چندان كه گفتم غم با طبیبان
مسیحای جوانمرد من
ای ترسای پیر ؛ پیرهن چركین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی...
دمت گرم و سرت خوش باد !
سلامم را تو پاسخگوی
در بگشای!
آمد یکی آنش سوار بیرون جهید از این حـصار
تا بردمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید
صنما با غم عشق تو چه تدبیر كنم
تا به كـی در غـــم تو نــاله شبـگیر كنم
نیست امید صلاحی ز فساد حـافظ
چون كه تقدیر چنین است چه تدبیر كنم
صبح بسترم را
بوی گل
آمد.
آسمانم بارید
در حضور
یگانه ی او،
تنهایی را
مست شدم،
سجده گاهم
غرقه در بوسه ی
عشق.
یا هو
یکم شهریور ۸۶
از:ح.ن
دل که آیینه پاکی ست غباری دارد
وز خدا می طلبم
صحبت روشن راهی
ای عاشقان ؛ ای عاشقان
بر گوش جانم می رسد ؛ طبل رحیل از آسمان
ای یار !
ای آسمان بیدار شو . . .
بیدار شو
فریاد از این عمر سبك
فریاد از این عمر گـران
فریاد . . .
تا آب شدم ... سراب دیدم خود را
در یا گشتم ... حباب دیـدم خود را
آگاه شدم.. . غفلت خــود را دیدم
بیدار شدم ... بخواب دیدم خود را
از بس كه دیر ماندی چون شام روزگاران
با ســـاربــان بگوید احــوال آب چشمم
تـــا بــر شـتـر نبند محمل به روز باران
چنـدیـن كه برشمردم از ماجرای عشقت
انــدوه دل نـگـفتم الا یــك از هــزاران
سعدی به روزگـاران مهری نشسته بر دل
بـیــرون نـمی توان كرد الا بـه روزگاران