انکه خدا را دارد، چه ندارد؟
و آنکه خدا را ندارد، چه دارد؟
با خدا باش و پادشاهی کن.
بی خدا باش و هر چه خواهی کن.
چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ هرچه به زمین نگاه كنیم و خاكها و سنگهاى آن را به آزمایشگاه ببریم، چیزى به نام جاذبه نمىبینیم ولى از افتادن سیب از درختى پى مىبریم كه جاذبه وجود دارد. پس لازم نیست هر چیزى را با چشم ببینیم تا به وجود آن ایمان بیاوریم. جاذبه را با حواسّ پنجگانه حس نمىكنیم، امّا از آثار آن پى به وجود آن مىبریم. چنانكه شناخت ما نسبت به دانش، بینش، هنر و مهارت مردم، از راه گفتار و رفتار و آثار آنان است.
برگرفته از مطالب سایت آقای قرائتی
آیا گفتن «بسم اللّه» و شروع كار با نام خدا، قبل از اسلام هم سابقه داشته است؟ بله؛ حضرت نوح هنگام سوار شدن به كشتى نجات، به یاران خود فرمود: حركت و توقّف كشتى ما با نام خداست. «بسم اللّه مجراها و مرساها»(هود، 41.) حضرت سلیمان نیز دعوتنامهى خود را با «بسم اللّه» شروع كرد. «و انّه من سلیمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرحیم»(نمل، 30.)
دین به چه معنا و چه لزومى دارد؟ اولاً براى دین چندین معنا بیان شده است، از جمله: الف) به هر عقیده و فكر و آداب و فرهنگى، حق یا باطل دین مىگویند. در قرآن خداوند به كفّار مىفرماید: «لكم دینكم»(13) به راه و روش كفّار، دین اطلاق كرده است. ب) به معناى عمل و اطاعت است. «للّه الدّین الخالص»( زمر، 3.) ج) به معناى آیین و شریعت حق است. «انّ الّدین عنداللّه الاسلام»(آل عمران، 19.)، دین حق نزد خدا تنها اسلام و تسلیم او بودن است. د) به معناى حساب و جزاست. «مالك یوم الدین» صاحب روز جزا، روزى كه هیچكس نمىتواند آن را درك كند و بفهمد، روزى كه هیچچیز براى هیچكس كارایى ندارد. «ثمّ ما أدراك ما یوم الدّین یوم لاتملك نفس لنفس شیئاً والامر یومئذ للّه»(انفطار، 18 - 19.) ثانیاً پس انسان نمىتواند بى دین یعنى بىراه و رسم و بىآداب و فرهنگ باشد؛ لیكن بحث آن است كه آیا این راه و روش را از كى بگیریم؟ الف) از طاغوت، ب) از نیاكان، ج) از خالق. در میان این نظریهها، نظریه سوم، هم مطابق با عقل و فطرت است و هم جامع و كامل. «انّ الدّین عند اللّه الاسلام»(آلعمران، 19.)
آیا ایمان بدون عمل ارزش دارد؟ در قرآن همواره ایمان در كنار عمل صالح آمده است: «آمنوا و عملوا الصّالحات» ایمان و عمل صالح مانند نخ و سوزن هستند و به شرطى كارآیى دارند كه به هم متّصل باشند. با جدایى آنها از هم، چیزى دوخته نمىشود. قرآن مىفرماید: اگر خدا را دوست دارید، از پیامبر اطاعت كنید: «اِن كنتُم تُحبّون اللّه فاتّبعونى»(سوره آلعمران، آیه 31) بسیارند كسانى كه مىگویند: ایمان داریم ولى عمل نمىكنند، مىگویند: خدا را دوست داریم ولى با او حرف نمىزنند و نماز نمىخوانند، مىگویند: ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام را به دل داریم، امّا در عمل هیچ شباهتى به آن حضرت ندارند، مىگویند: به امام زمان علیه السلام ایمان داریم، ولى سهم امام را كه بر آنان واجب است نمىپردازند، اگر به دنبال این ادّعاها عمل و حركتى نباشد، باید در صداقت خود شك كنیم. در روزگار قدیم كسانى را كه در جنگها اسیر مىشدند به نام برده در بازار مىفروختند. شخصى به بازار بردهفروشان آمد تا بردهاى خریدارى كند. هر برده كه هنرى داشت گرانتر بود. به سراغ بردهاى رفت و دید قیمت آن بسیار گران است. سبب را پرسید، گفتند: او تشنهشناس است و مىفهمد چه كسى تشنه است. خریدار علاقمند شد، او را خرید و به منزل آورد و دوستانش را دعوت و غذایى تهیّه كرد ولى سر سفره آب نگذاشت. مهمانان چند لقمهاى كه خوردند، یكى پس از دیگرى تقاضاى آب نمودند. برده تشنه شناس نگاهى به او مىكرد و مىگفت: دروغ مىگوید، او تشنه نیست. كم كم به تعداد تشنهها اضافه شد و هركدام فریاد آب سردادند. امّا برده مىگفت: همه دروغ مىگویند. تا اینكه یك نفر از میان آنان برخاست تا آبى تهیّه كند. برده گفت: این شخص راست مىگوید، زیرا از جایش بلند شد و فقط داد و فریاد نكرد. آرى، كسى در ادّعاى خود صادق است كه حركت و اقدامى كند. كسانى كه اهل عمل نیستند، در واقع مؤمن نیستند و تنها ادّعاى ایمان دارند.
چرا خدا را «مالك یوم الدین» مىخوانیم، مگر او مالك دنیا نیست؟
اولاً؛ خداوند مالك همه چیز و همه جا و براى همیشه است؛ بر خلاف مالك بودن انسان كه نه مالك همه چیز است و نه مالك همه جا و نه براى همیشه. مالكیّت خداوند حقیقى است؛ ولى مالكیّت انسان اعتبارى. مالكیّت خداوند همراه با احاطه و سلطنت است؛ ولى گاهى ما مالك گنجشكى هستیم؛ ولى تحت سلطه ما نیست. مالكیّت ما تنها در زمان حیات ما مىباشد و بعد از مرگ، دیگران مالك مىشوند. مالكیّت ما انتقال یافته از دیگران است؛ ولى خداوند مالك همه چیز بوده و مىباشد؛ بنابراین حساب مالكیّت خداوند از حساب مالكیّت ما جداست و هرگز قابل مقایسه نیست. ثانیاً؛ در دنیا به دلیل وجود واسطهها و اسباب، نسبتها و خویشاوندىها، دوستان و آشنایان، خانواده و فرزندان، مال و ثروت، زبان و هنر، حیله و تدبیر، انسان خود را صاحب قدرت و نصرت مىداند و از خدا غافل مىشود تا آنجا كه مثل قارون مغرورانه مىگوید: مال و ثروت را خدا به من نداده است؛ بلكه بر اساس علم و تخصّص و زرنگى خودم به دست آوردهام. «انّما أوتیتُه على علمٍ عندى» امّا روز قیامت تمام این دلبستگىها و وابستگىها بىاثر مىشود: واسطه و اسباب از بین مىرود. «تقطّعت بهم الاسباب»(بقره، 166.) خویشاوندى و نسبتها از بین مىرود. «فلا أنساب بینهم»(مؤمنون، 101.) مال و ثروت ارزشى ندارد. «لاینفع مال و لابنون»(شعراء، 88.) بستگان كارایى ندارند. «لنتنفعكم أرحامكم و لا أولادكم»(ممتحنه، 3.) گاهى اجازه حرف زدن و عذرخواهى هم داده نمىشود. «و لایؤذن لهم فیعتذرون»( مرسلات، 36.) قدرت فكر و تدبیر از دست آنها گرفته مىشود. «ترَى النّاسَ سُكارى»(حج، 2.) آرى، در چنین روزى كه همه رزق و برقها و جلوهها رنگ مىبازد، مالكیّت خداوند با تمام وجود جلوه مىكند. بنابراین مراد از «مالك یوم الدّین» این است كه گرچه خدا مالك مطلق دنیا و آخرت است؛ امّا مالكیّت خداوند در آن روز بیشتر جلوه مىكند. كوتاه سخن آنكه «مالك یوم الدین» همان معنایى را مىدهد كه در آیه دیگر مىخوانیم: «یوم لاتملك نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ للّه»(نفطار، 19) و یا در جاى دیگر مىخوانیم: «لمن الملك الیوم للّه الواحد القهّار»(غافر، 16.)
مهمترین دعا چیست؟ تنها دعایى كه بر هر مسلمانى واجب است كه آن را در واجبترین اعمال خود - نماز - روزى ده مرتبه بگوید، دعاى «اهدنا الصّراط المستقیم» است؛ بنابراین، درخواست هدایت به راه مستقیم، مهمترین دعاست. آرى، در مقابل راههاى متعدّدى كه در برابر انسان قرار دارد، (راه هوسهاى خود و دیگران، راه وسوسههاى شیطان، راه نیاكان و پیشینیان، راه طاغوتها، راه توقّعات و انتظارات این و آن و راه خدا و اولیاى او) انسان هر لحظه و براى هر چیزى باید از خدا استمداد جوید كه او را به راه مستقیم هدایت كند. راه مستقیم راه خدا و اولیاى خداوند و بندگان مخلص خداست. براى اطمینان به راه خدا، باید پیرو و دنبالهرو اولیاى خدا باشیم، چنانكه در زیارت جامعه مىخوانیم: هركس به شما (اهل بیت) متوسّل شد، به خدا متوسّل شده است. «مَن اعتصم بكم فقد اعتصَم باللّه» و در قرآن مىخوانیم: هركس به خدا متوسّل شد به راه مستقیم هدایت شده است. «و من یعتصم باللّه فقد هُدِىَ الى صراط مستقیم»( آل عمران، 101.) در روایات، راه مستقیم، راه توحید، قرآن و فطرت سالم، معرفى شده است.(تفسیر نور، ج 1، ص 30.) شكّى نیست كه تقاضاى راه مستقیم حتى بر اولیاى خدا نیز لازم است؛ زیرا اولاً؛ ماندگارى در راه مستقیم، غیر از پیدا كردن راه مستقیم است. چه بسیار افرادى كه به راه مستقیم هدایت مىشوند؛ ولى پایدار نمىمانند؛ یعنى بعد از ایمان، منحرف مىشوند. «آمنوا ثمّ كفروا...»(نساء، 137.) ثانیاً؛ هدایت شدن نیز درجات و مراحلى دارد، همانگونه كه نور ضعیف و قوى دارد، بنابراین افراد هدایت شده، باید به فكر هدایت برتر و بیشتر باشند. «زادهم هُدى»(محمّد، 17) ثالثاً؛ ممكن است افرادى در بعضى امور در راه مستقیم باشند؛ ولى نسبت به مواردى در راه نباشند و لذا باید براى رسیدن به جامعیت راه مستقیم از خداوند كمك بخواهیم. مثلاً؛ انتخاب شغل، دوست، رشته تحصیلى، همسر، عقاید، عمل، اخلاق، رهبر، نماینده، چگونگى در آمد و مصرف آن، ستایش، انتقاد، محبت، قهر، صلح، جنگ، خوردن، قضاوت، انفاق، عبادت، اقتصاد، سیاست، روابط و در همه امور بدون الگوى صحیح و كامل نیست؛ لذا انسان نیاز به الگوى كامل و بدون نقص دارد كه همان انبیا و اوصیا هستند.
امام صادق علیه السلام:
«اَرجالله رَجاءَ لایجرّئک عَلی مَعصیتِه و خَف اللهَ خوفاً لا یؤیسُک مِن رَحمته»
ترجمه:
به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرأت نبخشد و از خداوند بیم داشته باش بیمی که تو را از رحمتش ناامید نگرداند.
(جهادالنفس، ح109)
مرگ انسان به دست كیست؟ خدا، یا عزرائیل؟
در قرآن، گاهى خداوند كارهایى را به خودش نسبت مىدهد و گاهى همان كار را به دیگرى، مثلاً در مورد گرفتنِ جان انسان، یك جا مىفرماید: «اللّه یتوفّى الانفس»(سوره زمر، آیه 42.) خدا، جان مردم را مىگیرد. و در جاى دیگر مىفرماید: «یتوفّاكم ملك الموت»(سوره سجده، آیه 11.) ملك الموت «عزرائیل»، جان مردم را مىگیرد. و جایى دیگر مىفرماید: «تَوفّته رُسُلنا»( سوره انعام، آیه 61.) فرشتگان، جان مردم را مىگیرند. هر سه تعبیر قابل قبول است. چنانكه وقتى شما به یك ساختمان نگاه مىكنید، مىتوانید بگویید: این ساختمان را مهندس و معمار ساخت، این ساختمان را بنّا و كارگران ساختند، این ساختمان را صاحبش ساخت، نسبت ساختن خانه به همه اینها درست است. چنانكه مىتوان گفت: كلید، در را باز كرد، دستم در را باز كرد، خودم در را باز كردم، زیرا كلید در اختیار دست و دستم در اختیار من است. در آیات فوق نیز شاید این گونه باشد: فرشتگان جانها را مىگیرند و به عزرائیل تحویل مىدهند و عزرائیل جانها را به خدا تحویل مىدهد. شاید هم این گونه باشد: جان افراد عادى را فرشتگان مىگیرند، جان افراد برجسته را عزرائیل مىگیرد و جان اولیاى الهى را خداوند مىگیرد. همانگونه كه قرآن درباره اهل بهشت تعبیرهاى مختلفى دارد؛ یك جا مىفرماید: «یسقیهم ربّهم»( سوره انسان، آیه 21.) خداوند آنان را سیراب مىكند. در جاى دیگر مىفرماید: «یُسقَون فیها كأساً»(سوره انسان، آیه 17.) اینها از طریقى سیراب مىشوند و نامى از خداوند برده نشده است.