مرد فریاد برآورد :"مرا یاری نیست ؟"*
کوفیان هلهله کردند :"...هلا...آری نیست"
شمر تکبیر برآورد که در لشکر تو
پرچمی نیست به پا ، دست علمداری نیست!
[ شمر و تکبیر!؟ بلی بین حقیقت وَ دروغ
ای بسا، گرچه به ظاهر، ره بسیاری نیست ]
مرد غرید که تکبیر شما تزویراست
ور نه حاشا که شما را به خدا کاری نیست
گرم سودای خدایید به بازار سیاه
آه ، مکّاره تر از این سر بازاری نیست!
[ غیرتم کشت که چندی ست به بازار دروغ
می فروشند وطن را و خریداری نیست ! ]
مرد غرید : "مرا مرگ حیاتی تازه ست
زندگی کردن با خواری ، جز عاری نیست"
عُمَر سعد به ری - اما - می اندیشید
- "بهتر از گندم ری هیچ بر و باری نیست.."
مرد نالید : " تو را هرگز از گندم ری
یا که از مردم وی حاصل سرشاری نیست
آسیاها همه بر خون شما خواهد گشت
نان نفرین شدگان لقمهّ همواری نیست"
[ زندگی گرچه مصافی ست میان بد و خوب
کربلا حادثه قابل تکراری نیست * ،
غالبا شمر و یزیدند به جولان اینجا
حُر که سهل است ، در این معرکه مختاری نیست! ]
* هل من ناصر ینصرنی؟
* لایوم کیومک یا اباعبدالله!