صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره از کجا تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا ؟؟؟
یا هو
هوالحق
پوشیده چون جان میروی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون میروی بی من مرو
ای جان جان بی تن مرو
وز چشم من بیرون مشو
ای شعله ی تابان من
هفت آسمان را در برم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سر گردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من ای روی تو ایمان من
وز لطف تو چون جان شدم
وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده
در هستی پنهان من
به نام خدا
گفتمش دل می خری پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند! خنده کرد و دل ز دستانم ربود تا به خود باز امدم او رفته بود... جای پایش بر دلم جا مانده بود
ای دوست قبولم كن و جانم بستان
مستم كن و زهر دو جهانم بستان
با هرچــه دلـم قـرار گیــرد بی تو
آتش به من انـدر زن و آنم بستان
عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود
من سر گشته هم از اهل سلامت بودم
دام را هم شکن طره ی هندوی تو بود
مرد را هر چند تنهایی کند کامل عیار
صحبت یاران یکدل کیمیایی دیگر است
سر بهم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد بیاد
عقل گوید شش جهت حد ست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
ای آفتاب حسن برون آ دمی زابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دورا ویرانه کردی عاقبت
آمدی کاتش درین عالم زنی
وانگشتی تا نگردی عاقبت
ای زعشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
عشق را بی خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بتر
مردی مردانه کردی عاقبت
بهار مردمی ها دی شد، زمان مهربانی طی شد!!!