آنقدر رفته ای که تمام درهای باز مانده به یاد تو روی پاشنه های انتظار پوسیده اند...
به او بگویید دوستش دارم، به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده، به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد، و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد
قدر دست هایم را بیشتر دانستم و قدر چشم هایم را و تازه فهمیدم چه شكوهی دارد... ایستادن بر روی دو پا آن لحظه كه...به زمین خوردم!!!
من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم، نگاهت را مگیر از من...که با آن عالمی دارم!
شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی پر از مهرباني می آیم و آن را قبل از چیدن درون قلبت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم .