• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4728
تعداد نظرات : 377
زمان آخرین مطلب : 3477روز قبل
اخبار

همه ما به نوعی این نکته را می دانیم که چین یکی از کشورهای بسیار آلوده در دنیا است و پیدا کردن هوای تمیز در آن کار اسانی نیست.

به تازگی یک میلیونر چینی به نام "Chen Guangbiao" برای دادن هشدار در مورد آلودگی هوا دست به تولید قوطی هایی از هوای تازه زده است و آن ها را با عکس خودش به فروش می رساند.

این قوطی ها با استفاده از هواهای تازه ای که در تایوان و برخی از کوهستان های چین وجود دارد پر شده است و قیمت آن ها نیز کمتر از یک دلار است همچنین این قوطی ها تنها برای استفاده یک نفر طراحی شده است.

اقدام عجیب یک میلیاردر چینی!! + عکس

او از سال پیش تصمیم به انجام این کار گرفته است ولی با عکس العمل های بسیار منفی رو برو شد ولی دست از کارش نکشید و دوباره تبلیغاتش را انجام داد. او همچنین گفته است که قوطی های خالی را دوباره می خرد.

این قوطی ها این روزها در فروشگاه های چین وجود دارند و در روز ابتدایی بسیار خوب فروش کرده است. او همچنین گفته است که به پول این قوطی ها نیازی ندارد و تنها به دنبال هشدار برای خطرات محیط زیست است.

چهارشنبه 12/7/1391 - 19:55
موفقیت و مدیریت

تهدیدها و فرصتها همیشه در اطراف ما هستند.
موفق کسی است که تهدیدها را دور و فرصتها را به خود نزدیک کند.
و موفق تر از او کسی است که تهدیدها را به فرصت تبدیل کند.
مثل این آقا موشه!

mouse.gif

سه شنبه 11/7/1391 - 20:44
شهدا و دفاع مقدس


 

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1391/7/10/111945_239.jpg

 

سه شنبه 11/7/1391 - 20:43
مهدویت


دل را ز بی خودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سرداده ام فغان
بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

دستم نمی رسد که دل از سینه برکنم
باری علاج شکر گریبان دریدن است

شامم سیه تر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است

سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پرکشیدن است

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو
هرگل دراین چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمی کنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی (امین) سزا لب حسرت گزیدن است

سه شنبه 11/7/1391 - 20:42
اهل بیت
ماجرای آهویی که خندان نزد امام رضا(ع) رفت و گریان برگشت

خبرگزاری فارس: روزی امام رضا(ع) در صحرا بود، به یکى از بچه آهوها اشاره کرد و بچه آهو خندان نزد ایشان آمد. اما در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود و بدن خود را به‌ پاهاى امام(ع) مى‌کشید، به امر امام برگشت.

خبرگزاری فارس: ماجرای آهویی که خندان نزد امام رضا(ع) رفت و گریان برگشت

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس، به مناسبت دهه کرامت و نزدیکی سالروز ولادت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام بر آن شدیم که شمّه‌ای از کرامات ثامن‌الحجج(ع) را از کتاب «جلوه‌های اعجاز معصومین(ع)» تالیف عالم وارسته قطب راوندی منتشر کنیم.

* ماجرای شمش طلایی که زمین تازیانه خورده تحویل امام(ع) داد

ابراهیم بن موسى که در مسجد امام رضا در خراسان امامت مى‌کرد، مى‌گوید: از امام رضا(ع) با اصرار زیاد پول خواستم، حضرت براى بدرقه ‌عدّه‌اى از طالبیین‌- کسانى که از نسل حضرت ابوطالب(ع) هستند- بیرون آمد، در این هنگام وقت نماز فرا رسید و حضرت(ع) به ‌سوى قصرى که در آنجا بود، روانه شد و در زیر درختى نزدیک آن قصر نشست و من هم با او بودم و غیر از ما کسى نبود، امام رو به من کرد و فرمود: اذان بگو.

پس گفتم: اجازه مى‌دهید همراهان ما نیز بیایند؟ فرمود: خدا تو را بیامرزد، نماز اوّل وقت را بدون عذر تأخیر نینداز و اوّل وقت‌ نماز را بپا دار! برخاستم، اذان گفتم و نماز خواندیم.

عرض کردم: یا بن رسول الله! مدتى از آن وعده‌اى که به من فرموده بودید، گذشته است و من نیازمندم و شما کارتان زیاد است و من موفق نمى‌شوم تا همیشه خدمت شما برسم.

راوى مى‌گوید: امام(ع) محکم بر زمین کوبید و شمشى از طلا بیرون آورد و به من داد و فرمود: این را بگیر و خداوند به واسطه آن به تو برکت دهد و از آن بهره‌مند شوى و آنچه را که دیدى، پوشیده‌دار و به کسى نگو.

ابراهیم بن موسى مى‌گوید: این مال، آن قدر برکت پیدا کرد تا اینکه در خراسان‌ ملکى را به قیمت هفتاد هزار دینار خریدم، پس در میان امثال خودم، غنى‌ترین و ثروتمندترین مردم آن دیار شدم. (بحار:49/49، حدیث 49)

* قرضی که از خاک ادا شد

محمّد بن عبدالرحمن همدانى مى‌گوید: قرضى داشتم که به خاطر آن، دنیا برایم تنگ و تار شده بود، با خود گفتم: فقط آن کسى که مى‌تواند قرضم را ادا کند، مولایم امام رضا(ع) است، پس نزد او رفتم.

امام به من فرمود: خداوند حاجت تو را برآورده کرد و دیگر دل‌تنگ نباش، من‌ نیز وقتى این را شنیدم دیگر چیزى نخواستم و خدمت امام ماندم، حضرت روزه بود و دستور داد براى من غذا بیاورند.

عرض کردم: من هم روزه هستم و دوست دارم با شما افطار کنم و از غذاى‌ شما تبرک بجویم. هنگام غروب، نماز مغرب را خواندند و در وسط خانه نشستند و غذا خواستند، با هم افطار کردیم و بعد به من فرمود: شب را نزد ما مى‌مانى یا اینکه‌ حاجت خود را مى‌گیرى و مى‌روى؟ گفتم: بروم بهتر است.

حضرت دست خود را به زمین زد و یک مشت خاک برداشت و فرمود: بگیر، آن ‌را گرفتم و در جیبم قرار دادم و با تعجّب دیدم که همه‌اش دینار است، از آنجا به ‌خانه‌ام آمدم و نزدیک چراغ رفتم تا دینارها را بشمارم، دینارى از دستم رها شد.

وقتى نگاهش کردم، دیدم روى آن نوشته شده «پانصد دینار است، نصف آن براى ‌قرضت و نصف آن براى مخارج تو است»، وقتى این را دیدم، دیگر نشمردم و آن‌ دینار را در کیسه گذاشتم، صبح وقتى دینارها را شمردم، آن دینار را پیدا نکردم هر چه زیر و رو کردم، آن را پیدا نکردم و پانصد دینار تمام بود!

* آهویی که خندان نزد امام رضا(ع) رفت و گریان برگشت

عبدالله بن سوقه مى‌گوید: امام رضا(ع) از کنار ما گذشت و با ما درباره امامت خویش بحث کرد، من و تمیم بن یعقوب سرّاج به امامت او قائل ‌نبودیم و زیدى مذهب بودیم.

وقتى که با آن حضرت به صحرا رفتیم، چند آهو دیدیم و امام(ع) به یکى از بچه آهوها اشاره کرد و بچه آهو آمد و نزد حضرت ایستاد، ایشان دست مبارکش را به سر بچه آهو کشید و آن را به غلامش‌ داد.

بچه آهو، مضطرب و ناراحت بود و مى‌خواست به چراگاه برگردد، حضرت با او طورى سخن گفت که ما نفهمیدیم و آهو ساکت شد.

آن‌گاه فرمود: اى عبدالله! آیا باز هم ایمان نمى‌آورى؟ گفتم: چرا اى آقاى من! تو حجّت خدا بر خلقش هستی و توبه مى‌کنم.

سپس حضرت به بچه آهو فرمود: به چراگاهت برو.

بچه آهو در حالى که اشک از چشمانش سرازیر بود آمد و بدن خودش را به‌ پاهاى امام(ع) مى‌کشید و صدا مى‌کرد.

حضرت فرمود: مى‌دانى چه مى‌گوید؟ گفتیم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبرش داناترند.

فرمود: این آهو مى‌گوید: اول که مرا خواندى، خوشحال شدم و خیال کردم گوشت مرا خواهى خورد و دعوتت را پذیرفتم، ولى اکنون که مرا امر به رفتن کردی، مرا غمگین کردى‌. (بحار: 52/49، حدیث 60)

انتهای پیام/ک

 

سه شنبه 11/7/1391 - 20:40
مهدویت

 

 ستاره‌ای بدرخشید و  ماه  مجلس  شد               دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت           به غمزه مسله آموز صد مدرس  شد


دل من طالب پیر مغان اســــــــــت

همان پیری که از دیده نهان اسـت

اگر دم میـــــــــــزنم از ساغر و می

مُرادم مهدی صاحــــب زمان اسـت


سه شنبه 11/7/1391 - 20:36
سياست
بستر‌های شکل‌گیری صهیونیسم

خبرگزاری فارس: یهودیت پس از رنسانس همواره تحت تأثیر جنبش‌های مذهبی سیاسی درون خود بوده است. هدف مشترک همه این جنبش‌ها، ایجاد پیوند بین این قوم با سایر ملت‌ها بوده تا زمینه را برای استیلای آن بر سایر ملت‌ها فراهم سازند.

خبرگزاری فارس: بستر‌های شکل‌گیری صهیونیسم

چکیده

یهودیت دارای تاریخ پرفراز و نشیب و پر تنش و چالش بوده است. عصر جدید نیز از این قاعده مستثنا نبوده و گویای مباحث سرنوشت‌سازی است که نه تنها به کلیت دین یهودی گره خورده است، بلکه آن مسائل دامن ادیان و ملت‌های دیگر را نیز گرفته است. این مقاله، تحلیلی است از زمینه‌های شکل‌گیری صهیونیسم توسط یهود و تغییراتی که در سایه ظهور جنبش‌های نو به وجود آمده است.

در رأس این جنبش‌ها، جنبش هسکالا، اصلاحات، ارتدکس و محافظه‌کار قرار دارد که هر یک نقش مؤثری در تغییرات اساسی ایفا نموده‌اند. در یک جمع‌بندی کلی، می‌توان گفت: برآیند این عصر، تحقق ایده صهیونیسم در سرزمین فلسطین و انتقال یهودیان به آن و آوارگی مردم فلسطین به سرزمین‌های دیگر است.

کلید واژه‌ها: جنبش هسکالا، جنبش اصلاحات، جنبش ارتدوکس، جنبش محافظه کار، جنبش صهیونیسم.

درآمد

قوم بنی اسرائیل از همان آغاز رسالت حضرت موسی (ع) ، نافرمانی خود را شروع کرد. چهل سال آوارگی در صحرای سینا گویای این واقعیت است که این قوم شرایط حضور در سرزمین کنعان را ندارد. همه تلاش موسی‌ (ع) بر این نکته متمرکز بود تا بتواند این قوم را منسجم و تحت فرمان الهی قرار دهد. موسی (ع) رحلت می‌کند. اما هم‌چنان این قوم بر طبل ناسازگاری می‌کوبد. یوشع جانشین موسی (ع) ، از تلاش‌های موسی (ع) بهره‌برداری کرده، قوم را برای نبرد با کنعانیان آماده می‌کند.

البته لزوماً نه به دلیل آمادگی این قوم، بلکه به دلیل ضعف و ناتوانی حاکمیت کنعان. یوشع پس از استقرار این قوم در کنعان و تقسیم این سرزمین میان اسباط بنی اسرائیل، تا حدودی موفق می‌گردد میان ایشان هماهنگی ایجاد کند. اما پس از رحلت یوشع، باز در میان قوم اختلاف ایجاد می‌شود. این قوم مسیر بت‌پرستی را انتخاب می‌کند و از خدای یهوه فاصله می‌گیرد.

همه تلاش داوران بنی‌اسرائیل معطوف این بود که با دعوت به سوی خدای یهوه، انسجام و اتحاد ایجاد کنند. این قوم به بهانه اقتدار بیشتر در سایه پادشاهی، سموئیل داور را مجبور می‌کند تا از خدا بخواهد برای ایشان پادشاهی بفرستد. در آن ایام که بین بنی اسرائیل و فلسطینیان نزاع و درگیری بود، طالوت پادشاه بنی اسرائیل بر جالوت پیروز می‌گردد.

کنگره کلمبوس ، یهودیت را به عنوان روحی که بدن آن اسرائیل است، معرفی می‌کند، و به گروه‌های وفادار به یهودیت که از سنت دینی خود دل‌سرد شده‌اند، پیمانی نشان می‌دهد که می‌تواند به پیوند بین یهودیان بینجامد.همچنین این کنگره تصریح می‌کند که همه یهودیان به مساعدت جهت بازسازی فلسطین سرزمین یهودی که پناهگاه فقرای مرکز فرهنگ یهودی و حیات معنوی آن محسوب می‌شود، ملتزم هستند.

همه تلاش طالوت و پس از وی داوود و پس از آنان سلیمان بر این است تا در سایه حاکمیت الاهی، قوم بنی اسرائیل تحت فرمان خدا باشد. اما شرایط پس از سلیمان، بار دیگر اختلاف بین این قوم ایجاد کرد و از این پس به دلیل نخوت، بزرگ بینی و خوی استیلا، مهر ذلت و خواری بر پیشانی ایشان زده شد. چه در زمان حمله آشوریان در سال 720 ق.م. و چه در زمان حمله بابلیان در سال 587 ق‌.م. و چه در زمان حمله رومیان در سال 70 میلادی به اورشلیم برای این قوم عبرت نشد و بنا به دلایل گوناگون، این قوم موجب زحمت برای بشریت شده است.

در عصر حاکمیت مسیحیان بر فلسطین، همواره بین بنی اسرائیل و مسیحیان اختلاف بود. چنانچه همین مطلب در سایر کشورهایی که میزبان یهودیان بودند، دیده می‌شود. اما با ظهور اسلام و غلبه مسلمانان بر سرزمین فلسطین، دوره آرامش برای یهودیان آغاز می‌گردد. چنانچه در کشوری نظیر اسپانیا یهودیان در سایه حاکمیت مسلمانان به پیشرفت‌های چشم‌گیری می‌رسند و در تمدن و فرهنگ رشد می‌یابند.

یهودیت پس از رنسانس همواره تحت تأثیر جنبش‌های مذهبی سیاسی درون خود بوده است. هدف مشترک همه این جنبش‌ها، ایجاد پیوند بین این قوم با سایر ملت‌ها بوده تا زمینه را برای استیلای آن بر سایر ملت‌ها فراهم سازند. از جنبش هسکالا گرفته تا جنبش صهیونیسم سیاسی، هر یک سهم مؤثری در شرایط امروز یهودیان دارند. آنچه پیش‌رو دارید در واقع، بررسی یهودیت در دوره جدید است؛ دوره ای که حامل حوادث مهمی است که هر یک در سرنوشت یهودیان نقش مهم ایفا می‌کند.

پیش از بررسی یهودیت در دوره مدرن، توجه به این مطلب مهم است که یهودیان به سبب چالشی که با مسیحیان داشتند، در طول تاریخ همواره در حال نزاع و درگیری بودند. طبیعی بود به دلیل سلطه مسیحیان در جهان غرب، یهودیان در حاشیه نگه داشته شوند. ویل دورانت می‌نویسد:غرض دستگاه تفتیش عقاید آن بود که همه مسیحیان را چه کهنه و چه نو، بترساند و دست‌کم به رعایت ظواهر دین وادار سازد، بدان امید که بدعت‌گذاری در نطفه بمیرد و دومین یا سومین نسل یهودیان تعمید یافته، از دین اجدادی خویش دست باز کشند. به هیچ وجه قصد آن در میان نبود که به یهودیان تعمید یافته اجازه خروج از اسپانیا داده شود. هنگامی که اینان بر آن شدند که کوچ کنند، دستگاه تفتیش عقاید مانع این کار شدند.1

رعایت حقوق شهروندی از سوی غرب برای یهودیان، به خروج بسیاری از آنها از دین یهودیت و ورود به دین مسیحیت منجر گردید. به علاوه، عده ای راه حل را در همگون‌سازی خود با دیگران می‌دیدند. اتفاقاً همین مسئله موجب شکل گیری جنبش اصلاحات گردید.

اما در نقطه مقابل مسلمانان، نه تنها با مسیحیان بلکه با یهودیان رفتاری کاملاً متفاوت از مسیحیان غربی داشتند. ویل دورانت در این باره می‌نویسد:مسیحیان مقیم کشورهای اسلامی از آزادی مذهبی برخوردار بودند که هیچ فرمانروای مسیحی حاضر نمی‌شد، آن را به مسلمانان مقیم کشورهای مسیحی اعطا کند. مثلاً در شهر ازمیر مسلمانان پانزده مسجد، مسیحیان هفت کلیسا و یهودیان هفت کنیسه داشتند.2بنابراین، اگر از آزار و اذیت یهودیان نامی به میان می‌آید، یا اگر از آزادی‌های شهروندی ذکری می‌شود، از یک سو، در تقابل با دشمنی دیرینه ایشان با مسیحیان است و از سوی دیگر، یافتن مستمسکی برای تسلط قوم یهود بر سایر ملت هاست.

جنبش هسکالا

بررسی تحولات در اروپا ـ به ویژه پس از دوره رنسانس ـ بیانگر تغییرات بنیادی در جامعه اروپاپی است. گرایش، روشنگری از آن جمله است. این گرایش ضمن توجه به عقل انسانی، زمینه دگرگونی در حوزة اندیشه شد. در بستر تحولات اجتماعی، انقلاب فرانسه شکل گرفت. این انقلاب در سال 1789 م. سرآغاز تحول در حقوق شهروندی این کشور شد. شعاع این گرایش به کشورهای مجاور نظیر آلمان نیز کشیده شد. طبیعی است که در این فضا، جمعیت ها و گرایش ها، طالب آزادی از اسارتی باشند که سالیان طولانی اندیشه غرب آن را مهیا ساخته بود. یهودیان نیز از این قاعده مستثنا نبودند.

دانشمندان یهودی در پی پیدا کردن راهی بودند که مسیر آزادی را برای یهودیان مهیا کنند.تنها مانع، مذهب و ایمان قوم یهود بود. پس از یافتن مسئله، باید متفکران یهودی برای آن چاره ای می‌یافتند. از میان متفکران یهودی، موسی مندلسون(1729- 1786 م.) به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی، سلسله جنبان نهضت روشن‌فکری شد و جنبش هسکالا ظهور کرد.

موسی مندلسون دانشمندی بود که از قوانین تورات و تلمود و فلسفه و زبان و دستور زبان عبری اطلاعات دقیقی داشت. به علاوه، وی زبان آلمانی را بسیار خوب می‌نوشت و در نوشته‌های خود زیباترین سبک ادبی را به کار می‌برد. در نخستین گام، موسی مندلسون تورات را به زبان آلمانی ترجمه کرد و راه ورود زبان‌های دیگر را برای استفاده از کتاب مقدس گشود.

وی در این جمله، تبعیت کامل خود را از اصول روشنگری و مدرنیسم نشان داد: «من هیچ حقیقت و درستی خارجی را قبول ندارم، الا آنهایی که نه تنها قابل درک و فهم، بلکه هم چنین به کمک عقل قابل بررسی و اثبات باشد».3 در آن زمان، یهودیان آلمان و بسیاری از نقاط دیگر اروپا هنوز در محله‌های مخصوص (گتو) ساکن بودند.اما مندلسون، با توجه به جایگاه علمی و اندیشه‌های خاصش، خارج از گتو و در میان مسیحیان زندگی می‌کرد. وی معتقد بود که دیگر یهودیان نیز می‌توانند و باید از گتو خارج شوند، به شرط اینکه از برخی از اندیشه‌های کهنه و قدیمی دست بشویند و متناسب با زمان زندگی کنند.

شروع جنبش هسکالا در آلمان، تغییراتی را هم در روابط بین مسیحیان و یهودیان ایجاد کرد و هم تحولی در حوزه باور و ایمان آنها. به عنوان نمونه، اختلاط آزاد یهودیان و مسیحیان تأثیر دوگانه ای داشت: از یک سو، ایمان مسیحیان را تضعیف کرد ،از سوی دیگر ایمان یهودیان را تضعیف کرد.

نویسندگان جدید یهودی در راستای تغییر شرایط به نفع جامعه یهودی، نگاه سکولاری به دین یهود پیدا کردند. ایشان تصمیم گرفتند که وضع زندگی یهودیان را تغییر داده و آنان را با جهان نوین آشنا سازند. آنها اصرار داشتند که یهودیان زبان ییدیش4 را کنار بگذارند و زبان آلمانی را در مکالمه و نوشتار خود به کار برند. آنها برای مذهب یهود هیچ‌گونه ارزشی قائل نبودند، تا آنجا که منکر این حقیقت شدند که تورات کتبی کلام خدا باشد. ایشان عقیده داشتند که یهودیان باید بعضی از قوانین و مراسم مذهبی خود را که آنها را از مسیحیان جدا می‌کند، کنار بگذارند و هم‌رنگ محیط شوند.5

در یک جمع‌بندی شروع جنبش هسکالا در آلمان، تغییراتی را هم در روابط بین مسیحیان و یهودیان ایجاد کرد و هم تحولی در حوزه باور و ایمان آنها. به عنوان نمونه، اختلاط آزاد یهودیان و مسیحیان تأثیر دوگانه ای داشت: از یک سو، ایمان مسیحیان را تضعیف کرد؛ زیرا دریافتند که عیسی (ع) و دوازده حواری او قصد داشتند که مذهب خود را به صورت دین یهودی اصلاح شده ای در آورند که به هیکل و قوانین موسی (ع) وفادار باشد؛ از سوی دیگر ایمان یهودیان را تضعیف کرد؛ زیرا وفاداری به شریعت یهود، مانع شدیدی در به دست آوردن همدمی و مقام در جامعه مسیحی خواهد بود.6

این جنبش تلاش کرد تا با عقلانی نشان دادن یهودیت در راه آزادی‌های یهودیان و از جمله آزادی تعلیم و تربیت، تلاش کند و افق فکری یهودیان را تعالی بخشد و آنان را برای هم‌نوعان غیریهودی قابل پذیرش سازد. رعایت حقوق شهروندی از سوی غرب برای یهودیان، به خروج بسیاری از آنها از دین یهودیت و ورود به دین مسیحیت منجر گردید. به علاوه، عده ای راه حل را در همگون‌سازی خود با دیگران می‌دیدند. اتفاقاً همین مسئله موجب شکل گیری جنبش اصلاحات گردید.

جنبش اصلاح طلب

بنیان‌گذار واقعی جنبش اصلاح در یهودیت، دیوید فریدلندر7 (1756- 1834)، یکی از مشهورترین شاگردان موسی مندلسون است. وی تلاش زیادی برای همگون سازی یهودیت با سایر اقوام انجام داد. وی در این راه، تا آنجا پیش رفت که در سال 1799 م. از مقامات لوتری برلین درخواست کرد تا عضو کلیسا گردد، مشروط به این‌که آنان از اعتقاد به الوهیت عیسی‌ (ع) و عمل به شعائر خاص مسیحیت دست بردارند.

این کار، گرچه عملی نگردید اما اقدامی در جهت ایجاد رابطه بین یهودیان و سایر اقوام دیگر شد. در این فرایند، نباید نقش اسرائیل یاکوبسون8 )1768- 1828 م.) نا دیده گرفته شود. وی اولین معبد با ویژگی‌های گرفته شده از مراسم کلیسا را ایجاد کرد و تغیییراتی را در محتوای مراسم عبادی مثل وارد کردن موعظه‌های آلمانی، برخی ادعیه آلمانی و استفاده از ارگ به وجود آورد.

وی اولین شخصی بود که مراسم پذیرش پسران به عضویت در دین یهود را به جای زمان رسیدن به سیزده سالگی در عید پنجاهه را معمول کرد. خواندن فقراتی از کتاب مقدس را در مراسم عبادی گروهی ملغی نمود. به علاوه، این جریان به شکل افراطی به دست سموئیل هولدهایم9 (1806- 1860 م.) و ابراهام گایگر10 ( 1830- 1874 م.) استمرار پیدا کرد.

سموئیل هولدهایم، مراسم روز یکشنبه را جانشین مراسم روز شنبه کرد. وی همچنین آیین روز دوم اعیاد را ملغی کرد. اختلاط زن و مرد در مراسم دینی، انجام دادن عبادت بدون روسری یا شال نماز، حذف زبان عبری در آیین‌های مذهبی و الغای نواختن شوفار در سال نو، از دیگر اقدامات وی بود. البته باید توجه داشت که آبراهام گایگر نیز گرچه در عمل کمتر رادیکال بود، اما به روند این نگرش کمک کرد.11

این جنبش، همان‌گونه که به منظور تغییرات دینی در درون جوامع یهودیت اروپای مرکزی ـ به ویژه آلمان ـ حرکت خود را آغاز کرد، در پایان قرن 18 و در آغاز نیمه قرن 19 در امریکا گسترش پیدا کرد. اخیراً در کشورهای غربی و اسرائیل نسبت به کشورهای دیگر توسعه یافت.12 گرچه نمی‌توان نقش کنیسه ها را به عنوان مکمل جنبش‌های اصلاح مذهبی، هم در میان یهودیان لیبرال و هم در میان سنتی ها نادیده گرفت.13

پس از فراز و نشیب فراوان، جنبش اصلاحات در اروپا- چنانچه اشاره شد- در نیمه پایانی قرن 19 به سمت امریکا رفت. در این کشور، این جنبش نسبت به نمونه اروپایی خود رادیکالی تر شد. ویژگی بارز این جنبش این بود که هم در آمریکا و هم در اروپا خود را از جنبش صهیونیسم جدا کرد. در آمریکا، این جنبش دستخوش تغییراتی گردید، که در رأس مهم ترین تغییر در اصلاحات آمریکا می‌توان به کنگره پیتسبورگ14 در سال 1885 اشاره کرد. این کنگره، در کنار دو کنگره مهم دیگر به نام کنگره کلمبوس15 (1937) و کنگره سان فرانسیسکو(1976 م.) رشد دینی، نهضت اصلاح طلبی را در آمریکا توسعه داد.16

ویژگی بارز جنبش اصلاحات در اروپا این بود که هم در آمریکا و هم در اروپا خود را از جنبش صهیونیسم جدا کرد. در آمریکا، این جنبش دستخوش تغییراتی گردید، که در رأس مهم ترین تغییر در اصلاحات آمریکا می‌توان به کنگره پیتسبورگ14 در سال 1885 اشاره کرد. این کنگره، در کنار دو کنگره مهم دیگر به نام کنگره کلمبوس15 (1937) و کنگره سان فرانسیسکو(1976 م.) رشد دینی، نهضت اصلاح طلبی را در آمریکا توسعه داد.

در کنگره پیتسبورگ، که مهم‌ترین حادثه در تاریخ یهودیت اصلاح طلب است، بر سازگاری یهودیت با علم و بر مرکزیت قانون اخلاقی و بر طبیعت مترقی وحی تأکید گردید. اصلاح طلبان در این کنگره، اصول خود را تدوین کردند که علاوه بر چیزهایی دیگر، خواستار کنار گذاردن کل شریعت موسی (ع) و قوانین علمای یهود ازجمله قوانین مربوط به غذاهای حلال و حرام و رسوم مشابه دیگر و معمول ساختن مراسم یکشنبه و ردّ ملی گرایی یهودی گردیدند. در این کنگره، مرامنامه ای تنظیم شد که در آن به این اصول اشاره شده است:

1. پذیرش تورات و تلمود به معنای پذیرش توحید و اخلاقیات؛

2. ایده ماشیح برای صلح و عدالت جهانی؛

3. یهودیان نه یک ملت و قوم برگزیده صرف، بلکه جامعه ای دینی؛

4. یهودیان نه خواهان بازگشت به فلسطین و نه خواهان احیای معبد و قربانی ها؛

5. حذف سنت ختان و غیرانسانی دانستن آن؛

6. امکان مناجات به غیر زبان عبری؛

7. عدم تعمید به حفظ خلوص نژادی در یهودیت؛

8. تأکید بر عقاید اصلی دین نظیر جاودانگی روح، پاداش و مجازات، ( نه ابدی به صورت بهشت و جهنم) و نفی رستاخیز جسمانی.17

به نظر می‌رسد، در این دوره جنبش اصلاح‌طلبان، که به برخی مراسم سنتی و تعقل گرایی محض گرایش داشتند، کم کم آن را به پذیرش مراسم و احکام تحت عنوان نشانه و قرارداد تاریخی تبدیل کردند. اما باید دید که چیزی که در این دوره متوجه جریان اصلاحات، آن  هم در نوع آمریکایی آن است، چیست؟ به نظر می‌رسد، با توجه به بررسی‌های به عمل آمده در این بین، می‌توان مشکل عمده جنبش اصلاحات را در دو نکته دید:

الف. مرجعیت مذهبی و رسالة عملیه. این سؤال جدی مطرح است که در میان اصلاح طلبان، چه کسی حرف آخر را می‌زند ؟ چه رساله ای باید محور باشد؟ اصلاحات می‌گوید:اگر ما یک نفر را به عنوان مرجع اعلام کنیم یا یک رساله را بیان کنیم، در واقع، بازگشت به ارتدکس صورت گرفته است.

ب. حد و مرزهای دینی لیبرالی که باز مشکل جدّی دیگر این جنبش محسوب می‌شود. این جنبش، چون فرد شاخص یا حتی کتاب خاصی ندارد، حد و مرز دینی بودن یا لیبرال بودن در آن مشخص نیست؟ این مسئله نیز از چشم یهودیان متدین دور نیست و به-عنوان چالش جدی این جنبش تلقی می‌گردد.

دانشمندان یهودی در پی پیدا کردن راهی بودند که مسیر آزادی را برای یهودیان مهیا کنند.تنها مانع، مذهب و ایمان قوم یهود بود. پس از یافتن مسئله، باید متفکران یهودی برای آن چاره ای می‌یافتند. از میان متفکران یهودی، موسی مندلسون(1729- 1786 م.) به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی، سلسله جنبان نهضت روشن‌فکری شد و جنبش هسکالا ظهور کرد.

اما باید به این نکته نیز توجه داشت که از زمانی که اصلاحات به این فهم رسید که نقش قوانین سنتی در حفظ یهودیت به‌طور چشمگیری نادیده گرفته شده است، این کنگره کلمبوس بود که ظاهر گردید و به موازات کنگره پیتسبورگ، و متفاوت از آن، بیان داشت که تورات اعم از مکتوب و شفاهی، بر خودآگاهی رو به تزاید اسرائیل در بارة خدا و قانون اخلاقی تأکید می‌کند. این کنگره سوابق تاریخی، فرامین و هنجارهای زندگی یهودی را حفظ می‌کند و آن را در قالب‌های قدسیت جست‌وجو می‌کند.

این کنگره، یهودیت را به عنوان روحی که بدن آن اسرائیل است، معرفی می‌کند، و به گروه‌های وفادار به یهودیت که از سنت دینی خود دل‌سرد شده‌اند، پیمانی نشان می‌دهد که می‌تواند به پیوند بین یهودیان بینجامد. همچنین این کنگره تصریح می‌کند که همه یهودیان به مساعدت جهت بازسازی فلسطین سرزمین یهودی که پناهگاه فقرای مرکز فرهنگ یهودی و حیات معنوی آن محسوب می‌شود، ملتزم هستند.

همین طور تأکید می‌کند که یهودیت بایستی علاوه بر مطالبات معنوی و اخلاقی، حفظ و حراستی نسبت به روز سبت، اعیاد و ایام مقدس داشته باشد؛ زیرا حفظ و توسعه چنین رسومات، نمادها، و جشن هایی که دارای ارزش روحانی هستند، مروج اشکال متمایز هنر و موسیقی دینی و کاربرد زبان عبری در عبادات و دستورات دینی هستند.

از زمان کنگره کلمبوس به این سو، تغییرات قابل توجهی در جنبش اصلاحات امریکایی در بسیاری از قوانین سنتی، و مطالعه زبان عبری به وجود آمده است که ریشه آن به تعدد مدارس در این دوره باز می‌گردد.در واقع، تغییر و دگرگونی این جنبش از دهه 1930 آغاز و در دهه 1940 پیشرفت و در دهه 1950 تقریباً همه جایی و فراگیر شد و دامنه آن از آمریکا به دیگر مناطق یهودی نشین نیز سرایت کرد. این تغییرات نه تنها بر طرف‌داران این جنبش، بلکه بر تمام جهان یهودی تاثیر گذاشت.18

پی نوشت:

1. ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 6، ص 264.

2 . همان، ص 613.

3 . ایزیدور اپستاین، یهودیت: بررسی تاریخی، ترجمه بهزاد سالکی، ص 351 و ژیلبرت کلاپرمن، تاریخ قوم یهود، ترجمه مسعود همتی، ج 3، ص 257.

4 . این زبان ظاهرا شبیه زبان آلمانی است ولی در واقع تفاوت هایی با آن دارد. خاستگاه آن به مراوده یهودیان آلمانی با یهودیان لهستان بر می‌گردد. آلمانی‌ها زبان خود را به لهستان بردند، لیکن در طول مسافرت‌ها و عبور ا ز سرزمین‌های گوناگون تغییراتی در زبانشان ایجاد شد. طرز تلفظ ایشان تغییر کرد، و کلمات زیادی از زبان‌های عبری و لهستانی با اندکی تغییر وارد این زبان شد و زبان ییدیش شکل گرفت. امروز هنوز این زبان، زبان خانوادگی بسیاری از یهودیان است چنانچه باعث پیوند اکثر یهویان جهان است. تاریخ قوم یهود، جلد سوم، ص‌193

5 . ژیلبرت کلاپرمن، همان، ج 3، ص 265؛ ایزیدور اپستاین، همان، ص 349.

6 . ویل دورانت، تاریخ تمدن، ج 11، ص 841-843.

7. David Friedlander

8. Israel Jacobson

9. Samuel Holdheim

10. Abraham Geiger

11 . ایزیدور اپستاین، همان، ص 355.

12. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, Contemporary Jewish Religious Thought, P.770-772.

13. Steven Fine, Jews, Christians, and Polytheists in the Ancient synagogue, P. Xi.

14. Pittsburg Platform

15. Columbus Platform

16. Arthur A. Cohn and Paul Mendes-Flohr, Ibid, p. 770-772.

17. Jakob J. Petuchowski, Encyclopaedia Judica, V.14, p. 26-27.

18. Ibid.

منبع:معرفت ادیان، شماره چهارم

مرتضی صانعی/ دانشجوی دکتری ادیان و عضو هیئت علمی مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910627001100

دوشنبه 10/7/1391 - 21:11
شهدا و دفاع مقدس

  حضرت امام خامنه‌ای در ابتدا با خوش و بش جلسه را آغاز کردند و خطاب به بنده گفتند، شما اِز کجا آمده‌اید؟ منظور ایشان لهجه بنده بود که متوجه شده بودند، اهل نجف‌آباد هستم! این شروع خوبی بود که باعث شد مطالب را خودمانی‌تر شروع کنیم.

خبرگزاری فارس: هدیه رئیس جمهور به یک فرمانده

 

هدیه رئیس جمهور به یک فرمانده

آقای خامنه‌ای در ابتدا با خوش و بش جلسه را آغاز کردند و خطاب به بنده گفتند، شما اِز کجا آمده‌اید؟ منظور ایشان لهجه بنده بود که متوجه شده بودند، اهل نجف‌آباد هستم! این شروع خوبی بود که باعث شد مطالب را خودمانی‌تر شروع کنیم.

به گزارش فارس ، سردار شهید «غلامرضا صالحی» متولد سال 1337 در نجف آباد اصفهان، در سال 1366 به عنوان جانشین لشکر 27 محمد رسول الله(صلوات الله علیه) منصوب شد؛ سابقه حضور او در جبهه‌ها به نخستین روزهای جنگ باز می‌گردد؛ وی تا آخرین روزهای مقاومت در جبهه حضور داشت تا اینکه در  22 تیرماه 67 در تنگه ابو‌قریب به شهادت رسید.
غلامرضا صالحی از معدود فرماندهانی بوده که دارای یادداشت‌های روزانه است؛ آن چه خواهید خواند،  یادداشت روزانه شهید صالحی در چهارشنبه شانزدهم مرداد سال 1365 است که وی جلسه‌ خودمانی با رهبر معظم انقلاب و گرفتن هدیه‌ای از ایشان را روایت می‌کند.
***
صبح زود، به اتفاق برادران ایزدی و کاوه، از منطقه توسط هلیکوپتر به ارومیه آمدیم. قرار بود ساعت ده و نیم صبح خدمت آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای برسیم، ولی به علت تأخیر هواپیما، در ساعت 12 ظهر به اتفاق برادران،  سنجقی، افشار، هدایت و کاوه در دفتر رئیس‌جمهور خدمت ایشان رسیدیم.
پس از احوالپرسی، نقشه و کالک منطقه را باز کردیم و دور آن نشستیم. ابتدا آقای [آیت‌الله] خامنه‌ای فرمودند: «من از ساعت ده و نیم منتظر شما بودم، ولی فعلاً به علت خستگی و کمی وقت و با رسیدن وقت نماز، مطالب خود را به طور خلاصه و جمع‌بندی‌شده در مدت پانزده تا بیست دقیقه بیان کنید». سپس طبق قرار قبلی، شروع به صحبت کردم. سخنان خود را با ارائه گزارش آنچه که از ابتدای عملیات سیدکان بود، شروع کردم؛ 
1ـ کارهایی که قبلاً سپاه انجام داده بود. (شناسایی و امور مهندسی)
2ـ وضعیت دشمن قبل از عملیات و مواضع و خطوط پدافندی آن.
3ـ طرح عملیات و نواقص آن.
4ـ استعداد و توان یگان‌های عمل‌کننده در منطقه.
5ـ نحوه اجرای عملیات و نارسایی و ناتوانی‌های قرارگاه و یگان‌های موجود در منطقه.
6ـ وضعیت فعلی ما و دشمن در منطقه.
پس از نیم ساعت که صحبت کردم، آقای خامنه‌ای فرمودند: «شما مطالب مهمی را مطرح کردید و لازم به شنیدن بیشتر است. برایم سؤالاتی پیش آمده و لازم است که یک ساعت دیگر صحبت داشته باشیم؛ فعلاً نماز را بخوانیم و شما ساعت پنج و نیم تا شش و نیم عصر بیایید تا بیشتر صحبت کنیم.
دوباره ساعت پنج و نیم عصر در دفتر کار آقای خامنه‌ای حاضر شدیم. ابتدا ایشان با خوش و بش، جلسه را آغاز کردند. خطاب به بنده گفتند، شما اِز کجا آمده‌اید؟ (منظور ایشان لهجه بنده بود که متوجه شده بودند اهل نجف‌آباد هستم!)؛ این شروع خوبی بود که باعث شد مطالب را خودمانی‌تر شروع کنیم.
بنده در ادامه صحبت‌های قبلی خود، مطالب را بازتر شروع کردم و سعی کردم تا وضعیت و شرایط نیروها و یگان‌ها را برای ایشان هر چه بیشتر توضیح دهم تا در جریان جزئیات فعالیت سپاه و ارتش قرار گیرند و در ادامه گفتم که یگان‌های رزمی ما باید صددرصد متعهد و با ایمان باشند یا نظم آهنین داشته باشند.
ذکر مسائل نشان می‌داد که کاملاً مورد توجه و تأیید آقای خامنه‌ای قرار گرفته و حتی در بعضی موارد برای ایشان تازگی داشت. سپس در رابطه با ادامه عملیات [عملیات قادر] نظر خواستند، که عرض کردم برای ادامه عملیات عموماً دو مسأله را درنظر می‌گیریم؛ یکی توان و کارایی یگان‌ها و دوم، توان و قدرت قرارگاه عمل‌کننده برای ادامه عملیات، این قرارگاه به هیچ عنوان قادر نبوده و یگان‌های فعلی هم کم و ضعیف هستند. این صحبت حدود یک ساعت طول کشید.
سپس آقای خامنه‌ای از برادر کاوه خواستند که ایشان هم گزارشی از نحوه عملیات و چگونگی هماهنگی با ارتش را بیان کند. به طور کلی گزارش ایشان هم قانع‌کننده بود. در پایان، آقای خامنه‌ای، به عنوان هدیه، قرآن شخصی خود را امضاء کردند و به بنده هدیه دادند.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=138117
دوشنبه 10/7/1391 - 21:9
شهدا و دفاع مقدس

http://media.farsnews.com/Media/8606/ImageReports/8606300347/3_8606300347_L600.jpg

بسم رب الشهدا و الصدیقین السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام‌الله ابداً ما بقیت و بقی‌الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی‌بن‌الحسین و ....... با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و تمامی شهدای اسلام و امت شهیدپرور ایران و با سلام به خانواده محترم و درود و رحمت به روح پدر و مادرم. شهادت یعنی انتقال یافتن از زندگی مادی به زندگی معنوی و الهی و شهادت در مکتب اسلام یک مسأله انتخابی است که انسان کامل با تمام آگاهی آن را انتخاب می‌کند و با شهادت خویش شمع راه انسان‌های پاک و نورانی می‌شود و من با انتخاب آگاهانه راه شهیدان را تا رسیدن به ساحل سعادت ادامه خواهم داد.
فرازی از وصیت نامه شهید محسن دین شعاری

دوشنبه 10/7/1391 - 21:8
شهدا و دفاع مقدس
خبرگزاری فارس: عملیات ویژه اسرا علیه منافقین

حمید هوشیار، فرمانده عملیات، یک قدم جلو گذاشت و فریاد کشید: «یا علی ابن ابی‌طالب(ع)» و ما پنجاه نفر بلافاصله پریدیم رو سروکول جاسوس‌ها که زیر پتو جا خوش کرده بودند.

به گزارش  فارس، خاطرات غربت اسارت آن هم در چنگال سربازان بعثی. از طرفی هم افرادی که نام خودشان را به اصطلاح مبارزین در راه آزادی می‌گذاشتند و منافقینی بیش نبودند. و برای اذیت و آزار رزمندگان اسلام دست از هیچ کاری نمی‌کشیدند:
در اردوگاه شماره 18، بخشی به نام «سوله» بود. حدود شصت نفر از ما را به داخل سوله‌ها بردند. مثل یک شهرک بزرگ نظامی بود.
اردوگاه 18، سه بخش داشت: ملحق، قلعه و سوله. وارد سوله که شدیم، حیرت کردیم. باورنکردنی بود. به ‌وسعت یک شهرک بود. عراقی‌ها یک بخش از سوله را در اختیار جاسوس‌ها قرار داده بودند. جاسوس‌های منافق هم لباس آبی بر تن داشتند. با جاسوسی و لو دادن رزمندگان اسیر به عراقی‌ها خدمت می‌کردند و مزدشان این بود که عراقی‌ها یک گوشه سوله را برای آن‌ها تجهیز کرده بودند. نوع غذا و امکانات آن‌ها نیز فرق داشت. یک دستگاه کولر در اختیارشان گذاشته بودند و وقتی همه ما از گرمای طاقت‌فرسای داخل سوله هفتصد نفری، می‌پختیم و نفس‌ها‌ی‌مان به شماره می‌افتاد، جای آن‌ها خنک بود؛ یک سوله بزرگ، با ششصد یا هفتصد نفر اسیر که نه هواکشی داشت و نه پنجره‌ای. تنها یک در ورودی داشت.
بدن‌ها عرق می‌کرد و بوی عرق بدن فضا را پر می‌کرد. در چنین فضایی، جاسوس‌ها زیر کولر، از سرما می‌رفتند زیر پتو. از طرفی چون مورد حمایت نیروهای بعثی بودند، کسی جرأت نزدیک شدن به آن‌ها را نداشت. عراقی‌ها سربازها را خیلی اذیت می‌کردند. از طرفی جاسوس‌ها هم اذیت و آزارشان می‌دادند. کم‌کم به فکر افتادیم که یک حالی به جاسوس‌ها بدهیم.
اواخر بهار بود و جام جهانی فوتبال هم آغاز شده بود. عراقی‌ها یک تلویزیون توی سوله آورده بودند و شب‌ها همه بچه‌ها زل می‌زدند به صفحه تلویزیون. هیچ‌کس نبود که شب‌ها پای برنامه فوتبال ننشیند. بچه‌های شمالی توی جمع ما زیاد بودند. یک شب همه بچه‌های سوله، گرم تماشای فوتبال بودیم که ناگهان تلویزیون عراق، برنامه فوتبال را قطع کرد و مجری عراقی اعلام کرد: «در شمال کشور ایران یک زلزله شدید رخ داده و همه مردم رودبار و منجیل زیر آوار مانده‌اند».
‌آن‌هایی که اهل رودبار و منجیل بودند یا بستگانی در آن شهرها داشتند، بهت‌زده و ناراحت شدند و اوضاع سوله به‌هم ریخت؛ غوغایی شد.
دیدن صحنه‌های ویرانی شهرها و کشته شدن زن و بچه‌ها، دربه‌دری مردم، شیون زن و کودک، همه را عزادار کرد. تلویزیون عراق مرتب صحنه‌های دل‌خراش را نشان می‌داد. فاجعه آن‌قدر بزرگ بود که اصلا نمی‌شد تحمل کرد. بچه‌های کوچک را نشان می‌داد که چگونه آن‌ها را از زیر آوار بیرون می‌کشند. صحنه‌های بسیار دل‌خراشی بود. همه عزادار شدیم. در حین گریه‌ و زاری، جاسوس‌ها شروع کردند به شادی و کف زدن و هورا کشیدن. این دیگر غیر قابل تحمل بود. باید کاری می‌کردیم. فشار روحی و درد کشته شدن بچه‌های معصوم، ویرانی خانه‌های مردم، درد اسارت و دل‌تنگی و غربت، قصه تلخ آوارگی مردم شمال ایران، داغ دل ما را هزار برابر کرد. 
روز بعد از حادثه، یک جلسه فوری و اضطراری تشکیل شد. حمید هوشیار سرتیم ما چهل نفر از لباس زردها بود که در یک جا زندگی می‌کردیم و همیشه خدا هم با هم بودیم. هر مجموعه، یک فرمانده عملیاتی داشت. همان سلسله مراتب که در گردان داشتیم، این‌جا هم رعایت می‌شد. هر فرمانده برای خودش یک پیک داشت و ما فقط تحت امر یک نفر بودیم. بقیه بچه‌های دیگر را نمی‌شناختیم. حمید آدم باهوش، کار بلد و ورزشکاری بود و بچه‌ها از او تبعیت می‌کردند. 
بیست، سی نفری از لباس آبی‌ها که سرباز بودند هم به جمع ما اضافه شدند؛ از جمله فتح‌علی محمدی، اهل میانه و یک سرباز هم به‌نام قدرت. این دو نفر راه و رسم بسیجی داشتند و با ما انس گرفته بودند. بلندقامت و ورزش‌کار هم بودند. با این‌‌که اسارت، انسان را خمیده، خرد و خسته می‌کند، اما در مواقع ضروری، بچه‌ها به‌شدت از خود واکنش نشان می‌دادند. به تناسب اندام هر کدام از بچه‌ها، روی آن‌ها اسم گذاشته بودیم: یکی کلاش، یکی توپ 106، خمپاره‌انداز، فانتوم...
عملیات به‌شدت محرمانه و فوق‌سری بود. قرار گذاشتیم در یک وقت مناسب، یک حال اساسی به مزدوران وطن‌فروش بدهیم. عصرها هوا که به‌شدت گرم می‌شد، جاسوس‌ها می‌رفتند جلوی کولر. آن‌قدر سردشان می‌شد که روی سرشان پتو می‌کشیدند و راحت می‌خوابیدند. می‌دانستیم که بیش‌تر از ده دقیقه فرصت نداریم. باید با تمام قوا قبل از هجوم عراقی‌ها، تا جان داشتند، حسابی کتک‌شان می‌زدیم. نباید کسی سالم از معرکه فرار می‌کرد. بنا شد گروهان، عملیات برق‌آسایی انجام دهد که هیچ‌کدام نتوانند از زیر پتو سرشان را بیرون بیاورند. می‌دانستیم که بعد از این کار، عراقی‌ها ما را به‌شدت مجازات خواهند کرد.
بنا شد فردا عصر که جاسوس‌ها همه به خواب ناز فرو رفتند، با رمز «یا علی‌ بن‌ ابی‌طالب(ع)»، طرح عملیاتی ذوالفقار را پیاده کنیم. حال غریبی پیدا کردیم. بچه‌ها دل‌شان لک زده بود برای یک عملیات. قرار بود نماز را که خواندیم، با استفاده از اصل غافلگیری، روی سرشان هوار شویم. می‌خواستیم تا عراقی‌ها حمله نکرده‌اند، حسابی کتک‌شان بزنیم و دمار از روزگارشان دربیاوریم. کم‌کم وقت موعود فرا می‌رسید. بچه‌ها یکی‌یکی در گوش هم یا علی می‌گفتند و از جا می‌پریدند. هیچ‌کس در آن سوله ششصد نفری، نمی‌دانست تا لحظاتی دیگر اتفاق بزرگی خواهد افتاد. می‌دانستیم که دل همه را شاد خواهیم کرد. همه در موقعیت خود قرار گرفته بودند.
حمید هوشیار، فرمانده عملیات، یک قدم جلو گذاشت و فریاد کشید: «یا علی ابن ابی‌طالب(ع)» و ما پنجاه نفر بلافاصله پریدیم رو سروکول جاسوس‌ها که زیر پتو جا خوش کرده بودند. یک سری از بچه‌ها هم در پشت صحنه فریاد می‌کشیدند «یا علی». بچه‌ها محکم با مشت و لگد، تو سر و صورت و شکم مزدوران دشمن می‌کوبیدند. دیگر به آن‌ها فرصت ندادیم سر بلند کنند. یک‌مرتبه سوله از جا کنده شد و سربازان سوله، دسته دسته به ما ملحق شدند. همه سوله پر بود از کینه آن جاسوسان. تمام بغض‌های فرو خورده را سرشان خالی کردیم. چنان کتکشان زدیم که موقع اسیر شدن هم از دست ارباب‌شان، این همه کتک نخورده بودند. فرصت نفس کشیدن از آن‌ها گرفته شد، چه رسد به فریاد. عراقی‌ها ریختند داخل سوله و ما را با مشت و لگد بیرون بردند. ما را بردند توی محوطه و یک گله قلچماق عراقی ریختند روی سرمان و تا جان داشتیم، کتک‌مان زدند. هیچ‌وقت در طول اسارت، این همه کتک نخورده بودیم.
تبعید شدیم به قلعه که یک محوطه دل‌گیر و کسالت‌آور بود؛ زندانی درون زندانی دیگر. زندان ما کوچک و تاریک بود. نه پنجره‌ای داشت، نه جایی برای نشستن و خوابیدن. توی ده متر جا، حدود سی نفر می‌شدیم. یک در آهنی زمخت داشت که یک پنجره کوچک روی آن بود؛ حدود بیست در سی سانت، با نرده‌های ضخیم. همه باید سر پا می‌ایستادیم. نمی‌شد نشست یا استراحت کرد؛ چون جا نبود. اما اهمیت نداشت. سخت‌تر از این روزها را گذرانده بودیم.
یکی، دو ساعت که گذشت، نفس‌ها به شماره افتاد. سی نفر آدم در یک اتاق تنگ در هوای گرم و سوزان. بچه‌ها کم‌کم بی‌رمق شدند. می‌دانستیم این عملیات، تاوان سختی دارد که باید پس می‌دادیم. ثانیه‌ها به‌سختی سپری می‌شد. هر ثانیه یک ماه، هر دقیقه، یک سال و هر روز یک قرن به‌نظرمان می‌رسید. به‌سختی نفس می‌کشیدیم. آن‌هایی که ته سلول بودند، به‌خاطرکمبود اکسیژن، بدن‌شان لمس شد و صورت‌هاشان کبود.
سی ساعت تمام روی پای زخمی و گلوله خورده ایستاده بودیم. هر یک از بچه‌ها، زخمی از جنگ داشت. برای هرکدام، یک دقیقه وقت گذاشته بودیم که بیاید جلوی آن پنجره کوچک و نفسی تازه کند و ریه‌های خسته را از اکسیژن پر کند.
نوبت‌به‌نوبت نفس تازه می‌کردیم که نمیریم. عصر بود. همه بی‌رمق و بی‌حس شده بودیم. وقت نماز بود و نیایش به درگاه سبحان. عجب غربتی داشت اسیری. نماز مغرب را با حضور قلب، بدون رکوع و سجده و وضو، بدون سجاده و مهر خواندیم. نماز که ادا شد، مشغول ذکر و نیاز بودیم که یک‌مرتبه مثل این‌که یک لشکر نیروی بسیجی، روی شانه خاک‌ریز فریاد یا فاطمه الزهرا، کشیده باشند، اردوگاه لرزید و شب را شکست.  به‌حدی بلند و با صلابت بود که تن ما هم به لرزه افتاد، چه برسد به عراقی‌ها که غافل‌گیر شدند. دشمن به‌شدت از عملیات معنوی بچه‌ها هراس داشت. سربازان عراقی به داخل قلعه حمله کردند و نعره‌‌کشان با قنداق تفنگ به نرده‌ها می‌کوبیدند. اما مگر بسیجی‌ها ساکت می‌شدند؟ صداها در هم آمیخت و بچه‌ها دو، سه ساعت یک‌صدا فریاد یا زهرا(س) سر دادند. هول‌و‌هراس افتاده بود توی دل عراقی‌ها. فرمانده عراقی نعره می‌کشید و سرباز‌ها وحشت‌زده و هراسان از این‌سو به آن‌سو می‌دویدند. نیمه‌های شب بود که عراقی‌ها تسلیم شدند. بچه‌ها گفتند تا زندانی‌ها را آزاد نکنید، ما آرام نمی‌شویم. فریاد غریبانه یا زهرا(س) کار خودش را کرد و صبح خیلی زود، آزاد شدیم.
نویسنده: غلامعلی نسائی
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=138182
دوشنبه 10/7/1391 - 21:7
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته