاى علمى فراهم آوردند كه اهداف مشخص و از پیش تعیین شده‏اى را در این موضوع دنبال مى‏كرد.
البته آنچه از بررسى زندگى علمى امام هادى علیه‏السلام در مناظره‏هاى علمى به دست مى‏آید، برترى مبانى اعتقادى شیعه را در این برهه از زمان آشكار مى‏سازد. گذشته از این مطالب، پیدایش این همه آرا و نظرات گوناگون، سبب آشفتگى در اوضاع فرهنگى و اجتماعى گردیده و حاصل این آشفتگى، در پیدایش گروه‏هاى گوناگونى چون: غلات، واقفیه، صوفیه، مجسّمه و... نمود یافت. حاكمیت نیز از این آشفتگى فرهنگى، براى دست‏یابى به اهداف خود بهره مى‏جست. عباسیان مى‏خواستند از این جریان‏ها به عنوان حربه‏اى براى تضعیف مبانى فكرى و اعتقادى مسلمانان بهره بردارى كنند.
در این میان، تیز بینى امام در شناخت خط توطئه و استحاله فرهنگى، نقشه‏هاى دین ستیزانه آنان را آشكار مى‏ساخت. اگر چه مراقبت شدید از ایشان، اندكى آنان را در رسیدن به هدف ننگین‏شان یارى مى‏داد و عدم دسترسى به امام، مشكلات جامعه اسلامى را افزون‏تر مى‏كرد، ولى امام با نهایت درایت، در خنثى كردن این توطئه‏هاى فرهنگى مى‏كوشید.
تلاش‏هاى گسترده امام در زمینه‏هاى فرهنگى‏
یكى از پر دامنه‏ترین تلاش‏هاى امام در دوران زندگى‏شان، فعالیت‏هاى ایشان در زمینه‏هاى فرهنگى بود كه برخى از مهمترین آنها در قالب‏هاى ذیل انجام مى‏پذیرفت؛
1. مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقیدتى
همان گونه كه گفته شد، دوران امام هادى علیه‏السلام، اوج پیدایش مكتب‏هاى گوناگون عقیدتى بود كه بستر آن با ایجاد فضاى فكرى از سوى حكومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حركت‏ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشكیل مى‏دادند. این گروه‏ها عبارت بودند از:
الف) غلات‏
«غلات»، انسان‏هایى تندرو، افراطى و بى‏منطق بودند كه درباره امامت، مبالغه بیش از اندازه نموده و امام را تا سر حد الوهیت و پرستش بالا مى‏بردند و با بهره‏گیرى از عقاید انحرافى خویش، بسیارى از واجبات الهى را حرام و بسیارى از گناهان كبیره را بر خود حلال شمرده بودند.
گاه خود را از سوى امام، كه خدا قلمداد شده بود، پیامبر معرفى كرده و بسیارى از موجبات بدنامى شیعه را در عصر گسترش فرهنگ‏ها فراهم مى‏آوردند. آنان سعى داشتند تا وجوهاتى را كه مردم ساده و بى‏آلایش به امام مى‏پرداختند، به چنگ آورند و با تشریع بدعت‏هاى مختلف در دین، به امیال نفسانى خود رنگ شرعى و دینى بدهند اما امام به سختى با آنان مبارزه كرده، آنان را طرد مى‏كرد.
سران این فرقه عبارت بودند از: «على بن حسكه قمى»؛ «فارس بن حاتم»؛ «حسن بن محمد مشهور به ابن بابا قمى»؛ «قاسم یقطینى یا قاسم بن یقطین» و «محمد بن نصیر نمیرى یا فهرى».(4) كه هر كدام از این افراد، به گونه‏اى در تشریعات این گروه سهیم بودند. به عنوان نمونه على بن حسكه قمى، امام هادى علیه‏السلام را پروردگار جهانیان مى‏دانست و خود را از سوى ایشان پیامبر هدایت انسانها معرفى كرده بود. او تمامى واجبات و فروع دینى، مانند زكات، حج، روزه و... را به شدت زیر سؤال برد. محمد بن نصیر نمیرى، بر بدعت‏هاى على بن حسكه، جواز ازدواج با محارم (مادر، خواهر، دختر)، حلّیت لواط و اعتقاد به تناسخ(5) را افزود.(6)
امام با موضعى صریح و جدى، ضمن برائت و دورى جستن از آنان، حتى دستور قتل یكى از آنان را صادر كرد. ایشان براى نمایاندن چهره كریه آنان، در پاسخ شیعیانى كه از عقاید منحرف على بن حسكه پرسیده بودند، چنین نگاشت:
«ابن حسكه - كه نفرین خدا بر او باد - دروغ‏گویى بیش نیست و من او را در شمار دوستان و شیعیان خود نمى‏پندارم. خدا او را لعنت كند. به خدا سوگند، پروردگار جهانیان، محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و پیامبران پیشین او را مگر به آیین یكتا پرستى و دستور به بر پا داشتن نماز و پرداخت زكات و انجام حج و دوستى و ولایت بر خلق نفرستاد. او نیز مردم را جز به سوى پرستش خداوند دعوت نكرده است. ما جانشینان پیامبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم و بندگان خدا هستیم كه هرگز به او شرك نخواهیم ورزید. اگر اطاعتش كنیم، رحمت او شامل حالمان شده و اگر از فرمان او سرپیچى كنیم، گرفتار عذاب دردناك او خواهیم شد. ما نمى‏توانیم براى خدا نشانه‏اى بیاوریم، ولى خدا براى ما و همه آفریدگانش، نشانه و دلیل فرو فرستاده است. من از كسى كه چنین سخنانى مى‏گوید، بیزارى مى‏جویم و از چنین گفته‏هایى به خدا پناه مى‏برم. شما نیز از آنان برائت و بیزارى جویید و آنان را در فشار قرار دهید.»
در ادامه، امام، دستور قتل آنان را صادر مى‏كند.(7) گفتنى است امام به قتل فارس بن حاتم كه از سران غلات بود نیز فرمان داد.(8) كه به محض صدور این فرمان یكى از شیعیان امام، او را از صحنه روزگار محو و دل امام را شاد كرد.
ب) صوفیه
از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى كه با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افكار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مكتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاك و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گمراه مى‏كردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوان‏ها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماكن مقدسى چون مسجد پیامبر صلى‏اللّه علیه و آله و سلّم گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذكار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى كه مردم با دیدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهیزكارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‏گرفتند. امام هادى علیه‏السلام نیز با واكنش‏هایى سریع و به هنگام، این توطئه عقیدتى را كشف و خنثى ساخت. نگاشته‏اند روزى آن حضرت با گروهى از یاران صمیمى خود در مسجد مقدس پیامبر اكرم صلى اللّه علیه و آله و سلّم نشسته بودند. گروهى از صوفیه وارد مسجد النبى صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده و گوشه‏اى از مسجد را برگزیده، دور هم حلقه مى‏زنند و با حالتى ویژه، مشغول تهلیل مى‏شوند. امام با دیدن اعمال فریب‏كارانه آنها، به یاران خود فرمود:
«به این جماعت حیله‏گر و دو رو توجهى نكنید. اینان هم‏نشینان شیاطین و ویران كنندگان پایه‏هاى استوار دینند. براى رسیدن به اهداف تن پرورانه و رفاه طلبانه خود، چهره‏اى زاهدانه از خود نشان مى‏دهند و براى به دام انداختن مردم ساده دل، شب زنده دارى مى‏كنند. به راستى كه اینان مدتى را به گرسنگى سر مى‏كنند تا براى زین كردن، استرى بیابند. اینها لا اله الا اللّه نمى‏گویند، مگر این كه مردم را گول بزنند و كم نمى‏خورند مگر این كه بتوانند كاسه‏هاى بزرگ خود را پر سازند و دل‏هاى ابلهان را به سوى خود جذب كنند. با مردم از دیدگاه و سلیقه خود درباره دوستى خدا سخن مى‏گویند و آنان را رفته رفته و نهانى، در چاه گمراهى [كه خود كنده‏اند] مى‏اندازند. همه این وردهایشان، سماع و كف زدنشان و ذكرهایى كه مى‏خوانند، آوازه خوانى است و جز ابلهان و نابخردان، كسى از آنان پیروى نمى‏كند و به سوى آنان گرایش نمى‏یابد. هر كس به دیدار آنها برود، چه در زمان زندگانى او و چه پس از مرگ او، گویى به زیارت شیطان و همه بت پرستان رفته است و هر كس هم به آنان كمك كند، مانند این است كه به پلیدانى چون یزید و معاویه و ابوسفیان یارى رسانده است».
وقتى سخنان امام به اینجا رسید، یكى از حاضران با انگیزه‏اى كه امام از آن آگاهى داشت، پرسشى مطرح كرد كه سبب ناراحتى ایشان شد. او پرسید: «آیا این گفته‏ها در حالى است كه آنان به حقوق شما اقرار داشته باشند؟»
امام با تندى به او نگریست و فرمود:
«دست بردار از این پرسش! بدان كه هر كس به حقوق ما اعتراف داشته باشد، هرگز این چنین مشمول نفرین و طعن و لعن ما نمى‏شود. [آنان كه این اعمال را انجام مى‏دهند و به حقوق ما نیز اعتراف دارند ]پست‏ترین طایفه صوفیانند؛ چرا كه تمامى صوفیان با ما مخالفند و راهشان نیز از ما جداست. آنها یهودیان و نصرانیان امت اسلامند. همین‏ها هستند كه سعى در خاموش كردن نور الهى دارند، ولى خداوند نورش را بر همگان به طور كامل خواهد تاباند هر چند كه كافران ناخشنود باشند.»(9)
ج) واقفیه
«واقفیه» از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى علیه‏السلام بودند كه امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر علیه‏السلام، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند. آنان با انكار امامان پس از امام كاظم علیه‏السلام و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع كردند. امام هادى علیه‏السلام نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز به سان غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود كرد تا آنان را به مردم بشناساند. در این باره «ابراهیم بن عقبة» در نامه‏اى به امام هادى علیه‏السلام مى‏نویسد: «فدایت شوم! من مى‏دانم كه ممطوره (واقفیه) از حق و حقیقت دورى مى‏كنند، آیا اجازه دارم در قنوت نمازهایم آنان را نفرین كنم؟» امام با صراحت تمام پاسخ مثبت داد(10) و این گونه بر اندیشه‏هاى گمراه كننده آنان خط بطلان كشیدند. سركردگى این گروه را «على بن ابى حمزه بطائنى» بر عهده داشت كه از زمان امامت على بن موسى الرضا علیه‏السلام از پرداخت مالیات‏هاى اسلامى به امام خوددارى كرده و به نشانه مخالفت و رد صلاحیت ایشان، به رفتارهایى از این قبیل دست مى‏زد. آنها رویّه خود را هم چنان تا عصر امام هادى علیه‏السلام ادامه دادند. روزى امام یكى از آنان، به نام «ابوالحسن بصرى» را دید و چون او را قابل هدایت و بیدارى یافت، به او رو كرد و فقط در یك جمله به او فرمود: «آیا زمان آن نرسیده كه به خود آیى؟» سخن روح فزاى ایشان در وى اثرى ژرف بر جاى نهاد و سبب تغییر رویه و بیدارى او گردید.(11)
د) مجسّمیه
این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درك مجرّدات و چیزهایى كه از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را كه خارج از دایره ماده بود، انكار مى‏كردند یا آن را تا عالم مادّه پایین مى‏كشیدند. كم كم آنها و اندیشه‏هاى بدوى و یكسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ كرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى‏نگرى و كوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى علیه‏السلام رسید و شیعیان از امام كسب تكلیف كردند. «ابراهیم بن همدانى» در نامه‏اى، عقاید منحرف آنان را به عرض امام رساند و از ایشان راهنمایى خواست. او به امام نوشت كه در بین شیعیان و دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام افرادى پیدا شده‏اند كه تحت تأثیر این عقاید پوچ قرار گرفته‏اند و مى‏پندارند كه خداوند جسم است. امام در پاسخ او براى روشن شدن پیام مكتب ناب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه نگاشت: «پاك و منزه است آن خدایى كه هیچ حد و مرزى ندارد! هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».(12)
ه) باورمندان به رؤیت
اشاعره گروهى بودند كه مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند كه خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:
«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است كه باید بین چشم شما و شى‏ء انعكاسى صورت گیرد كه حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعكاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امكان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند كه در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا كه علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى‏ناپذیر دارند».(13)
بدین ترتیب، امام تفكر مخدوش و منحرف این گروه را نیز باطل اعلام كرد.
2. تحریر رساله كلامى
از جمله تلاش‏هاى علمى - فرهنگى امام على النقى علیه‏السلام در گستره اعتقادات، نوشتن رساله كلامى است كه آن را به انگیزه پاسخ‏گویى به مشكلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسك به آن، مبحث جبر و تفویض را كه از پیچیده‏ترین مسائل كلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد كرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است. در بخشى از این رساله آمده است:
«در این باره به گفتار امام صادق علیه‏السلام آغاز مى‏كنم كه فرمود: نه جبر است و نه تفویض؛ بلكه مقامى است میان آن دو كه عبارت است از: تندرستى، آزادى، مهلت كافى و توشه، مانند مركب سوارى و وسیله تحریك فاعلى بر كار خود.
پس این پنج چیز است كه امام صادق علیه‏السلام به عنوان اسباب جمع كننده فضل گرد آمده است. پس اگر بنده‏اى یكى از آنها را نداشته باشد، به لحاظ آن كاستى و كمبود، تكلیف از او ساقط است... همچنین روایت شده كه فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مى‏شوند: دسته‏اى مى‏پندارند كه كار به آنها وانهاده شده است كه آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاك انداخته‏اند. دسته‏اى دیگر مى‏پندارند كه خداى عزوجل بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مكلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مى‏انگارند كه سبب هلاك خود را با این اندیشه فراهم آورده‏اند. دسته‏اى دیگر معتقدند كه خداوند بندگان را به اندازه توانشان مكلف فرموده و تكلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون كار نیك انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد كنند، از او آمرزش بخواهند كه اینان به حق رسیدگانند. پس امام صادق علیه‏السلام خبر داده كه هر كس پیرو جبر و تفویض است و به آنها اعتقاد دارد، بر خلاف حق است و من آن جبرى را كه هر كس بدان معتقد باشد دچار خطاست، شرح دادم و بیان كردم كه كسى كه پیرو واگذارى است، دستخوش باطل است. پس نظر ما میان این دو نظریه است...»
سپس حضرت به بررسى بیشتر مسئله جبر و تفویض در قالب پنج مثال دیگر مى‏پردازد كه در تفسیر تندرستى، گشوده بودن راه، سنت مهلت، توشه و انگیزه بیان مى‏دارند و با بهره‏گیرى از آیات قرآن و استدلال‏هاى عقلانى و با نهایت دقت و حوصله، آن را از زوایاى مختلف بررسى مى‏كنند؛ به گونه‏اى كه مطالب با بیانى بسیار ساده، مستند و عقلانى مطرح مى‏شوند و در عین كامل و مبسوط بودن، جمله‏اى را تكرارى، بدون غرض و خالى از بار محتوایى لازم نمى‏یابیم.(14)
3. مناظره‏هاى علمى و اعتقادى
امامان معصوم علیهم السلام چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجینه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏كنند. آنان با بیان شیوا و روشنگر خود، تاریكى نادانى را از بین برده و در هر زمان، امید نور ستیزان را نومید مى‏ساختند.
همان گونه كه پیش‏تر نیز بدان اشاره شد، دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود كه برقرارى این گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى علیه‏السلام نیز ادامه یافت. برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شكستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشكیل مى‏شد. البته با این كار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمى‏رسیدند، بلكه موجب رسوایى و فضاحت آنان نیز مى‏شد؛ چرا كه آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن كردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى‏كردند. دولت عباسى مى‏كوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و كنترل شدید ملاقات‏هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افكار مردمى جلوگیرى كند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشست‏هاى علمى در تناقض با این سیاست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسیان را بیهوده مى‏ساخت. پى‏گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاكى از كوته‏فكرى، ناكارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بست‏هاى فكرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.
متوكل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «یحیى بن اكثم» و «ابن سكّیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى علیه‏السلام ترتیب دهند. در نشستى كه به این منظور ترتیب داده شده بود، متوكل از ابن سكّیت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح كند. او نیز پرسید: «چرا موسى با عصا بر انگیخته شد، عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران و زنده كردن مردگان و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر؟»
امام در پاسخ فرمود: «موسى علیه‏السلام با عصا و ید بیضا در دوره‏اى بر انگیخته شد كه مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه‏اى آورد كه جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد. عیسى علیه‏السلام با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده كردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشكى و پیشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده كرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏كرد و بیماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد صلى اللّه علیه و آله و سلّم با قرآن و شمشیر در دوره‏اى بر انگیخته شد كه شعر و شمشیر بر اندیشه مردم حكمرانى مى‏كرد. او نیز با قرآن تابنده و شمشیر برنده بر شعر و شمشیرشان چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام فرمود».
پاسخ امام، بسیار روشن و قانع كننده بود. ابن سكیت از روى ناچارى پرسشى بى‏محتوا را بیان كرد و گفت: «اكنون حجت خدا چیست؟» امام نیز با كنایه، مهر خاموشى بر زبان دشمن زد و فرمود: «عقل كه به خوبى در مى‏یابد آن كه به خدا دروغ بندد، رسوا مى‏شود». شكست ابن سكیت در این گفت‏وگوى كوتاه و آن هم فقط با یك پرسش ساده، خشم یحیى بن اكثم را بر انگیخت. او با ناراحتى گفت: «ابن سكیت را به مناظره چه كار؟! او هم‏نشین نحو و شعر و لغت است». سپس كاغذى بیرون آورد كه در آن پرسش‏هاى پراكنده‏اى را مطرح كرده بود و پاسخ را از امام به طور مكتوب خواست.(15) پرسش‏هاى او درباره تأویل و تفسیر برخى آیات قرآن، گواهى زن، احكام خنثى، دلیل بلند خواندن نماز صبح و مسائلى درباره عملكرد امیرمؤمنان على علیه‏السلام بود. امام با نهایت دقت، ظرافت و كمال به پرسش‏هاى وى پاسخ فرمود و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشكل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد. پاسخ‏هاى امام هادى علیه‏السلام آن چنان كوبنده و دقیق بود كه یحیى بن اكثم در پایان این رویارویى به متوكل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش‏ها دیگر سزاوار نیست كه از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله‏اى پیچیده‏تر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گویى به همه آنها بر آمد ]و موجب آشكار شدن بیشتر مراتب علمى او، موجب تقویت شیعیان خواهد شد».(16)
4. رفع شبهه‏هاى دینى
افزون بر شبهه‏هاى خرد و كلانى كه از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مى‏شد، كشمكش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود كه دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى‏گرفت. یكى از بزرگ‏ترین این فتنه جویى‏ها، موضوع مخلوق بودن قرآن بود كه مدت‏ها اندیشه مسلمانان را به خود مشغول ساخته بود و چه بسیار انسان‏هایى كه به جهت عقیده به آن، جان خود را از دست دادند! خلفاى عباسى با مطرح ساختن این پرسش و نیافتن پاسخ دلخواه خود، مخالفان‏شان را به شدت سركوب مى‏كردند. از این دسته «احمد بن نصر خزاعى» را مى‏توان نام برد كه از مخالفان دولت عباسى بود و یك بار هم نقشه قتل واثق، خلیفه عباسى را كشید، ولى نافرجام ماند. خلیفه نیز براى از میان برداشتن او با طرح این پرسش كه آیا قرآن مخلوق است یا نه، برنامه سركوب او را آغاز كرد و پس از بیان پرسش‏هاى گوناگون در این زمینه و دیگر مسائل اعتقادى، بهانه‏اى براى قتل وى به چنگ آورد و او را از میان برداشت.(17) واثق، احمد بن نصر را كه معتقد به خلق قرآن نبود، دست بسته از بغداد به سامرا آورد و از او درباره خلق قرآن پرسید. هنگامى كه از عقیده او آگاهى یافت، گردن او را زد و دستور داد سرش را در بغداد و بدنش را در سامرا آویزان كنند و برگه‏اى به گوش او آویختند كه بر آن نوشته شده بود: «این سر احمد بن نصر است كه معتقد به خلق قرآن و نفى تشبیه خداوند نیست!»(18) معتزله كه گرایشى افراطى به عقل دارند، قرآن كریم را حادث و مخلوق مى‏دانستند و آن را از صفات بارى تعالى مى‏شمردند، ولى در برابر آنها، اشاعره به مخالفت برخاسته و قرآن را قدیم و غیرمخلوق دانستند. جرقه‏هاى این كشمكش كه برخاسته از نظریه جبر یا تفویض بود، از اواخر حكومت امویان آغاز گردید و با پیدایش این دو مكتب كلامى در عصر عباسیان به اوج خود رسید. تا پیش از مأمون، حكمرانان عباسى گرایش شدید و تعصب بسیارى بر نظر اشاعره و جبرگرایى داشتند و معتزلیان را به شدت شكنجه و سركوب مى‏كردند. با به حكومت رسیدن مأمون، ورق برگشت و مخالفان معتزله و نظریه خلق قرآن با حربه‏هاى گوناگون از صحنه روزگار پاك مى‏شدند! پس از مأمون نیز خلفاى عباسى از او پیروى كردند و كسانى را كه به عقاید معتزله پایبند نبودند، شكنجه مى‏كردند یا از میان برمى‏داشتند.
هنگامى كه متوكل به حكومت دست یافت، دوباره به عقاید اشاعره پیوست و این بار قربانیان این ماجرا، معتزلیان بودند! در گیر و دار این آشوب زدگى‏هاى اعتقادى، امام هادى علیه‏السلام پیشواى اندیشه اسلامى، وارد عرصه شد و با بدعت شمردن این بحث‏ها، خط سیر مكتب ناب اسلامى را براى پیروان خود ترسیم كرد. ایشان براى تنویر اذهان پیروان خود در بغداد نوشت:
«به نام خداوند بخشایشگر مهرورز. پروردگار ما را از فتنه‏هاى این روزگار در پناه دارد كه در این صورت بزرگ‏ترین مرحمت را در برابر ما به انجام رسانیده است كه در غیر آن، چیزى جز نابودى و بدبختى دستاورد كسى نخواهد شد. نظر من درباره جدالى كه بر سر [مخلوق بودن یا نبودن‏] قرآن در گرفته، این است كه آن بدعتى بیش نیست كه در گناه این بدعت پرسش كننده و پاسخ دهنده، هر دو یكسانند؛ چرا كه براى پرسش كننده سودى در بر نخواهد داشت [و به واقع آن دست نمى‏یابد] و براى پاسخ دهنده نیز جز رنجى ناشى از طرح موضوعى كه از فهم و درك او خارج است، باقى نخواهد ماند. همانا خالقى جز خدا وجود ندارد و جز او، همه آفریدگانش هستند. قرآن نیز كلام خداوند بزرگ است. پس از پیش خودتان بر آن نامى قرار ندهید كه از گمراهان خواهید بود و خداوند شما و ما را در شمار افراد این آیه قرار دهد كه فرمود: آنان كسانى هستند كه در نهان از خداى خویش مى‏ترسند و از روز جزا سخت در وحشتند».(19)
و این گونه شیعیان را از آشفتگى فكرى بیرون آوردند.(20) این پرسش پیش‏تر نیز از امامان پرسیده شده بود كه از امام رضا علیه‏السلام پرسیدند و امام قاطعانه پاسخ داد: «قرآن كلام خداست، همین و بس!»(21) بدین ترتیب، امام با تبیین موضعى اصولى و روشنگرانه در این بحث، شیعیان را از كاوش در این گونه بحث و جدل‏هایى كه ثمره‏اى در بر ندارد، بر حذر داشته و نظر خود را بیان كرده‏اند.
پى‏نوشت‏ها:
1) جرجى زیدان، تاریخ تمدن اسلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى امیركبیر، 1333 ش، ج 3، ص 216.
2) همان.
3) همان، ص علیه‏السلام‏237.
4) باقر شریف قرشى، حیاة الامام على الهادى علیه‏السلام، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1408 ق، ص 468.
5) حلول ارواح مردگان در كالبدى غیر از بدن مادى خود فرد.
6) حیاةالامام على الهادى علیه‏السلام، ص 469؛ ابا جعفر محمد بن حسن الطوسى، رجال كشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ش، ص 520.
7) محمد بن حسن حرّ عاملى، وسائل الشیعه، بیروت، داراحیاء التراث العربى، بى تا، ج 18، ص 555.
8) رجال كشى، ص 518.
9) شیخ عباس قمى، سفینة البحار، ج 2، ص 58.
10) رجال كشى، ص 460.
11) سید ابوالقاسم خویى، معجم رجال الحدیث فى طبقات الرواة، منشورات آیة الله الخویى، بیروت، چاپ سوم، 1403 ق، ج 1، ص 259.
12) شیخ صدوق، التوحید، تهران، مكتبة الصدوق، 1378 ه . ق، باب تجسیم و صورة، ص 100.
13) احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 486.
14) ابن شعبة الحرّانى، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلامیة، 1384 ق، ص 496.
15) محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 164.
16) همان.
17) محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، بیروت، روائع التراث العربى، بى‏تا، ج 9، ص 134.
18) جلال الدین السیوطى، تاریخ الخلفاء، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 384؛ تاریخ طبرى، ج 9، ص‏134.
19) انبیاء، 49.
20) التوحید، ص 223.
21) همان.
نویسنده : ابوالفضل هادى منش‏
منبع : خبرگزاری فارس
سه شنبه 22/4/1389 - 8:37
دعا و زیارت

اشاره
از مهمترین رموز موفقیّت در زندگی، تلاش و پایداری در راه هدف می باشد. تحرّک و پویایی که از اعتقاد راسخ انسان سرچشمه می گیرد، در راه رسیدن به مقصود ضروری ترین عامل به شمار می آید.
مطالعه سیره و زندگی ائمه اطهار (ع) و توجه به تلاش های فرهنگی آنان نشان می دهد که آن بزرگواران چشمه های جوشان معرفت و گنجینه های حکمت الهی هستند که چون چراغی پر فروغ و خاموش نشدنی فراسوی علم را با پرتو افشانی خود روشن می کنند. آنان با اندیشه ها و تلاش های فرهنگی خود، تاریکی ها را از بین برده و در هر زمان امید حق ستیزان را نومید می ساختند.
امام صادق (ع) همانند دیگر امامان معصوم (ع) دارای کمالات و فضایل انسانی در مرتبه اعلی است که بعد از شهادت پدر بزرگوارش امامت و رهبری شیعیان را به عهده گرفت و به رغم مشکلات حادّ جامعه مسلمین در مدت 34 سال امامت پر برکت خویش، نقش شایسته ای در گسترش فرهنگ حیات بخش اسلام انجام داد.
مقاله ای که از نظر خوانندگان عزیز و محترم می گذرد، گامی است در بیان تلاش های فرهنگی و علمی آن گوهر نبوی. امید است که ره توشه ای باشد برای پویندگان راه امامت و ولایت.
1ـ دعوت به ولایت پذیری
بزرگ ترین ظلمی که بعد از رحلت پیامبراسلام (ص) نسبت به جهان اسلام و بشریّت شد، این بود که امامت و ولایت را از مسیر حق منحرف کردند. کم کم کار به جایی رسید که از زمان معاویه آن را به سلطنت تبدیل نمودند و مردم را چون بردگان به خدمت می گرفتند.
آنان می خواستند که دیگر از امامت و جانشینی خاتم پیامبران و رهبری حقیقی و دینی اثری نماند. وقتی نوبت به امامت امام صادق (ع) رسید در مناسبت های گوناگون با بیانات شیوای خود، اهمیت این مسأله را بیان فرمود.
«عیسی بن سری» می گوید: به امام صادق (ع) عرض کردم پایه هایی که دین اسلام بر آن بنا شده است، به من بفرما. آن حضرت فرمود: «گواهی به یگانگی خداوند و این که محمد(ص) رسول و فرستاده اوست: اقرار نمودن به آن چه از جانب خداوند آورده (قرآن) و ولایتی که خداوند به آن امر فرموده و آن ولایت آل محمد است.»(1)
یکی از انتظارات واقعی امام صادق (ع) از شیعیان واقعی این است که نسبت به امامان خویش معرفت و شناخت داشته باشند و با دل و جان ولایت آن ها را بپذیرند نه این که فقط مدّعی ولایت مداری باشند، آن حضرت با تبیین علایم و نشانه ها، ولایت پذیران اصلی را از غیر اصلی جدا نموده به طوری که می فرماید: «شیعیان سه دسته هستند: گروهی به وسیله ما زینت می یابند و ما را وسیله عزّت و آبروی خویش قرار می دهند، گروهی ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار داده و از این طریق زندگی می کنند و گروهی از ما و به سوی ما هستند با امنیت ما آرامش می یابند و با ترس ما ترسان هستند، در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آن ها را نمی گیرد و اگر آشکار باشند به آن ها اعتنا نمی شوند. گروه سوم به حقیقت شیعیان واقعی و راهنمایان مردم هستند.»(2)
امام صادق(ع) علاوه بر سفارش های مکرّر به ولایت پذیری و امام شناسی در مکتب تربیتی خویش، شیعیان ولایی تربیت نمود و آنان را ولایت مدار بار می آورد. در این زمینه داستان «عبدالله بن یعفور» یکی از شیعیان با اخلاص و فداکار که در پذیرش ولایت ائمه اطهار (ع) اسوه ای کامل و نمونه ای بارز برای تمامی شیعیان می باشد، قابل تأمّل و دقت است او با همه عظمت علمی و موقعیت اجتماعی در برابر فرمان امام خویش تسلیم محض بود.
2ـ استناد به قرآن
جایگاه و نقش ائمه اطهار (ع) در ترویج و توسعه فرهنگ قرآنی به ویژه تفسیر قرآن کریم، نقش کلیدی و اساسی در تبیین حقایق قرآنی است. با اندکی تأمّل در زندگانی حضرت امام جعفر صادق (ع) روشن می شود که قرآن در سیره و سخن آن امام بزرگوار جایگاه ویژه ای داشته و زندگی روزمرّه خود را با آیات قرآن آن چنان آمیخته بود که در تمام ابعاد پرتو افشانی می کرد.
آن حضرت با حالت ملکوتی خاصی آیات قرآن را در نماز تلاوت می کرد، به طوری که از حالت عادی خارج می شد. روزی یکی از حاضران از او پرسید: این چه حالی بود که به شما دست داد؟ فرمود: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم تا این که به حالتی رسیدم که گویی آن آیات را به طور مستقیم از زبان نازل کننده اش می شنیدم.»(3)
«مسعدة بن صدقه» می گوید: شنیدم که از امام صادق (ع) پرسیده شد: آیا امر به معروف و نهی منکر بر تمام مردم واجب است؟ حضرت فرمود: خیر! به حضرت عرض شد چرا؟ فرمود: بر کسی واجب است که توانمند، دارای جایگاه علمی و عالم به معروف و منکر باشد و بر انسان ناتوان واجب نیست، دلیل آن قرآن کریم است که می فرماید: «و لتکن منکم امّةٌ یدْعون الی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛(4) باید از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند.»
تعبیر (منْکم) عده ای خاص را بیان می کند، نه عموم مردم را چنان که در این آیه شریفه آمده است: «و من قوْم موسی امّةٌ یهدون بالحقّ و به یعدلون ؛(5) و برخی از قوم موسی به راه حق هدایت می کنند و به آن باز می گردند.» یعنی عده ای از قوم موسی به حق هدایت می کنند نه همه. در این جا امام صادق (ع) به حرف «من» در (منکم) و (من قوم موسی) استدلال کرد که امر به معروف و نهی از منکر بر همه افراد واجب نیست، بلکه بر کسانی که توانایی و آگاهی نسبت به معروف و منکر داشته باشند، واجب است.(6)
3ـ تأسیس دانشگاه و تربیت شاگردان
امام صادق (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش امام محمد باقر(ع) در طول 34 سال امامتش با پنج طاغوت اموی و دو طاغوت عباسی روبرو بود. در این ایام بر اثر جنگ و ستیزهای بنی عباس برای براندازی حکومت بنی امیه و درگیری شدیدی که آن ها با یکدیگر داشتند، فضای بازی برای آن حضرت فراهم شد. آن امام همام در این فرصت توانست وسیع ترین دانشگاه اسلامی را پی ریزی کند و در این راستا توفیقات سرشاری به دست آورد، به طوری که حدود چهار هزار نفر شاگرد از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده می کردند و بسیاری از آنان به مقامات عالی علمی و فقهی نایل شدند. برجستگان و فرزانگانی همچون: «زرارة بن اعین»، «هشام بن حکم»، «جابربن حیان»، «ابان بن تغلب»، «مفضّل بن عمر»، «مؤمن الطالق»، «هشام بن سالم»، «معلّی بن خنیس» و... از این دانشگاه فارغ التحصیل شدند که هر کدام استاد برجسته و پایه گذار علوم و صاحب کرسی تدریس در فنون گوناگون علوم شدند و کتاب های مختلفی برای آگاهی بخشی به نسل های آینده تألیف نمودند و منشأ آثار و برکات و تحولات عظیمی در تاریخ اسلام و تشیّع شدند.
حضور در دانشگاه جعفری مخصوص شیعیان نبود، بلکه افراد زیادی همچون «ابوحنیفه» رئیس مذهب حنفی، «مالک ابن انس» رئیس مذهب مالکی، سفیان بن ثوری، یحیی بن سعید و... از شاگردان این دانشگاه بودند.(7)
آن حضرت شاگردان خود را براساس ذوق و استعداد تعلیم می نمود و در همان رشته تشویق و تعلیم می داد و این گونه بود که مکتب تشیع در اثر تلاش های فرهنگی امام صادق (ع) به صورت چشم گیری گسترش یافت و به اکثر قلمروهای اسلامی رسید و بسیاری از مسلمانان در آن دوران طلایی به مکتب اهل بیت (ع) گرویدند.
4ـ شکوفایی علم فقه
امام صادق (ع) در پرورش و شکوفایی علم فقه تلاش فراوان می کرد، بنابراین عظمت علمی آن امام بزرگوار در این علم در اوج قرار دارد و شاگردان بی شماری را در زمینه فقه و نشر آن تربیت نموده است.
در علم فقه بهترین نظریات را ارائه نموده که هم اکنون روایات فقهی او در کتب اربعه (تهذیب و استبصار شیخ طوسی، کافی کلینی و من لایحضره الفقیه شیخ صدوق، گردآوری شده است و شاگردانی همچون «جمیل بن دراج»، «عبدالله بن مسکان»، «حمّاد بن عثمان» و... در فقه تحویل جامعه اسلامی داده است.
آن حضرت برای حل مشکلات جامعه در عصر غیبت می اندیشید و برای مردم مسلمان که از امام خود دور هستند و دسترسی به حجّت خدا ندارند، تقلید و پیروی از مجتهدان و فقهای جامع الشرایط را سفارش می کرد.
امام صادق (ع) در مورد شرایط یک فقیه کامل و جایگاه او می فرمود: «هر کس از میان شما حدیث ما را روایت و در حلال و حرام ما دقت کند و احکام ما رابشناسد، پس باید او را به عنوان حاکم شرع و مجتهد پذیرفت و هرگاه طبق نظر ما حکم کند و کسی آن را نپذیرد بدرستی (رد کننده) حکم خدا را سبک شمرده و فرمان ما را رد کرده است و هر کس فرمان ما را رد کند فرمان خدا را رد کرده است.»(8)
5ـ نشر علم حدیث
آثار به جای مانده در زمینه حدیث از امام صادق (ع) بیش تر از سایر معصومین (ع) است. هیچ کتاب فقهی، حدیثی و تفسیری شیعه نمی تواند از کلام امام صادق (ع) خالی باشد.
امام صادق (ع) در حوزه علم حدیث و آیات الاحکام بیش ترین فرصت را یافت و توسط چهار هزار نفر از شاگردان خود، تفکرات شیعی رادر دورترین نقاط جهان منتشر نمود.
هر یک از شاگردان آن حضرت نیز خدمات بزرگ فرهنگی و علمی را در مناطق مختلف عهده دار شد و حتی رهبران برجسته اهل سنّت در عرصه حدیث از محضر آن گرامی بهره مند شده اند: به طوری که ابوحنیفه بارها می گفت: «اگر آن دو سال که نزد امام صادق (ع) درس خواندم نبود، من هلاک می شدم.»(9)
6ـ کشف علم شیمی
یکی از علومی که از محضر پیشوای ششم نشأت گرفته و بعداً در سایر مناطق رشد و توسعه یافت، «علم شیمی» است.
از آن جایی که امام صادق (ع )هر دانشی را به اهل آن می آموخت و شایستگی و استعداد افراد را معیار تعلیم علوم قرار می داد، علم شیمی را به شاگرد شایسته و ممتاز خود، «جابربن حیّان کوفی» آموخت.
او در این علم مهارت یافت و به پدر شیمی موسوم گردید. جابربن حیّان چنان در این عرصه درخشید و تعالیم صادق آل محمد(ع) را به دنیا عرضه کرد که پیشرفت علوم و تکنولوژی جهان غرب امروزه مدیون اندیشه های اوست.
امروزه تألیفات جابربن حیّان در کتابخانه های مهم دنیا نگهداری می شود. نسخه ای از کتاب «الخواص الکبیر» در موزه انگلستان و نسخه ای از کتاب «الاحجار» در کتابخانه ملی پاریس موجود است .
معروف ترین کتاب وی، «مجموعه کامل اسرار طبیعت» است که بار اول در سال 1490 میلادی به چاپ رسید و در سال 1668 میلادی به انگلیسی و در سال 1672 به فرانسه ترجمه شد او همه این مهارت ها و فنون را از محضر حضرت صادق (ع) به دست آورد.(10)
7ـ نشر آثار جاویدان
شاگردان حوزه شیعی آن حضرت آثار گران بهایی را از خود آن بزرگوار نقل نموده اند و یا خود تألیف کرده اند. برخی از کتاب های منسوب به حضرت امام صادق (ع) به شرح زیر است:
1ـ کتاب «التوحید» که آن حضرت املا کرد و مفضّل بن عمر آن را تحریر نمود.(11)
2ـ «رسالةٌ فی وجوه معایش العباد» که در زمینه انواع شغل ها، تجارت و صنعت می باشد.(12)
3ـ «رسالةٌ فی الغنائم» که پاسخ های آن حضرت پیرامون خمس و غنایم است.(13)
4ـ «الجعفریّات» که مجموعه روایاتی است به ترتیب ابواب فقه که امام کاظم (ع) آن را نقل نموده است.(14)
5ـ «نثر الدرر» صحیفه ای است در کلمات قصار آن حضرت(ع) که گویا به صورت مجموعه ای واحد بوده و «ابن شعبه حرّانی» آن را در کتاب «تحف العقول» یک جا آورده است.(15)
6ـ «رسالة الامام الی اصحابه» که راهنمایی برای سلوک یارانش می باشد.(16)
7ـ «الرسالة الاهوازیّه» که در پاسخ والی اهواز نوشته شده است.(17)
8ـ «کتاب الحجّ» که «ابان بن عبدالملک» آن را نقل کرده است.(18)
به جز این ها نوشته های دیگری نیز به آن حضرت منسوب است.
8 ـ تشویق به تفکّر
پیشرفتهای جوامع و افراد بر اثر بهره وری از توان عقل و تفکّر و قدرت عمل و تلاش است. پیامبران، امامان و بندگان صالح خدا همگی اهل فکر و تعقّل بوده اند. در منزلت ابوذر غفاری امام صادق(ع) فرمود: «کان اکثر عبادة ابی ذرٍّ التفکّر و الاعتبار؛(19) بیش ترین عبادت ابوذر، اندیشه و عبرت اندوزی بود.»
امام صادق(ع) در سیره رفتاری و عملی خود برای اندیشه و تفکّر ارزش والایی قایل هست و زیباترین و رساترین سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفکّر در مسائل دینی بیان فرموده است.
آن حضرت می فرماید: «لا خیر فی من لایتفقّه من اصحابنا. انّ الرّجل منهم اذا لم یستغن بفقهه احتاج الیهم فاذا احتاج الیهم ادخلوهُ فی باب ضلالتهم و هو لایعلمُ ؛(20) از دوستان ما کسی که در دین خود اندیشه و تفقّه نکند، ارزش ندارد. اگر یکی از دوستان ما در دین خود تفقّه نکند و به مسایل و احکام آن آشنا نباشد، به دیگران (مخالفین ما) محتاج می شود، هر گاه به آن ها نیاز پیدا کرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهی قرار می دهند در حالی که خودش نمی داند.»
ضرورت یادگیری احکام دینی در منظر پیشوای ششم آن قدر مهم است که می فرماید: «اگر به جوانی از جوانان شیعه برخورد نمایم که در دین تفقّه نمی کند، او را تأدیب خواهم کرد.»(21)
9ـ بهره گیری از افراد توانا
ششمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت با ارزیابی قابلیّت ها و توانمندی های شاگردان خود، برخی از آن ها را برای پاسخ به سؤالات و گفتگوهای علمی پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث کلام و مباحث اعتقادی به ویژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزیده ای همچون «هشام بن سالم»، «هشام بن حکم»، «حمران بن اعین» و... را تربیت کرده و به موقع از آن ها استفاده می کرد.
«یونس بن یعقوب» می گوید: نزد امام صادق (ع) بودم که مردی از سرزمین شام به دیدن آن حضرت آمد و اظهار داشت که من مردی هستم صاحب فقه و کلام، اکنون آمده ام تا با یارانت بحث و گفتگو کنم: حضرت فرمود: این علم کلامی که تو درباره آن صحبت می کنی از کلام رسول خداست یا ساخته ذهن خودت است؟ مرد گفت: بخشی از آن کلام پیامبر(ص) است و بخشی از آن کلام خودم. امام فرمود: پس تو شریک رسول خدا هستی؟ گفت: نه، حضرت فرمود: پس به تو وحی رسیده است؟ گفت: نه، اینجا بود که امام صادق (ع) به من روی کرد و فرمود: ای یونس! این مردی است که پیش از آن که سخن بگوید، خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: ای یونس! اگر کلام می دانستی با او مناظره می کردی! اکنون بیرون رو و ببین چه کسانی از صاحبان کلام را پیدا می کنی، آن ها را نزد من بیاور. یونس می گوید: بیرون رفتم و تعدادی از متکلمین همچون: حمران بن اعین ، هشام بن سالم، قیس بن ماصر و... را دیدم. آن ها را به حضور امام بردم و آن حضرت دستور داد تا با مرد شامی مناظره کنند. آن ها هر کدام با مرد شامی بحث و گفتگو کردند و بر او در زمینه ی علم کلام غالب گشتند.(22)
10ـ دعوت به پیروی از اخلاق حسنه
نیاز به اخلاق حسنه یک نیاز بشری و انسانی است و به جامعه خاصّی اختصاص ندارد. به همین جهت پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اگر انسان بداند چه چیزی برای او در اخلاق نیک وجود دارد، حتماً متوجه می شود که او به داشتن اخلاق نیکو نیازمند است.»(23)
حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد که هر کسی به عمق و ژرفای آن نمی رسد و به هرکس عنایت نمی شود، چنان که امام صادق (ع) فرمود: «ولا یکون حُسنُ الخُلق الّا فی کلّ ولیٍّ و صفیٍّ و لا یعلم ما فی حقیقة حُسن الخُلق الّا اللّه تعالی؛(24) و حسن خلق یافت نمی شود مگر در وجود دوستان و برگزیدگان خداوند و آن چه در حقیقت خلق نیکوست، جز خداوند متعال کسی نمی داند.»
رئیس مکتب جعفری نه تنها به بیان اهمیت و ارزش اخلاق بسنده نکرده، بلکه در سیره خود برای ثمر بخش بودن آن در جامعه به بیان موارد و مصداق های عینی آن نیز پرداخته است تا مسأله مذکور ملموس تر و محسوس تر شود. از آن حضرت در مورد مکارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفوُ عمّن ظلمک وصلةُ من قطعک و اعطاءُ من حرمک و قولُ الحقّ و لو علی نفسک؛(25) گذشت از کسی که به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با کسی که با تو قطع رابطه کرده است و عطا نمودن به کسی که تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.»
آن حضرت در ادامه این موضوع به ثمرات و فواید اخلاق نیک اشاره نموده است و می فرماید: «حُسنُ الخُلق یزیدُ فی الرّزق؛(26) خوی نیک باعث افزایش روزی می شود.»
در روایتی دیگر شیعیان را به خوش رفتاری با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانی شدن عمر می داند و می فرماید: «من حسُن بِرُّهُ فی اهل بیته زید فی عمرهِ؛(27) هر کس با خانواده خود، خوش رفتاری کند، عمرش طولانی می شود.»
هم چنین رعایت اصول اخلاقی و توجه به آداب انسانی و خوش برخوردی را از ویژگی های مکتب تشیّع دانسته و آن را بر شیعیان راستین لازم شمرده و بر اجتناب از بدخلقی تأکید نموده است.
فرجام سخن
امام صادق(ع) طی 34 سال امامت بابرکتش شور و نشاط علمی و فرهنگی خاصی در جامعه اسلامی گسترش داد که در تاریخ زندگی بشر کم سابقه بوده است. وی در میدان مبارزه با همه جریانات فکری به مخالفت برخاست تا عقاید باطل را بکوبد و اندیشه های منحرف را اصلاح کند و عقاید ناب اسلامی را به تشنگان حقیقت هدیه
نماید. ولی سرانجام این بزرگ مرد تاریخ انسانیت، مورد خشم دستگاه غاصب عباسی قرار گرفت، زیرا هرگز منصور را خوش نمی آمد که شاهد پیشرفت علمی و شهرت روزافزون امام باشد. او ترس آن را داشت که شاید روزی امام (ع) کرسی خلافت را از زیر پایش بیرون بکشد و حکومتش را واژگون سازد، بنابراین در پی ضربه زدن به وجود مبارک آن حضرت بود تا اینکه سرانجام با انگور زهرآگین امام را به شهادت رساند.
امام صادق (ع) در روز دوشنبه 25 شوال سال 148 هجری قمری در مدینه منوره وفات یافت و در خاک پاک قبرستان بقیع کنار پدرش و اجدادش به خاک سپرده شد.
پی نوشت ها:
28. اصول کافی، کلینی، ج 3، ص34.
29. ماهنامه پاسدار اسلام، شماره 264، آذرماه 1382، ص27.
30. بحارالانوار، مجلسی، ج 84، ص 248.
31. سوره آل عمران، آیه 104.
32. سوره اعراف، آیه 159.
33. تفسیر نور الثقلین، علی بن جمعة الحویزی، ج 1، ص380.
34. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 139.
35. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج 6، ص 218.
36. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج 6، ص 257.
37. ماهنامه مبلغان، شماره 72، شوال 1426 هـ.ق، ص 31ـ30.
38. الفصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، ص 222.
39. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، صی 331.
40. همان، ص 331.
41. الذریعة الی تصانیف الشیعه، علّامه شیخ آقا بزرگ تهرانی، ج 2، ص 109.
42. مأخذ قبل، ص 324ـ315.
43. اصول کافی، ج 8، ص 14ـ2.
44. بحارالانوار، ج 77، ص 189.
45. رجال نجاشی، ابوالعباس نجاشی، ص 14.
46. مأخذ قبل، ج 22، ص 431.
47. اصول کافی، ج 1، ص 25.
48. بحارالانوار، ج 1، ص 261.
49. الارشاد، شیخ مفید، ص 261.
50. میزان الحکمة، ری شهری، ج 2، ص 799.
51. بحار الانوار، ج 68، ص 393.
52. معانی الاخبار، شیخ صدوق، ص 191.
53. بحارالانوار، ج 71، ص 395.
54. کشف الغمّه فی معرفة الائمه، علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 208.
پدیدآورنده: تألیف: اسماعیل نساجی زواره
سه شنبه 22/4/1389 - 8:36
دعا و زیارت

 

نگاهی به اوضاع فرهنگی ـ اجتماعی جامعه
امام باقر (ع) در دوره ای امامت خویش را آغاز کرد که جامعه اسلامی در وضع فرهنگی نابه سامانی به سر می برد و عرصه فرهنگی جامعه گرفتار چالش های عمیق عقیدتی و درگیری های مختلف فقهی میان فرق اسلامی شده بود. فروکش کردن تنش های سیاسی پس از واقعه عاشورای سال 61 هجری، همچنین شکست برخی احزاب سیاسی مانند «عبداللّه بن زبیر» سبب یکپارچگی حاکمیت بنی امیه شده بود و ناگزیر، بسیاری از دانشمندان از صحنه سیاسی دور شده بودند و حرکت گسترده ای در زمینه های مختلف علمی با بحث و بررسی درباره مسایل گوناگون آغاز شده بود. این رویکرد گسترده به مسایل فقهی و بحث تبادل نظرهای علمی در این برهه و پیدایش مکتب ها و سبک های مختلف علمی پس از مدت ها رکود، رونق فراوانی به بازار علم بخشید و به واقع نقش درخشان امام در این دوره در روشن سازی افکار عمومی دانشمندان اسلامی و به ویژه خردورزان شیعه بسیار دارای اهمیت و برتری است. با ظهور امام باقر(ع)، گام مهم و به سزایی در راستای تبیین آراء شیعه برداشته شد و جنبش تحسین برانگیزی در میان دانشمندان شیعی پدید آمد.
از سوی دیگر، خطر افکار آلوده یهود و سیطره نظریات فرقه مرجئه، جبریه، قدریه، غلات و... حیات فکری شیعه را با خطر روبه رو کرده بود که به راستی مرجعیت علمی شایسته ای چون امام باقر(ع)، تفکرات خطرناک این فرقه ها را تا حد قابل توجهی منزوی ساخت که آراء و نظرات آنها و نیز موضع گیری امام در برابر هر یک، به گونه ای گسترده تر بررسی خواهد شد.
ترسیمی از چهره علمی امام
امام به سان خورشیدی گیتی فروز، بر سپهر دانش پرتو افکن بود و در بیان برتری و بزرگی این جایگاه، همین بس که بیشترین حدیث در بین جوامع حدیثی شیعه، از آن امام همام و فرزند برومند و خردمندش امام صادق(ع) است و این خود بزرگ ترین گواه در برجستگی شخصیت علمی ایشان به شمار می رود.
بسیاری از دانشمندان بزرگ اسلامی درباره جایگاه علمی امام، جمله های بسیار زیبایی بر زبان رانده و یا نگاشته اند که همچنان تاریخ، آن را در خاطر خود نگاهداری می کند. دانشمندان بسیاری چون «ابن مبارک»، «زهری»، «اوزاعی»، «مالک»، «شافعی»، «زیاد بن منذر نهدی» و... درباره برجستگی علمی او سخن رانده اند.(1) دامنه گسترده روایات امام در زمینه های گوناگون علمی، اندیشوران اهل سنت و محدثین آنان را بر آن داشت تا از ایشان روایت کنند و سخنان وی را درج و نقل نمایند که از جمله آنها «ابوحنیفه» را می توان نام برد.
پایه گذاری نهضت بزرگ و پویای علمی
امام باقر(ع) در دوران امامت خویش، با وجود شرایط نامساعدی که بر عرصه فرهنگ اسلامی سایه افکنده بود، با تلاشی جدّی و گسترده نهضتی بزرگ را در زمینه علم و پیشرفت های آن طراحی کرد. تا جایی که این جنبش دامنه دار به بنیان گذاری و تأسیس یک دانشگاه بزرگ و برجسته اسلامی انجامید که پویایی و عظمت آن در دوران امام صادق(ع)، به اوج خود رسید.
امام با برقراری حوزه درس، با کج اندیشی ها، زدودن چالش های علمی، تحکیم مبانی معارف و اصول ناب اسلامی با تکیه بر آیات رهنمون گر قرآن مبارزه کرد و تمام ابواب فقهی و اعتقادی را از دیدگاه قرآن بررسی کرد و به پرورش دانشمندان و فرهیختگان عصر خود و جنبش بزرگ علمی کمر بست؛ به گونه ای که دانشمندی چون «جابر بن یزید جعفی» هر گاه می خواست سخنی در باب علم به میان آورد ـ با آن توشه ای که از دانش داشت ـ می گفت: «جانشین خدا و میراث دار دانش پیامبران محمد بن علی(ع) برایم این گونه گفت»(2) و به دلیل ناچیز دیدن موقعیت علمی خود در برابر جایگاه امام، از خود نظری به میان نمی آورد.
«ابو اسحاق سبیعی» از دیگر فرهیختگان این دوره، آن قدر نظرات علمی امام را درست می پندارد که وقتی از او در مورد مسئله ای می پرسند، پاسخ را از زبان امام می گوید و می افزاید: «او دانشمندی است که هرگز کسی به سان او [ در علم [ ندیده ام».(3)
«ابو زُرعة» نیز در این باره اقرار می کند: «او بزرگ ترینِ دانشمندان است».(4)
تحکیم بنیادهای تفکر شیعی
در آن روزگار، بسیاری از شیعیان به مراتب عالی تشیع دست نیافته بودند و دسته ای از آنان در کنار استفاده از احادیث اهل سنت، علاقه زیادی به فراگیری و بهره مندی از دانش امام نیز نشان می دادند. آن گونه که از کتاب های رجالی فهمیده می شود، نام بسیاری از اشخاصی که رابطه تنگاتنگی با امام داشته اند، جزو اصحاب او نیست. همین موضوع می توانست تا اندازه ای اندیشه شیعه را سست کند؛ چه بسا امکان اختلاط آموزه های دیگری با آن قسمت از معارفی که آنان از امام می آموختند وجود داشت. امام باقر(ع) نیز مانند دیگر امامان شیعه، برای تحکیم پایه های اندیشه شیعه بسیار کوشید و امامت شیعه را به خوبی برای همگان معرفی کرد. او می فرمود: «فرزندان رسول خدا(ص) درهای دانش خداوندی و راه رسیدن به خشنودی او هستند. آنان دعوت کنندگان مردم به سوی بهشت و راهنمایان به سوی آنند».(5)
امام با تکیه بر قرآن، رهبری شیعه و تقویت مبانی پیروی از آن را معرفی می کرد و می کوشید تا امامت را نیز مانند نبوت، امری الهی و مبتنی بر قرآن تبیین کند. بازتاب دیدگاه امام در مورد رهبری شیعه بر احادیث نبوی که بر شباهت و قرابت میان پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین (ع) تأکید می کرده در بحث های کلامی ایشان انعکاس فراوانی دارد. او با بیان اینکه امام، دارای صفاتی ذاتی ـ مانند عصمت و علم ـ است، در نظر داشت رویکرد جدّی تری به موضوع امامت داشته باشد. دیدگاه های ایشان درباره این موضوع، تأثیر ویژه ای بر مردم گذاشت و بسیاری از تهدیدها و خطرات را از تفکر شیعی دور کرد و سبب شد با وجود عقاید گوناگونی که در آن زمان درباره مرجعیت وجود داشت، تعداد گرایندگان به این مکتب رو به فزونی گذارد.
در احادیث شیعی نیز توجه گسترده ای به این موضوع در سخنان امام باقر(ع) شده است.(6)
پرورش فرهیختگان و دانشوران بسیار
امام باقر(ع)، دانشمندان برجسته ای را در رشته های گوناگون معارف چون فقه، حدیث، تفسیر و دیگر شاخه های علوم اسلامی تربیت کرد که هر یک وزنه ای در دانش به شمار می رفتند. امام با درایت و هوشیاری تمام توانست شکافی را که در گذر سال های متمادی بین قرآن و عترت در باورهای دینی بخش عظیمی از مردم پدید آمده بود، از میان بردارد. پیش از دوران امامت امام باقر(ع)، خفقان سیاسی به اندازه ای بود که در برخی از ادوار انتقال آموزه های ناب اسلامی فقط از طریق دعا و نیایش و یا در قالب آموزش های دینی به چند پیشکار و خدمتگزار که با امام حشر و نشر داشتند، صورت می گرفت.
در این میان، عصر امام باقر(ع) به دلیل وجود شرایط سیاسی خاص اوضاع حاکم، تا اندازه ای به امام اجازه برقراری مجامع علمی داد تا ایشان بتواند استعدادهای نهفته ای را که در جامعه اسلامی وجود داشت تربیت کند؛ با این همه، نباید تصور کرد که امام هیچ گونه محدودیتی در این راستا نداشته؛ بلکه با رعایت تقیه و پنهان کاری و عدم برانگیختن حساسیّت دستگاه، این معنا را عملی کرده و با وجود تنگناهای خاص سیاسی و فرهنگی توانست افراد زیادی ـ بالغ بر 462 نفر ـ را با آموزش ها و تعالیم ناب خویش پرورش دهد که نام یکایک آنها در دست است.(7) برجسته ترین آنها عبارت بودند از:
1. زرارة بن اعین
او از بزرگ ترین راویان احادیث اهل بیت علیهم السلام و از ثقات آنهاست که بسیار مورد اطمینان اهل بیت علیهم السلام بوده و بارها از زبان آنان ستایش شده است. او پس از امام باقر(ع)، محضر فرزندان آن امام همام را نیز درک کرد و در زمان امامت آنان نیز از بهترین ها به شمار می آمد.
حتی نقل است که امام صادق(ع) روزی به او فرمود: «ای زراره، نامت در ردیف نام های بهشتیان است».(8) و نیز می فرمود: «خدای رحمت کناد زراة بن اعین را که اگر او و تلاش های او نبود، احادیث و سخنان پدرم از بین می رفت».(9) و نیز: «گروهی هستند که ایمان را به زینهار گرفته و برگردن می افکنند (از آن پاسداری می کنند) که در روز قیامت آنان را پاسداران [ایمان] نامند. بدانید که زرارة بن اعین از آن گروه است».(10)
و احادیث بسیار دیگری که در ثنا و ستایش ایمان زراره از امامان وارد شده است.
2. محمد بن مسلم ثقفی
او از بزرگان و راویان احادیث ائمه علیهم السلام بود و احادیث بسیاری از امام باقر(ع) روایت كرده است كه در كتاب‏های معتبر حدیثی یافت می‏شود.(۱۱) در مورد او نیز ستایش‏های گوناگونی از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) وجود دارد.
«عبداللّه بن ابی یعفور» می گوید:
«نزد امام صادق(ع) رفتم و گفتم: ما نمی توانیم هر ساعت شما را ملاقات نماییم و امکان دسترسی به شما [ برای پاسخ به پرسش هایی که داریم [ برایمان وجود ندارد و گاه برخی از من پرسش هایی می کنند که پاسخ همه آنها را نمی دانم [ تکلیف ما چیست؟[ امام فرمود: چرا سراغ محمد بن مسلم ثقفی نمی روید؟ همانا او [ احادیث [ بسیاری از پدرم شنیده و نزد او فردی قابل اطمینان و احترام بوده است».(12)
امام باقر(ع) درباره اش می فرمود: «در شیعیان ما کسی فقیه تر از محمد بن مسلم نیست».(13)
او مدت چهار سال در مدینه سکنا گزید و همه روزه در محضر نورانی امام باقر(ع) حاضر می شد و پاسخ پرسش های خویش را می شنید و درس می آموخت.(14) وی در مدت عمر خویش، سی هزار حدیث از امام باقر(ع) و شانزده هزار حدیث از امام صادق(ع) شنید و آنها را روایت کرد(15) که قسمتی از آنها به دست ما رسیده است. هم چنین او در بین مردم به عبادت بسیار، مشهور بود و از پرستش گران راستین زمان خود به شمار می آمد.(16) او به سال 150 هجری قمری در کوفه بدرود حیات گفت.(17)
3. ابوبصیر؛ لیث بن البَختَریّ مرادی
او نیز از نزدیکان و شاگردان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بود و سخنان بسیاری را نیز از آن دو بزرگوار نقل کرد. او کتابی نگاشت که بسیاری از دانشمندان آن را تأیید و از آن روایت کردند.(18) «شعیب عقرقونی» می گوید:
«از امام صادق(ع) پرسیدم: اگر احتیاج به پرسش در مورد مسئله ای پیدا کردیم از چه کسی سؤال کنیم؟ امام پاسخ فرمود: از ابابصیر».(19)
4. بُرید بن معاویه عجلی
او از بزرگان روزگار خویش و فقیهی ماهر بود و نزد امام باقر(ع) جایگاهی ویژه داشت و نیز دارای کتابی بود که برخی از دانشمندان بعد از او، از آن روایت کرده اند.(20)
«ابو عُبیدة حِذاء» می گوید:
«از امام صادق شنیدم که فرمود: زراره، ابو بصیر، محمد بن مسلم و بُرید از کسانی هستند که خدای بزرگ در مورد آنان می فرماید: (وَالسّابِقونَ السابِقونَ اُولئِکَ المُقَربُونَ)(21) (واقعه: 10و11)».
امام صادق(ع) در روایتی دیگر می فرماید:
«هیچ کس به اندازه زراره، ابوبصیر، محمد بن مسلم و برید بن معاویه یاد ما را زنده نگاه نداشت و احادیث پدرم را احیا نکرد. اگر اینها نبودند کسی تعالیم دین و مکتب پیامبر(ص) را گسترش نمی داد. اینان پاسداران دین و امینان پدرم بودند که بر پاسداری از حلال خدا و حرام او کمربستند. آنان هم در دنیا به ما نزدیک بودند و هم در آخرت با مایند».(22)
او در دوران امامت امام صادق(ع) زندگی را فرو گذاشت و در خاک آرمید.(23)
در این میان، بزرگان دیگری چون؛ «جابر بن یزید جعفی»، «حمران بن اعین»، «هشام بن سالم»، «فضیل بن یسار»، «ابان بن تغلب»، و بسیاری دیگر از بزرگان و فرهیختگان(24) این عصر را نیز می توان نام برد.
پی ریزی تدوین حدیث
در پی انحرافات عمیقی که پس از رحلت رسول اکرم(ص) به وجود آمد، رخداد تأسف برانگیزی دامن گیر جهان اسلام شد و آن جلوگیری از تدوین احادیث اهل بیت علیهم السلام بود که آثار زیان بار آن سالیان دراز بر پیشانی فرهنگ دینی مردم باقی ماند. نزدیک به یک قرن از نگاشتن و محفوظ داشتن احادیث نبوی(ص) و سخنان تابناک اهل بیت: جلوگیری شدید به عمل آمد و به جای آن سیل عظیمی از تحریفات در زمینه احادیث نبوی(ص) و جعل آنها به فرهنگ و اعتقاد مردم روی آورد که به «اسرائیلیات» شهرت یافت؛ تا سال 100 هجری که «عمر بن عبدالعزیز» فرمان تدوین احادیث را به «ابوبکر بن محمد انصاری» صادر کرد. او که از رجال و بزرگان تابعین به شمار می رفت و از اصحاب علی(ع) شمرده می شد، به بازگرداندن فدک به اهل بیت علیهم السلام و تدوین حدیث کمربست.(25) امام باقر(ع) از این فرصت استثنایی کمال بهره را برد و بیان احادیث را آغاز کرد و راویان مختلف از ایشان ده ها هزار حدیث نقل کردند. در واقع، امام باقر(ع) نماینده مکتب اهل بیت علیهم السلام و نخستین سر و سامان دهنده احادیث تابناک معصومین علیهم السلام بود.
از این رو، بسیاری از محدثین وقت با دیدن تلاش های بی دریغ امام، کمر به نگاشتن و نگاهداری سخنان امام بستند و بدین سبب، بیشتر احادیث اهل بیت علیهم السلام، از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است.
بنیان گذاری اجتهاد
یکی از شاخه های بزرگ علوم اسلام «علم اصول» است که با بهره گیری از آن احکام شرعی را از ادله شرعیه استخراج می کنند. از این رو، اجتهاد متوقف بر آن است و مجتهد برای استنباط احکام شرعی به آن نیاز مبرم دارد و ملکه اجتهاد برای او حاصل نمی شود، مگر اینکه به تمامی بحث های آن آشنایی کامل داشته باشد.
تمامی دانشمندان شیعی بر این باورند که امام باقر(ع)، نخستین کسی بود که این علم را تأسیس کرد و قواعد آن را به وجود آورد و بدین وسیله دروازه اجتهاد را به روی دانشمندان اسلامی گشود.(26)
قواعدی را که امام تأسیس کرد به این نام ها در بین اصولیین شهرت یافت.
استصحاب، قاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده نفی ضرر، علاج تعارض بین اخبار و...
تمامی این قواعد به همراه اخباری که از امام در مورد آنها وارد شده است، در کتاب های اصولی موجود است. به گونه ای که هر یک از این روایات، درون مایه تأسیس قاعده ای بزرگ در اصول فقه قرار گرفت(27) و آن را مبنای قواعد اصولی قرار دادند.(28)
مبارزه با شیوه های نادرست اجتهاد
امام باقر(ع) وقتی باب اجتهاد را به روی دانشمندان گشود، عده ای با اتخاذ برخی شیوه های نادرست در اجتهاد، مانند «قیاس» و «استحسان» استنباط احکام شرعی را با خطری جدی روبه رو کردند. آنان با قوانینی این گونه، گاه به مخالفت با نصّ کتاب و سنّت و سیره رسول خدا(ص) برخاستند.(29)
از این دانشمندان، می توان از «نعمان بن ثابت» نام برد که به نام «ابو حنیفه» شهرت یافت. او فتاوی عجیب و قیاساتی را وارد کرد و بر پایه گمان و سلیقه خود فتواهایی داد که این فتاوی اکنون در دست است.(30) از دیگر این افراد می توان از «سفیان بن سعید بن مسروق» مشهور به «سفیان ثوری» نام برد که برخی نیز او را از اطرافیان امام صادق(ع) ذکر کرده اند.(31) از او نیز روایاتی در دست است که دلالت بر کژاندیشی او دارد. آنان گاه مورد لعن اهل بیت علیهم السلام نیز قرار می گرفتند.(32)
آنچه اهمیت دارد این است که این گونه برداشت های اشتباه و به کار گیری شیوه های نادرست در استنباط احکام، همواره مورد ذمّ اهل بیت علیهم السلام بوده و بخشی از تلاش های امام باقر(ع) را نیز در زمینه مبارزات فرهنگی به خود اختصاص می داده است. امام برای زدودن این شیوه و به کارگیری کارکردهای صحیح اجتهاد به اصحاب وارسته خود می فرمود:
«سنت رسول خدا قیاس بردار نیست. چگونه می توان قیاس را ملاک [استنباط حکم[ قرار داد، در حالی که بر زن در دوران قاعدگی اش قضای روزه واجب است، ولی قضای نماز واجب نیست؟».(33)
توسعه فرهنگ انتظار
تلاش های گسترده و عمیق امام باقر(ع) در نشر معارف اسلام ناب، سوق دادن امت به سوی فرهنگ انتظار امام آخرین (عج) بود. او در تبیین این فرهنگ بر آن بود تا با روشن کردن زوایای پنهان فرج آل محمد(ص) و پاسخ دادن به پرسش های گوناگون، غیبت و ظهور او را امری خدادادی و خارج از اختیار معرفی و نیز منتظران را به انتظار ظهور او ترغیب کند.
«ام هانی ثقفیة» می گوید:
«بامداد، خدمت سرورم محمد بن علی الباقر(ع) رسیدم و گفتم: سرورم! آیه ای از کتاب خدا بر دلم خطور کرده و مرا پریشان ساخته و خواب از چشمم در ربوده است. فرمود: بپرس ای امّ هانی. گفتم: (فَلا اُقسِم بِالخُنَّسِ الجَوار الکُنّسِ) (تکویر: 15 و 16) فرمود: ای امّ هانی، خوب مسئله ای پرسیدی. او مولودی در آخر الزمان است. او مهدی این دودمان است و برای او غیبتی خواهد بود که اقوامی در آن گمراه می شوند و گروهی نیز هدایت می یابند و خوشا بر تو اگر او را دریابی و خوشا به حال کسی که او را دریابد».(34)
نشر فرهنگ اصیل اسلامی
1. بازیافت بهره گیری صحیح از قرآن
هر چند سیاست جلوگیری از تدوین احادیث نبوی(ص) با شعار «کافی بودن قرآن» پیش می رفت، اما از عمل به قرآن خبری نبود و فقط از آن به صورت ابزاری برای جلوگیری از نشر معارف اهل بیت علیهم السلام و زنده شدن نام آنها استفاده می شد. کتاب خدا به ابزاری برای دست یابی به اغراض سیاسی و سرکوبی پیروان اهل بیت علیهم السلام با تأویل و تفسیر به رأی، به ابزار سرکوبی مخالفین تبدیل شده و در واقع، قرآن در انزوای شدید بود.
امام باقر(ع) در جایگاه بهترین مفسّر قرآن با بازگو کردن تفسیر درست آیات، بسیاری از ابهام ها را زدود و مشت مخالفین و سودجویان را باز کرد. او همواره برای به اثبات رسانیدن مدّعاهای خود از آیات قرآن بهره می جست و کلام خدا را گواه بر سخن خویش می گرفت و می فرمود:
«هر چه را می گویم از من سؤال کنید [این که گفتی] در کجای قرآن آمده تا آیه مربوط به آن را برایتان تلاوت نمایم».(35) امام به اندازه ای بر آیات قرآن تسلط داشت که «مالک بن اعین جهنی» شاعر هم عصر امام درباره او سرود:
«اگر مردم در صدد جست وجوی علوم قرآن بر آیند، باید بدانند که قریش بهترین دانای آن را دارد و اگر امام باقر(ع) در علوم قرآنی لب به سخن گشاید، فروع زیادی برای آن ترسیم خواهد نمود...»(36)
شایان ذکر است که امام کتابی در تفسیر قرآن نگاشت که «زیاد بن منذر» و بسیاری از بزرگان چون «ابو بصیر» از آن روایت کردند.(37)
2. مرجعیت فقهی و موقعیت پاسخگویی علمی
از دیگر تلاش های چشم گیر امام در راستای نشر تعالیم اسلامی، مرجعیت عملی امام در پاسخگویی به مسایل فقهی مردم بود. «ابو حمزه ثمالی» می گوید:
«نزد امام باقر(ع) در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم که مردی نزد من آمد و سلام کرد و پرسید: کیستی ای بنده خدا؟ گفتم: از کوفیان هستم، چه می خواهی؟ گفت: آیا ابا جعفر را می شناسی؟ گفتم: بله، کارت با او چیست؟ گفت: چهل مسئله آماده کرده ام و در پی جواب آنم تا بدانم به کدام باید عمل کنم... در این هنگام، امام وارد شد؛ در حالی که جماعتی از اهل خراسان و دیگر استان ها همراه وی بودند و در مورد مسایل حج از امام می پرسیدند. آن مرد نیز نزدیک امام نشست و پرسش های خود را مطرح کرد و پاسخ گرفت».(38)
همچنین، بسیاری از دانشمندان چون «قتادة بن دعامة»، «طاووس یمانی» و «عاصم بن عمر»، هر گاه حضرت را می دیدند برای پاسخ گرفتن پرسش های خود از لحظات بهره می جستند و در هر حالی از امام سؤال می کردند. نمونه های زیادی از این گونه گفت وگوها و پرسش و پاسخ ها در تاریخ آمده است.(39)
3. شناساندن رهیافتی جایگاه امام
امام باقر(ع) تلاش فراوانی برای جلب دل ها به سوی دوستی اهل بیت علیهم السلام مبذول می داشت و در صدد بود تا با این شیوه، جایگاه امامت را به گونه ای روشن تر برای مردم ترسیم کند و وسیله نجات و رستگاری را به آنان بنمایاند. «حکم بن عتیبه» طی داستان تأثیر گذاری در این باره می گوید:
«من کنار ابا جعفر(ع) در مجلس پر ازدحامی نشسته بودم که پیرمردی عصا زنان وارد مجلس شد. بر آستانه در ایستاد و گفت: درود و رحمت خدا بر تو ای پور پیامبر. امام پاسخ سلامش گفت. سپس رو به حاضرین کرد و به آنان نیز سلام نمود. پس پیش روی امام آمد و گفت: ای پسر فرستاده خدا، مرا نزدیک خود جای ده که جانم فدایت باد! به خدا سوگند که من شما [ اهل بیت] را دوست می دارم و با هر که شما را دوست بدارد دوستم و به خدا سوگند که این دوستی با شما [ اهل بیت] و دوستداران تان به خاطر مطامع دنیوی نیست. من از دشمنان شما بیزارم و سوگند که دشمنی ام با آنان به خاطر
اشک شوق بر رخسار پیرمرد تراوید، زانوانش سست شد، گریه اش بالا گرفت و بر زمین نشست. حاضرین نیز با دیدن این عشق بازی اشک شوقشان بیرون تراوید. امام اشک از چشمان پیرمرد پاک کرد. پیرمرد گفت: ای فرزند فرستاده خدا، فدایت گردم دستت را به من بده. دست امام را گرفت بوسید و بر صورت و چشمانش کشید. آن گاه گریبان گشود و دست امام را بر روی قلب خود گذاشت و گفت: سلام خدا بر شما [اهل بیت علیهم السلام] باد و رفت. امام به حاضرین رو کرد و فرمود: هر که دوست دارد مردی از اهل بهشت را ببیند به او نگاه کند. راوی می گوید: هرگز مجلسی را چنین حسرت زده ندیده بودم».(40)
4. نیایش؛ کانون ترویج آموزه های دینی
یکی از فعالیت های بارز امامان در زمینه نشر تعالیم دینی و آموزه های بلند عرفانی، بهره گیری از زبان نیایش برای اشاعه فرهنگ ارتباط با خدا در تمامی حالات زندگی است. آنان در هنگامی که جامعه را امواج متلاطم فساد و تباهی، زورگویی و زر سالاری و خفقان و اسلام ستیزی در نوردیده بود، با خدای خویش راز و نیاز می کردند و برای بیان بخشی از عقاید و فرهنگ اسلامی از دعا بهره می گرفتند و در سنگر دعا، مردم را به توجه بیشتر به پروردگار و مبارزه با زورگویان فرا می خواندند. هر چند مقصود اصلی آنان در این نیایش، بندگی و پرستش خدای بزرگ بود، با توجه به تعابیری که در نیایش آنها وجود دارد از لابه لای آن، مفاهیمی چون خلافت اهل بیت علیهم السلام، عدم سکوت در برابر ظلم و... را نیز می توان دریافت.
در بیشتر ادعیه، جمله صلوات بر محمد و آل محمد(ص) به چشم می خورد و این در حالی است که دشنام به اهل بیت علیهم السلام به ویژه امیرالمؤمنین(ع) سکه رایج حکمرانان وقت شده و آیات خدا به دست فراموشی سپرده شده بود. امام باقر(ع) در نیایشی برای دریافت خواسته های خود از خدا، چنین می فرماید:
«... پروردگارا، تو را به تمامی نام هایت می خوانم که آنها را خود نامیدی و یا در کتابت فرو فرستادی و یا آنها را بر برخی از بندگانت فرا آموختی که بر محمد(ص) و خاندان او درود فرستی و قرآن را بهار قلبم قرار دهی و آن را نور چشمم و وسیله از بین بردن غم هایم قرار دهی...».(41)
امام در دیگر دعاهای خود افزون بر این مسایل، اعتقادات درست اسلامی را در زمینه یگانه پرستی، خدا محوری، رسالت، بازگشت به سوی خدا، وسوسه های شیطان و... نیز بیان می کردند.(42)
پی نوشت ها:
1. ابو جعفر محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، بی جا، انتشارات ذوی القربی، چاپ اول، 1421 ق، ج 4، ص 211.
2. محمد بن محمد نعمان شیخ مفید، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت، بی تا ، ج 2، ص 230.
3. همان، ص 231.
4. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 221؛ سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 1، ص 651.
5. محمد بن حسن، حرّ عاملی، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت، 1409 ق، وسایل الشیعه، ج 18، ص 9.
6. ن. ک: محمد بن یعقوب الکلینی، اصول کافی، قم، انتشارات اسوه، ج 2، کتاب الحجة.
7. ابوجعفر محمد بن حسن طوسی، رجال الطوسی، نجف، مطبعة الحیدریة، 1381 ق، چاپ اول، صص 102 ـ 142.
8. ابو جعفر محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال، قم، مؤسسه آل البیت:، 1404 ق، ج 2، ص 345.
9. همان، ص 348.
10. همان، ص 378.
11. محمد جوهری، المفید من معجم رجال الحدیث، قم، مکتبة المحلاتی، 1417 ق، ص 578.
12. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 383.
13. همان، ص 391.
14. همان.
15. همان، ص 386، اعیان الشیعه، ج 1، ص 650.
16. محمد بن النعمان العکبری البغدادی (شیخ مفید)، الإختصاص، قم، منشورات جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیه، ص 51.
17. ابوالعباس احمد بن علی بن نجاشی کوفی، رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1407 ق، ص 324.
18. رجال النجاشی، ص 321.
19. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 400.
20. رجال النجاشی، 112.
21. اختیار معرفة الرجال، ج 2، ص 348.
22. همان؛ الاختصاص، ص 66.
23. رجال النجاشی، ص 112.
24. رجال الطوسی، صص 102 ـ 104.
25. قاموس الرجال، ج 11، ص 232؛ ابن عماد ابوالفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد العکری الحنبلی، تذکرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، 1408 ق، چاپ اول، ج 2، ص 90.
26. باقر شریف قرشی، حیاة الامام محمد الباقر7، نجف، مطبعة النعمان، (ع)139 ق، چاپ اول، ج 1، ص 226.
27. نک: وسائل الشیعه، ج 2، ص 1006، ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، تهذیب الاحکام، تهران، مکتبة الصدوق، 1417 ق، چاپ اول، ج 1، ص 446؛ ابا جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، بیروت، دارالاضواء، 1406 ق، چاپ سوم، ج 1، ص 183.
28. روح اللّه خمینی، الاستصحاب، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1417 ق، چاپ اول، ص 41؛ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1416 ق، چاپ ششم، ج 2، صص 564 و 697، 737؛ محمد باقر صدر، دروس فی علم الاصول، قم، مرکز الابحاث و الدراسات التخصّصیه للشهید الصدر، 1421 ق، ج 1، ص 454.
29. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 641.
30. ن. ک، محمد تقی التستری، قاموس الرجال، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ دوم، 1415 ق، ج 10، صص 376 ـ 386.
31. المفید من معجم رجال الحدیث، ص 255.
32. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 2، ص 306.
33. بحارالانوار، ج 2، ص 307.
34. ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بابویه القمی الصدوق، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، مکتبة الصدوق، 1390 ق، ج 1، ص 330.
35. ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، الاحتجاج، قم، دارالاسوه للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1416 ق، ج 2، ص 169.
36. سید جمال الدین احمد بن علی بن الحسنی معروف به ابن عنبه، عمدة الطالب فی انساب آل ابی طالب، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1380 ق، چاپ دوم، ص 195؛ علی بن محمد، ابن احمد مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الأئمة، قم، مؤسسه دارالحدیث الثقافیه، چاپ اول، 1422 ق، ج 2، ص 879، الارشاد، ج 2، ص 226.
37. المجمع العالمی لاهل البیت، اعلام الهدایة، قم، مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمی لأهل البیت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 215.
38. بحارالانوار، ج 46، ص 357.
39. ن، ک: همان، صص 349 ـ 354.
40. بحارالانوار، ج 46، ص 361.
41. ابوالقاسم علی بن موسی بن جعفر بن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت، منشورات مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1414 ق، چاپ سوم، ص 213.
42. ن. ک: همان، صص 212 ـ 219 و 357.
پدیدآورنده: حجة الاسلام ابوالفضل هادی منش
سه شنبه 22/4/1389 - 8:36
فلسفه و عرفان

همت مضاعف علامه حسن زاده آملی به نقل از شاگردشان استاد صمدی آملی:

باید اهل همت بود ، استاد عظیم الشأن ما ( علامه حسن زاده آملی ) می فرمود :

آن زمان كه در تهران بودم ، به دلیل مشكلاتی ماهها در انباری كوچكی از پشت بام خانه ای ، با زن و فرزندانم به اجاره نشسته بودم اما در آن مدت حتی یك ساعت از درس هیئتم را تعطیل نكردم ....

علامه حسن زاده آملی

در جای دیگر می فرمودند :

13 سال ، هر روز بعد از نماز صبح ( بین الطلوعین ) برای درس خدمت علامه شعرانی می رسیدم ، بعد از طلوع آفتاب هم كلاس دوم شروع می شد ، عده ای می رفتند و عده ای دیگر می آمدند ، اما من می نشستم و تا اذان ظهر ، حدود هفت ساعت خدمتشان بودم و كسب معارف می كردم ، اما باز دلم آرام نمی گرفت و به همراه ایشان به مسجد می رفتم و نماز می خواندم و دوباره تا دم خانه با ایشان می آمدم تا شاید بتوانم در راه هم كُد و رمزی از ایشان بگیرم.

بعد می فرمودند :

برای این كه مبادا از صبح تا ظهر ، نیازی به رفع حاجت پیدا كنم و مبادا ناچار شوم – مثلا – به آقایم بگویم : « دستشویی منزل شما كجاست؟ » در این 13 سال نه شب شام خوردم و نه صبح صبحانه !

سه شنبه 22/4/1389 - 8:35
فلسفه و عرفان
آیة الله العظمی بهجت - ره -
اغتنام فرصت ها و عشق به تحصیل
( از بیانات آیة الله بهجت - ره - )
به طلاب توصیه می شود که از آب و هوای خوب و سالم قدردانی کنند ، و در اشتغال به تحصیل همت و اهتمام داشته باشند.
در زمان ما طلاب در هوای گرم نجف در چهار ماه ربیعین ( ربیع الاول و ربیع الثانی ) و جمادیین ( جمادی الاولی و جمادی الثانیة ) كه گاهی با قلب الأسد ( چله ی گرما در فصل تابستان ) مصادف می شد و بسیار گرم بود و تعطیلی كم داشت و فقط ایام فاطمیه - علیها السلام - تعطیل می شد ، با چه شور و اشتیاق مشغول تحصیل بودند و تعطیلات تابستانی رسم نبود ! اشتغال به تحصیل در آن گرمای سوزان و با نبود امكانات و وسایل برقی خنك كننده ی هوا و آب نظیر یخچال و پنكه و كولر و ... از كرامات بود !
سه شنبه 22/4/1389 - 8:34
دعا و زیارت

( از بیانات آیة الله العظمی بهجت : )

وقتی مرحوم سید محمد فشاركی از سامرا به نجف آمدند ، مرحوم آخوند خراسانی به شاگردان خود دستور داد كه در درس ایشان شركت كنند ، و همه ی بزرگان از قبیل سید ابوالحسن اصفهانی و شیخ عبدالله لنكرانی و آقا ضیا عراقی و مرحوم آقا شیخ عبدالكریم حایری که از سامرا با ایشان بود ، و نیز مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی و علمای دیگر نجف به درس آقا سید محمد فشاركی رفتند ، ولی همین سید محمد فشاركی كه از اساتید بزرگ حوزه ی علمیه ی نجف بود ، كارش به جایی رسیده بود كه وقتی به دكان نانوایی رفته بود تا نان بخرد ، نانوا به او گفته بود : حساب شما زیاد شده است ، دیگر به شما نان نمی دهیم ! تا این كه طلبه ای ضامن می شود كه به ایشان نان بدهند.

ایة الله مصباح یزدی در محضر استادشان آیة الله العظمی بهجت

با این همه ابتلائات و فقر و ناداری ، از جهت روحی كاملا راحت بودند ؛ زیرا دل به جای دیگر بسته بودند و در علم و عمل همت عالی داشتند و این گونه گرفتاری ها ، آنها را از كارهای خود باز نمی داشت.

سه شنبه 22/4/1389 - 8:33
دعا و زیارت
ارزش کار و کراهت اجیر شدن در اسلام

 

ارزش کار افراد را ذات أقدس اله در قرآن مشخص کرده، اهل بیت مشخص کردند. اگر وجود مبارک پیغمبر (ص) دست یک کارگر را می بوسد، ارزش او را مشخص کرده. حضرت دست کارگر را می بوسد، نه دست اجیر را! فرمود: برای خودت کار بکن. ما کجای فقه داریم که اجیر شدن و مزدور شدن مستحب است؟! در روایات کتاب اجاره که شاید خیلی هایتان آشنائید؛ آنجا تقریباً نهی تنزیهی دارد که شما خودت را اجیر نکن، مزدور نکن؛ برای خودت کار بکن! کار کردن مستحب است، دست کارگر را ذات مقدّس حضرت بوسید، نه دست اجیر را که آدم برای دیگری کار بکند!

خدا امام و شهداء را غریق رحمت کند؛ اینکه بخش وسیعی از سرمایه های مملکت رفته به طرف تعاونی، برای همین جهت است. بخش خصوصی را با تعاونی دارند تقویت می کنند که اصرار قانون اساسی بود یعنی این که بگذارید مردم برای خودشان کار بکنند، نه مزدور دیگران باشند!

یک وقت وزارت کار کارگرها را جمع کرد،؛ خیال کرد ما برای آنها حدیث می خوانیم که وجود مبارک پیغمبر دست مزدور را بوسید؛ آن روز که ما آن حرف را، نمی دانم چند سال قبل بود نقل کردیم؛ برای بعضی ها تلخ بود، سعی کردند این را چاپ نکنند! خیال کردند که اسلام که می گوید دست کارگر را باید بوسید، پیغمبر دست کارگر را بوسید، یعنی دست مزدورها را!! که عدّه ای سرمایه دار باشند، کار بکنند؛ عدّه ای هم اجیر باشند. این را که نگفته اند!

گفتند: کار خوب است، کارگر عزیز است؛ نهاجیر! یعنی برای خودت کار بکن. دولت هم موظّف است مشکلات اینها را حل بکند، به اینها وام بدهد، تسهیلات بکند، اینها برای خودشان کار بکنند. فرق گذاشتن بین مزدوری و کارگری در دستورات دین ما هست.

آیت الله جوادی آملی

آزمون انسانها به وسیله فقر و غنا و تشویق اسلام به کار و تلاش

کمتر کسی است که بتواند فقیرانه مؤمن باشد! و اگر کسی نیازمند بود، مشکل جدی پیدا می کند. امّا دو تا مطلب است؛ مردم نمی توانند فقر را تحمل کنند، با این دعاها باید حل بشود. امّا اگر ذات أقدس له کسی را در کلاس فقر نشاند، او راامتحان کرده؛ نه اینکه او را تحقیر کرده باشد! و اگرکسی را در کلاس ثروت نشانده، به او مال داده؛ نه این است که او را تجلیل کرده. فرمود: کلّا. نه آن است، نه این؛ ما داریم شما را امتحان می کنیم. وقتی امتحان می کنیم، شما در کلاس امتحان نشسته اید که جای اکرام و اهانت نیست؛ نّ الغ نا و الفقر بعد العرض علی الله (1).

فقر تازیانه ای دردناک برای فرد و جامعه

امّا فقر چیز بسیار دردناکی است، در روایات ما هم هست که: ما ضرب الله سبحانه و تعالی عبداً ب سوط اوجع م ن الفقر (2). سوط با سین و طای مؤلف یعنی تازیانه. فرمود: ذات أقدس له هیچ فرد یا جامعه ای را با تازیانه ای دردناک تر از فقر نزد. و خدای سبحان هم هیچ کسی را فقیر نکرده، بلکه به اندازه کافی برکات نازل کرده. امّا مشکلات جامعه این است که یک عدّه مستکبران حق اینها را دارند می بلعند! وگرنه خدا کسی را فقیر نکرده. اگر چنانچه به طور عدل و حکمت تقسیم بشود، همه کس همه چیز دارند؛ حالا یک قدری بیشتر، یک قدری کمتر.

فرمود: اینها عائله منند. من مار و عقرب را بی روزی نگذاشتم؛ ما م ن دابّه لا علی الله ر زقها (3). چند بار این آیه سوره هود و غیر هود خوانده شد! فرمود: من معیلم، اینها هم عائله منند، همه شناسنامه دارند. فرمود: من هیچ موجودی را بی روزی نگذاشتم.

ضرورت کار و تلاش پیگیر برای دستیابی به روزی وسیع

فرمود: روی دوش زمین راه بروید و روزی بگیرید، فامشوا ف ی مناک ب ها (4). مگر آدم روی دوش زمین بخواهد سوار بشود، کوه شناسی کند، برود بالای کوه؛ معدن شناسی کند، از دل این معدن، طلا و نقره و زغال سنگ در بیاورد، یا از دل این زمین، نفت و گاز در بیاورد، کار آسانی است؟! فرمود: روی دوشش سوار بشوید، روزی بگیرید.، بله ما عالمی داریم به نام (بهشت). اگر شما مؤمن و با عمل صالح بودید؛ آنجا که رسیدید، نهر عسل در اختیار شماست. و انهاأ م ن عسل مصفّی(5). آن نهر عسل دیگر از کندو در نیآمده، از زنبور و نیش در نیآمده. سخن از یک کیلو و هزار کیلو و ده هزار کیلو نیست؛ نهر روان است. وقتی شما شرائط را فراهم کردید، می روید آنجا و می نوشید. امّا اینجاودر این دنیا که هستید باید زحمت و تلاش و کوشش کنید.

آفرینش انسان در دشواری ها و تشویق او به کار و تلاش

فرمود: مگر من شما را نیآفریدم؟! مگر من این عالم را نیآفریدم؟! آن کسی که این عالم را آفرید، مهندس و معمار و بنّای این عالم است، قسم خورد؛ فرمود: قسم یاد می کنم که مصالح ساختمانی انسان، رنج و سختی است، لقد خلقنا النسان ف ی کبد (6). کب د همین دستگاه گوارش است، امّا کبد یعنی رنج. فرمود: من سوگند یاد می کنم انسان تا روی زمین است در رنج است. اینجا جای آسایش نیست! من 80 سال او را می آزمایم، تا نهر عسل به انتظار او باشد. انهاأ م ن ماء

غ یر آس ن (7)، و انهاأ م ن لبن لم یتغیّر طعمه (8). 4 تا نهر جاری است به انتظار او؛ این 80 سال یا 100 سال را خوب امتحان بدهد؛ ما میلیاردها سال، برای ابد او را در کنار آن نهرها پذیرائی می کنیم. این کجایش بر خلاف رحمت است؟! ذات اقدس اله سوگند یاد کرد که انسان تا انسان است، در زحمت است. اینجا، جای آسایش نیست.

بسیاری از سرمایه دارها هستند که همیشه شب ها باید با قرص خواب بخوابند. شما خیلی از کارگرها رامی بینید که در کنار خیابان، راحت خوابیده اند! لذّت و رفاه و آسایشی که او دارد، هرگز خیلی از سرمایه دارها ندارند بنابراین اراده وتلاش و سعی انسان است که نصیبی برای او فراهم می کند؛ ل لرّ جال نصیأ م مّا اکتسبوا و ل لنّساء نصیأ م مّا اکتسبن (9)

گزیده ای از سخنان آیت الله جوادی آملی (دامت برکاته) در جلسه درس تفسیر سوره مبارکه نحل در جمع طلاب و فضلای حوزه علمیه قم ـ بهار 1386

پی نوشت:

(1) نهج البلاغه / کلمات قصار / 452

(2) برداشت از: شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید / 20 / 301

(3) هود / 6

(4) ملک / 15

(5) محمّد / 15

(6) بلد / 4

(7) محمّد / 15

(8) محمّد / 15

سه شنبه 22/4/1389 - 8:32
دعا و زیارت

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

 

«خیر الهمم اعلاها»[۱]

بهترین همت ها، بلندترین آن ها است.

نیز می فرماید:

«من رقی درجات الهمم عظّمته الامم»[۲]

هر که از نردبان همت بلند، بالا رود جهانیان او را به دیده تعظیم بنگرند.

همت عالی ز فلک بگذرد                      مرد به همت تواند ز ملک بگذرد

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:

«انّ الله یحبّ معالی الامور و یکره سفسافها»[۳]

خداوند متعال از کارهای بزرگ و امور عالی خوشنود می گردد و کارهای پست و بی ارزش را ناپسند می داند.

افراد با همت به مقاصد بالا نائل می شوند ولی افراد بی هدف و بی تلاش هرگز به جایی نمی رسند.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«الکرم نتیجة علوّ الهمّة»[۴]

بزرگواری و آقایی نتیجه داشتن همت بلند است.

نیز می فرماید:

«الفعل الجمیل ینبی عن علوّ الهمّة»[۵]

نیز می فرماید:

«من بذل جهد طاقته بلغ کنه ارادته»[۶]

هر که توان خود را برای رسیدن به هدف خود به کار گیرد به تمام خواسته هایش خواهد رسید.

نیز می فرماید:

«قدر الرّجل علی قدر همّته»[۷]

امام حسین علیه السلام می فرماید:

بلغت العالمین الی المعالی بحسن خلیقة و علوّ همّة

من به وسیله اخلاق نیک و همت بلند به مقامات دو جهان راه یافتم.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«من شرف الهمّة بذل الانسان»[۸]

بذل و بخشش آدمی نشانه بلند همتی اوست.

نیز می فرماید:

«شجاعة الرّجل علی قدر همّته»[۹]

شجاعت مرد به اندازه همت اوست.

و می فرماید: «من شرف الهمّة لزوم القناعة»[۱۰]

همت بلند، قناعت همیشگی همراه دارد.

و می فرماید: «الکرم نتیجة علوّ الهمّة»[۱۱]

بزرگی، نشانه بلند همتی است.

از سوی دیگر، کارهای پست نشانه بی همتی یا پستی همت است. همان طور که همت بلند به آدمی شخصیت می بخشد، او را رشد می دهد و به کمالات می رساند، همت کوتاه و بی تفاوتی، به سقوط انسان می انجامد و جز اتلاف وقت و هدر دادن فرصت ها واز دست رفتن امکانات و استعدادها چیز دیگری برایش نمی آورد.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«ما رفع امرء کهمّته و لا وضعه کشهوته»[۱۲]

هیچ چیز مانند همت بلند انسان را بزرگ نکرد؛ چنان که چیزی مانند شهوت رانی او را به زمین نزد.

و نیز می فرماید:

«من صغرت همّته بطلت فضیلته»[۱۳]

کسی که همتش کوچک باشد فضائل او از دست می رود.

و نیز می فرماید: «من دنت همّته فلا تصحبه»[۱۴]

با آدم کوتاه همت هم صحبت مشو (که تو را نیز ساقط می کند).

و نیز می فرماید: «من کانت همّته ما یدخل فی بطنه کانت قیمته ما یخرج من بطنه»[۱۵]

کسی که همتی جز پر کردن شکم ندارد قیمت او نیز همان است که از شکم او بیرون می آید.

و نیز می فرماید: «ما ابعد الخیر ممّن همّته بطنه و فرجه»[۱۶]

چه بی خیر است کسی که فکری جز شکم و شهوت ندارد.

و نیز می فرماید: «من کانت الدّنیا همّته اشتدّت حسرته عند فراقها»[۱۷]

کسی که همتی جز دنیا ندارد هنگام مردن غصه او بسیار خواهد بود.

و نیز می فرماید:

«اجعل همّک و جهدک لآخرتک»[۱۸]

همت و تلاش خود را صرف آخرتت کن.

همت اگر سلسله جنبان شود             مور تواند که سلیمان شود

پی نوشت ها :

[۱] . غررالحکم، ص ۴۴۸/

[۲] . همان.

[۳] . وسائل الشیعه، ج ۱۷، ص ۷۳/

[۴] . غررالحکم.

[۵] . غررالحکم.

[۶] . غررالحکم ، ص ۴۴۴/

[۷] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۸] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۹] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۰] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۱] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۲] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۳] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۴] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۵] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۶] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۷] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

[۱۸] . غررالحکم، ص ۳۵۹/

سه شنبه 22/4/1389 - 8:29
دعا و زیارت

- نپذیرفتن صدقه از علو طبع
«جنید» (1) گفت: «مبلغی درهم برای «حسین بن مصری» بردم. و فرزندش تازه به دنیا آمده بود و در صحرا می زیستند و همسایه نداشتند. از قبول پول خودداری کرد. پول را گرفتم و درون اتاقی ریختم که همسرش در آن ساکن بود و گفتم: ای زن! این مال توست. پس او چاره ای برای کاری که کردم نیافت». (2)
- بندگی غیر خدا را نکردن
گفت: صوفی آن است که نه مالک باشد و نه مملوک. مالک نابودن نشان بندگی است، و مملوک نابودن نشان بزرگ همتی است. مالک نباشند از بهر آنکه دانند که ما بنده ایم به رقی (3) که آن رق را زوال نیست و بنده را ملک محال است ...
دون همت کسی باشد که بنده همچون خودی باشد ...
بنده آن کس باشد که مالک توست نه بنده آن کس که ملک تو است، که بنده ملک خویش بودن محال است. (4)
گروهی اند ایشان که همت ایشان به خدای تعالی بسته است. ایشان را هیچ همت نیست سوی کسی دیگر جز خدای تعالی. معنی این سخن آن است که بلند همتانند، از بلند همتی که هستند در همت ایشان، جز خدای تعالی کس در نگنجد که هر کسی زیر همت خویش پنهان است، و قیمت هر کسی همت او است، و مقدار همت او در مقدار دوستان او است. تا بعضی بزرگان گفته اند: «قیمة کل امری حبیبه». (5) پس آنکه با سگ عشق بازد به صورت مردم است، لیکن همتش سگ است و کبوتر باز همچنین، و سیم و زر همچنین، و سرا و ضیاع همچنین، و آنچه بدین ماند. و این طایفه ننگ دارند که همت خویش را به چیزی مشغول دارند که آن چیز زیر ذل کن (6) درآمده است. (7)
- شناختن قدر خویش

 

سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش زدندان چکید

شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد

پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود؟

پس از گریه مرد پراگنده روز
بخندید کای مامک دلفروز!

مرا گر چه هم سلطنت بود بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش

محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم

توان کرد با ناکسان بدرگی
ولیکن نیاید زمردم سگی (8)

- داشتن آرزوهای بزرگ
«یعقوب لیث» (9) پیش از آنکه پادشاه شود، روزی با جوانان قبیله در جایی نشسته بود. پیری از اقربای وی به آنجا رسید. گفت: «ای یعقوب! جوانی خوبروی و رشید و رسیده ای. دست پیمانی (10) لایق سامان کن تا عروس جمیله از اعیان قبیله برای تو خواستگاری کنم». یعقوب گفت: «ای پدر! آن عروس که من می خواهم دست پیمان او مهیا کرده ام». گفت: «آن کدام است». یعقوب شمشیر از نیام برکشید و گفت: «من عروس ممالک شرق و غرب را خواستگاری کرده ام و دست پیمان او این شمشیر آبدار و این تیغ جوشن گداز است».

دریا و کوه را بگذاریم و بگذریم
سیمرغ وار زیر پر آریم خشک و تر

یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای
یا مردوار در سر همت نهیم سر (11)

- دل بسته نبودن به دنیا
بعضی از مشایخ گفته اند: «هر که ایمان او صحیح و ایقان (12) او صریح باشد، سوی آفرینش و آنچه در اوست نظر نکند. از آنکه خساست همت از قلت معنی است، که در غیر حضرت عزت نه منفعت است و نه مضری. و اقبال بر چیزی، یا از برای جذب منفعت باشد و یا دفع مضرت. پس به حصول این ادراک، نظر از کون منقطع شود و خلاصی از خساست همت که التفات به سوی اغیار (13) است دست دهد». (14)
بعضی از همت ایشان عالی تر افتاده، به دنیا نظر نیندازند و به نعیم فانی (15) او نپردازند و از اقبال (16) او شاد نشوند و از ادبارش (17) غمگین. ولیکن از دوزخ بهراسند و نعیم بهشت را غایت مقصود شناسند. (18)
- بزرگ دانستن طینت آدمی
یکی از بزرگان به عیدگاه رفت. با جامه های کهنه و خلق. (19) یکی از حاضران گفت: «زینت تو کجاست؟» گفت: «من زینت را از آن بزرگ تر می دانم که به طینت بدخواه آمیخته کنم و طینت خود را حقیرتر از آن می دانم که زینتی بر او بربندم. تو نمی دانی که زینت نفس از زینت لباس بزرگ تر و بلندتر بود». (20)

پی نوشت ها:

1- جنید: ابوالقاسم جنید بغدادی از عرفا و صوفیان صاحب نام و پیشوای صوفیه بغداد در قرن سوم.
2- اللمع فی التصوف، ص 235.
3- رقی: بندگی، بردگی.
4- شرح تعرف، ج1، صص 135-136.
5- «ارزش هر کس به اندازه ی آن است که دوست می دارد».
6- ذل کن: پستی وجود.
7- شرح تعرف، ج 1، ص 184.
8- بوستان، ص 124.
9- ابویوسف یعقوب لیث صفار: از ملوک قرن سوم.
10- دست پیمان: اسباب دامادی.
11- لطائف الطوائف، ص 74.
12- ایقان: یقین.
13- اغیار: بیگانگان، دیگران.
14- ینبوع الاسرار، ص 181.
15- نعیم فانی: نعمت های زودگذر.
16- اقبال: رو کردن.
17- ادبار: پشت کردن.
18- ینبوع الاسرار، ص 180.
19- خلق: کهنه، ژنده.
20- اخلاق محتشمی، ص 304

سه شنبه 22/4/1389 - 8:27
دعا و زیارت

بحث ما دربارۀ عوامل تربیت بود. دربارۀ چند عامل بحث كردیم و حال دنبالۀ بحث:
یكی از عواملی كه خیلی ساده است ولی شاید كمتر به آن توجه می¬شود، عامل كار است ، كار از هر عامل دیگری اگر سازنده¬تر نباشد، نقشش در سازندگی كمتر نیست. انسان این جور خیال می¬كند كه كار اثر و معلول انسان است، پس انسان مقدم بر كار است؛ یعنی چگونگی انسان مقدم بر چگونگی كار و چگونگی كار تابع چگونگی انسان است و بنابراین تربیت بر كار مقدم است، ولی این درست نیست. هم تربیت بر كار مقدم است و هم كار بر تربیت؛ یعنی ایندو، هم علت یكدیگر هستند و هم معلول یكدیگر. هم انسان سازنده و خالق و آفرینندۀ كار خودش است،‌و هم كار (و نوع كار) خالق و آفرینندۀ روح و چگونگی انسان است.

كار از نظر اسلام

در اسلام بیكاری مردود و مطرود است و كار به عنوان یك امر مقدس، شناخته شده است. در زبان دین وقتی می¬خواهند تقدس چیزی را بیان كنند به این صورت بیان می¬كنند كه خداوند فلان چیز را دوست دارد. مثلا در حدیث وارد شده است:
ان الله یحب المؤمن المحترف .
خداوند مؤمنی را كه دارای یك حرفه است و بدان اشتغال دارد، دوست دارد.
یا اینكه گفته¬اند:
الكاكد علی عیاله كالمجاهد فی سبیل الله .
كسی كه خود را برای ادارۀ زندگی¬اش به مشقت می¬اندازد، مانند كسی است كه در راه خدا جهاد می¬كند.
یا آن حدیث نبوی معروف كه فرمود:
ملعون من القی كله علی الناس .
هركسی كه بیكار بگردد و سنگینی ]معاش[ خود را بر دوش مردم بیندازد، ملعون است و لعنت خدا شامل اوست.
این حدیث در وسائل و بعضی كتب دیگر است.
یا حدیث دیگری كه در بحار و برخی كتب دیگر هست كه وقتی در حضور مبارك رسول اكرم دربارۀ كسی سخن می¬گفتند كه فلانی چنین و چنان است، حضرت می¬پرسید كارش چیست؟ اگر می¬گفتند كار ندارد، می-فرمود: سقط من عینی یعنی در چشم من دیگر ارزشی ندارد. در این زمینه متون زیادی داریم.
در همین كتاب كوچك داستان راستان، از حكایات و داستانهای كوچكی كه از پیغمبر و امیرالمؤمنین و سایر ائمه نقل كرده¬ایم فهمیده می¬شود كه چقدر كار كردن و كار داشتن از نظر پیشوایان اسلام مقدس است،‌ و این درست برعكس آن چیزی است كه در میان برخی متصوفه و زاهدمآبان و احیانا در فكر خود ما رسوخ داشته كه كار را فقط در صورت بیچارگی و ناچاری درست می¬دانیم، یعنی هركسی كه كاری دارد می¬گوییم این بیچاره محتاج است و مجبور است كه كار كند؛ فی حد ذاته آن چیزی كه آن را توفیق و مقدس می¬شمارند بیكاری است كه خوشا به حال كسانی كه نیاز ندارند كاری داشته باشند، حال كسی كه بیچاره است دیگر چكارش می¬شود كرد؟! در صورتی كه اصلا مسئلۀ نیاز و بی نیازی مطرح نیست. اولا كار یك وظیفه است. حدیث ملعون من القی كله علی الناس ناظر به این جهت است. ولی ما اكنون دربارۀ كار از این نظر بحث نمی-كنیم كه كار یك وظیفۀ اجتماعی است و اجتماع حقی بر گردن انسان دارد و یك فرد هرچه مصرف می¬كند محصول كار دیگران است. و اگر نظریۀ ماركسیستها را بپذیریم اساسا ثروت و ارزش و هر چیزی كه ارزشی دارد، تمام ارزشش بستگی به كاری دارد كه در راه ایجاد آن انجام گرفته است؛ یعنی كالا و كالا بودن كالا درواقع تجسم كاری است كه روی آن انجام شده است. حال اگر این نظریه صد درصد درست نباشد ، باز هر چیزی كه انسان مصرف می¬كند لااقل مقداری از ارزش آن در برابر كاری است كه روی آن انجام گرفته است. لباسی كه می¬پوشیم، غذایی كه می¬خوریم، كفشی كه به پا می¬كنیم، مسكنی كه در آن زندگی می¬كنیم، هرچه را كه نظر كنیم می¬بینیم غرق در نتیجۀ كار دیگران هستیم. كتابی كه جلومان گذاشته و مطالعه می¬كنیم، محصول كار دیگران است: آن كه تألیف كرده، آن كه كاغذ ساخته، آن كه چاپ كرده،‌آن كه جلد نموده و غیره. انسان در اجتماعی كه زندگی می¬كند غرق است در محصول كار دیگران،‌و به هر بهانه¬ای بخواهد از زیر بار كار شانه خالی كند همان فرمودۀ پیغمبر است كه سنگینی او روی دوش دیگران هست بدون اینكه كوچكترین سنگینی از دیگران به دوش گرفته باشد.
باری در اینكه كار یك وظیفه است نمی¬شود شكی كرد، ولی ما دربارۀ كار از نظر تربیت بحث می¬كنیم. آیا كار فقط وظیفه¬ای از روی ناچاری اجتماعی است؟ یا نه، اگر این مسئله نباشد نیز لازم است و به عبارت دیگر اگر این لابدیت و ناچاری وظیفۀ اجتماعی نباشد، باز هم كار از نظر سازندگی فرد یك امر لازمی است. انسان یك موجود – به یك اعتبار – چند كانونی است. انسان جسم دارد، انسان قوۀ خیال دارد، انسان عقل دارد، انسان دل دارد، انسان . .. كار برای جسم انسان ضروری است، برای خیال انسان ضروری است، برای عقل و فكر انسان ضروری است، و برای قلب و احساس و دل انسان هم ضروری است. اما برای جسم كمتر احتیاج به توضیح دارد، زیرا یك امر محسوس است. بدن انسان اگر كار نكند مریض می¬شود؛ یعنی كار یكی از عوامل حفظ الصحه است. بحث در این باره ضرورتی ندارد. بیاییم راجع به قوۀ خیال بحث كنیم.

كار و تمركز قوۀ خیال

انسان یك نیرویی دارد و آن این است كه دائما ذهن و خیالش كار می¬كند. وقتی كه انسان دربارۀ مسائل كلی به طور منظم فكر می¬كند كه از یك مقدمه¬ای نتیجه¬ای می¬گیرد، این را می¬گوییم تفكر و تعقل. ولی وقتی كه ذهن انسان بدون اینكه نظمی داشته باشد و بخواهد نتیجه گیری كند و رابطۀ منطقی بین قضایا را كشف نماید، همین طور كه تداعی می¬كند از اینجا به آنجا برود، این یك حالت عارضی است كه اگر انسان خیال را در اختیار خودش نگیرد یكی از چیزهایی است كه انسان را فاسد می¬كند؛ یعنی انسان نیاز به تمركز قوۀ خیال دارد. اگر قوۀ خیال آزاد باشد، منشأ فساد اخلاق انسان می¬شود. امیرالمؤمنین علیه¬السلام می¬فرمایند:
النفس ان لم تشغله شغلك.
یعنی اگر تو نفس را به كاری مشغول نكنی، او تو را به خودش مشغول می¬كند.
یك چیزهایی است كه اگر انسان آنها را به كاری نگمارد طوری نمی¬شود، مثل یك جماد است. این انگشتر را كه من به انگشتم می¬كنم، اگر روی طاقچه¬ای یا در جعبه¬ای بگذارم طوری نمی¬شود. ولی نفس انسان جور دیگری است، همیشه باید او را مشغول داشت؛ یعنی همیشه باید یك كاری داشته باشد كه او را متمركز كند و وادار به آن كار نماید و الا اگر شما به او كار نداشته باشید، او شما را به آنچه كه دلش می¬خواهد وادار می¬كند و آن وقت است كه دریچۀ خیال به روی انسان باز می¬شود؛ در رختخواب فكر می¬كند، در بازار فكر می¬كند، همین طور خیال خیال خیال، و همین خیالات است كه انسان را به هزاران نوع گناه می¬كشاند اما برعكس، وقتی كه انسان یك كار و یك شغل دارد، آن كار و شغل، او را به سوی خود می¬كشد و جذب می¬كند و به او مجال برای فكر و خیال باطل نمی¬دهد.

كار و جلوگیری از گناه

كتابی است به نام اخلاق از مردی به نام ساموئل اسمایلز. از كتابهای خوبی كه در اخلاق نوشته¬اند این كتاب است. كتاب دیگری است به نام در آغوش خوشبختی. این هم كتاب خوبی است. الان یادم نیست كه در كدامیك از این دو كتاب خوانده¬ام. نوشته بود: گناه غالبا انفجار است، مثل دیگ بخار كه اگر آن را حرارت بدهند و هیچ منفذی و دریچۀ اطمینانی نداشته باشد، بالاخره انفجار پیش می¬آید. گفته بود: غالبا گناهان انفجار هستند، انسان منفجر می¬شود. منظورش این است كه انسان به حكم اینكه یك موجود زنده است باید با طبیعت در حال مبادله باشد. آقای مهندسی بازرگان در كتابهایشان خیلی جاها این مطلب را بیان كرده¬اند كه انسان با طبیعت دائما در حال مبادله است، یعنی از یك طرف نیرو و انر‍‍‍ژی می¬گیرد و از طرف دیگر می¬خواهد مصرف كند. وقتی كه انسان نیرو و انرژی می¬گیرد، این نیرویی را كه گرفته (چه جسمی و چه روحی) باید یك جایی مصرف كند. خیال انسان هم همین طور است. بدن انسان وقتی نیرو می¬گیرد باید مصرف شود: زبان انسان بالاخره باید حرفی بزند، چشم انسان بالاخره باید چیزی را ببیند، گوش انسان بالاخره باید صدایی را بشنود، دست و پای انسان باید حركتی كند؛ یعنی انسان نمی¬تواند مرتب از طبیعت انرژی بگیرد و بعد خود را نگه دارد و مصرف نكند. این مصرف نكردن مثل همان دیگ بخار بی منفذ است كه مرتب حرارتش می¬دهند و بالاخره منفجر می-شود. افرادی كه به دلیل تعین مآبی یا به هر دلیل دیگر اینها را در یك حالت بیكاری و به قول عربها در یك حالت «عطله» در می¬آورند، یعنی تمام وجودشان از نظر كار كردن و صرف انرژیهای ذخیره شده در یك حالت تعطیل می¬ماند، در حالی كه خودشان هم متوجه نیستند نیروها سعی می¬كنند كه به یك وسیله یرون آیند. راه صحیح و درست و مشروع كه برایش باقی نگذاشته، از طریق غیرمشروع بیرون می¬آید. غالبا حكام، جانی از آب درمی¬آیند و یكی از علل جانی شدن آنان همین حالت تعطیل بودن و عطله از كار درست است، چون تعین مآبی اقتضا می¬كند كه حاكم هیچ كاری از كارهای شخصی خود را انجام ندهد. مثلا اگر سیگاری هم می¬خواهد بكشد، اشاره نكرده كسی دیگری سیگار را آماده می¬كند و حتی كبریت را هم كس دیگری می¬كشد و خودش این مقدار هم زحمت نمی¬كشد كه برای سیگارش كبریت بكشد. كفشش را می¬خواهد پایش كند، یك كسی فورا می¬آید پاشنه كش درآورده و كفشش را به پایش می¬كند. لباسش را می¬خواهد روی دوشش بیندازد، فورا كسی روی دوشش می¬اندازد. به یك وصفی درمی¬آید كه همۀ كارهایش را دیگران انجام می¬دهند و او همین جور مربامانند، بیكار می¬نشیند و حتی طوری می¬شود كه دست زدن به یك كار را – هرچند ساده و كوچك باشد – برخلاف شأن و حیثیت خود تشخیص می¬دهد.
دربارۀ یكی از امرای قدیم خراسان می¬گویند كه جبۀ خز خوبی پوشیده بود. برای او قلیانی آوردند، قلیان تكانی خورد و آتش آن روی جبۀ خزش افتاد. برخلاف شأن خودش می¬دید كه لباسش را تكان دهد تا آتش بیفتد. فقط گفت: «بچه¬ها» یعنی بیایید. تا آنها آمدند، جبه و مقداری از تنش سوخت. اصلا برخلاف شأن و حیثیت خود می¬دانست كه جبۀ خود را تكان دهد، و حتی شنیدیم اگر می¬خواست بینی خود را پاك كند دیگری باید دستمال جلو دماغش می¬گرفت .
اینكه این اشخاص دست به هر جنایت و خیانتی می¬زنند برای همین است كه آداب اجتماعی نمی¬گذارد كه اینها انرژیهای خود را در راه صحیح مصرف كنند.

زن و غیبت

زنها در قدیم مشهور بودند كه زیاد غیبت می¬كنند. شاید این به عنوان یك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبیعتش این است و جنسا غیبت كن است،‌در صورتی كه چنین چیزی نیست، زن و مرد فرق نمی¬كنند. علتش این بود كه زن (مخصوصا زنهای متعینات، زنهایی كه كلفت داشته¬اند و در خانه ،همۀ كارهایشان را كلفت و نوكر انجام می¬دادند) هیچ شغلی و هیچ كاری، نه داخلی و نه خارجی نداشت، صبح تا شب باید بنشیند و هیچ كاری نكند، كتاب هم كه مطالعه نمی¬كرده و اهل علم هم كه نبوده، باید یك زن همشأن خودش پیدا كند، با آن زن چه كند؟ راهی غیر از غیبت كردن به رویشان باز نبوده و این برایشان یك امر ضروری بوده؛ یعنی اگر غیبت نمی¬كردند واقعا بدبخت و بیچاره بودند.
یك وقتی در آن انجمن ماهانه داستانی نقل كردم كه از روزنامه گرفته بودم. نوشته بود در یكی از شهرهای كوچك ایالت فیلادلفیای آمریكا در خانواده¬ها قمار آنقدر رایج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه¬ها به صورت یك بیماری رواج یافته بود، و شكایت همه این بود كه زنها دیگر كاری غیر از قمار ندارند. اول این را به عهدۀ واعظها گذاشتند كه آنها این بیماری را از سر مردم بیرون ببرند. ولی آخر بیماری علت دارد ؛تا علتش از میان نرود که بیماری از بین نمی رود .واعظها شروع كردند به موعظه در زیانهای قمار و آثار اخروی آن، ولی اثر نداشت. یك شهردار پیدا شد و گفت كه من این بیماری را معالجه می¬كنم. آمد كارهای دستی از قبیل بافتنی را تشویق كرد و برای زنها مسابقه¬های خوب گذاشت و جایزه¬های خوب تعیین كرد. طولی نكشید كه زنها دست از قمار كشیده و به این كارها پرداختند.
آن مرد علت را تشخیص داده و فهمیده بود كه علت پرداختن زنها به قمار، بیكاری و احتیاج آنها به سرگرمی است. كار دیگری برایشان به وجود آورد تا توانست قمار را از میان ببرد. یعنی درواقع یك خلأ روحی در میان آنها وجود داشت و آن خلأ منشأ این گناه بود. آن آدم فهمید كه این خلأ را باید پر كرد تا بشود قمار را از بین برد، و تا آن خلأ به وسیلۀ دیگری پر نشود نمی¬توان آن را از میان برداشت.
این است كه یكی از آثار كار، جلوگیری از گناه است. البته نمی¬گویم صد در صد این طور است، ولی بسیاری از گناهان منشأش بیكاری است. در جلسۀ پیش راجع به گناه فكری و خیالی صحبت كردیم كه گناه منحصر به گناهی كه به مرحلۀ عمل برسد نیست، گناه خیالی هم گناه است، یعنی فكر گناه هم نوعی گناه است. البته فكر گناه تا به مرحلۀ عمل نرسیده، خود آن گناه نیست؛ برخلاف فكر كار نیك كه اگر به وسیلۀ مانعی به مرحلۀ عمل هم نرسد، در نزد خدا به منزلۀ همان عمل خوب شمرده می¬شود.

استعدادیابی در انتخاب كار

كار علاوه بر اینكه مانع انفجار عملی می¬شود، مانع افكار و وساوس و خیالات شیطانی می¬گردد. لهذا در مورد كار می¬گویند كه هركسی باید كاری را انتخاب كند كه در آن استعداد دارد، تا آن كار علاقۀ او را به خود جذب كند. اگر كار مطابق استعداد و مورد علاقه نباشد و انسان آن را فقط به خاطر درآمد و مزد بخواهد انجام دهد، این اثر تربیتی را ندارد و شاید فاسدكنندۀ روح هم باشد. انسان وقتی كاری را انتخاب می¬كند باید استعدادیابی هم شده باشد. هیچ كس نیست كه فاقد همۀ استعدادها باشد، منتها انسان خودش نمی¬داند كه استعداد چه كاری را دارد. مثلا وضع دانشجویان ما با این كنكورهای سراسری وضع بسیار ناهنجاری است. دانشجو می¬خواهد به هر شكلی كه هست این دو سال سربازی را نرود، و عجله هم دارد به هر شكلی كه هست در دانشگاه راه پیدا كند. وقتی آن ورقه¬ها و پرسشنامه¬ها را پر می¬كند، چند جا كه دیپلمش به او اجازه می¬دهد نام نویسی می¬كند، هرجا را كه درآمدش بیشتر است انتخاب می¬كند و بسا هست جایی را انتخاب می¬كند كه اصلا ذوق آن را ندارد؛ یعنی سرنوشت خود را تا آخر عمر به دست یك تصادف می¬دهد. این آدم تا آخر عمر خوشبخت نخواهد شد. بسا هست این فرد ذوق ادبی اصلا ندارد ولی با وجود دیپلم ریاضی احتیاطا اسمی هم در ادبیات یا الهیات می-نویسد. بعد آنجاها قبول نمی¬شود و می¬آید اینجا، جای كه نه استعدادش را دارد و نه ذوقش را،‌و تا آخر عمر كاری دارد كه آن كار روح و ذوقش را جذب نمی¬كند.
كارهای اداری هم اكثر این جور است. البته ممكن است به بعض كارها شوق داشته باشند ولی اكثر، خود كار اداری ابتكار ندارد و فقط تكرار است و شخص اجبارا برای اینكه گزارش غیبت ندهند و حقوقش كم نشود، با وجود بی میلی شدید، آن چند ساعت را پشت میز می¬نشیند. این هم خودش صدمه¬ای به فكر و روح انسان می-زند. انسان باید كاری را انتخاب كند كه آن كار عشق وعلاقۀ او را جذب كند، و از كاری كه علاقه ندارد باید صرف نظر كند ولو درآمدش زیاد باشد.
پس در مورد كار، این جهت را باید مراعات كرد و آن وقت است كه خیال و عشق انسان جذب می¬شود و در كار ابتكاراتی به خرج می¬دهد.

كار و آزمودن خود

و از همین جاست كه یكی از خواص كار آشكار می¬شود، یعنی آزمودن خود. یكی از چیزهایی كه انسان باید قبل از هر چیز بیازماید خودش است. انسان قبل از آزمایش خودش نمی¬داند چه استعدادهای دارد؛ با آزمایش، استعدادهای خود را كشف می¬كند. تا انسان دست به كار نزده،‌ نمی¬تواند بفهمد كه استعداد این كار را دارد یا ندارد. انسان، با كار خود را كشف می¬كند، و خود را كشف كردن بهترین كشف است. اگر انسان دست به كاری زد و دید استعدادش را ندارد، كار دیگری را انتخاب می¬كند و بعد كار دیگر تا بالاخره كار مورد علاقه و موافق با استعدادش را پیدا می¬كند. وقتی كه آن را كشف كرد، ذوق و عشق عجیبی پیدا می¬كند و اهمیت نمی¬دهد كه درآمدش چقدر است. آن وقت است كه شاهكارها به وجود می¬آورد كه شاهكار ساختۀ عشق است نه پول و درآمد. با پول می¬شود كار ایجاد كرد، ولی با پول نمی¬شود شاهكار ایجاد كرد. واقعا باید انسان به كارش عشق داشته باشد.
پس یكی از خواص كار این است كه انسان با كار، خود را می¬آزماید و كشف می¬كند.

كار و فكر منطقی

گفتیم منطقی فكر كردن این است كه انسان هر نتیجه¬ای را از مقدماتی كه در متن خلقت و طبیعت قرار داده شده بخواهد. اگر انسان فكرش این جور باشد كه همیشه نتیجه را از راهی كه در متن خلقت برای آن نتیجه قرار داده شده بخواهد، این فكر منطقی است. اما اگر انسان هدفها، ایده¬ها و آرزوهای خود را از یك راههایی می¬خواهد كه آن راهها راههایی نیست كه در خلقت به سوی آن هدفها باشد و اگر احیانا یك وقت بوده،‌تصادف بوده است یعنی كلیت ندارد، ]فكر او منطقی نیست.[ مثلا ممكن است یك نفر از راه یك گنج ثروتمند شده باشد. مثلا در صحرا می¬رفته و یا زمینی خریده بوده و می¬خواسته ساختمان كند و بعد زمین را كنده و گنجی پیدا شده، یا از راه بلیتهای بخت آزمایی پولش زیاد شده است. اگر انسان همیشه پول را از چنین راههایی بخواهد، یعنی راهی كه منطقی و حساب شده نیست، فكر او فكر غیرمنطقی است. اما اگر كسی پول و درآمدی را از راهی منطقی بخواهد، فكرش منطقی است. مثلا اگر انسان درآمد را از راه عملگی بخواهد، درست است كه راه ضعیفی است ولی راهی منطقی است. اگر من فكر كنم كه امروز این بیل را روی شانه¬ام بگیرم و بگویم تا غروب حاضرم كار كنم، این مقدار منطقی است كه تا امشب مبلغ پانزده تومان گیرم می¬آید. انسان وقتی كه در عمل و وارد كار باشد فكرش منطقی می¬شود؛ یعنی در عمل رابطۀ علی و معلولی و سببی و مسببی را لمس می¬كند و چون لمس می¬كند فكرش با قوانین عالم منطبق می¬شود و دیگر آن فكر، شیطانی و خیالی و آرزویی نیست بلكه منطبق است بر آنچه كه وجود دارد، و آنچه كه وجود دارد حساب است و منطق و قانون.
این است كه عرض كردیم كار روی عقل و فكر انسان اثر می¬گذارد. گذشته از اینكه انسان با كار تجربه می¬كند و علم به دست می¬آورد و كار مادر علم است،‌یعنی بشر علم خود را با تجربه و كار به دست آورده است و به عبارت دیگر گذشته از اینكه كار منشأ علم است، عقل و فكر انسان را نیز اصلاح و تربیت و تنظیم و تقویت می¬كند.

تأثیر كار بر احساس انسان

همچنین كار روی احساس انسان اثر می¬گذارد، آن كه در اصطلاح قرآن «دل» گفته می¬شود و آن چیزی كه رقت، خشوع، قساوت، روشنی و تاریكی به او نسبت داده می¬شود،‌می¬گوییم: فلان كس آدم رقیق القلبی است، فلانی آدم قسی القلبی است، یا می¬گوییم: قلبم تیره شد،‌قلبم روشن شد؛ آن كانونی كه در انسان وجود دارد و ما اسمش را دل می¬گذاریم. كار از جمله آثارش این است كه به قلب انسان خضوع و خشوع می¬دهد، یعنی جلو قساوت قلب را می¬گیرد. بیكاری قساوت قلب می¬آورد و كار، اقل فایده¬اش برای قلب انسان این است كه جلو قساوت قلب را می¬گیرد.
در مجموع، كار در عین اینكه معلول فكر و روح و خیال و دل و جسم آدمی است، سازندۀ خیال،‌سازندۀ عقل و فكر، سازندۀ دل و قلب و به طور كلی سازنده و تربیت كنندۀ انسان است.

كار و احساس شخصیت

یكی دیگر از فواید كار، مسئلۀ حفظ شخصیت و حیثیت و استقلال است كه تعبیرهای مختلفی دارد. مثلا آبرو؛ انسان آنگاه كه شخصیتش ضربه بخورد،‌ آبروی برود و تحقیر بشود ناراحت می¬شود. انسان در اثر كار- و مخصوصا اگر مقرون به ابتكار باشد – به حكم اینكه نیازش را از دیگران برطرف كرده است، در مقابل دیگران احساس شخصیت می¬كند، یعنی دیگر احساس حقارت نمی¬كند.
دو رباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه¬السلام در دیوان منسوب به ایشان، در یكی می¬فرمایند:
لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الی من منن الرجال
یقول الناس لی فی الكسب عار
فان العار فی ذل السؤال
برای من سنگ كشی از قله¬های كوه (یعنی چنین كار سختی) گواراتر و آسانتر است از اینكه منت دیگران را به دوش بكشم. به من می¬گویند: در كار و كسب ننگ است ، و من می¬گویم: ننگ این است كه انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد.
در رباعی دیگر می¬فرماید:
كد كد العبد ان احببت ان تصبح حرا
اگر می¬خواهی آزاد زندگی كنی،‌مثل برده زحمت بكش.
و اقطع الآمال من مال بنی آدم طرا
آرزویت را از مال هركس كه باشد ببر و قطع كن.
لا تقل ذا مكسب یزری فقصد الناس ازری
نگو این كار مرا پست می¬كند، زیرا از مردم خواستن از هر چیزی بیشتر ذلت می¬آورد.
انت ما استغنیت عن غیرك اعلی الناس قدرا
وقتی كه از دیگران بی نیاز باشی،‌هر كاری داشته باشی از همۀ مردم بلند قدرتر هستی.

بوعلی سینا و مرد كناس

شنیده¬اید كه بوعلی سینا مدت زیادی از عمرش را به سیاست و وزارت گذراند و وزارت چند پادشاه را داشته است، و این از جمله چیزهایی است كه علمای بعد از او بر وی عیب گرفته¬اند كه این مرد وقتش را بیشتر در این كارها صرف كرد، در صورتی كه با آن استعداد خارق العاده می¬توانست خیلی نافعتر و مفیدتر واقع شود.
یك وقتی بوعلی با همان كبكبه و دبدبه و دستگاه وزارتی و غلامها و نوكرها داشت از جایی عبور می¬كرد. بك یك كناسی برخورد كرد كه داشت كناسی می¬كرد و مستراحی را خالی می¬نمود. بوعلی هم معروف است كه سامعۀ خیلی قوی داشته و حتی مطالب افسانه واری در این مورد می¬گویند. كناس با خودش شعری را زمزمه می¬كرد. صدا به گوش بوعلی رسید:
گرامی داشتم ای نفس از آنت
كه آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلی خنده¬اش گرفت كه این مرد دارد كناسی می¬كند و منت هم بر نفسش می¬گذارد كه من تو را محترم داشتم برای اینكه زندگی بر تو آسان بگذرد. دهنۀ اسب را كشید و آمد جلو گفت: انصاف این است كه خیلی نفست را گرامی داشته¬ای!‌از این بهتر دیگر نمی¬شد كه چنین شغل شریفی انتخاب كرده¬ای!‌ مرد كناس از هیكل و اوضاع و احوال شناخت كه این آقا وزیر است. گفت: «نان از شغل خسیس خوردن،‌ به كه بار منت رئیس بردن» (گفت: همین كار من از كار تو بهتر است.) بوعلی از خجالت عرق كرد و رفت .
خود این یك مطلبی است و یك نیازی است برای انسان: آزاد زندگی كردن و زیر بار منت احدی نرفتن. این برای كسی كه بویی از انسانیت برده باشد باارزش ترین چیزهاست،‌و این بدون اینكه انسان كاری داشته باشد كه به موجب آن متكی به نفس و متكی به خود باشد ممكن نیست.

توصیۀ رسول اكرم

داستانی در اصول كافی است و من در داستان راستان ذكر كرده¬ام:
یكی از اصحاب رسول اكرم خیلی فقیر شده بود به طوری كه به نان شبش محتاج بود. یك وقت زنش به او گفت: برو خدمت پیغمبر صلی الله علیه و اله ،‌شاید كمكی بگیری . این شخص می¬گوید: من رفتم حضور پیغمبر صلی الله علیه و اله و در مجلس ایشان نشستم و منتظر بودم كه خلوت شود و فرصتی به دست آید. ولی قبل از اینكه من حاجتم را بگویم، پیغمبر اكرم جمله¬ای گفتند و آن این بود:
من سألنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله.
كسی كه از ما چیزی بخواهد به او عنایت می¬كنیم، اما اگر خود را از ما بی نیاز بداند خدا واقعا او را بی نیاز می¬كند.
این جمله را كه شنید، دیگر حرفش را نزد و برگشت منزل. ولی باز همان فقر و بیچارگی گریبانگیرش بود. یك روز دیگر به تحریك زنش دوباره آمد خدمت پیغمبر. در آن روز هم پیغمبردر بین سخنانشان همین جمله را تكرار فرمودند. می¬گوید: من سه بار این كار را تكرار كردم و در روز سوم كه این جمله را شنیدم فكر كردم كه این تصادف نیست كه پیغمبر در سه نوبت این جمله را به من می¬گوید. معلوم است كه پیغمبر می¬خواهد بفرماید از این راه نیا. این دفعۀ سوم در قلب خودش احساس نیرو و قوت كرد،‌گفت: معلوم می¬شود زندگی راه دیگری دارد و این راه درست نیست. با خودش فكر كرد كه حالا بروم و از یك نقطه شروع كنم ببینم چه می¬شود با خود گفت: من هیچ چیزی ندارم،‌ولی آیا هیزم كشی هم نمی¬توانم بكنم؟ چرا. اما هیزم كشی بالاخره الاغی، شتری و ریسمان و تیشه¬ای می¬خواهد . این ابزار را از همسایه¬ها عاریه گرفت. یك بار هیزم گذاشت روی حیوان و آورد و فروخت، و بعد پولی را كه تهیه كرده بود برد خانه و خرج كرد. برای اولین بار نتیجۀ كار را دید و لذت آن را چشید. فردا هم این كار را تكرار كرد. یك مقدار از پول هیزم را خرج كرد و یك مقدار را ذخیره نمود. چند روز این كار را تكرار كرد تا به تدریج تیشه و ریسمان را از خود كرد و یك حیوان هم برای خود خرید و كم كم از همین راه زندگی او تأمین شد. یك روز رفت خدمت رسول خدا. پیغمبر به او فرمودند: نگفتم من سألنا اعطیناه و من استغنی عنا اغناه الله؟ اگر تو آن روز چیزی از من می¬خواستی می¬دادم اما تا آخر عمر گدا بودی، ولی توكل به خدا كردی و رفتی دنبال كار، خدا هم تو را بی نیاز كرد.

كار از نظر ناصر خسرو

شعری است از ناصرخسرو ، می¬گوید:
چو مرد باشد پركار و بخت باشد یار
ز خاك تیره نماید به خلق زر عیار
فلك به چشم بزرگی كند نگاه در آنك
بهانه هیچ نیارد ز بهر خردی كار
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردی كار
كه سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار
بزرگ حصنی دان دولت و درش محكم
به عون كوشش بر درش مرد یابد بار
ز هر كه آید كاری در او پدید بود
چنان كز آینه پیدا بود تو را دیدار
می¬خواهد بگوید هركسی هنرش از چهره¬اش پیداست. بعد در مذمت بیكاری و بیعاری شعر خوبی دارد، می-گوید:
شراب و خوا و كباب و رباب تره و نان
هزار كاخ فزون،‌كرد با زمی هموار

كار از دیدگاه بزرگان

در مجلۀ «بهداشت روانی» خواندم كه پاستور دانشمند معروف گفته است:
بهداشت روانی انسان در لابراتوار و كتابخانه است.
مقصودش این است كه بهداشت روانی انسان به كار بستگی دارد و انسان بیكار، خود به خود بیمار می¬شود. من اینجا نوشته¬ام كه اختصاص به لابراتوار و كتابخانه ندارد، كلیۀ كارهایی كه می¬تواند انسان را عمیقا جذب كند و فكر را بسازد خوب هستند.
در همان مجله از ولتر نقل کرده بود که می گفته است :
هر وقت احساس می¬كنم كه درد و رنج بیماری می¬خواهد مرا از پای درآورد، به كار پناه می¬برم. كار بهترین درمان دردهای درونی من است.
در همان كتاب اخلاق ساموئل اسمایلز یادم است كه نوشته بود:
بعد از دیانت ، مدرسه¬ای برای تربیت انسان بهتر از مدرسۀ كار ساخته نشده است.
و از بنیامین فرانكلین نقل كرده بود كه :
عروس زندگی «كار» نام دارد. اگر شما بخواهید داماد این عروس بشوید (یعنی شوهر این عروس بشوید) فرزند شما «سعادت» نام خواهد داشت.
پاسكال گفته است:
مصدر كلیۀ مفاسد فكری و اخلاقی ، بیكاری است. هر كشوری كه بخواهد این عیب بزرگ اجتماعی را رفع كند، باید مردم را به كار وادارد تا آن آرامش عمیق روحی كه عدۀ معدودی از آن آگاهند در عرصۀ وجود افراد برقرار شود.
و سقراط گفته است:
كار، سرمایۀ سعادت و نیكبختی است.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
سه شنبه 22/4/1389 - 8:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته