ديگه بسه ديگه بسه انتظار ديگه از خستگيام خسته شدم ديگه از بستگيام بسته شدم مي زنم تيغ به بند بستگي تا كه آزاد بشم ز خستگي مگه آزاد بشم ز خستگي ديگه بسه تشنگي بدون آب خوردن فريب و نيرنگ سراب واسه هر كي دل من تنگ مي شه تا مي فهمه دلش از سنگ مي شه دوستي از روي زمين پاك شده مرد و مردونگي خاك شده هر كي فكر خودشه تو اين زمون تو نخ آب يخُ گرمي نون بايد حرف دلموگوش كنم غم دنيا رو فراموش كنم دستموبلند كنم به آسمون خودمو رها كنم از اين و اون دلمو جدا كنم از آدما سينمو پر كنم از ياد خدا ديگه بسه ديگه بسه انتظار ابر رحمت بسر دنيا ببار شب تاره شب تاره شب تار آسمون خورشيدُ بردارُ بيار مهدي جان نمي دونم از كدوم ستاره مي بيني منو چشاتو مي بنديُ دوباره مي بيني منو پر بغضه جمعه هايه ناگزيرُ و بي صدا خيلي خستم باورم كن دنيا زندونه برام تويه كوره هاي چشمام اشك چشمام بوي سيبي واسه عاشقونه موندن ، توهمون حس غريبي تو همون حس غريبي كه هميشه با مني تو بهونه ي هر عاشقث واسه زنده موندني مي دونم هنوز اسيرم تو حصار لحظه ها كاش مي شد با يه اشاره ي تو آزاد مي شدم با تو ام كه گفته بودي غصه ها تموم مي شن پس كجايي كه بگيري منو از خودم ناجي تمام عمر منوبه واژه ها ببر اين حقيرُ به سخاوتت ببخش