شعر و قطعات ادبی
به نامت، اى ظهور مژده سبز شكوفایى! هوایت مى بَرَد از دل، قرار و صبر و تابم را سكوت خلوت رازى، زلال عطر پروازى ترا در انتظارم، اى امید دیده تنها! من وشب زنده دارى ها، به یادت بىقرارى ها تو و بس جلوه در آیینه زار چشم حیرانم نواى بى نوایى دارم و درد نهانسوزى شكفته آتشى دردل، نشسته شعله ها درجان ز سوز تشنه كامى مىگدازد این دل شیدا به باغ باور ما، لاله مىرویدزدیدارت زلال نور آیینه! بهار صبح آدینه! گلِ شوق تو مى بارد دمادم ابر چشمانم ز داغ جانگذار «نسترن» عالم خبر دارد پى درمان درد جان مشتاقان، نمى آیى
به یادت،اىگل مهتاب،در شبهاى یلدایى تمام آرزوى دیده اى، امیّد دل هایى چراغ روشن شامى،طلوع صبح فردایى بتاب اى مهر عالمتاب! در شبهاى تنهایى من و داغ فراق و لحظه هاى ناشكیبایى من و شوق تماشاى تو، اى سبزِ تماشایى! تو درمانى براى دردهاى خاطر مایى بیا اى یادگار لاله هاى سرخ صحرایى! بنوشان جرعه اى ما را،از آن جام اهورایى بیا، تا محفل ما را، به زیبایى بیارایى تو اى نور هدایت! اى زلال سبزِ دریایى! خوش آن ساعت كه ازرخسارماهت،پرده بگشایى پى درمان درد جان مشتاقان، نمى آیى
چهارشنبه 17/7/1387 - 3:1
شعر و قطعات ادبی
تو مىرسى،دلم ازجا بلندخواهد شد تو مىرسىو،به باغ خزان رسیده ما نگاه ما، چو نیلوفران حلقه زنان در آفتابى تو، روزهاى كوتاهم رها و موج زنان در نسیم دیدارت به یُمن مقدم تو، قامت شكسته ى عشق به شوق دامن لطف تو اى كرامت سبز! بیا به هیبت توفان، كه شانه هاى جهان به پیشواز تو ازجا بلند خواهد شد
دلم به شوق تماشا بلند خواهد شد شكسته قامت گلها،بلندخواهد شد به سوى ساقه ى فردا،بلندخواهد شد به رغم این شب یلدا بلند خواهد شد تمام وسعت دریا، بلند خواهد شد چه پر شكوه،چه بالابلندخواهد شد! هزار دست تمنّا بلند خواهد شد به پیشواز تو ازجا بلند خواهد شد
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:59
شعر و قطعات ادبی
کی روا باشد گل از ماوگلاب از دیگران
غم روی ساقی از ماو شراب از دیگران
ای مرغ جان مارا به جانب کربلا ببر
به زیارت گه عباس ابن علی مرتضی ببر
یاحسین خوب می ودنی من از روز ازل دیونت بودم
خبری از هستی نبود من جارو کش می خونت بودم
برای شادی روح آقا سید جواد ذاکر صلوات
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:43
خانواده
لعن الله علی عدوک یا علی
به کوری چشم وهابی جماعت یا حیدر
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:37
دعا و زیارت
روایت شده: فاطمه (س) به اسماء بنت عُمَیْس فرمود: من ناپسند مىدانم آنچه
را كه با آن جنازهى زنان را حمل مىكنند (1) كه پارچهاى روى جنازهى
آنها مىاندازند و جسم آنها از زیر پارچه پیدا است، و هر كس آن را دید
تشخیص مىدهد كه مرد است یا زن، من ضعیف شدهام و گوشت بدنم گداخته شده،
آیا چیزى نمىسازى كه مرا بپوشاند.
اسماء گفت: آن زمان كه در حبشه بودم (2) مردم حبشه براى حمل جنازه چیزى را
كه پوشاننده بدن بود ساخته بودند، اگر مىخواهى مثل آن را بسازم.
فاطمه (س) فرمود: آن را بساز.
اسماء تختى طلبید و آن را به رو انداخت، سپس چند چوب از شاخهى خرما طلبید
و آن را بر پایههاى آن تخت، استوار كرد و سپس پارچهاى روى آن كشید (شبیه
عِمارى درآمد) و به فاطمه (س) عرض كرد: تابوتهاى مردم حبشه، این گونه است.
فاطمه (س) آنرا پسندید و به اسماء فرمود: خدا تو را از آتش دوزخ محفوظ بدارد، مانند این تابوت براى من بسازد و مرا با آن بپوشان.
و نقل شده وقتى كه حضرت زهرا (س) آن تابوت را دید خندید، با توجه به اینكه
بعد از رحلت رسول خدا (ص) هیچگاه تبسّم (لبخند) نكرده بود و فرمود: این
تابوت، چقدر زیبا و نیكو است كه مانع مشخص شدن زن و مرد مىشود!
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:29
دعا و زیارت
از آن بانوى پهلو شكسته نقل كردهاند كه در روزهاى آخر عمر خواب دیدم پدرم
را و به او از دست امت شكایت كردم آن حضرت به من فرمود: انك قادمة على عن
قریب (1) تو به زودى به سوى من مىآیى.
بار دیگر خواب مىبیند ملائكه بسیارى به زمین فرود مىآیند و دو فرشته
جلیلالقدر پیشاپیش آنها است كه او را به آسمانها بردند و قصرهاى عالیه
بهشتى را به او نشان دادند و باغها و بستانهاى فردوس اعلا را به او
نمودند... مىپرسد كه این كاخهاى عالى از آن كیست؟
مىگویند: اینجا فردوس اعلا است كه آخرین درجه بهشت است و این همان نهر
كوثر است كه متعلق به شما است. آن رسیده بزرگوار مىپرسد: این ابى؟ پدرم
كجا است؟ گفتند: هماكنون وارد مىشود و همان لحظه مىفرماید كه پدرم وارد
شد و مرا در آغوش گرفت و پریشانى مرا بوسید و فرمود: فرزند دلبندم دیدى
آنچه خدا وعده فرموده بود؟ این همان وعده الهى است این كاخ منزل تو و
شوهرت و فرزندان شما است و این جایگاه متعلق به دوستان شما است از خواب
بیدار شد و رؤیاى شیرین خود را به حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل كرد،
مولاى متقیان علیهالسلام دانست كه به زودى همسرش از دستش خواهد رفت و به
بهشت اعلا منتقل خواهد شد. پس از دیدن این خواب بود كه مكرر این دعا را
مىخواند:
یا حى یا قیوم برحمتك استغیث فاغثنى اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنة والحقنى بابى محمد صلى الله علیه و آله. (2)
اى خداوند زنده و پاینده به رحمت تو پناه مىبرم پس به فریادم برس بار
خدایا مرا از آتش جهنم دور گردان و به بهشت وارد كن و مرا به پدرم حضرت
محمد صلى الله علیه و آله ملحق گردان. وقتى در همان حال حضرت على
علیهالسلام به بالینش آمد و به وى فرمود عافاك الله و ابقاك. اى دختر
پیامبر خداوند تعالى تو را به سلامت و باقى نگه دارد. گفت یا اباالحسن به
زودى پدرم را ملاقات نموده و به او ملحق مىشوم.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:28
دعا و زیارت
روى ورقة بن عبداللَّه الأزدى، قال: خرجت حاجا الى بیتاللَّه الحرام،
راجیا لثواب اللَّه رب العالمین، فبینما انا اطوف و اذا انا بجاریة سمرا،
و ملیحه الوجه، عذبه الكلام، و هى تنادى بفصاحه منطقها، و هى تقول:
ورقة بن عبداللَّه ازدى روایت نموده است: به امید ثواب خداوند و پروردگار
عالمیان به حج بیتاللَّه الحرام مشرف شدم. ناگهان هنگام طواف دیدم كه
دوشیزهى گندمگون، نمكین و شیرنسخنى با كلام فصیح دعا مىنمود و مىگفت:
اللهم، رب الكعبه الحرام، والحفظه الكرام، و زمزم والمقام، والشماعر
العظام،و رب محمد خیر الانام، صلى اللَّه علیه و آله البرره الكرام،
(اسالك) ان تحشرنى مع ساداتى الطاهرین، و ابنائهم الغر المحجلین المیامین.
اى خدا، و اى پروردگار خانهى محترم كعبه، و پروردگار فرشتگان بزرگوار
نگاهبان اعمال، و پروردگار زمزم و مقام ابراهیم علیهالسلام، و جایگاههاى
بزرگ و ارجمند مناسك حج، و پروردگار برترین مخلوقات، حضرت محمد- كه درود
خداوند بر او و خاندان نیكوكار و گرامى او باد!- (از تو درخواست مىنمایم)
كه مرا با سروران پاكیزهام و پسران برجسته و درخشان و خجستهى آنان محشور
گردانى.
ألا، فاشهدوا یا جماعه الحجاج والمعتمرین، ان موالى خیره الاخیار، و صفوه
الابرار، والذین علا قدرهم على الاقدار، و ارتفع ذكرهم فى سائر الامصار،
المرتدین بالفخار.
هان! اى گروه حاجیان و عمره بجا آورندگان، شاهد باشید كه سروران من،
برگزیدهى برگزیدگان، و منتخب نیكان، و از همگان ارجمند مىباشند، و
یادشان در تمام بلاد بلند و به نیكى یاد مىشوند و به لباس فخر
آراستهاند.
قال ورقة بن عبداللَّه: فقلت: یا جاریه، انى لاظنك من موالى اهل البیت
علیهمالسلام. فقالت: اجل، قلت لها: و من انت من موالیهم؟ قالت: انا فضه
امه فاطمه الزهراء، ابنه محمد المصطفى، صلى اللَّه علیها و على ابیها و
بعلها و بنیها.
ورقة بن عبداللَّه مىگوید: به او گفتم: اى دختر، من یقین دارم كه تو از
دوستداران اهلبیت علیهمالسلام هستى، وى گفت: بله، گفتم: نامت چیست؟ گفت:
من فصه، كنیز فاطمهى زهرا، دختر حضرت محمد مصطفى مىباشم، كه درود خداوند
بر او و پدر و شوهر و فرزندانش باد!
فقلت لها: مرحبا بك و اهلا و سهلا، فلقد كنت مشتاقا الى كلامك و منطقك،
فارید منك الساعه ان تجیبنى من مساله اسالك، فاذا انت فرغت من الطواف، قفى
لى عند سوق الطعام حتى آتیك و انت مثابه ماجوره. فافترقنا.
گفتم: خیلى خوش آمدى و خیلى خوشوقتم، من بسیار مشتاق كلام و سخن تو بودم،
مىخواهم یك سؤالى از تو بكنم و تو به من پاسخ دهى. وقتى طواف را به پایان
بردى، كنار بازار غله بایست تا من بیایم، خداوند به تو اجر و پاداش دهد. و
به این ترتیب از هم جدا شدیم.
فلما فرغت من الطواف و اردت الرجوع الى منزلى، جعلت طریقى عل سوق الطعام،
و اذا انا بها جالسه فى معزل من الناس، فاقبلت علیها، و اعتزلت بها، و
اهدیت الیها هدیه و لم اعتقد انها صدقه، ثم قلت لها: یا فضه، اخبرینى عن
مولاتك فاطمه الزهراء علیهماالسلام، و ما الذى رایت منها عند و فاتها بعد
موت ابیها محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم.
وقتى طواف را به پایان بردم، هنگام بازگشت به منزل، راهى را كه از بازار
غله مىگذشت انتخاب نمودم، ناگهان دیدم كه وى در گوشهاى به دور از مردم
نشسته است. نزد او رفتم و او را كنار كشیدم و بدون اینكه قصد صدقه بكنم
هدیهاى به او دادم، سپس به او گفتم، اى فضه، از سرورت فاطمهى زهرا
علیهمالسلام و وقایعى كه بعد از مرگ پدرش حضرت صلى اللَّه علیه و آله و
سلم و هنگام وفات وى، از او دیدى به من خبر ده.
قال ورقة: فلما سمعت كلامى، تغر غرت عیناها بالدموع ثم انتحبت نادبه، و
قالت: یا ورقة بن عبداللَّه، هیجت على حزنا ساكنا، و اشجانا فى فوادى كانت
كامنه، فاسمع الان ما شاهدت منها علیهاالسلام:
ورقة (راوى حدیث) مىگوید: به محض اینكه سخن من تمام شد، چشمان فضه پر از
اشك گردید و بلند بلند گریست و گفت: اى ورقة بن عبداللَّه، اندوه فرو
نشسته و غمهاى نهفتهى دلم را بر انگیختى، اینك وقایعى را كه من از آن
حضرت علیهاالسلام دیدهام بشنو.
اعلم انه لما قبض رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، افتجع له
الصغیر والكبیر، و كثر علیه البكاء، و قل العزاء، و عظم رزوه على الاقرباء
والاصحاب والاولیاء والاحباب، والغرباء والانساب، ولم تلق الا كل باك و
باكیه، و نادب و نادبه، و لم یكن فى اهل الارض والاصحاب والاقرباء
والاحباب اشد حزنا و اعظم بكاء و انتحابا من مولاتى فاطمه الزهراء
علیهاالسلام، و كان حزنها یتجدد و یزید، و بكاوها یشتد.
بدان، رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم دل كوچك و بزرگ را به
درد آورد، و بسیار بر او گریستند و صبر همه را به سر آورد، و مصیبت فقدان
او بر نزدیكان و یاران و دوستان و احباب و بیگانگان و خویشان سخت بود، و
همهى مردان و زنان براى او گریه و ندبه نمودند، ولى در روى زمین و در
میان یاران و نزدیكان و دوستان كسى غمگینتر از سرورم فاطمهى زهرا
علیهاالسلام نبود و وى بیشتر و شدیدتر از همه گریه مىكرد. و اندوه او
پیوسته تازه و افزون، و گریهاش شدیدتر مىشد.
فجلست سبعه ایام لا یهدا لها انین، و لا یسكن منها الحنین، كل یوم جاء كان
بكاوها اكثر من الیوم الاول. فلما كان فى الیوم الثامن ابدت ما كتمت من
الحزن فلم تطق صبرا اذ خرجت و صرخت، فكانها من فم رسولاللَّه صلى اللَّه
علیه و آله و سلم تنطق.
پس هفت روز نالهى او آرام، و صداى او خاموش نمىشد، و هر روز بیش از روز
گذشته گریه مىنمود، تا اینكه روز هشتم اندوه نهفتهى خود را آشكار نمود و
نتوانست شكیبایى كند، لذا از خانه بیرون آمد و ناله سر داد، به گونهاى كه
گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم سخن مىگوید.
فتبادرت النسوان، و خرجت الولائد والولدان، و ضج الناس بالبكاء والنحیب، و
جاء الناس من كل مكان، و اطفئت المصابیح لكیلا تتبین صفحات النساء، و خیل
الى النسوان ان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد قام من قبره،
و صارت الناس من دهشه و حیره لما قدرهقهم.
پس زنان شتافتند، و دختران و پسران از خانه بیرون آمدند، و مردم همراه با
اشك ریختن و گریهى بلند، ناله سر دادند و از همه سو گرد آمدند، و براى
اینكه صورت زنان نمایان نشود چراغها را خاموش كردند، و زنان تصور كردند كه
گویى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم از قبر بیرون آمده است، و مردم
به خاطر مصیبت آن حضرت مدهوش و متحیر گردیدند.
و هى علیهاالسلام تنادى و تندب اباه: وا أبتاه، واصفیاه، وامحمدا، وا ابا
القاسماه، و اربیع الارامل والیتامى، من للقبله والمصلى؟ و من لابنتك
الوالهه الثكلى؟
و فاطمهى زهرا علیهاالسلام ندا برمىآورد و بر پدر بزرگوارش اینگونه نوحهسرایى مىكرد:
واى پدرم، واى بر برگزیدهى خدا، وا محمداه، وا اباالقاسم، واى بر كسى كه
بهار و مایهى شادمانى نیازمندان (یا: بیوگان) و یتیمان بود، دیگر چه كسى
(مدافع اهل) قبله و جایگاه نمازگزاردن نمازگزاران خواهد بود؟ و دیگر دختر
سرگشتهى مصیبتزدهات چه كسى را دارد؟ ثم اقبلت تعثر فى اذیالها و هى لا
تبصر شیئا من عبرتها، و من تواتر دمعتها، حتى دنت من قبر أبیها محمد صلى
اللَّه علیه و آله و سلم، فلما نظرت الى الحجرة وقع طرفها على الماذنه،
فقصرت خطاها، و دام نحیبها و بكاها، الى ان اغمى علیها، فتبادرت النسوان
الیها، فنضحن الماء علیها و على صدرها و جبینها حتى افاقت.
سپس در حالى كه لباسش بر زمین كشیده مىشد و از بسیارى گریه و جارى شدن
اشك چیزى را نمىدید، آمد و نزدیك قبر پدر بزرگوارش حضرت محمد صلى اللَّه
علیه و آله و سلم ایستاد. به محض اینكه به حجره نگاه كرد و چشمش بر ماذنه
افتاد، آهسته گام برداشت و پیوسته ناله و گریه نمود تا اینكه بیهوش گردید.
زنان به سوى او شتافتند و آب بر صورت و سینه و پیشانىاش پاشیدند تا اینكه
به هوش آمد.
فلما افاقت من غشیتها، قامت و هى تقول: رفعت قوتى، و خاننى جلدى، و شمت بى
عدوى، والكمد قاتلى. یا أبتاه بقیت والهه وحیده، و حیرانه فریده، فقد
انخمد صوتى، و انقطع ظهرى، و تنغض عیشى، و تكدر دهرى، فما اجد یا ابتاه
بعدك انیسا لوحشتى، و لا رادا لدمعتى، و لا معینا لضعفى، فقد فنى بعدك
محكم التنزیل، و مهبط جبرئیل، و محل میكائیل. انقلبت بعدك یا ابتاه
الاسباب، و تغلقت دونى الابواب، فانا للدنیا بعدك قالیه، و علیك ما ترددت
انفاسى باكیه،لا ینفد شوقى الیك، و لا حزنى علیك.
وقتى به هوش آمد برخاست و فرمود: توانم از بین رفته، و شكیبایى و استقامتم
با من یارى نمىكند، و دشمنم به من شماتت مىكند، و اندوه شدید و درد دلم
از افسردگى مرا خواهد كشت. پدر جانم، سرگشته و بى كس و متحیر و تنها
شدهام، و صدایم خاموش گردیده و نیروى پشتم از بین رفته، و زندگى برایم
تلخ، و روزگارم تیره و تار شده است. پدر جانم، بعد از تو كسى را نمىیابم
كه مونس احساس تنهایى من گردد، و اشك چشمم را فرونشاند، و در ضعف و
ناتوانى یاورم باشد. بعد از تو آیات محكم قرآن و نزول جبرئیل و آمدن
میكائیل همگى برچیده شد.
پدر جانم، بعد از تو اسباب (نیل به مقامات معنوى و اخروى) واژگون، و درها
به روى من بسته شد، لذا بعد از تو دیگر، از دنیا خوشم نمىآید، و تا زمانى
كه نفسهایم مىرود و مىآید خواهم گریست، و شوق من به تو و اندوهم بر تو
پایان نمىپذیرد.
ثم نادت: یا ابتاه، والباه، ثم قالت:
شعران حزنى علیك جدید -و فوادى واللَّه صب عنید
كل یوم یزید فیه شجونى-و اكتیابى علیك لیس یبید
جل خطبى، فبان عنى عزائى -فبكائى كل وقت جدید
ان قلبا علیك یالف صبرا -او عزاء، فانه لجلید
سپس ندا برآورد: اى پدر جانم، واى بر عقل من، پس فرمود:
به راستى كه اندوه من بر تو تازه، و به خدا سوگند دلم عاشق و مشتاق توست و به هیچ وجه از تو روى برنمىگرداند.
هر روز اندوههایم افزون مىگردد، و افسردگى و شكستگى من از غم تو هرگز از من جدا نمىشود.
گرفتارى و مصیبت من بزرگ و سخت است، لذا شكیبایى از من كناره گرفته، و هر زمان گریهام تازه مىگردد.
به راستى هركس كه با وجود انس به تو، صبر و شكیبایى كند و یا تسلى بیابد، واقعاً سختدل و قسىالقلب است.
ثم نادت: یا ابتاه، انقطعت بك الدنیا بانوارها، و زوت زهرتها و كانت
ببهجتك زاهره، فقدا سود نهارها، فصار یحكى حنادسها رطبها و یابسها. یا
ابتاه، لا زلت آسفه علیك الى التلاق. یا ابتاه، زال غمضى منذ حق الفراق.
یا ابتاه، من للارامل والمساكین؟ و من للامه الى یوم الدین؟ یا ابتاه،
امسینا بعدك من المستضعفین. یا ابتاه، اصبحت الناس عنا معرضین، و لقد كنا
بك معظمین فى الناس غیر مستضعفین. فاى دمعه لفراقك لا تنهمل؟ و اى حزن
بعدك علیك لا یتصل؟و اى جفن بعدك بالنوم یكتحل؟ و انت ربیع الدین، و نور
النبیین، فكیف للجبال لا تمور، و للبحار بعدك لا تغور؟ والارض كیف لم
تتزلزل؟
سپس ندا برآورد: پدر جانم، به واسطهى (رحلت) تو انوار دنیا از بین رفت، و
شكوفایى و زیبایى آن كه به افروختگى و حسن تو شكوفا و زیبا بود، افسرده
شد، و روزهاى دنیا تیره گردیدند.
پدر جانم، تا ملاقات تو پیوسته بر تو تأسف خورده و ناراحت خواهم بود پدر
جانم، از زمان جدایى و فراق تو بینایىام از بین رفته است. پدر چانم، چه
كسى بعد از تو از بیوگان و بیچارگان دلجویى خواهد كرد؟ و چه كسى تا روز
پاداش و قیامت (دادرس) امت تو خواهد بود؟ اى پدر جان، بعد از تو مردم ما
را خوار و كوچك شمردند، پدر جانم، بعد از تو مردم از ما رویگردان شدند، در
حالى كه به واسطهى وجود تو در میان مردم ارجمند و عزیز بودیم و كسى ما را
خوار و كوچك نمىشمرد. پس چرا در فراق تو اشك نریزم، و اندوهم پیوسته
نگردد، و پلكهایم بر روى هم بسته شده و به خواب روم، در حالى كه تو بهار و
احیا گر دین و نور پیامبران هستى؟ و چگونه بعداز تو كوهها از هم نپاشند و
به هم نخورند، و آب دریاها خشك نشود؟ و چگونه زمین نلرزد؟
رمیت یا ابتاه بالخطب الجلیل، و لم تكن الرزیه بالقلیل، و طرقت یا ابتاه
بالمصاب العظیم، و بالفادح المهول. بكتك یا ابتاه الاملاك، و وقفت
الافلاك، فمنبرك بعدك مستوحش، و محرابك خال من مناجاتك، و قبرك فرح
بمواراتك، والجنه مشتاقه الیك و الى دعائك و صلاتك. یا ابتاه، ما اعظم
ظلمة مجالسك!، فوا اسفاه علیك الى ان اقدم عاجلا علیك.
پدر جانم، به مشكل بزرگى گرفتار آمدهام، و مصیبتم اندك و كوچك نیست. اى
پدر جان، مصیبت بزرگ و پیشامد هراسناكى به من روى آورده. باباى من، ملائكه
بر تو گریستند و فلكها بازایستادند، لذا منبرت بعد از تو احساس تنهایى
مىكند، و محرابت از مناجات تو خالى مانده است، و قبرت به واسطهى خاك شدن
تو در آن شادمان، و بهشت به تو و دعا و نمازت مشتاق است.
پدر جانم، چقدر تاریكى مجالس تو سخت است. پس همواره بر تو تأسف خواهم خورد تا اینكه به زودى بر تو وارد شوم.
و اثكل ابوالحسن الموتمن ابو ولدیك، الحسن والحسین، و اخوك و ولیك و حبیبك
و من ربیته صغیرا، و واخیته كبیرا، و اخلى احبابك و اصحابك الیك، من كان
منهم سابقا و مهاجرا و ناصرا، والثكل شاملنا، والبكاء قاتلنا، والاسى
لازمنا.
و ابوالحسن امین، پدر دو فرزندت حسن و حسین، و برادر و دوست، و محبوبت به
مصیبت گرفتار آمده، هم او كه در كوچكىاش پرورش دادى، و در بزرگى با او
عقد اخوت بستى، و شیرینترین دوستان و یارانت در نزد تو بود، و از همهى
آنان (به ایمان) سبقت جست و هجرت نمود و یارىات كرد. مصیبت همه ما را
فراگرفته، و گریه ما را مىكشد، و پیوسته ناراحت و افسردهایم.
ثم زفزت زفزه و انت انه كادت روحها ان تخرج، ثم قالت:
شعر
قل صبرى و بان عنى عزائى -بعد فقدى لخاتم الانبیاء
عین، یا عین، اشكبى الدمع سحاً -ویك (1) لا تبخلى بفیض الدماء
یا رسول الاله، یا خیره اللَّه -و كهف الایتام والضعفاء
قد بكتك الجبال والوحوش جمعا -والطیر والارض بعد بكى السماء
و بكاك الحجون والركن و المش -عر یا سیدى مع البطحاء
و بكاك المحراب والدرس -للقرآن فى الصبح معلنا والسماء
و بكاك الاسلام اذ صار فى النا -س غریبا من سائر الغرباء
لو ترى المنبر الذى كنت تعلو -ه علاه الضلام بعد الضیاء
یا الهى، عجل وفاتى سریعا -فلقد تنعصت الحیاه یا مولائى
سپس آهى از دل برآورد و بلند بلند ناله سر داد به گونهاى كه نزدیك بود
روح از بدنش خارج شود، سپس فرمود: بعد از فقدان خاتم انبیاء صلى اللَّه
علیه و آله و سلم، شكیبایىام اندك شده و تسلى پیدا كردن از من كناره
گرفته است.
اى چشم من، اى چشم من، به شدت اشك بریز، و اشك بریز و در ریختن اشكهایت بخل مورز.
اى رسول خدا، اى برگزیدهى خدا، و اى پناهگاه ایتام و ضعیفان.
كوهها، و حوش، پرندگان، زمین و آسمان، همگى براى تو گریستند.
اى آقاى من، گیاهان مخصوص، ركن و مشعر نیز همراه با شنزارها (اى مكه) بر تو اشك ریختند.
محراب و درس علنى قرآن تو در صبح و شام نیز براى تو گریه كردند.
اسلام نیز گریست، زیرا بعد از تو در میان مردم از همهى غریبها، غریبتر گردید.
اى كاش منبرى را كه بر آن بالا مىرفتى، مشاهده مىكردى كه بعد از آن روشنایى،تاریكى آن را فراگرفته است.
اى معبود من، هرچه سریعتر مرگ مرا را برسان، زیرا اى آقاى من، زندگانى براى من تاریك و سخت شده است.
قالت: ثم رجعت الى منزلها و اخذت بالبكاء والعویل لیلها و نهارها، و هى لا
ترقا دمعتها، و لا تهدا زفرتها. و اجتمع شیوخ اهل المدینه و اقبلوا الى
امیرالمومنین على علیهالسلام فقالوا له: یا اباالحسن، اى فاطمه
علیهاالسلام تبكى اللیل والنهار، فلا احد منا یتهنا بالنوم فى اللیل على
فرشنا، و لا بالنهار لنا قرار على اشغالنا و طلب معایشنا، و انا نخبرك ان
تسالها اما ان تبكى لیلا او نهاراً، فقال علیهالسلام: حبا و كرامه.
فضه مىگوید: سپس فاطمهى زهرا علیهاالسلام به منزلش برگشت و شب وروز به
گریه و نالهى بلند پرداخت به گونهاى كه اشك چشمش قطع، و آهش آرام
نمىگرفت (لذا) پیرمردان مدینه گرد آمدند و به خدمت امیرالمؤمنین على
علیهالسلام رسیدند و عرض كردند: اى اباالحسن، فاطمه علیهاالسلام شب و روز
گریه مىكند، و هیچیك از ما نمىتوانیم شب در رختخواب راحت بخوابیم، و
روز نیز آرامشى در كارها و جستجوى روزى نداریم، ما به تو عرض مىكنیم كه
از فاطمه علیهاالسلام بخواهى كه یا شب گریه كند و یا روز. آن حضرت
علیهاالسلام نیز با تكریم آنان، سخنشان را پذیرفت.
فاقبل امیرالمؤمنین علیهالسلام حتى دخل على فاطمه علیهاالسلام و هى لا
تفیق من البكاء، و لا ینفع فیها العزاء. فلما راته سكنت هنیئة له. فقال
لها: یا بنت رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ان شیوخ المدینه
یسالونى ان اسالك اما ان تبكین اباك لیلا و اما نهاراً.
لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام به خدمت فاطمه علیهاالسلام رسید، در حالى كه
هنوز از گریه آسوده و تسلى پیدا نكرده بود، ولى به محض اینكه على
علیهالسلام را دید، لحظهاى آرام گرفت.
حضرت
على علیهالسلام فرمود: اى دختر رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم،
پیرمردان مدینه از من درخواست نمودند كه از شما بخواهم كه یا شب بر پدر
بزرگوارت گریه كنى و یا روز. فقالت: یا اباالحسن، ما اقل مكثى بینهم، و ما
اقرب مغیبى من بین اظهرهم! فواللَّه، لا اسكت لیلا و لا نهارا او الحق
بابى رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم. فقال لها على علیهالسلام:
افعلى، یا بنت رسولاللَّه ما بدا لك.
فاطمهى زهرا علیهاالسلام فرمود: اى اباالحسن، چقدر كم بین آنها درنگ
خواهم نمود، و چه زود از میان آنان خواهم رفت. به خدا سوگند، شب و روز
ساكت نخواهم ماند تا اینكه به پدرم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم
بپویندم. على علیهالسلام نیز به او فرمود: اى دختر رسول خدا، هرچه
مىخواهى بكن.
ثم انه بنى لها بیتا فى البقیع نازحا عن المدینه، یسمى بیتالاحزان. و
كانت اذا اصبحت قدمت الحسن والحسین علیهماالسلام امامها، و خرجت الى
البقیع باكیه، فلا تزال بین القبور باكیه، فاذا جاء اللیل اقبل
امیرالمؤمنین علیهالسلام الیها، و ساقها بین یدیه الى منزلها.
سپس حضرت خانهاى در بقیع به دور از مدینه براى او ساخت كه «بیتالاحزان»
نامیده مىشود، و فاطمه زهرا علیهاالسلام وقتى صبح مىكرد حسن و حسین
علیهماالسلام را پیشاپیش خود مىانداخت و گریان روانهى بقیع مىشد، و
پیوسته میان قبرها مىگریست. و وقتى شب فرامىرسید امیرالمؤمنین
علیهالسلام به سوى او مىآمد و او را جلو مىانداخت و به منزل مىبرد.
و لم تزل على ذلك الى ان مضى لها بعد موت ابیها سبعه و عشرون یوما، و
اعتلت العله التى توفیت فیها، فبقیت الى یوم الاربعین، و قد صلى
امیرالمؤمنین علیهالسلام صلاه لاظهر و اقبل یرید المنزل اذا استقبلته
الجوارى باكیات حزینات. فقال لهن: ما الخبر؟ و مالى اراكن متغیرات الوجوه
والصور؟ فقلن: یا امیرالمؤمنین، ادرك ابنه عمك الزهراء علیهاالسلام و ما
نظنك تدركها.
و پیوسته بر این حال بود، تا اینكه بیست و هفت و روز از رحلت پدر بزرگوارش
گذشت، و به بیماریى كه سرانجام در اثر آن وفات نمود، گرفتار شد. و تا چهل
روز پس از آن در دنیا بود. تا اینكه روزى امیرالمؤمنین علیهالسلام نماز
ظهر را خوانده بود و مىخواست به منزل بیاید، ناگهان دختران گریان و
اندوهناك به پیشواز او آمدند. حضرت به آنان فرمود: چه خبر است؟ و جرا
صورتها و چهرههایتان را پریشان مىبینم عرض كردند: اى امیرالمؤمنین، دختر
عمویت زهرا علیهاالسلام را دریاب، و گمان نمىكنیم كه بتوانى او را (زنده)
دریابى.
فاقبل امیرالمؤمنین علیهالسلام مسرعا حتى دخل علیها، و اذا بها ملقاه على
فراشها، و هو من قباطى مصر، و هى تقبض یمینا و تمد شمالا، فالقى الرداء عن
عاتقه، والعمامه عن راسه، و حل ازراره، و اقبل حتى اخذ رأسها و تركه فى
حجره.
پس امیرالمؤمنین علیهالسلام شتابان آمد و به خدمت ایشان رسید، ولى ناگهان
دید كه حضرتش بر رختخوابى كه از پارچهى قباطى (2) مصر بود دراز كشیده، به
طرف راست و چپ پیچ مىخورد. حضرت على علیهالسلام عباى خود را از دوش و
عمامهاش را از سر برداشت و دگمههاى (پیراهن) را گشود، و جلو آمد و سر آن
حضرت را گرفت و در دامن خود گذاشت.
و ناداها: یا زهراء، فلم تكلمه، فناداها: یا بنت محمد المصطفى، فلم تكلمه،
فناداها: یا بنت من حمل الزكاة فى طرف ردائه و بذلها على الفقراء، فلم
تكلمه، فناداها: یا ابنة من صلى بالملائكه فى السماء مثنى مثنى، فلم
تكلمه: فناداها: یا فاطمه، كلمینى، فانا ابن عمك على بن ابىطالب.
على علیهالسلام صدا كرد: اى زهرا، ولى حضرت پاسخ نداد، صدا كرد: اى دختر
محمد مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلم، ولى باز حضرت پاسخ نداد، صدا
كرد: اى دخترت كسى كه زكات را در گوشهى عباى خود حمل كرد و به نیازمندان
بذل نمود ، ولى باز حضرت پاسخ نداد. صدا كرد: اى دختر كسى كه در آسمان دو
ركعت دو ركعت امام جماعت ملائكه شد و نماز گزارد، ولى باز پاسخ نداد. صدا
كرد: اى فاطمه، با من سخن بگو، من پسر عمویت على بن ابىطالب هستم.
قال :(3) ففتحت عینیها فى وجهه و نظرت الیه و بكت و بكى، و قال: ما الذى تجدینه، فانا ابن عمك على بن ابىطالب.
فضه مىگوید: حضرت زهرا علیهاالسلام چشم باز كرد و به امیرالمؤمنین
علیهالسلام نگاه كرد، حضرت على علیهالسلام فرمود: حالت چطور است؟ من پسر
عمویت على بن ابىطالب هستم. فقالت: یا ابن العم، انى اجد الموت الذى لابد
منه و لا محیص عنه، و انا اعلم انك بعدى لا تصبر لعى قله التزویج، فان انت
تزوجت امراه، اجعل لها یوما و لیله، و اجعل لاولادى یوما و لیله. یا
اباالحسن، و لا تصح فى وجوههما، فیصبحان یتمین غریبین منكسرین، فانهما
بالامس فقدا جدهما، والیوم یفقدان امهما، فالویل لامه تقتلهما و تبغضهما!
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى پسر عمو، من در حال مرگ هستم، مرگى كه
گریز و چاره و پناهگاهى از آن نیست، و من مىدانم كه تو (مانند هر مرد
دیگر) بعد از من نمىتوانى بر ازدواج نكردن صبر كنى، پس اگر ازدواج نمودى،
یك شبانهروز را براى همسرت، و یك شبانهروز را براى فرزندان من قرار ده.
اى ابالحسن در روى آنان فریاد مزن، تا مبادا، غریب و دلشكسته شوند، زیرا
آن دو فرزند یتیم من (امام حسن و حسین علیهماالسلام) دیروز جدشان را از
دست دادند، و امروز نیز مادرشان را از دست مىدهند، پس واى بر امتى كه آن
دو را مىكشند و بغض آنها را در دل مىگیرند!
ثم انشات تقول:
شعرابكنى ان بكیت یا خیر هادى، -و اسبل الدمع، فهو یوم الفراق
یا قرین البتول، اوصیك بالنسل -فقد اصبحا حلیف اشتیاق
ابكنى و ابك للیتامى و لا تن -س قتیل العدى بطف العراق
فارقوا فاصبحوا یتامى حیارى -یحلف اللَّه فهو یوم الفراق
سپس این اشعار را سرود و فرمود:
اگر خواستى گریه كنى بر من گریه كن اى بهترین هدایتگر، و اشك بریز، كه این روز، روز جدایى است.
اى همدم بتول (و شوهر فاطمه علیهاالسلام)، تو را سفارش مىكنم كه با
فرزندانم (خوب رفتار كنى)، زیرا آن دو (امام حسن و حسین علیهماالسلام) در
اشتیاق به من هم سوگند هستند. بر من و نیز بر یتیمانم گریه كن، و هرگز كسى
را كه به دست دشمنان در صحراى سوزان عراق كشته مىشود، (امام حسین
علیهالسلام)، فراموش مكن.
اینان از من جدا شدند و یتیم و سرگشته گردیدند، به خدا سوگند كه این روز، روز فراق و جدایى است.
قالت: فقال لها على علیهالسلام: من این لك یا بنت رسولاللَّه هذا الخبر،
والوحى قد انقطع عنا؟ فقالت: یا اباالحسن، رقدت الساعه، فرایت حبیبى
رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم فى قصر من الدر الابیض، فلما
رانى قال: هلمى الى، یا بنیه، فانى الیك مشتاق. فقلت: واللَّه، انى لاشد
شوقا منك الى لقائك. فقال: انت اللیله عندى. و هو الصادق لما وعد، والموفى
لما عاهد.
فضه مىگوید: حضرت على علیهالسلام به حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود: اى
دختر رسول خدا، از كجا خبر دارى كه از دنیا مىروى، در حالى كه وحى از ما
رخت بربسته است؟ عرض كرد: اى اباالحسن، همین حالا دراز كشیدم و به خواب
رفتم، و محبوبم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم را در كاخى از
مروارید سفید دیدم. به محض اینكه مرا دید فرمود: اى دختر عزیزم، نزد من
بیا، كه خیلى مشتاق تو هستم. من نیز به ایشان عرض كردم: به خدا سوگند،
اشتیاق من به ملاقات شما بیشتر است. فرمود: همین امشب نزد من خواهى بود، و
آن بزرگوار در وعدهى خود راستگو، و به پیمان خود وفا مىكند.
فاذا انت قرات یس، فاعلم انى قد قضیت نحبى، فغسلنى، و لا تكشف عنى، فانى
طاهره مطهره، و لیصل على معك من اهلى الادنى فالادنى، و من رزق اجرى، و
ادفنى لیلا فى قبرى. بهذا اخبرنى حبیبى رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله
و سلم.
پس وقتى سورهى یس را قرائت نمودى، بدان كه من به پیمان خود وفا نمودهام
(و از دنیا رفتهام)، پس (از زیر لباس) مرا غسل بده، و لباسم را كنار نزن،
زیرا من پاك و پاكیزه هستم، و تنها نزدیكترین بستگانم و كسانى كه خداوند
پاداش (مودت) مرا به آنان روزى كرده است بر من نماز بگزارند، و مرا شبانه
در قبرم به خاك بسپار، كه رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم چنین به
من خبر داد.
فقال على: واللَّه، لقد اخذت فى امرها، و غسلتها فى قمیصها، و لم اكشف
عنها. فواللَّه، لقد كانت میمونه طاهره مطهره، ثم حنطتها من فضله حنوط
رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و كفنتها، و ادرجتها فى
اكفانها. فلما هممت ان أعقد الرداء، نادیت: یا امكلثوم، یا زینب، یا
سكینه، یا فضه، یا حسن، یا حسین، هلموا تزودوا من امكم، فهذا الفراق،
واللقاء فى الجنه.
على علیهالسلام فرمود: به خدا سوگند شروع كردم به تجهیز او، و او را در
پیراهنش غسل دادم و آن را كنار نزدم. به خدا سوگند، خجسته و پاك و پاكیزه
بود، سپس از باقیماندهى حنوط رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم او را
تحنیط نمودم، و كفن او را آماده كردم و او را در میان قطعههاى كفن
گذاشتم. وقتى خواستم عبا (و سرتاسرى) را ببندم، صدا كردم: اى امكلثوم، اى
زینب، اى سكینه، اى فضه، اى حسن، اى حسین، بیاید و از مادرتان توشه
بردارید، كه این زمان، زمان جدایى است و دیگر در بهشت با او ملاقات خواهید
نمود.
فاقبل الحسن والحسین علیهماالسلام و هما ینادیان: و احسرتا لا تنطفى ابدا
من فقد جدنا محمد المصطفى، و امنا فاطمه الزهراء، یا امالحسن، یا
امالحسین، اذا لقیت جدنا محمد (ا) المصطفى، فاقرئیه منا السلام، و قولى
له: انا قد بقینا بعدك یتیمین فى دار الدنیا.
پس حسن و حسین علیهماالسلام آمدند، در حالى كه صدا مىكردند: واى بر حسرت
و ناراحتى ما به خاطر فقدان جدمان حضرت محمد مصطفى و مادرمان فاطمهى زهرا
كه هیچگاه خاموش و برطرف نخواهد شد. اى مادر حسن، اى مادر حسین، هنگامى كه
با جدمان حضرت محمد مصطفى ملاقات نمودى، سلام ما را به او برسان و بگو كه
ما بعد از تو در دار دنیا یتیم شدیم. فقال امیرالمؤمنین على علیهالسلام:
انى اشهد اللَّه انها قد حنت و انت و مدت یدیها و ضمتها الى صدرها ملیا، و
اذ بهاتف من السماء ینادى: یا اباالحسن، ارفعهما عنها، فلقد ابكیا واللَّه
ملائكة السماوات، فقد اشتاق الحبیب الى المحبوب.
امیرالمؤمنین على علیهالسلام فرمود: خدا را گواه مىگیرم كه فاطمه زهرا
علیهاالسلام به شدت گریست و ناله سر داد و دستهایش را دراز كرد و آن دو
(حسن و حسین علیهماالسلام) را به آرامى در سینه گرفت، ولى ناگهان هاتفى از
آسمان ندا كرد: اى اباالحسن، این دو را از روى فاطمه علیهاالسلام بردار،
به خدا سوگند كه ملائكهى آسمانها را به گریه درآوردند، زیرا محبوب (حضرت
حق) به دیدار محبوب خود (حضرت زهرا علیهاالسلام) مشتاق است.
قال: فرفعتهما عن صدره و جعلت اعقد الرداء، و انا انشد بهذه الابیات:
شعر
فراقك اعظم الاشیاء عندى - فقدك فاطم ادهى الثكول
سابكى حسره، و انوح شجوا -على خل مضى اسنى سبیل
الا یا عین، جودى و اسعدینى -فحزنى دائم ابكى خلیلى
حضرت على علیهالسلام فرمود: آن دو را از روى سینهى فاطمهى زهرا
علیهاالسلام برداشتم و شروع كردم به بستن عبا (و سر تا سرى) و در آن حال
این ابیات را سرودم:
(اى فاطمه)، جدایى تو نزد من بزرگترین و سختترین چیز، و فقدان تو دردآورترین مصیبت است.
بر دوست عزیزم كه والاترین راه را پیمود با ناراحتى و تأسف خواهم گریست و با اندوه، نوحهسرایى خواهم نمود.
هان اى چشم، اشك بریز و یارىام كن، كه اندوه من پیوسته است و بر فقدان دوست عزیزم مىگریم.
ثم حملها على یده، و اقبل بها الى قبر ابیها و نادى:
السلام علیك یا رسولاللَّه، السلام علیك یا حبیب اللَّه، السلام علیك یا
نور اللَّه، السلام علیك یا صفوه اللَّه منى، السلام علیك، والتحیه واصله
منى الیك ولدیك، و من ابنتك النازله علیك بفنائك، و ان الودیعه قد استردت،
والرهینه قد اخذت، فواحزناه على الرسول ثم من بعده على البتول، و لقد
اسودت على الغبراء، و بعدت عنى الخضراء، فواحزناه، ثم واأسفاه.
سپس امیرالمؤمنین علیهالسلام فاطمهى زهرا علیهاالسلام را برداشت و نزد قبر پدر بزرگوارش گذاشت و صدا كرد:
سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى حبیب خدا، سلام بر تو اى نور خدا،
سلام من بر تو اى برگزیدهى خدا، سلام بر تو، و درود از من و از جانب
دخترت كه به ساحت تو وارد شد، براستى كه امانت (شما) برگردانده، و گرو
(شما) گرفته شد، پس واى بر اندوه من بر رسول (خدا)، و بعد از او بر بتول
(حضرت زهرا علیهاالسلام)، براستى كه زمین براى من سیاه، و آسمان از من دور
گردیده است، پس واى بر اندوه و ناراحتى و تأسف من.
ثم عدل بها على الروضه، فصلى على فى اهله و اصحابه و موالیه و احبائه و طائفه من
المهاجرین والانصار. فلما واراها والحدها فى لحدها، انشا بهذه الابیات یقول:
شعر
ارى علل الدنیا على كثیره -و صاحبها حتى الممات علیل
لكل اجتماع من خلیلین فرقه -و ان بقائى عندكم لقلیل
و ان افتقادى فاطما بعد احمد -دلیل على ان لا یدوم خلیل (4)
آنگاه فاطمهى زهرا علیهاالسلام را به روضه (و مزار رسول خدا صلى اللَّه
علیه و آله و سلم) برگرداند و همراه با بستگان و یاران و موالى و
دوستداران و گروهى از مهاجرین و انصار بر او نماز گزارد، وقتى حضرتش را
دفن نمود و در لحد گذاشت، این ابیات را سرود و خواند: مىبینم كه مصائب
دنیا بر من بسیار است، و هركس با دنیا مصاحبت كند تا هنگام مرگ مصیبت
مىبیند.
اجتماع هر دو دوست عزیزى كه با هم پیوند دارند به جدایى مبدل مىشود، و به راستى كه من نزد شما بسیار كم خواهم بود.
اینكه فاطمه علیهاالسلام را بعد از احمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم از
دست دادم، دلیل بر این است كه هیچ دوستى، جاودانى نخواهد بود.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:27
دعا و زیارت
حضرت فاطمه علیهاالسلام
در خانه خود در بستر بیمارى قرار گرفت و غم و اندوه دیگرى بر آن خانه سایه
افكند. فرزندان صغیر و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و
پر شكسته سر به زیر انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحیف و سیلى
خورده او را نظاره مىكردند. پرستاران او امسلمه زن ابورافع و اسماء بنت
عمیس بودند. خبر بیمارى و بسترى شدن فاطمه علیهاالسلام در میان مردم مدینه
و مهاجر و انصار طنینانداز شد. زنان مهاجر و انصار تصمیم گرفتند به عیادت
حضرت فاطمه علیهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسیدند.
«فقلن كیف اصبحت من علتك یا بنة رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم
فحمد اللَّه و صلت على ابیها، و به او خطاب كرده گفتند شب را چگونه به صبح
كردید از بیمارى خود اى دخرت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم، (فاطمه
علیهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»
«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنیا كن قالیة لرجالكن، سپس فرمود: به خدا
سوگند صبح كردم در حالى كه از دنیاى شما بیزارم و بغض مردان (ابوبكر و عمر
و...) در دلم جاى گرفته است.» «لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان
سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنكه گاز گرفتمشان و از آنها
بدم آمد بعد از آنكه امتحانشان كردم.»
این كلمات كنایه و استعاره است. و به معنى آنست كه مردان شما را امتحان و
ازمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بیزار مىباشم.
«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است كندى، آنچه تندى از آن مطلوب مىباشد.»
این جمله نیز كنایه است. و به معنى آن است كه همانگونه كه از شمشیر تیزى و
تندى انتظار مىرود، حال اگر كند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا
و معاونت و همكارى انتظار مىرفت اما برعكس بىوفایى و بىاعتنایى دیده
شد.
«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جدیت و كوشش.»
یعنى زشت و نارواست براى مردمى كه كار را با اراده و جدیت شروع كردند حال برگردند و بازیگر شوند.
«و قرع الصفاة و صدع القناء و خیل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است
كوبیدن بر سنگ خارا و چه قبیح است شكاف برداشتن سرنیزهها و حیله و نیرنگ
در آراء و اندیشهها و لغزش در خواستهها.»
یعنى كار اینها مانند مشت بر سنگ كوفتن و بالاخره نیزه به سنگ زدن كه
عاقبت سرنیزه شكاف برمىدارد و مىشكند و فایده نمىبرد و زشت و قبیح است
كه انسان مزورانه فكر كند و در خواستههاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال
كند.
«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون، و
مردان شما بد چیزى براى خود پیش فرستادند و آن اینكه خشم خدا را براى خود
فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»
«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوك والدنیا الا من عصم
الله، به ناچار ریسمان فدك و خلافت را به گردن (ابوبكر و عمر) آنها
انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنیا مىباشند، مگر آن كس
را كه خدا حافظ و مراقب او باشد.»
دو جمله و نكته قابل ملاحظه در بیان اخیر است، یكى اینكه حضرت فاطمه
علیهاالسلام با دلآزردگى تمام و یأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از
مردان شما استمداد كنم. اما وقتى یاریش نكردند و غاصبین اصرار در غصب
داشتند آنها را رها كرد، دیگر آنكه هنگامى كه غاصبینى زمام امور را به دست
گرفتند، مردم به بطلان آنها فكر نكردند و بلكه به دنبال آنها رفتند كه
گوئیا این رسم مردم است كه پیرو قدرت و همراه آن مىباشند!.
«و حملتهم اوقتها و سننت علیهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم
الظالمین، و سنگین بار آن را بر آنها تحمیل نموده و تمام مظالم و مفاسد
تغییر مسیر حكومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و
ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»
«ویحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به كجا حركت و تغییر جهت دادند خلافت را از آن پایگاههاى محكم رسالت.»
«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامین والطیبین بامور الدنیا
والدین، و از پایههاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئیل امین و از كسى
كه حاذق و آگاه به امور دین و دنیا مىباشد، خلافت را منحرف كردند.»
«الا ذلك هو الخسران المبین، آگاه باشید كه این بزرگترین زیانى آشكار است كه آنها مرتكب شدند.»
«و ما الذى نقموا من ابىالحسن، و چه عاملى باعث شد كه اینها انتقامجویانه با ابوالحسن «على علیهالسلام» برخورد نمایند.»
«نقموا والید منه نكیر سیفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به
خاطر شمشیر باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بىباكى و نترسیدن او
از مرگ خود بود.»
«و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل
محمد، و به علت محكمى قدمهاى او بر روى باطل و له كردن آن و به خاطر اینكه
گناهكار و جنایتكار را به شدت عقوبت مىكرد و به خاطر پلتك صفتى و شجاعت و
تسلیمناپذیرى او در راه خدا.»
زنان مهاجر و انصار با شنیدن آن بیانات و حقایق، سرافكنده و شرمنده از
حضور فاطمه علیهاالسلام خارج شدند و به خانههاى خود برگشتند و گفتار
فاطمه علیهاالسلام را براى مردان خود بیان نمودند. عدهاى از مهاجرین و
انصار تصمیم گرفتند از فاطمه علیهاالسلام عیادت كنند و عذر تقصیر بخواهند،
لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند اى دختر پیامبر صلى اللَّه علیه
و آله و سلم اگر قبل از آنكه ما با ابوبكر بیعت كنیم على علیهالسلام از
ما خواسته بود كه با او بعیت كنیم دست از او نمىكشیدیم. فاطمه
علیهاالسلام كه گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست
كه منزل را ترك كنند و فرمود شما هیچ عذرى ندارید و مقصر مىباشید. (1)
پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه علیهاالسلام روز به روز بدتر مىشد. عباس
عموى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم شنید كه فاطمه زمینگیر شده و
دیگر كسى به حضور نمىپذیرد پیغام براى حضرت على علیهالسلام فرستاد و
گفت: عمویت عباس اسلام مىرساند و مىگوید من وقتى شدت كسالت فاطمه
علیهاالسلام را شنیدم غمزده و افسرده شدم، چنین مىنماید كه او اولین كسى
است كه به رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم ملحق مىشود، پس اگر قضیه
رحلت او حتمى است من مهاجرین و انصار را جمع كنم تا نماز بر او بخوانند و
به ثوابى برسند و خود براى دین هم عظمت و زینتى خواهد بود.
عمار یاسر مىگوید: من حضور داشتم كه على علیهالسلام فرمود: سلام مرا به
عمویم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگیرد، مشورت و
نظر تو را فهمیدم، اما حضرت فاطمه علیهاالسلام پیوسته مورد ستم بوده و او
را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصیه و سفارش رسول خدا
صلى اللَّه علیه آله و سلم را در حق او رعایت نكردند و از تو مىخواهم كه
اجازه بدهى كه مطابق وصیت او عمل كنم كه سفارش كرده است مخفیانه دفن شود.
فرستاده عباس جواب على علیهالسلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر
برادرم را رحمت كند كه او آمرزیده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از
میان فرزندان عبدالمطلب بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم فرزندى
پربركتتر از على علیهالسلام متولد نشده است، على علیهالسلام در هر
كرامتى با سابقهتر و در هر فضیلتى داناتر از همه و در سختیها و ناملایمات
شجاعتر از همه و در یارى دین حنیف از همه با دشمن مبارزتر و اولین كسى
است كه به خدا و رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم ایمان آورد.
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:25
دعا و زیارت
از سُلَیم بن قیس نقل شده: كه عمر بن خطاب در یكسال نصف حقوق همهى كارگزارانش را به عنوان غرامت (و كمبود بودجه و مالیات) برداشت، ولى حقوق قنفذ را به طور كامل پرداخت، سُلَیم مىگوید به مسجد رسول خدا (ص) رفتم گروهى را دیدم در گوشهاى نشستهاند، همهى آنها از بنىهاشم بودند، جز سلمان و ابوذر و مقداد و محمد بن ابىبكر و عمر بن ابىسلمه و قیس بن سعد بن عُباده، در این جلسه، عباس (عموى پیامبر) به على (ع) گفت: «چرا عمر مانند همهى كارگزارانش، از حقوق «قُنفذ» چیزى نكاست؟!»
حضرت على (ع) به اطراف خود نگاه كرد و سپس قطرات اشك از چشمانش سرازیر شد، آنگاه در پاسخ عباس فرمود:
شَكَّرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَها فاطِمَةَ بِالسَّوْطِ فَماتَتْ وَ فی عَضُدِها اَثَرهُ كَاَنَّهُ الدُّمْلُجْ.
: «حقوق قفنذ را كم نكرد، تا از او تشكّر نماید بخاطر ضربت تازیانهاى كه او بر فاطمه (س) نواخته بود، كه وقتى فاطمه (س) از دنیا رفت، اثر آن تازیانه در بازوى او وجود داشت و همانند بازوبند، نمایان بود».
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:24
دعا و زیارت
مقداد برخاست و گفت: یا على، به من چه دستور مىدهى؟ به خدا قسم اگر امر
كنى با شمشیرم مىزنم و اگر امر كنى خوددارى مىكنم. على علیهالسلام
فرمود: اى مقداد، خوددارى كن و پیمان پیامبر و وصیتى كه به تو كرده بیاد
بیاور.
سلمان مىگوید: برخاستم و گفتم: قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر من
بدانم ظلمى را دفع مىكنم یا براى خداوند دین را عزت مىبخشم، شمشیرم را
بر دوش مىگذارم و با استقامت با آن مىجنگم. آیا بر برادر پیامبر و وصیش
و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مىآورید؟ بشارت باد شما را به
بلا، و ناامید باشید از آسایش!
ابوذر برخاست و گفت: اى امتى كه بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچى
خویش خوار شدهاید، خداوند مىفرماید: «ان الله اصطفى آدم و نوحا و
آلابراهیم و آلعمران على العالمین، ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم»،
«خداوند آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر همهى جهانیان برگزید،
نسلى كه از یكدیگرند، و خداوند شنونده و دانا است». آلمحمد فرزندان نوح و
آلابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند.
آنان اهلبیت نوبت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائكهاند. آنان همچون
آسمان بلند و كوههاى پایدار و كعبهى پوشیده و چشمهى زلال و ستارگان
هدایتكننده و درخت مبارك هستند كه نورش مىدرخشد و روغن ان مبارك است.
محمد خاتم انبیاء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصیى اوصیاء و امام متقین
و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اكبر و فاروق اعظم و وصى
محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همانطور كه
خداوند فرموده: «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم و ازواجه امهاتهم و اولو
الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله»، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان
صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنانند و خویشاوندان در كتاب خدا
بعضى بر بعضى اولویت دارند». هر كه را خدا مقدم داشته جلو بیندازید و هر
كه را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت را براى كسى قرار دهید
كه خدا قرار داده است.
عمر، در حالى كه ابوبكر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر
نشستهاى و این مرد نشسته و روى جنگ دارد و برنمىخیزد با تو بیعت كند.
دستور بده گردنش را بزنیم!
این در حالى بود كه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام ایستاده بودند.
وقتى گفتهى عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیرالمؤمنین علیهالسلام آن
دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نكنید، به خدا قسم بر قتل پدرتان
قدرت ندارند.
امایمن پرستار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آمد و گفت: «اى ابوبكر، چه
زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد
بیرون كردند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»؟!
بریدهى اسلمى برخاست و گفت: اى اعمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش
حمله مىكنى؟ تو در میان قریش همان كسى هستى كه تو را آن طور كه باید
مىشناسیم! آیا شما دو نفر همان كسانى نیستید كه پیامبر صلى اللَّه علیه و
آله به شما فرمود: «نزد على بروید و به عنوان امیرالمؤمنین بر او سلام
كنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى. ابوبكر
گفت: چنین بود ولى پیامبر بعد از آن فرمود: «براى اهلبیت من نبوت و خلافت
جمع نمىشود»! بریده گفت: «به خدا قسم پیامبر این را نگفته است. به خدا
قسم در شهرى كه تو در آن امیر باشى سكونت نمىكنم».
عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون كردند!
چهارشنبه 17/7/1387 - 2:20