دعا و زیارت
مادر حضرت معصومه(س)
حضرت معصومه(س) و امام رضا(ع) هر دو از يك مادر به نام «نجمه» (ستاره)متولد شدهاند. در كتابهاى تاريخى براى مادر حضرت ده نام و لقب ذكر شده است كهعباتند از: نجمه، تكتم، خيزران مرسيه، اروى، امالبنين، طاهره، سكن،سمانه، شقرا، صقر. درباره زمان تولد، پدر، مادر، سن و مدت عمر نجمه خاتون اطلاعى در دست نيست ودرباره اينكه وى اهل چه منطقهاى بوده است، نيز اختلاف نظر وجود دارد. على اكبرمهدىپور مىنويسد: از تاريخ تولد نجمه خاتون اطلاعى در دست نيست و از مقدار سن شريفش به هنگامشرفيابى به دودمان امامت چيزى نمىدانيم. تنها چيزى كه در منابع حديثى آمده،اين است كه وى به هنگام تشرف به خانه امام كاظم(ع) دوشيزه بوده است. اما درمورد تابعيت وى كه اهل چه كشورى بوده، تنها چيزى كه در دست است اين كه وى اهلمغرب بود و مغرب در اصطلاح به سه معنا اطلاق مىشود:
1-شمال آفريقا شامل; تونس، ليبى، مراكش و الجزاير
2-مراكش
3-اروپا
براى تعيين منظور از مغرب بايد به واژه «مرسيه» استناد كنيم كه در ذيل «خيزران»گفته مىشود «مرسى» به سرزمينهايى در فرانسه، اسپانيا و الجزاير اطلاق مىشود،ولى چون به وى «سكن نوبيه» و «شقراء نوبيه» نيز گفتهاند، اين احتمال كهمنظور شمال آفريقاست، تقويت مىشود و از اين رو مرحوم خاتون آبادى به صراحت وىرا اهل نوبه و زنگبار دانسته است، همچنين چون درباره نجمه خاتون واژه«مولده» (آنكه در كشور عربى متولد شده و نشو و نما يافته) به كار رفته لذااين احتمال كه اهل كشورهاى غربى باشد رد مىشود.» اما درباره جايگاه رفيع مادرحضرت معصومه(س) همين نكته بس كه امام كاظم(ع) مىفرمود: او را جز به فرمان خداو به استناد وحى خدا نگرفتم.
پنج شنبه 16/1/1386 - 11:28
دعا و زیارت
جانفشانى و قربانى فرزند
خداوند به ابراهيم(ع) دستور داد تا فرزندش اسماعيل را ذبح كند، اين ازخودگذشتگى ابراهيم(ع) و لبيك گفتن او و اسماعيل به اين دستور الهى با رضا ورغبت، ازبزرگترين و برجستهترين حوادث تاريخ فداكارىها و از خودگذشتگىها بود، به ويژه اگر آن را از زوايا و جنبههايى كه اين فداكارى صورت گرفت، مورد ارزيابى قراردهيم. ابراهيم(ع) به فرزندانش بسيار علاقهمند بود و آن حضرت پس از مدتها و در سنّ پيرى داراى فرزند شد. فرزند دلبندى كه اميد و آرزوى زندگى وى و وارث نام و ياد او بود. خداوند به او دستور داد كه آن فرزند را قربانى كند تا بدين وسيله، ايمان ابراهيم(ع) را به آزمايش بگذارد و مراتب اطاعت و فرمانبردارى وى از دستورهاى الهى رإ؛ههٍ ملاحظه كند. ابراهيم(ع) در باره اين امر بزرگ با فرزندش سخن گفت: در حالى كه از اندوه چيزى نمانده بود قلبش از جا كنده شود، پسرش اسماعيل با اين سخن به پدر پاسخ داد: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِينَ».قلم از وصف و بيان محتواى اين سخن كه در آن رضايت كامل از جان دادن در راه خدا، تجسّم يافته است،عاجز و ناتوان است؛ دو جنبه از خودگذشتگى، يكى از خود گذشتگى پدر، نسبت به فرزندش، و يكى از خودگذشتگى خودِ فرزند، و اين برترين شكل و برجستهترين نوع ايمان در تاريخ بشر است. ايمان صِرف، ادعايى نيست كه برزبان جارى شود، و يا در برههاى از زمان حزن و اندوه را آرامش بخشد. ايمان نظريهاى نيست كه عقل و خرد در كشف اسرار و نهانهاى آن به كاوش افتد، بلكه ايمان يعنى، انسان به طور كامل محو در اراده خدا باشد، ارادهاى كه در عمل به سفارشها و اوامر او و گذشتن از هرچيز گرانبها و ارزشمند در راه او، متمركز است.ما در اين زمان به اين درس بسيار نيازمنديم، زمانى كه در آن مال و فرزند و زن، مورد علاقه انسان بوده و آنها را بر هرچيز ديگر ترجيح مىدهد، تا آنجا كه به صورت معبودانى به جاى خدا پرستش مىشوند، و چقدر پست و بىمقدار است انسان، آنگاه كه به زرق و برق دنياى فانى و زود گذر دلبستگى داشته و از حقيقتى جاودانى كه سبب هستى و وجود او و منبع ادامه حيات و زندگى اوست، دست بردارد.
پنج شنبه 16/1/1386 - 11:23
كودك
عـمـر دخـترى داشت كه نامش عاصيه بود.عاصيه يعنى گناه كار.
رسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله يعنى زيباناميد.
زيـنب دختر ام سلمه , بره نام داشت .بره يعنى نيكوكار.از اين كلمه خودستايى و خودپسندى اسـتـشـمام مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند كه با اين اسم مى خواهد ادعاى پاكى نمايد.بـراى ايـن كه موردتحقير و بى احترامى مردم واقع نشود, رسول اكرم (ص ) اسم او رابه زينب تغيير دادند.احمدبن ميثم از على بن موسى الرضا(ع ) سؤال كرد: چرا اعراب فرزندان خود را به نام هاى سگ و يوزپلنگ و نظاير آنها نامگذارى مى كردند؟ حـضـرت در جـواب فـرمـود: عرب ها, مردان جنگ و نبرد بودند.اين اسم ها را روى فرزندان خود مى گذاردند تا وقت صدا زدن , دردل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند.
پنج شنبه 16/1/1386 - 11:21
آموزش و تحقيقات
شيطان و ذوالكفل
,وقتى «اليسع » پيغمبر به حد رشد و كمال رسيد و به پيامبرى برگزيده شد، انديشيد، پس از خود چه كسى را در ميان قوم بگمارد كه راهنماى مردم باشد تا به امورشان رسيدگى كند؟به دنبال همين فكر، مردم را جمع نمود و به آنان فرمود: چه كسى حاضر است بعد از من سه كار بكند تا او را به جاى خود خليفه گردانم ؟ آن سه كار اين است : اول اين كه روزها، روزه بگيرد؛ دوم شبها را به عبادت و بندگى خدا به پايان ببرد؛ سوم آن كه در ميان مردم اصلا غضب نكند.يك نفر از آن ميان كه مردم او را با چشم بى اعتنايى نگاه مى كردند برخاست ؛ شايد «ذوالفكل » بود - گفت : من حاضرم عمل كنم ! اليسع توجهى نكرد. روز دوم باز در اجتماع مردم ، ظاهر شد و همان حرف ديروزى را تكرار كرد. مردم ساكت شدند مگر همان جوان .«اليسع »، آن جوان را خليفه خود قرار داد و خداوند هم او را به پيغمبرى منصوب كرد. او هم ، در ميان مردم به قضاوت مشغول شد و هيچ وقت غضب نكرد.ابليس ، شياطين و طرف داران خود را جمع كرد و گفت : كدام يك از شما مى توانيد «ذوالفكل » را به غضب آوريد؟ يكى از آنها به نام «ابيض »(507) گفت : من . ابليس گفت : كار خود را شروع كن و به هر حيله كه مى توانى او را به غضب آور.وقتى «ذوالفكل » اول ظهر دست از كار كشيد و به خانه آمد، براى استراحت و خواب آماده شد، شيطان بر در خانه او آمد. فرياد زد و گفت : من مظلوم واقع شدم ، به فريادم برسيد، من بر نمى گردم تا حقم گرفته شود. جناب «ذوالفكل »، انگشتر خود را از دست بيرون آورد و به او داد. فرمود: اين انگشتر را نشان طرف خود بده و با هم بياييد تا حق تو را بگيرم !او هم رفت و فردا آمد، باز موقع خواب فرياد زنان گفت : من مظلوم واقع شدم !دشمن من توجهى به انگشتر نداشت . دربان گفت : واى بر تو! «ذوالفكل » دو روز است نخوابيده ، بگذار بخوابد.جواب داد: دست از او نمى كشم ؛ چون به من ظلم شده . دربان به «ذوالفكل » خبر داد. او هم نامه اى نوشت و مهر كرده به دست او داد كه به دشمن خود برساند. او رفت و روز سوم هنگام خواب آمد. فرياد زد و گفت : به نامه هم توجهى نكرد! و همواره فرياد مى زد، تا اين كه «ذوالفكل » بدون آن كه ناراحت شود و غضب كند، در هواى بسيار گرم بلند شد، دست شيطان را گرفت و گفت : برويم ، حق تو را بگيرم .
وقتى شيطان چنين ديد، دست خود را كشيد و فرار كرد و از خشم گرفتن او نااميد شد.خداوند داستان اين پيامبر صابر را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم بيان مى كند(508)، تا اين كه ايشان هم در مقابل اذيت كفار، صبر كند. همان طورى كه پيامبران پيشين ، در مقابل بلاها و اذيت مشركان صبر مى كردند.(509)
507- در بحث «كابينه شيطان » گفته شد كه كار او به غضب آوردن مردم است ، به آن جا رجوع شود.
508- انبياء (21) آيه 85.
509- بحار، ج 13، ص 404.
پنج شنبه 16/1/1386 - 11:18
دعا و زیارت
گفتارى پيرامون داستان بشرى (داستان ميهمانان ابراهيم (ع ) ) :
و بشارت دوم در سوره حجر، آيات 51 - 60 است كه در آنجا مى خوانيم : ((و نبئهم عن ضيف ابراهيم اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم قال ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون قال فما خطبكم ايها المرسلون قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراته قدرنا انها لمن الغابرين )).
بشارت سوم ، سوره عنكبوت ، آيه 31 و 32 است كه مى فرمايد:
((و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين )).
بشارت چهارم آيات 99 - 113 سوره صافات است كه مى فرمايد:
((و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين رب هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرويا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم و تركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين انه من عبادنا المؤ منين و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين و باركنا عليه و على اسحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين )).
بشارت پنجم آياتى است كه آيات 24 - 30 سوره ذاريات آمده و فرموده :
((هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين فقربه اليهم قال الا تاكلون فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم فاقبلت امراته فى صرة فصكت وجه ها و قالت عجوز عقيم قالوا كذلك قال ربك انه هو الحكيم العليم )).
پنج شنبه 16/1/1386 - 11:2
دعا و زیارت
ويژگي چهارم: محدوديت عصر نبي
مدت بعثت پيامبر محدود بود؛ مدتي در حدود ۲۳ سال كه سيزده سال آن در مكه سپري شد. عمدة تلاشهاي حضرت در مكه براي از بين بردن آداب و رسوم شرك و بتپرستي بود. از آنجا كه حضرت نتوانست تعليمات اسلامي را به صورت گسترده در مكه تبيين كند، تصميم به هجرت به مدينه گرفت، ولي مدت ده سال باقيمانده نيز فرصت محدودي را براي حضرت فراهم كرد. در اين مدت، جنگها و غزوات بسياري بر پيامبر تحميل شد كه وقت مبارك حضرت را به خود اختصاص ميداد و فعاليتهاي حكومتي نيز بر اشتغالات روزمرة حضرت افزوده بود. اينها همه مانع از آن بود كه حضرت اوقات خود را به تبيين و توسعه كامل احكام اسلامي منحصر كند. از اين رو، آن حضرت به تبيين كليات شريعت و در سطح محدودي جزئيات آن پرداخت و تبيين وسيع و تطبيق آن را به اوصياي خود واگذار كرد و اين معنا با آيه«اكمال» ناسازگاري ندارد؛ زيرا اكمال دين در روز غدير با ولايت حضرت امير(ع) كامل شد.
پنج شنبه 16/1/1386 - 9:15
دعا و زیارت
در درجه ي اول مي توان گفت که: در اين يک روز، بيش از هر چيز و هر کس، ياد امام زمان عليه السلام و ظهور ايشان، دل هاي ما را پر مي کند و آنقدر که به فکر ايشان خواهيم بود، فکر ديگري ما را مشغول نخواهد کرد. علاوه بر اين، قطعاً در اين يک روز، کاري که خدا و امام زمان عليه السلام را ناخشنود مي سازد، انجام نمي دهيم؛ اگر خطا و گناهي از ما سرزده است، در اين فاصله، همه ي همت خود را براي توبه و جبران آن به کار مي بنديم.اگر حقي از ديگران بر عهده ي ما باقي مانده يا ظلمي در حق کسي مرتکب شده ايم، به سرعت در جهت حلاليت طلبي اقدام مي کنيم؛ و اگر عهد و پيماني با امام خود بسته بوديم اما در عمل به آن پاي بند نبوده ايم، در اين يک روز، کمال سعي خود را به خرج مي دهيم تا به آن عمل کنيم.اگر حقي از ديگران بر عهده ي ما باقي مانده يا ظلمي در حق کسي مرتکب شده ايم، به سرعت در جهت حلاليت طلبي اقدام مي کنيم. و اگر عهد و پيماني با امام خود بسته بوديم اما در عمل به آن پاي بند نبوده ايم، در اين يک روز، کمال سعي خود را انجام مي دهيم تا به آن عمل کنيم. عبادت هاي ما نيز در اين فاصله، معنويت و اخلاص بيشتري پيدا مي کند؛ نمازهاي ما در اين يک روز با گذشته تفاوت خواهد کرد و حضور قلب بيشتري خواهد بود. در اين مدت کم، محال است که بيش از حدّ ضرورت و اضطرار، عمر خود را صرف امور دنيوي کنيم. نه تنها فکر انجام دادن گناه به ذهنمان خطور نمي کند، بلکه حتي دريغمان مي آيد که در اين يک روز به امور مباح بپردازيم.همه ي تلاشمان اين است که از اين مدت کم، بيشترين استفاده را در جهت کسب رضاي خداوند و جلب خاطر مبارک امام عليه السلام ببريم. بالاترين نگراني ما اين است که نکند وقتي حضرت تشريف مي آورند، توجهي به ما نکنند يا خداي ناکرده از ما روي بگردانند، و براي اينکه چنين حالتي پيش نيايد، سعي مي کنيم خود را طوري مهيا کنيم که شايسته استقبال از آن بزرگوار باشيم.بالاترين آرزوي ما اين است که در مواجهه با حضرت، شاهد لبخند رضايت ايشان به روي خود باشيم و اينکه خطاب به ما بفرمايند: احسنتم! بارک الله! در غياب من به وظايف خود خوب عمل کرديد. من از شما سپاسگزار هستم.علاوه بر همه ي اينها در آرزوي ياري ايشان براي انجام اهداف مقدسشان لحظه شماري مي کنيم؛ با خود مي گوييم آنچه را عمري در آرزويش بوديم و با اميد وصالش زندگي را گذرانديم، يک روز ديگر، با چشمان خويش شاهد خواهيم بود و چه شيرين است آن لحظات!آنچه را براي ياري کردن ايشان از قبل آماده کرده ايم، نزد خود حاضر مي کنيم و تمام شرايط و زمينه ها را براي آنکه به حضرتش بپيونديم و جزء بهترين ياوران ايشان باشيم، در خود فراهم مي آوريم. خداي را شکر مي کنيم که زنده ايم و سالم هستيم و ان شاء الله تا يک روز ديگر همه ي امکانات مالي، آبرويي، زندگي و هستي خود را فداي قدوم محبوب عزيزتر از جان خود خواهيم کرد.آنگاه از خود مي گذريم و سراغ ساير مؤمنان مي رويم آنها را هم مانند خود آماده ي استقبال و همراهي با امامشان مي کنيم. اگر ببينيم که بعضي از آنها اشتياق و علاقه اي به اين موضوع از خود نشان نمي دهند، با دلسوزي و از سَرِ شفقت و مهرباني سعي مي کنيم تا آنها را با خود هم عقيده سازيم و دريغمان مي آيد که چنين فرصت طلايي و استثنايي را از دست بدهند. دلمان نمي آيد که فردا وقتي خورشيد امام عليه السلام طلوع مي کند، کساني از مؤمنان، خود را در بيغوله هاي تنگ و تاريک پنهان کنند و دانسته يا ندانسته از گرما و روشنايي اين خورشيد بي بهره بمانند.
پنج شنبه 16/1/1386 - 9:14
دعا و زیارت
6
اگر اين چهار عامل در مورد وقوع چيزي موجود باشد، قهراً و قطعاً انتظار وقوع آن هم قابل توجه خواهد بود و هيچ نيازي به امر نسبت به آن نيست. به کسي که اين مقدمات برايش حاصل شده، لازم نيست گفته شود که: «منتظر باش!» چون او قطعاً منتظر هست. حتي نمي توان گفت: «منتظر نباش!» زيرا با وجود اين عوامل، او نمي تواند منتظر نباشد.
پنج شنبه 16/1/1386 - 9:10
آموزش و تحقيقات
د - بايد مراقب دسيسه هاى ابليس باشيم .
3- نبايد از يادگيرى و تحصيل علم و آگاهى در هيچ شرايطى استنكاف نمود
معلم و شاگرد نبايد از يادگيرى و استفاده علمى از افرادى كه در مقام و منصب و سن و شهرت و ديندارى و يا علوم و دانشهاى ديگر، پائين تر و پست تر از آنها هستند، استنكاف ورزند؛ بلكه بايد از هر كسى كه استفاده علمى از او امكان پذير است ، بهره و فائده اى به دست آورند.والائى مقام و شهرت آنان نبايد مانع از آن شود كه در استفاده و بهره گيرى از افراد پائين تر از خود - در مسائلى كه در آنها آگاهى كافى ندارند - دريغ كنند، چون اين حالت ، موجب مى شود كه در تجارت و سوداگرى علمى خويش دچار زيان گشته ، و مراتب علم و آگاهى آنها رو به نقصان گذارده ، و مشمول خشم و غضب پروردگارشان واقع شوند.پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: «حكمت و دانش و سخن حكيمانه ، گمشده افراد باايمان است . يك فرد باايمان آنگاه كه علم و حكمت را در هر جا بيابد در فراگرفتن دست يازى به آن ، از همه افراد ديگر شايسته تر و سزاوارترميباشد» (224) .سعيد بن جبير گفت : انسان - تا وقتى كه در حال تعلم و دانش آموختن ، بسر مى برد - عالم و دانشمند است . و آنگاه كه دانش آموختن و يادگيرى را رها كند و بپندارد كه از علم و دانش و اندوختن سرمايه هاى علمى بى نياز مى باشد، و به معلومات موجود خود اكتفاء كند؛ او بيش از اندازه تصور، جاهل ترين و نادان ترين مردم است .شاعرى (225) مى گويد:
« و ليس العمى طول السؤ ال و انما
تمام العمى طول السكوت مع الجهل »
كورى و فقدان بينش علمى ، عبارت از طول مدت سؤ ال و استمرار پرسش نمى باشد؛ بلكه كورى كامل و فقدان بينش علمى ، عبارت از طولانى ساختن سكوت و عدم پرسش است كه همراه با جهل و نادانى ، چنين سكوتى ادامه يابد.
224- « (كلمة ) الحكمة ضالة المؤ من ، فحيث وجدها فهو احق بها » (منية المريد ص 58. بحارالانوار 2/99، به نقل از امالى شيخ طوسى ).
225-ابو عمرو مى گويد: سراينده اين شعر، اصمعى است (رك : مختصر كتاب العلم ، ص 44 به نقل از تذكرة السامع و المتكلم ، ص 78. ولى در سفينة البحار 1/585 آمده است : كه امام باقر (عليه السلام ) فرمود: « الا ان مفتاح العلم السؤ ال . و انشاء يقول » : يعنى آنحضرت اين بيت را انشاء فرمود:
« شفاءالعمى طول السؤ ال و انما
تمام العمى طول السكوت مع الجهل »
پنج شنبه 16/1/1386 - 8:47
دعا و زیارت
در تقريب بين مسلمانان و جلوگيرى از تفرقه و انشعاب
مقدمه
وحدت و يكپارچگى مسلمانان و لزوم اتحاد و اتفاق كلمه ميان ايشان بلكه ضرورت توحيد كلمه بر محور كلمه توحيد براى همه موحدان و خداپرستان روى زمين، از تعاليم و آموزشهاى اساسى آيين اسلام و از اصول فرهنگ قرآنى است. و بر همين اساس، قرآن كريم يكى از عمدهترين و سازندهترين اهداف رسالت رسول اكرم صلى الله عليه وآله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بيان مىدارد و اگر كسى در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معنى را از شاهكارهاى رسالت محمدىصلى الله عليه وآله مىيابد. (1)
«واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا»; يعنى همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنيد و پراكنده نگرديد.
«واذكروا نعمت الله عليكم اذكنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها» آل عمران /103; يعنى: ياد آوريد نعمتخداوندى را در حق شما كه دشمنان يكديگر بوديد او ميان دلهاى شما جمع كرد و در پرتو نعمتيكتاپرستى، برادران هم شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را نجات و رهايى داد.
بعد از رحلت پيامبر عظيمالشان اسلام اوصياى معصوم او كوشيدند تا آن وحدت و يكپارچگى را حفظ كنند و آنان از حقوق شخصى خويش چشم پوشيدند و از خدشهدار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازناى تاريخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستين انسانيت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزيه پرهيختند و از دامن زدن به آتش خصومتبين مسلمانان، بركنار زيستند و هم ديگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.
ما مسلمانان به اين آيه زيباى قرآن، بيشتر بايد بينديشيم: «فتقطعوا امرهم بينهم زبرا كل حزب بمالديهم فرحون» المؤمنون /53; يعنى: اهل كتاب و پيروان اديان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر يك به آنچه نزد اوستخرسند و شادمان گرديدند.
مرحوم مغنيه مىنويسد: يكى خود را به موسى عليهالسلام منسوب داشت و دومى به عيسىعليهالسلام منتسب گرديد و ما خود را به محمدصلى الله عليه وآله پيوسته مىدانيم در حالى كه دين و آيين همه پيامبران يكى است و خداى فرستنده و برانگيزنده همهشان هم يكى است. پس اين همه دشمنى و عداوت از كجا منشا مىگيرد؟! (2)
ايشان در تفسير فشرده خود در زمينه آيه سابقالذكر نيز نكتههايى ظريف و احيانا تلخ را يادآورده است. او در ذيل آن آيه مىنويسد: آيا اين آيه (نهى از تفرقه و جدايى) شامل ما مسلمانان هم هست و يا اختصاص به امتهاى نخستين و گذشته دارد! در نهجالبلاغه علىعليهالسلام آمده: «سياتى عليكم زمان يكفا فيه الاسلام كما يكفا الاناء بما فيه» يعنى: زمانى براى شما مسلمانان فرا مىرسد كه در آن، اسلام همچون ظرف پرى كه اگر آن را برگردانند خالى مىشود، خالى و تهى مىگردد، يعنى مورد عمل واقع نمىشود.
او در دنباله كلامش مىنويسد: مردم قبل از اسلام به سبب كفر و شرك پراكنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صميمى گشتند و امروز بعكس (معالاسف) مردم در زير لواى كفر متحد و يكپارچهاند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داريم اگر چه مدعى اسلاميت هستيم و چگونه ممكن است اين دعوى صادق باشد كه اسلام مايه نجات از هلاكت و تباهى است. (3)
يادداشتها و مآخذ
1- ر.ك: به بحثى تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهجالبلاغه، ارائه شده به كنگره سوم مجمع التقريب كه توسط آن مجمع تكثير و پخش شده و سپس در مجله ميقات حجشماره6 به چاپ رسيده است.
2- ر.ك: محمد جواد مغنيه، التفسير المبين، ص392.
3- همان.69.
پنج شنبه 16/1/1386 - 8:28