و چه ساده است ستايش يك گل
چيدنش
و
از ياد بردن
دوش در ميخانه ديدم ساقي از غم مي گريست
زخم دل را مرهمي آورد و مرهم مي گريست
زاري بلبل به هنگام خزان از گل چه سود؟
باد هم در لابلاي شاخه در هم مي گريست
در فراق نوبهار و بلبل و گل هر زمان
ابر تيره در هوا زين غم دمادم مي گريست
اين دلم در خلوت و تنهايي خود هر شبان
شبنم آسا صبحدم از ديده نم نم مي گريست
هرگز از سنگ بياباني صدايي برنخواست
بي سبب طوفان و ابري از هوايي بر نخواست
سوخت از باد حوادث دفتر و اوراق ما
آن نيستان سوخت از ني ها، نوايي بر نخواست
در بهار عمر شيرين است كام زندگي
از بهار عمر ما هرگز وفايي بر نخواست
مطلب از ذهن پريشم رعد آسا مي گذشت
هي قلم مي سوخت، اما زو صدايي بر نخواست
آه سرد از دل به وقت درد مي آيد برون
از دل پر درد من آه رسايي بر نخواست
افسوس كه آنچه برده ام باختني است
بشناخته ها تمام نشناختني است
برداشته ام هر آنچه بايد بگذاشت
بگذاشته ام هر آنچه برداشتني است
دلي دارم بس افسرده، در او جز غم نمي بينم
دلي بي غم كجا جويم؟ كه در عالم نمي بينم
مرا رازيست اندر دل به خون ديده پرورده
وليكن با كه گويم راز چون محرم نمي بينم؟
قناعت مي كنم با درد چون درمان نمي يابم
تحمل مي كنم با زخم چون مرهم نمي بينم
نم ِ چشم آبروي من ببرد از بس كه مي گريم
چرا گريم؟ كز آن حاصل به غير از نم نمي بينم
هميشه براي لحظه هاي زندگيت سه مورد رو فراموش نكن:
1- براي لحظه هاي شك و ترديد ببين اگه نمي ترسيدي چيكار مي كردي؟ همون كارو انجام بده.
2- هميشه جوري زندگي كن كه انگار فردا مي ميري.
3- هميشه خدا رو بالاي سرت ببين.
همين
ماييم و همين خاطر افگار و دگر هيچ
در ساخته با راحت و آزار و دگر هيچ
پوشيده ام ز آبي و خاكي نياز خويش
ظاهر نكرده با در و ديوار راز خويش