کاش تنها دل من بود که غمخوار نداشت کاش این غصه خریدار نمی داشت این دایره زنگار زد از غصه ناسود دل من کاش بیگانه هم از حال من احوال نمی داشت ... نایب
باتشكر
اتنا
به خنجر گر برآرند دیدگانم به آتش گر بسوزند استخوانم اگر بر ناخنانم نی بکوبند نگیرم دل ز یار مهربانم
نیامدی که بمانی حضور یادم رفت و قصه دل وسنگ صبور یادم رفت چنان به جذبه چشمت دلم هوایی شد که سوز سرکش ان زخم شور یادم رفت
کاش می شد که تو را داغ کنم کاش روزی برسد تنهایی تو بمیری و منم .... برای دشمنم .... کس دیگه ای به دل نگیره
خیال نکن که بی خبر از تو و روزگارتم به فکرتم به یادتم زنده به اعتقادتم اونجوری که تو فکرمی فکر می کنم کنارمی .........................نایب
من همان روز که خال تو بدیدم گفتم بیم آن است بدان دانه که من دام افتم هرگز آشفته روئی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو پری آشفتم ... نایب
آنگاه که بمیرم ای عزیزترین مرثیه های اندوه بار سرمده بر بالای سرم گل های سرخ نپرور درختان پر سایه نگستر و در حصار سیمان و سنگ زندانی ام نکن بگذار علفهای سبز مرقدم را بپوشانند و شادابی خویش از ژاله و رگبار بگیرند و اگر خواستی به فراموشی ام بسپار ... نایب
رفت و گفت پشت سرم آب هم نپاش وقتی که رفت در پی او شد مسیر تر ..... دست و دلس نرفت فراری شود ز من ....... او رفت و در دلم اسیر شد ، از دست من رها شد و در دل اسیر شد... نایب
مرادی بد گذشت از چرخ و امروز زدی بد تر گذشت ای وای فردا ندارد رسم این ایام انصاف نه اندر طبع این مردم مواسا ... نایب
الا ای آهوی وحشی كجایی مرا باتوست چندین آشنایی دو تنها و دو سرگردان و دو بی كس دد و دامت كمین از پیش و از پس