در صدد این نیستیم كه ادبیات امام را در قالب گفتار و نوشتار تقسیم نماییم و بگوییم كه امام بلندترین مطالب عرفان و اخلاق و سیاست را در قالب محاوره، به زبان ساده بیان مىكرد و در نوشتار، شعرى زیبا و نثرى عالى مىنوشت، و همچنین بر آن نیستیم، كه بگوییم نثر امام به سه دسته ذیل تقسیم مىگردد:
الف: نثر مرسل: كتاب چهل حدیث، آداب الصلاة.
ب: نثر مصنوع: نامه عرفانى به حاج احمد آقا و به خانم فاطمه طباطبایى.
ج: نثر محاوره: كتاب كشف الاسرار، تفسیر سوره حمد، وصیت نامه الهى سیاسى.
و همچنین در صدد این نیستیم كه بگوییم اشعار امام در قالبهاى شعرى چون:
الف: مسمط مخمس
مژده فروردین زنو بنمود گیتى را مسخّر
جیشش از مغرب بگرفت تا مشرق سراسر
رایتش افراشت پرچم زین مُقَرنس چرخ اخضر
گشت از فرمان وى در خدمتش گردون مقرّر
بر جهان و هرچه اندر اوست یكسر حكمران شد(1)
ب: قصیده
اى ازلیت به تربت تو مخمّر
وى ابدیت به طلعت تو مقرّر
آیت رحمت زجلوه تو هویدا
رایت قدرت در آستین تو مضمر(2)
ج: ترجیع بند
اى نقطه عطف راز هستى
برگیر زدوست جام مستى(3)
و یا اینكه اشعارش را در بیش از 60 غزل، 30 قطعه و قریب 80 رباعى بیاوریم، بلكه مىخواهیم منشأ ادبیات امام را، كه از منابع دینى و فرهنگى، دینى سرچشمه مىگیرد و غابت گرایانه از اویى و به سوى اویى است را در دوران تحصیلش تا به عرفان راه یافتن و به وصال رسیدن و به وصال یار نائل شدن و بازگشت من الحق الى الخلق بالحق و در یك كلام، خدامحورى در ادبیات امام را در سه دوره تبیین كنیم.
الف: دوران تحصیل (كودكى، نوجوانى و میان سالى)
ب: دوران مبارزات سیاسى (انقلاب اسلامى)
ج: دوران حاكمیت (جمهورى اسلامى)
ادبیات در یك نگاه
فرق ادبیات با زبان محاوره در این است كه انسان در محاوره حرفهایش را با زبان ساده بیان مىكند، كتاب را بیار، دفتر را ببر، بشین، پاشو، بیا، برو؛ ولى ادبیات هنر بیان نیات، در قالبى زیبا، همراه با احساس و عاطفه است كه داراى قدرت نفوذ و محرك اندیشه و احساس مىباشد، لذا با كمك استعاره، تشبیه، مجاز و كنایه، كلام آرایش داده مىشود تا تأثیر عمیقى برجا بگذارد.
هر اثر ادبى محدود و محصور به اعتقادات، جهان بینى، تربیت فرهنگى و اندیشه صاحب اثر است. اگر خالق اثر داراى اعتقادى والا باشد، اثر برجا ماندهاش، طبعاً والاست، ولى اگر صاحب اثر از عقیده و تربیت فرهنگى پست و مبتذل برخوردار باشد، اثرش نیز پست و مبتذل خواهد بود؛ (4) «از كوزه همان برون طراود كه در اوست».
با این نگاه، آثار ادبى با توجه به اهداف و غایت، به سه قسم خودخواه، دیگرخواه، خدا خواه تقسیم مىشود. (5)
الف: ادبیات خودخواه
عدهاى عقیده دارند كه هدف و غایت ادبیات، خود ادبیات است و زیبایى پایه و اساس ادبیات است، اگر ادبیات را در خدمت اجتماع قرار بدهیم، از ادبیات منفعت خواستهایم، در صورتى كه نباید از ادبیات منفعت خواست، زیبایى باید براى زیبایى باشد؛ با این عقیده هر گونه مسئولیتى از دوش ادبیات و ادیب برداشته شده است و زمینه براى محصور كردن ادبیات به خود فردى «اصالت خود» و خود بزرگتر «اصالت دربار» فراهم مىشود و سیر پرواز ادبیات به شراب و كباب و رباب ختم مىشود، ارزشش به حد تحفه و صله تنزّل مىكند.
كاندرین مدت كه بودستم زدیدار تو فرد
جفت بودم با شراب و با كباب و با رباب(6)
با این اندیشه ادبیات در مذبح فرد ذبح مىشود، همچنانكه در مذبح حاكمان ذبح مىشد.
پیروز شه عادل منصور معظم
كز عدل بناكرد دگر بار جهان را
آن شاه سبك حمله كه در كفه جودش
بى وزن كند رغبت او حمل گران را(7)
باید ادبیات را از این مذبح شراب و كباب و رباب بیرون كشید تا زنده و با طراوات بماند و به اجتماع طراوت ببخشد.
ب: ادبیات دیگرخواه
وقتى ادبیات، در كنار دیگر وسایل مورد نیاز ادیب دانشمند، براى خلق اثر محرك و با طراوت قرار گرفت، شانه ادبیات و ادیب مانند دیگر علوم و دانشمندش زیر بار مسئولیت مىرود و ادبیات، دیگر خواه مىگردد؛ در این بخش عدهاى عقیده دارند كه هدف و غایت ادبیات، هدایت اجتماع به سوى ترقى در قالب زیباى ادبى است.
هنوزم زخردى به خاطر درست
كه در لانه ماكیان برده دست
به منقارم آن سان به سختى گزید
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهید
پدرخنده بر گریهام زد كه هان
وطن دارىآموز از ماكیان(8)
در ادبیات دیگرخواه، همیشه بین اجتماع و ادیب داد و ستد جریان داشته است، هر كدام كه برترى داشت، بر دیگرى تأثیر گذاشته و در آن اثراتى پدیدآورده است، گاهى تحولات اجتماعى برترى یافته موجبات ایجاد مكاتب ادبى گردید و گاهى ادیب برترى یافته و موجب تحرك و تحول ادبیات و انقلاب ادبى گردید؛ هرچند كه گاهى قدرت حاكم بنام اجتماع بر ادبیات و ادیب برترى مىیابد و ادیب را وادار به عزلت نشینى و ادبیات را وادار به انحطاط مىكند و دور منفى ادبیات را بوجود مىآورد، ولى در مجموع ادبیات دیگرخواه موجب تحرك و تحول اجتماع مىشود.
ج: ادبیات خداخواه
هرچند كه ادبیات دیگرخواه مىتواند افراد اندیشمند را تا حدودى اغناء كند ولى همیشه افرادى هستند كه بالاتر از اجتماع مىاندیشند، آنها خداپرستانى هستند كه اجتماع را در خدمت پیشرفت بشرى مىدانند، هرچند كه عدّهاى در این مسیر غرق در تصوف شدند و اجتماع را از یاد بردهاند.
بشنو از من این جهان هیچ است هیچ
هرچه هست اندر زمین و آسمان هیچ است هیچ
غیر آن یكتاى بىهمتاى زاندیشه برون
هرچه در قیدش تو هستى، وارهان هیچ است هیچ
پیچ در پیچست این دنیا و پیچ و مهرهاش
(ناهج) اندر گردش كون و مكان هیچ است هیچ(9)
ولى عدهاى از خداپرستان هستند كه براى رسیدن به هدف نهائى خلقت انسان دنیا را وسیله قرار دادند، اینها در صدد ایجاد اجتماعى عالى هستند تا در آن به مرتبه اعلاى انسانیت برسند، و خداوند اینها را در قرآنش امت وسط خواند. (10)
جز سر كوى تو اى دوست ندارم جائى
در سرم نیست بجز خاك درت سودائى(11)
در این ادبیات ادیب بار مسئولیت خلیفة اللهى را براى ترقى بشریت بر دوش دارد و دستورات دین را مجموعهاى از حقیقت مىداند و سعى دارد زیبایى حقیقت دین را در قالب ادبیات زیبا ارائه نماید.
با عنایت و حفظ این مطالب مىتوان گفت كه ادبیات امام خمینى در دسته سوم «ادبیات خداخواه» قرار مىگیرد.
دیدهاى نیست نبیند رخ زیباى تو را
نیست گوشى كه همى نشنود آواى تورا
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار
بدو عالم ندهم روى دل آراى تورا
هیچ دستى نشود جز برخوان تو دراز
كس نجوید بجهان جز اثر پاى تورا
همه جا منزل عشق است كه یارم همه جاست
كور دل آنكه نیابد بجهان جاى تورا(12)
الف: ادبیات خدامحورى امام خمینى در دوران تحصیل (قبل از مبارزات)
امام خمینى داراى جهان بینى اشراقى و شهودى است، هستىشناسى او، هستىشناسى عاشقانه و از سر شیدایى است كه از هفت سالگى با آموختن قرآن شروع شد و با تعلیم خط و منطق و بیان و بدیع و عروض و قوافى در خمین و اراك و قم ادامه یافت.
قم بدكى نیست از براى محصل
سنگگ نرم و كباب اگر بگذارد
حوزه علمیّه دایر است ولیكن
خان فرنگى مآب اگر بگذارد(13)
و براى رسیدن به مقصد، فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه را تعلیم دید و متعلمانه به خدمت گرفت.
اى حضرت صاحب زمان اى پادشاه انس و جان
لطفى نما بر شیعیان تأیید كن دین مبین
توفیق تحصیلم عطا فرما و زهد بىریا
تا گردم از لطف خدا از عالَمین عاملین(14)
و براى همه خواندهها و دانسته هایش، سرود:
در مدرس فقیه به جز قیل و قال نیست
در دادگاه، هیچ از او داستان نبود
در محضر ادیب شدم، بلكه یابمش
دیدم كلام جز زمعانى بیان نبود(15)
امام خمینى به خوبى دریافته بود كه آنچه فهم هستى و درك محضر هستى را فراهم مىكند علم نیست.
در حلقه درویش ندیدیم صفائى
در صومعه از او نشنیدیم ندائى
در مدرسه از دوست نخواندیم كتابى
در مأذنه از یار ندیدیم صدائى
در جمع كتب هیچ حجابى ندریدیم
در درس صحف راه نبردیم بجائى(16)
امام علم را حجاب نورى كه با آن راز هستى گشوده نمىشود، مىدانست:
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب
از حجاب آنكه برون رفت بحق جاهل بود
عاشق از شوق بدریاى فنا غوطه وراست
بى خبر آنكه به ظلمتكده ساحل بود(17)
و براى همه مسیر طى شده علمىاش نوشت: در جوانى سرگرم به مفاهیم و اصطلاحات پرزرق و برق شدم كه نه از آنها جمعیتى حاصل شد و نه حال، اسفار اربعه با طول و عرضش، از سفر به سوى دوست بازم داشت. (18)
اسفار و شفاء ابن سینا نگشود
با آن همه جرّ و بحثها مشكل ما(19)
نه از فتوحات فتحى حاصل شد و نه از فصوص الحكم، حكمتى دست داد، تا چه رسد به غیر آنها كه خود داستان غمگین دارد. (20)
از فتوحاتم نشد فتحى و از مصباح نورى
هرچه خواهم در درون جامه آن دلفریب است(21)
امام خمینى براى رسیدن به وصال یار دائم در تكاپو بود:
از درس و بحث مدرسهام حاصلى نشد
كى مىتوان رسید به دریا از این سراب
هرچه فرا گرفتم و هرچه ورق زدم
چیزى نبود غیر حجابى پس حجاب(22)
تا اینكه با عارف كامل آیت اللّه شاه آبادى آشنا شد.
دست من گیر از این خرقه سالوس رهان
كه در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست(23)
با اصرار امام خمینى، آیت اللّه شاه آبادى او را پذیرفت.
الا یا ایها الساقى زمى پرساز جامم را
كه از جانم فرو ریزد هواى ننگ و نامم را
از آن مىریز در جامم كه جانم را فنا سازد
برون سازد زهستى هسته نیرنگ و دامم را
از آن مىده كه جانم را زقید خود رها سازد
به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را(24)
رابطه بین شاه آبادى و امام خمینى، رابطه استاد و شاگردى صرف نبود، بلكه رابطهشان مراد و مریدى بود، عشق دو طرفه نسبت به هم داشتند كه آیت اللّه شاه آبادى در هر شرایطى امام را به حضور مىپذیرفت(25) و امام خمینى چنان به او عشق مىورزید كه بعد از نامش روحى له الفداء بكار مىبرد، (26) و كلاسشان، كلاس تعلیم و تعلم متعارف نبود، بلكه جنبه اشراقى داشت، عرفان عملى همراه با استاد بود.
كاش روزى بسر كوى تو ام منزل بود
كه در آن شادى و اندوه مراد دل بود
تا اینكه رسید به:
چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم
آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود(27)
امام خمینى حوزه عرفان را صوفیانه طى نكردند، بلكه تمام علوم آموختهاش را به خدمت گرفت، شریعت و طریقت و حقیقت را كه در طول تاریخ جدا از هم مطرح شده بود را یكجا جمع نمود، او وصال سالك را در با هم بودن این سه مىدانست و خودشان در اوج وصال، شدیداً به آداب و ظواهر شریعت پایبند بوده(28) و به قله سعادت انسانیت یعنى جامعیت براى ظهور صوراسماء الهیه و محلى براى تجلى اسماء الهى شد و خلیفة اللهى گردید كه خداوند فرمود: «انى جاعل فى الارض خلیفة». (29)
این آئینه تمام نماى انسان كامل، در اوج وصال به ملائك تناز زیر پایش مىگوید:
قدسیان را نرسد تا كه به ما فخر كنند
قصه علّم الاسما به زبان است هنوز(30)
این واصل حقیقت با دامن دامن عطر وصال به میان خلق برگشت كه تاریخ با آن سنگینىاش را تكان داد.
ب: ادبیات خدامحورى امام خمینى در دوران مبارزات (انقلاب)
امام خمینى در سال 1341 دست به سفر من الحق الى الخلق بالحق زد و خود آن ایام را چنین ترسیم مىكند: سال 41 سال شروع انقلاب اسلامى و مبارزه روحانیت اصیل در مرگ آباد تحجر و تقدس مآبى چه ظلمها بر عدّهاى روحانى پاكباخته رفت، چه نالههاى دردمندانه كردند و چه خون دلها خوردند. (31)
امام خمینى، زمانى بین خلق برگشت كه متدینین به امید حفظ دین و سیاسیون به امید رسیدن به دنیا، بین دین و سیاست خط حایل ممتدى كشیده بودند كه هیچ كس حق عبور از آن را نداشت، و اگر كسى تفكر عبور از آن را مىكرد، دو گروه پایمالش مىكردند.
در این جوّ امام خمینى به روحانیون نوشت: هان اى روحانیون اسلامى، اى علماى ربانى، اى دانشمندان دیندار، اى گویندگان آیین دوست، اى دینداران خداخواه، اى خداخواهان حق پرست، اى حق پرستان شرافتمند، اى شرافتمندان وطن خواه، اى وطن خواهان با ناموس، موعظت خداى جهان را بخوانید و یگانه راه اصلاحى را كه پیشنهاد فرمود بپذیرید و ترك نفعهاى شخصى كرده تا به همه سعادتهاى دو جهان نایل شوید و با زندگانى شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شوید، إن للّه فى ایام دهركم نفحات ألافتعر ضوالها. (32)
و هنگامى كه رژیم پهلوى دست به حبس و اعدام انقلابیون زد، امام خمینى براى انقلابیون نوشت: شما روحانیون حقایق را به مردم بگویید كه چه نقشهاى بر علیه اسلام و استقلال مملكت دارند، تا مردم صفوف خود را فشردهتر كنند، مردم زندهاى باشند در برابر حوادثى كه پیش مىآید، استقامت داشته باشید و از آنهایى كه خداوند فرمود: إن الذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائكة ألّاتخافوا و لاتحزنوا وابشروا بالجنة التى كنتم توعدون؛ خداوند ملائكه را بر شما فرو مىفرستد و قلبتان را آرامش مىبخشد كه از كشته شدن و اعدام شدن نگران نشوید، جایگاه ابدى شما بهشت عدن است كه خداوند به متقین وعده داده است. (33)
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد
آنكه از خویش گذر كرد، چهاش غم باشد؟(34)
این نوشتار امام خمینى براى خلق اثر ادبى نیست، بلكه براى حقایق دستورات الهى در جامعه بشرى است و از سرسوز و ایمان راسخ و اعتقاد قلبى اوست، چنان ایمانى كه در جواب شهید سعیدى كه گفته بود، بنظرم از این به بعد شما در مبارزاتتان یاران كمترى خواهید داشت، فرمود: آقاى سعیدى چه مىگوید؟! به خدا قسم اگر تمام جن و انس پشت به پشت هم بدهند و در مقابل من بایستند من چون این راه را حق یافتم از پاى نخواهم نشست. (35)
امام خمینى چنان غرق در ایمان شده بود كه مبدل به اسلام مجسم شد، و شهید سید محمد باقر صدر مىگفت: در خمینى ذوب شوید چنانكه او در اسلام ذوب شده است. (36)
امام خمینى غرق در خدا بود و لذا همه چیز براى او عادى بود، حتى شهادت پسرش آقا مصطفى، كه گفت: اینطور قضایا خیلى مهم نیست، پیش مىآید. براى همه مردم پیش مىآید، خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطاف خفیه، ما از الطاف خفیهاى كه خداوند نسبت به عبادش دارد و انّه لطیف على عباده، اطلاع نداریم كه جزع و فزع مىكنیم والا در اینطور چیزهایى كه جزئى است و مهم نیست اینقدر بىطاقت نبودیم، مىفهمیدیم كه یك مصالحى در كار است، یك الطافى در كار است، یك تربیتهایى در كار است. (37)
غم مخور ایام هجران رو به پایان مىرود
این خمارى از سرما مىگساران مىرود
پرده را از روى ماه خویش بالا مىزند
غمزه را سر مىدهد غم از دل و جان مىرود
بلبل اندر شاخسار گل هویدا مىشود
زاغ با صد شرمسارى از گلستان مىرود
محفل از نور رخ او نور افشان مىشود
هرچه غیر ذكر یار از یاد رندان مىرود
ابرها از نور خورشید رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان مىرود
وعده دیدار نزدیك است یاران مژده باد
روز وصلش مىرسد ایام هجران مىرود(38)
ج: ادبیات خدامحورى امام خمینى در دوران حاكمیت
در زمانى كه زهد، گریز كامل از دنیا و توجه محض به آخرت تعبیر مىشد و حكومت گریز كامل از آخرت و توجه محض به دنیا بود، بدترین افراد در رأس هرم حكومت قرار داشتند و از پستترین جنایات باكى نداشتند و بهترینهاى جامعه در كنج دیر و صومعه، خانقا و كلیسا و مسجد عزلت گزیده بودند، امام خمینى با افكار روشن و والاى خود، تار و پود زهد مذموم و منفى را از هم گسست و بدآموزیهاى زهد صوفیانه را كنار زد و اوج زهد و تقوا و پارسایى و توجه كامل به آخرت، توجه به دنیا را براى پیاده كردن حكومت حق و اجراى عدالت ضرورى دانست و خود به این امر اقدام نمود و حكومت تشكیل داد.
جمهورى ما نشانگر اسلام است
افكار پلید فتنه جویان خام است(39)
و زمانى كه رأس هرم حكومت قرار داشت و تكیهگاه همه مسئولین نظام بود، در آن كوران مسائل حكومتى كه همه را غرق كرده بود، امام خمینى سوز عشقى مىسرود كه انسان خیال مىكند او در وسط گلستان نشسته و فارغ از همه هیاهوى سیاسى و اجتماعى و مسائل زندگى است و كارى جز سرودن شعر ندارد.
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امید لقاء یار دیرین دارم
طاقت زكفم رفت و ندانم چه كنم
یادش همه شب در دل غمگین دارم(40)
همین امام، هنگامى كه رزمندگان در جبهه جنگ دست به عملیاتى مىزدند و مارش عملیات از رادیو پخش مىشد، دل هر كس در پشت جبهه به سختى مىتپید و نشاط و شادى در چهره رزمندگان خسته با بدنهاى خونین، بخاطر فتح موج مىزد، به خدایش مىگفت: بارالها! جوانان رزمنده ایران فتح را از تو مىدانند و به قدرت خویش مغرور نیستند، و اگر غرور و سرافرازى هست براى آن است كه مورد عنایت و حمایت ذات مقدس تو هستند، تو طمأنینه و سكینه را در دل آنان نازل فرمودى و رعب و وحشت را در قلوب دشمنان آنانكه دشمنان اسلامند انداختى، خداوندا هرچه هست از توست.
و همچنین خطاب به رزمندگان مىنوشت: همه باید بدانیم كه تمام امور و از آن جمله فتح و نصر بدست خداوند متعال است، «و ما النصر إلّا من عند اللّه العزیز الحكیم». (41)
اى دوست هرآنچه هست نور رخ توست
فریاد رس دل نظر فرّخ توست(42)
و در توصیف جان باختگان عملیات مىگفت: از شهدا كه نمىشود چیزى گفت؛ شهدا شمع محفل دوستانند، شهدا در قهقهه مستانهشان و در شادى وصالشان «عند ربهم یرزقون»اند؛ و از نفوس مطمئنهاى هستند كه مورد خطاب «فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى» پروردگارند، اینجا صحبت عشق است و عشق، و قلم در ترسیمش برخود مىشكافد. (43)
باده از دست لطیف تو در این فصل بهار
جان فزاید كه در این فصل بهار آمدهام
مطرب عشق كجا رفت در این فصل طرب
كه به عشق و طربش بادهگسار آمدهام
در میخانه گشائید كه در مسلخ عشق
به هواى رخ آن لاله عذار آمدهام(44) امام خمینى در همه جا و همه حال با یار بود و رخ یار مىخواست:
آید آن روز كه من هجرت از این خانه كنم
از جهان پرزده در شاخ عدم لانه كنم؟(45)
و همه چیز را براى یار مىخواست:
دردخواهم دوا نمىخواهم
غصّه خواهم نوا نمىخواهم
عاشقم، عاشقم مریض توأم
زین مرض من شفا نمىخواهم(46)
آنگاه كه همه دعاى شفاء مىخواندند، او دعاى پرواز مىخواند:
فرّخ آن روز كه از این قفس آزاد شوم
از غم دورى دلدار رهم، شاد شوم
سرنهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق
لب نهم بر لب شیرین تو فرهاد شوم(47)
امام خمینى شادمانه پركشید و ما، در دریایىغم، آخرین كلمات پرامیدش را خواندیدم: با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضمیرى امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص، و به سوى جایگاه ابدى سفر مىكنم. (48)
او چه زیبا آرامش و آسایش و اطمینان را در سراسر حیات خویش سارى ساخت و قطران آن را در جامعه جارى نموده تا بشریت در اجتماعى عالى به سوى مرتبه اعلاى الهى حركت كند.
خمینى در خم ابرویش جام پر ز مىداشت، افسوس كه قد عصر ما به آن بلندى نبود كه لبىتر كند.
ساقى بریز باده در ساغر حریفان
ما طعم باده عشق از دست او چشیدیم(49)
پىنوشتها:
1- امام خمینى سید روح اللّه، دیوان امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، بیست و سوم 1378، ص 271.
2- همان، ص 253.
3- همان، ص 285.
4- سازمان مطالعه و تدوین كتب علوم انسانى دانشگاهها، مجموعه مقالههاى سمینار بررسى ادبیات انقلاب اسلامى، تهران، سمت اول، 1373، ص 3.
5- همان، ص 77 - 71.
6- انوارى، دیوان انوارى، با مقدمه سعید نفیسى، تهران، نگاه، اول 1376، ص 80.
7- انورى ابیوردى، دیوان اشعار.
8- دهخدا، على اكبر، دیوان.
9- قزوینى ناهج، هیچنامه.
10- سوره بقره، آیه 142، وجعلناكم امة وسطا.
11- دیوان امام، ص 186.
12- همان، ص 42.
13- همان، ص 301.
14- همان، ص 262.
15- همان، ص 108.
16- همان، ص 187.
17- همان، ص 104.
18- امام خمینى سید روح اللّه، صحیفه امام، ج 20، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، دوم 1379، ص 165.
19- دیوان امام، ص 44.
20- صحیفه امام، ج 20، ص 165.
21- دیوان امام، ص 51.
22- همان، ص 48.
23- همان، ص 67.
24- همان، ص 40.
25- ستوده امیررضا، پابه پاى آفتاب، ج 4، تهران، پنجره، ویرایش دوم، ص 259 - 240.
26- امام خمینى سید روح اللّه، شرح چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، اول 1371، ص 20.
27- دیوان امام، ص 104.
28- مجموعه مقالههاى سمینار بررسى ادبیات انقلاب، ص 330 - 328.
29- سوره بقره، آیه 30.
30- دیوان امام، ص 127.
31- صحیفه امام، ج 21، ص 240.
32- همان، ج 1، ص 23 و 22.
33- همان، ص 162.
34- دیوان امام، ص 86.
35- پابه پاى آفتاب، ج 4، ص 235.
36- حسین حائرى سید كاظم، زندگى و افكار شهید صدر، ترجمه طارمى حسن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، اول 1375، ص 155.
37- صحیفه امام، ج 3، ص 234.
38- دیوان امام، ص 111.
39- همان، ص 195.
40- همان، ص 221.
41- صحیفه امام، ج 16، ص 155.
42- دیوان امام، ص 196.
43- صحیفه امام، ج 21، ص 147.
44- دیوان امام، ص 137.
45- همان، ص 158.
46- همان، ص 160.
47- همان، ص 159.
48- صحیفه امام، ج 21، ص 450.
49- دیوان امام، ص 164.