آموزش و تحقيقات
١٨ سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم. کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است. در اینجا هر پروژهاى ٢ سال طول میکشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست.
جهانى شدن (globalization) باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدیها در تناقض است. آنها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار میکنند، بحث میکنند، بحث میکنند، بحث میکنند و خیلى به آرامى کارى را پیش میبرند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى میانجامد.
به عبارت دیگر:
١- سوئد در حدود ۴۵۰,۰۰۰ کیلومتر مربع وسعت دارد.
٢- سوئد ٢ میلیون جمعیت دارد.
٣- استلهکم، پایتخت سوئد ۵۰۰,۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
٤- ولوو، اسکانیا، اریکسون و الکترولوکس برخى از شرکتهاى تولیدى سوئد هستند.
نخستین بارى که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمیداشت و به محل کار میبرد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبحها زود به کارخانه میرسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک میکرد. در آن زمان، ٢٠٠٠ کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار میآمدند. روز اوّل، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟» چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک میکنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟ او در جواب گفت: «براى این که ما زود میرسیم و وقت براى پیاده رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر میرسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیکتر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمیکنی؟» میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید.
این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته (Slow Food). این جنبش میگوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع (Fast Food) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار میگیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس ویک «اروپاى آهسته» نامیده شده است.
این جنبش اساساً حس «شتاب» و «دیوانگی» به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال میبرد. نهضتى که «کمیّت» را جایگزین «کیفیت» در همه شئون زندگى ما کرده است. مردم فرانسه با وجودى که ٣٥ ساعت در هفته کار میکنند امّا از آمریکائیها و انگلیسیها مولّدترند. آلمانیها ساعت کار هفتگى را به ٨/٢٨ ساعت تقلیل دادهاند و مشاهده کردهاند که بهرهورى و قدرت تولیدشان ٢٠٪ افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائیها را هم جلب کرده است.
البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهرهورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهرهورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزشهاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است. به معنى چسبیدن به «حال» در مقابل «آینده » نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسیترین ارزشهاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است.
هدف جنبش آهستگى، محیطهاى کارى کم تنشتر، شادتر و مولّدترى است که در آن، انسانها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت میبرند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکتها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بیشتاب و با بهرهورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.
بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر «زمان» میگذرانیم امّا تنها هنگامى به آن میرسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم. بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش میکنیم. همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار میکنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان لنون، خواننده معروف: «زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق میافتد، در حالى که تو سرگرم برنامهریزیهاى دیگرى هستى.»
به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک میگوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن «زمان»، از وسط مطلب آن را رها میکنند تا از قافله «جهانى شدن» عقب نمانند!
سه شنبه 31/2/1387 - 15:24
طنز و سرگرمی
زن و شوهرى با هم قهر بودند و حرف نمیزدند. یکشب مرد که میخواست فردا صبح ساعت ٥ بیدار شود و براى یک پرواز مهم کارى خود را به فرودگاه برساند و در عین حال نمیخواست سکوتش را بشکند تا همسرش فکر نکند که کوتاه آمده است روى یک تکه کاغذ نوشت: «لطفاً فردا ساعت ٥ صبح مرا از خواب بیدار کن» و آن را کنار همسرش گذاشت. مطمئن بود که همسرش این یادداشت را خواهد دید. فردا صبح که از خواب بیدار شد به ساعتش نگاه کرد دید ساعت ٩ صبح است و پروازش را از دست داده است. خیلى ناراحت شد و با عجله از تختخواب بیرون آمد. این یادداشت را کنار تختش دید: «ساعت پنجه. پاشو!»
سه شنبه 31/2/1387 - 15:10
دانستنی های علمی
هنگامى که با یکی از عزیزان تان به مدّت ٢ ساعت صحبت میکنید به نظرتان ٢ دقیقه میآید.
هنگامى که به مدّت ٢ دقیقه بر روى اجاق داغ مینشینید به نظرتان ٢ ساعت میآید.
این یعنى نسبیت
قانون جاذبه را نمیتوان مسئول افتادن آدمها به دام عشق دانست.
فقط دو چیز وجود دارد که نهایتى ندارند: عالم خلقت و حماقت انسانها. و من در مورد اوّلى مطمئن نیستم
اگر نظریه نسبت من اثبات شود، آلمان ادعا میکند که من آلمانى هستم و فرانسه اعلام میکند که من شهروند جهان هستم.
امّا اگر نادرستى نظریه من اثبات شود، فرانسه خواهد گفت که من آلمانى هستم و آلمان اعلام خواهد کرد که من یهودیام
دو شیوه براى زندگى کردن وجود دارد. یکى این که فرض کنیم هیچ معجزهاى وجود ندارد. و دیگرى این که همه چیز را معجزه بیانگاریم
نگران اشکالاتى که در ریاضیات دارید نباشید. من به شما اطمینان میدهم که اشکالات من بیشتر و بزرگتر است
همه چیز را میتوان به صورت علمى توضیح داد، امّا اگر شما یکى از سمفونیهاى بتهوون را به صورت «تغییرات امواج صوتی» تشریح کنید هیچکس از آن چیزى نمیفهمد و کاملاً بیمعنى خواهد بود.
تخیل مهمتر از دانش است
میزان عقل و نادانى همه ما نزد خداوند یکسان است
از وقتى که ریاضیدانان به نظریه نسبیت پرداختهاند، خود من دیگر چیزى از آن سر در نمیآورم.
گاهى اوقات یکنفر براى چیزهایى که کس دیگرى به رایگان به دست میآورد، بهاى زیادى میپردازد.
سه شنبه 31/2/1387 - 14:56
آموزش و تحقيقات
سوال 1) اگر من بخواهم به میهمانی یا سینما بروم و او بخواهد کار دیگری بکند، معمولاً: | |
| | شیر یا خط میاندازیم. | | من کاری که دوست دارم را میکنم. | | من به نفع او عقبنشینی میکنم. | | ما بالاخره به یک تصمیم مشترک دست مییابیم. | | تصمیم میگیریم این بار بنا به میل یکی رفتار کنیم و بار بعد به میل دیگری. | | |
| | |
| سوال 2) چه کسی معمولاً «برنامهریزی» مناسبتهای اجتماعی را انجام میدهد؟ | |
| | من، و از این مسئولیت لذت میبرم. | | من، امّا از این کار خوشم نمیآید. | | او، و از این مسئولیت لذت میبرد. | | او، امّا از این کار خوشش نمیآید. | | |
| | |
| سوال 3) کدامیک محبوبترید؟ | |
| | من | | او | | هر دو به یک اندازه | | مردم از ما دوری میکنند. | | |
| | |
| سوال 4) وقتی او بداخلاق و دَمَغ است، من معمولاً: | |
| | سر و صدا نمیکنم و آهسته راه میروم. | | دستپاچه و نگران میشوم. | | کارهای خندهدار میکنم تا او را خوشحال کنم. | | مسخرهاش میکنم. | | |
| | |
| سوال 5) مناسبترین گزینه را انتخاب کنید: | |
| | وقتی به او بلوف میزنم، او معمولاً گول میخورد. | | وقتی به او بلوف میزنم، او معمولاً میداند و گول نمیخورد. | | وقتی او به من بلوف میزند، من معمولاً گول میخورم. | | وقتی او به من بلوف میزند، من معمولاً میدانم و گول نمیخورم. | | الف و ت | | ب و پ | |
نكته : جوابهای خود را ارسال كنید تا نتیجه تست را برایتان بفرستم
به تستهای قبلی هم توجه كنید جالب خواهند بود برایتان
سه شنبه 31/2/1387 - 8:40
طنز و سرگرمی
مرد خسیسى تمام پولهایى که در زندگى به دست آورده بود را جمع کرد بود و در خرج کردن آن، نهایت خست را به خرج میداد. قبل از مرگش، همسرش را صدا کرد و به او گفت: «وقتى من مُردم، از تو میخواهم که تمام پولهایم را همراه جنازهام در قبر بگذارى. دلم میخواهد پولهایم را در زندگى پس از مرگم همراه داشته باشم.» او سپس زنش را قسم داد که این کار را حتماً بکند.
چند ماه بعد، مرد خسیس از دنیا رفت. در مراسم خاکسپارى، همسر و افراد خانواده و دوستانش بالاى جنازه او ایستاده بودند. وقتى مراسم تمام شد میخواستند بر روى جنازه خاک بریزند، همسرش گفت: «لطفاً دست نگهدارید!» سپس جعبهاى را از کیفش بیرون آورد و آن را همراه جنازه همسرش درون قبر قرار داد.
در راه بازگشت به خانه، یکى از دوستان زن از او پرسید: «میدونم اینقدر احمق نیستى که تمام پولهاشو توى قبر گذاشته باشى.» زن وفادار جواب داد: «ببین! من یک آدم با وجدان هستم و به قسمى که خوردم عمل میکنم. بنابراین تمام پولهایش را همراهش در قبر گذاشتم.»
دوستش گفت: «منظورت اینه که تمام پولهاش توى همون جعبه کوچکى بود که توى قبر گذاشتى؟» زن پاسخ داد: «البته!» و ادامه داد: «من تمام پولهاشو به حساب بانکى خودم واریز کردم و براش یک چک به همان مبلغ نوشتم و همراهش توى قبر گذاشتم که اون دنیا نقد کند و خرجش کند.»
يکشنبه 29/2/1387 - 14:42
آموزش و تحقيقات
روزى یک استاد دانشگاه شاگردان خود را به مباحثه طلبید. او در کمال اعتماد به نفس از دانشجویانش پرسید: آیا خداوند همه موجودات را آفریده است؟
یکى از دانشجویان با شجاعت پاسخ داد: بله.
استاد پرسید: هر موجودى را؟
دانشجو جواب داد: بله هر آن چه را که وجود دارد.
استاد گفت: در این صورت این جمله که خداوند شیطان را هم آفریده، درست است. چرا که شیطان هم وجود دارد.
دانشجو نتوانست به این پرسش پاسخ دهد و ساکت ماند.
استاد با حالتى حاکى از احساس خشنودى با خود این طور اندیشید که بار دیگر توانسته است اثبات کند که ایمان و اعتقادات مذهبى چیزى جز افسانه نیست.
در همین حال ناگهان دانشجوى دیگرى دست بلند کرد و پرسید: استاد آیا سرما وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد. آیا تو تا به حال سرما را احساس نکردى؟
دانشجو با کمال احترام پاسخ داد: استاد در واقع سرما وجود ندارد. بر پایه نتایج دستاوردهاى دانش فیزیک، سرما در واقع عبارت است از فقدان کامل یا غیبت کلى گرما. یک شىء را تنها زمانى مىتوان مورد مطالعه قرار داد که انرژى از خود ساطع کند و انرژى هر جسم به صورت گرما ساطع مىشود. بدون گرما اشیاء ساکن و فاقد نیروى جنبش هستند و نمىتوانند از خود واکنش نشان دهند. اما سرما وجود ندارد. ما خود واژه سرما را ابداع کردهایم تا پدیده فقدان گرما را به کمک آن توصیف کنیم.
دانشجو در ادامه پرسید: تاریکى چطور استاد؟ آیا به نظر شما تاریکى هم وجود دارد؟
استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد.
دانشجو باز گفت: شما بازهم اشتباه مىکنید استاد. تاریکى نیز چیزى جز فقدان کامل نور و روشنایى نیست. از نظر فیزیکى مىتوان نور و روشنایى را مورد مطالعه قرار داد اما تاریکى را خیر. اگر نور را از منشور عبور دهیم، رنگهاى گوناگونى براساس طول موج امواج نورانى از آن خارج مىشود. تاریکى نیز عبارتى است که ما از آن براى توصیف حالت فقدان نور استفاده مىکنیم.
در پایان دانشجو از استاد پرسید: شیطان چطور؟ آیا شیطان هم وجود دارد؟
خود وى ادامه داد: شیطان نیز بر غیبت خداوند در دل انسانها و حالت دورى از عشق، بخشش و ایمان دلالت دارد. عشق و ایمان همانند نور و حرارت هستند. این دو وجود دارند و فقدان آنها است که شیطان نام گرفته.
این بار نوبت استاد بود که حرفى براى گفتن نداشته باشد.
نام این دانشجو آلبرت اینشتین بود.
يکشنبه 29/2/1387 - 14:31
آموزش و تحقيقات
• سه جمله براى دستیابى به موفقیت:
١) بیشتر از دیگران بدان
٢) بیشتر از دیگران کار کن
٣) کمتر از دیگران توقع داشته باش
ویلیام شکسپیر
• اگر برنده شوى نیاز ندارى که توضیح بدهى ...
امّا اگر بازنده شوى بهتر است آنجا نباشى تا مجبور شوى توضیح بدهى.
آدولف هیتلر
• خودت را با هیچکس در این دنیا مقایسه نکن.
اگر اینکار را بکنى، به خودت توهین کردهاى
آلن استرایک
• اگر ما نتوانیم کسى که مىبینیمش را دوست داشته باشیم
چگونه مىتوانیم خدا را که نمىتوانیم ببینیمش دوست داشته باشیم؟
مادر ترزا
• من نخواهم گفت ١٠٠٠ بار شکست خوردم، بلکه خواهم گفت
من کشف کردم که ١٠٠٠ راه براى شکست خوردن وجود دارد.
توماس ادیسون
• اگر روزى فرا رسید که هیچ مشکلى براى حل کردن نداشتى
بدان که در مسیر اشتباهى حرکت کردهاى
سوامى ویوکاناندا
يکشنبه 29/2/1387 - 14:11
دانستنی های علمی
عاشق شدن
• انقدر بخندید که دلتون درد بگیره
• وقتى از سفر برگشتید ببینید هزار تا ایمیل براتون رسیده
• براى مسافرت به یک جاى خوشگل بروید
• به آهنگ مورد علاقهتون از رادیو گوش بدین
• به رختخواب بروید و به صداى بارش باران گوش بدین
• از حمام که بیرون اومدین ببینید حولهتون گرمه
• آخرین امتحانتون را خوب بدین
• یک دوستى که زیاد نمیبینیدش ولى دلتون میخواد او را ببینید بهتون تلفن کنه
• توى جیب شلوارى که سال پیش پوشیده بودید پول پیدا کنید
• براى خودتون توى آینه شکلک در بیارین و بهش بخندین
• بدون دلیل بخندین
• به طور تصادفى بشنوید که یکنفر داره از شما تعریف میکنه
• از خواب بیدار بشین و ببینید که چند ساعت دیگه هم میتونید بخوابید
• آهنگى را گوش کنید که شما را به یاد شخص خاصى بیاندازه
• عضو یک تیم باشید
• از بالاى تپه به غروب خورشید نگاه کنید
• دوستان جدید پیدا کنید
• هر وقت اونو میبینید دلتون هُرى بریزه پائین
• لحظات را با بهترین دوستانتون بگذرانید
• کسانى که دوستشون دارید را خوشحال ببینین
• یک دوست قدیمى را ملاقات کنید و ببینید که فرقى نکرده
• یک روز بعدازظهر کنار ساحل قدم بزنید
• یکى را داشته باشید که بهتون بگه دوستتون داره
• بخندید ... بخندید ... بخندید ... و کارهاى احمقانهاى که با دوستانتون کردید را به یاد آورید اینها بهترین لحظههاى زندگى هستند
قدرشون را بدانیم
زندگى یک مشکل نیست که باید حل کرد بلکه یک هدیه است که باید بازش كنید
يکشنبه 29/2/1387 - 14:1
خواستگاری و نامزدی
صبح یک روز زمستان، زن و شوهرى در هنگام خوردن صبحانه به اخبار رادیو گوش میکردند. گوینده اعلام کرد: «امروز انتظار میرود ٢٠ تا ٢٥ سانتیمتر برف ببارد. همه ماشینهایشان را در سمت راست کوچهها پارک کنند تا راه براى حرکت ماشینهاى برف روبى باز باشد.»
مرد فوراً از خانه خارج شد و ماشینش را در سمت راست کوچه پارک کرد.
یک هفته بعد، دوباره به هنگام خوردن صبحانه، گوینده رادیو اعلام کرد: «امروز انتظار میرود ٢٥ تا ٣٠ سانتیمتر برف ببارد. همه ماشینهایشان را در سمت چپ کوچهها پارک کنند تا راه براى حرکت ماشینهاى برفروبى باز باشد.»
مرد دوباره فوراً از خانه خارج شد و این بار ماشینش را در سمت چپ کوچه پارک کرد.
یک هفته بعد، دوباره به هنگام خوردن صبحانه، گوینده رادیو اعلام کرد: «امروز انتظار میرود ٣٠ تا ٣٥ سانتیمتر برف ببارد. همه ماشینهایشان رادر سمت ... » ناگهان برق قطع شد. مرد وظیفهشناس خیلى ناراحت شد. با نگاهى نگران رو به همسرش کرد و پرسید: «نمیدانم چکار باید بکنم. به نظر تو کدام طرف کوچه باید پارک کنم تا راه براى حرکت ماشینهاى برف روبى باز باشد؟»
همسرش در حالى که نشان میداد او را کاملاً درک میکند گفت: «عزیزم چرا این دفعه نمیگذارى ماشینت توى پارکینگ خونهمون بمونه؟»
چهارشنبه 25/2/1387 - 15:59
آموزش و تحقيقات
یک روز آفتابى، خرگوشى خارج از لانه خود با جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود. در همین حین، یک روباه او را دید
روباه: خرگوش دارى چیکار میکنی؟
خرگوش: دارم پایاننامه مینویسم
روباه: جالبه، حالا موضوع پایاننامت چى هست؟
خرگوش: من در مورد اینکه یک خرگوش چطور میتونه یک روباه رو بخوره، دارم مطلب مینویسم
روباه: احمقانه است، هر کسى میدونه که خرگوشها، روباه نمیخورند
خرگوش: مطمئن باش که میتونند، من میتونم این رو بهت ثابت کنم، دنبال من بیا
خرگوش و روباه با هم داخل لانه خرگوش شدند و
بعد از مدتى خرگوش به تنهایى از لانه خارج شد و به نوشتن خود ادامه داد
در همین حال، گرگى از آنجا رد میشد
گرگ: خرگوش این چیهدارى مینویسی؟
خرگوش: من دارم روى پایاننامم که یک خرگوش چطور میتونه یک گرگ رو بخوره، کار میکنم
گرگ: تو که تصمیم ندارى این مزخرفات رو چاپ کنی؟
خرگوش: مسالهاى نیست، میخواهى بهت ثابت کنم؟
بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند
خرگوش پس از مدتى به تنهایى برگشت و به کار خود ادامه داد
حال ببینیم در لانه خرگوش چه خبره
در لانه خرگوش، در یک گوشه موها و استخوانهاى روباه
و در گوشهاى دیگر موها و استخوانهاى گرگ ریخته بود
در گوشه دیگر لانه، شیر قوى هیکلى در حال تمیز کردن دهان خود بود
نتیجهگیرى
هیچ مهم نیست که موضوع پایاننامه شما چه باشد
هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخورى در
مورد پایاننامهتان داشته باشید
آن چیزى که مهم است این است که استاد راهنماى شما کیست؟
چهارشنبه 25/2/1387 - 15:57