صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
عدو با جان حافظ آن نکرد این
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
.
.
.
یا هو
بشناس فرق دوست ز دشمن بچشم عقل
مفتون مشو که در پس هر چهره چهرههاست
جمشید ساخت جام جهانبین از آن سبب
کاگه نبود ازین که جهان جام خودنماست
یا هو
آهسته بگو با من سر بسته بگو با من
از چشمه ی چشمانت راهی بنما تا من
از عشق مهیا شو من را برسان تا دل
من را برسان تا موج تا قایق بی ساحل
از عشق مهیا شو من را برسان تا دل
من را برسان تا موج
تا قایق بی ساحل
دل را به یقین بسپار
دل را به یقین بسپار
دل را به یقین بسپار
دل را به یقین بسپار
از...چشم.. تو... می بینم....
این خواب پریشان را با پلك تو
می بندم
چتر شب باران را
بیدار شود در من....
بیدار شو در من
بیدار شود در من....بیدار شو در من
یا هو
خون شددلم ازحسرت آن لعل روانبخش
ای درج محبت به همان مهرونشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک ازعقب نامه روان باش
گویند عارفان هنر و علم کیمیاست
وان مس که گشت همسر این کیمیا
طلاست .
فرخنده طائری که بدین بال و پر
پرد
همدوش مرغ دولت و هم عرصهی هماست
وقت گذشته را نتوانی خرید باز
مفروش خیره، کاین گهر پاک بی بهاست
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمی شود
جان ز تو نوش می کند - دل ز تو نوش می کند .
عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود .
خمر من و خمار من باغ من و بهار من .
خواب من و قرار من بی تو بسر نمی شود .
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی .
آب زلال من تویی بی تو بسر نمی شود .
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی .
آن منی کجا روی بی تو بسر نمی شود .
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی .
این همه خود تو می کنی بی تو بسر نمی شود
بی تو اگر بسر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بی تو بسر نمی شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
وربروی عدم شوم بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
سر زغم تو چون کشم بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدت ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بی تو بسر نمی شود
ماه رمضان بیاد همدیگر باشیم
یا هو...