همین چند روز پیش بود که سیاوش قدم در ۲۶ سالگی گذاشت و یک سال را که پر از تجربههای مختلف بود پشت سر نهاد و سالی جدید را آغاز کرد. سیاوش بدون شک بهترین دوست سینمایی من است و از این رو گفتگوهای زیادی با هم داشتهایم اما این مصاحبه متفاوتترین گفتگوی من با سیاوش است. مصاحبهای که در شب تولد سیاوش انجام شد و در آن مادر و پدر سیاوش برای اولین بار حاضر شدند مقابل دوربین خانواده سبز قرار بگیرند و با ما گپ و گفت صمیمانهای انجام دهند.
آنچه میخوانید حاصل این گفتگوی مفصل و جذاب است…
موافق ورود سیاوش به بازیگری نبودم
بابا:من در ابتدا زیاد موافق ورود سیاوش به دنیای بازیگری نبودم و آن هم به این دلیل بود که من فضای سینمای قبل از انقلاب را دیده بودم و همانطور که میدانید فضای سینما در آن دوران مناسب نبود و تصورم این بود که این فضا الان هم در سینما حکمفرماست و به همین جهت مادر سیاوش بیشتر مشوق او بود تا من.خدا را شکر سیاوش وارد این حرفه شد و به موفقیت هم دست پیدا کرد و انشاا… همیشه موفق باشد.
مامان: وقتی دیدم سیاوش خیلی به بازیگری علاقه دارد او را تشویق کردم که به طور جدی این رشته هنری را دنبال کند. وقتی برای اولین بار هم تصویر سیاوش را از قاب تلویزیون دیدم واقعا حس خوبی داشتم و از صمیم قلب از اینکه زحمات پسرم به ثمر نشسته، خوشحال بودم.
عاشق عکاسیام
«آقای خیرابی دوست نداشتید سیاوش هم مثل دو برادر دیگرش به عرصه عکاسی قدم بگذارد؟» این سوالی است که از پدر سیاوش میپرسم و در جواب اینطور میشنوم: من عاشق عکاسی هستم و اگر عکس نگیرم نمیتوانم زندگی کنم. عشق من به عکاسی طبعا باعث این شد که خانوادهام نیز به این رشته علاقه پیدا کنند و از من به بچهها هم سرایت کرد و همانطور که میدانید آرش و اورنگ هم عکاسی را به طور حرفهای دنبال میکنند. سیاوش هم به عکاسی علاقهمند است اما تصمیم گرفت که هنر را در رشته بازیگری دنبال کند و خدا را شکر که توانست در این رشته موفق باشد.
سیاوش خیرابی متولد ۱۳۶۳ است، فوقدیپلم نرمافزار کامپیوتر دانشگاه آزاد، واحد تهران شمال، در محله سعادتآباد به همراه پدر و مادرش زندگی میکند. دو تا برادر به نامهای اورنگ(متولد ۱۳۵۶) و آرش (متولد ۱۳۵۹) دارد که هر دو متاهل میباشند و آتلیه عکاسی به نام «نایت» را اداره میکنند. در فیلمهای تلخون، مرد مجهول، پسرها سرباز به دنیا نمیآیند، حس پنهان، فکر کنم زیر هشتم باشم، بازی کرد… اما اوج کار او بازی در مجموعه «ترانه مادری» و پس از آن «دلنوازان» بود… او علاقه وافری به موسیقی دارد و معمولا پای ثابت کنسرتها میباشد. پسر خونگرمی میباشد، از غرور فاصله دارد و به طور کلی مردمدار است.
ماجرای دوستی با خسرو شکیبایی
بابا: وقتی خسرو در استودیو پاسارگاد دوبله کار میکرد با او آشنا شدم و از همانجا با هم دوست شدیم، آن زمان ما هجده سال سن داشتیم و در اوج جوانی بودیم. مدتها بود که خسرو را ندیده بودم تا این که وقتی به ساختمان دنا آمدیم یک روز دیدم خسرو دم در ایستاده و با انرژی مشغول صحبت با یکی از مسئولان ساختمان بود، در همان حین از پشت و بدون این که من را ببیند جملهای به شوخی گفتم و تا برگشت و من را دید یکدیگر را به آغوش کشیدیم و بعد از مدتها دوباره یکدیگر را دیدیم. زمانی هم که خسرو فوت کرد واقعا نتوانستم در مراسمش شرکت کنم چون از لحاظ روحی نتوانستم باور کنم که خسرو ما را تنها گذاشته است.
دو عروس بسیار خوب دارم
«خانم خیرابی، دوست نداشتید در کنار این سه پسر، یک دختر هم داشته باشید؟» جواب را اینطور از زبان مادر سیاوش میخوانیم: خب چرا دوست داشتم که یک دختر هم داشته باشم تا کمک حالم باشد اما الان من دو عروس بسیار خوب دارم که واقعا جای خالی دختر را برایم پر کرده اند. «نمیخواهید عروس سوم را هم به جمع خانواده خیرابی اضافه کنید؟» همانطور که برای دو پسر دیگرم در مورد ازدواج تصمیم نگرفتم برای سیاوش هم دوست دارم با آمادگی کامل سراغ این مقوله برود.
با سیاوش دوست هستم
بابا: من معتقدم که اگر پدرها با پسرها دوست باشند خیلی از مسایل به وجود نمیآید. وقتی رابطه دوستانه بین پدر و پسر وجود داشته باشد، جوان اگر با مشکلی روبهرو شود بدون رودربایستی آن را با پدرش مطرح میکند و هر دو با هم به دنبال راه حل مشکل میگردند و با هم همفکری میکنند. خدا را شکر این رابطه بین من و هر سه پسرم وجود داشت و در عین حالی که بچهها بزرگ و کوچکی را رعایت میکنند خیلی هم با هم دوست و رفیق هستیم و همه ما چهار نفر( من، اورنگ، آرش و سیاوش) یک خانمی را به نام «ماهرخ»(مادر سیاوش) دوست داریم و او را سمبل خانه میدانیم.
سیاوش مدام
در کنارمان است
«شایعاتی که در این مدت در مورد سیاوش ساخته شده است شما را آزار نمیدهد؟»
مامان: خب یک بار که شایعه شد سیاوش در کما است و بار دیگر خبر چاقو خوردنش زبان به زبان چرخید اما چون لحظه به لحظه با سیاوش در ارتباطم این شایعهها زیاد برایم نگرانکننده نبود. شایعه اول را قبل از اینکه به گوشم برسد خود سیاوش بهم اطلاع داد تا وقتی شنیدم نگران نشوم.
بابا: شایعات به این خاطر روی ما تاثیر منفی نمیگذارد که مدام سیاوش را درخانه میبینیم و مطمئن هستیم که اتفاقی برایش نیفتاده است. مثلا شایعه میشود که سیاوش در کما است اما همان موقع سیاوش در کنارم نشسته است و در سلامت کامل به سر میبرد. به غیر از این سیاوش با مادرش یک رابطه قلبی عجیبی دارند. جالب است بدانید یک شب در نوشهر حال همسرم بد شد و او را به بیمارستان منتقل کردم ساعت سه صبح بود که سیاوش با من تماس گرفت و از مادرش پرسید.
ماجرای مصاحبه خیرابیها
«خانم خیرابی! چرا در این مدت که سیاوش در عرصه بازیگری به شهرت رسیده است، پیشنهادهای گفتگوی مجلات مختلف را رد کردید و خیلی سخت راضی به گفتگو شدید؟» جواب مادر سیاوش را اینطور شنیدیم: خب حس کردم احتیاجی نیست که صحبت کنم.
اورنگ: خب همه ما از ابتدا هم نسبت به گفتگو با مجلات زیاد راضی نبودیم و فقط چند بار با دوستان مطبوعاتی که داشتیم و نمیتوانستیم جواب رد به آنها بدهیم گفتگو کردیم چون احساس میکنیم سیاوش زحمتی را متحمل شده است و به این جایگاه رسیده است و دلیلی ندارد ما وارد فضای مصاحبه و باقی مسایل شویم.
سیاوش: یکی از دلایلی که مامان راضی به این گفتگو شد حضور تو بود.
مامان: همینطور است. زمانی که اورنگ با من تماس گرفت و موضوع را با من مطرح کرد در ابتدا مخالفت کردم اما وقتی اسم شما و مجله شما به میان آمد پذیرفتم که در این گفتگو شرکت کنم.
بابا: اگر بعضا دیدهاید من و آرش و اورنگ هم با برخی مجلات گفتگو کردهایم بیشتر در زمینه عکاسی بوده است.
خانواده خوشبخت
بابا و مامان: ما معتقدیم در خانوادهای که نظم و ترتیب و انعطاف باشد خوشبختی هم وجود دارد. مثلا سیاوش میداند که فرزند کوچک خانواده است و چه وظایفی نسبت به باقی اعضای خانواده دارد. فکر میکنم خانواده خوشبخت همین است. اعضای خانواده باید بتوانند باهم صحبت و در عین حال احترام یکدیگر را هم حفظ کنند.
سیاوش: خانواده خوشبخت یعنی من و بابا و مامانم…
بهترین کادوی تولد
سیاوش: بهترین کادویی که گرفتم برمیگردد به دوران دبستانم. در آن زمان یک دوستی داشتم که مادرش برایش یک پیراهن زیبا بافته بود و این پیراهن واقعا چشم مرا گرفته بود، خیلی دوستش داشتم. مادرم هم لطف کرد و برای تولدم پیراهنی شبیه به همان پیراهن برایم بافت و مرا خیلی خوشحال کرد.