یه بار یه اتفاقی برام افتاد که خیلی برام خوشایند بود. خیلی خوشحالم کرد . همون لحظه گفتم:
خدایا دوسِت دارم.
بعد به ذهنم رسید اگه این اتفاق برعکس می شد یعنی
برام ناخوشایند و بد تموم می شد چی؟
اونوقت باز هم این حرف رو به خدا می زدم؟
فکر کنم در اون صورت میگفتم:
خدایا دوسِت دارم؟
عجب آدمایی هستیم...
شما چطور......................؟؟؟
می سوزم و به گریه شبی روز می کنم
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی
در خیابان ولیعصر(عج)
تنها کسی که غریب مانده است ،
خود امام زمان(عج) است
اشتباه ،
شاعری قبله نما را گم کرد
سجده بر مردم کرد شاعری وام گرفت
شعرش آرام گرفت
شاعری خم می شد
منشی قبله ی عالم می شد
زاهدی نوبنیاد ،
راه و رسم عرفا پیشه گرفت
لنگ مرغی برداشت
و به آهنگ حزین آه کشید
مرغ باغ ملکوتم نیَم از عالم خاک
تاجری مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند
سر زد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای
باران، شبیه کودکیم، پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه ، خدایا بهانه ای
بسترم ،
صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
شاخه با ریشه ی خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست که نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
خاک کم آب شده، مثل کویری تشنه
شاید از جای دگر مزرعه شیبی دارد
سیب هر سال در این فصل شکوفا می شد
باغبان کرده فراموش که سیبی دارد
من از درد حقایق می نویسم
از اسرار شقایق می نویسم
نه از باران، نه از شبنم، نه از گل
من از احساس عاشق می نویسم
ز صبر و درد عاشق می نویسم