• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 554
تعداد نظرات : 399
زمان آخرین مطلب : 6000روز قبل
دعا و زیارت

یاصاحب الزمان.....

هر روز که جلوتر میایم٬ شمیم ظهورت نزدیکتر از همیشه به مشام میرسه.

آقاجون حسرت به دلمون موند که پاتونو رو چشممون بذارید.

مولا حسرت زده‌ایم...

آقا؛ جامونده‌ایم.....

سیدی؛ از قافله عقب مونده‌ایم.....

رحمی مولا......

شنبه 13/11/1386 - 6:46
دعا و زیارت

آفتاب در حجاب

به بهانه‌ی محرم، ماه خزان اهل بیت
د ل
 
دلی كه به دستان حسین دادی!
 
خانمی شده بودی تمام و كمال. و‏‎ ‎سالاری بی مثل و نظیر‏‎.
آوازه فضل و كمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو‎ ‎در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آنقدر كه ‏نام زینب از شدت اشتهار، مكتوم مانده بود‎ ‎و اختصاص و انحصار لقبها بود كه تو را معرفی می‌كرد. ‏لزومی نداشت نام زینب را كسی‎ ‎بر زبان بیاورد‎.
اگر كسی می‌گفت: عالمه، اگر كسی می‌گفت عارفه، اگر كسی می‌گفت فاضله، اگر كسی ‏می‌گفت كامله، همه ذهنها تو را نشان می‌كرد و چشم همه دلها به‎ ‎سوی تو برمی گشت.‏‎
تجلی گونه گون صفتهای تو چون صدف، گوهر ذاتت را در میان‎ ‎گرفته بود و پوشانده بود. كسی ‏نمی‌گفت زینب. همه می‌گفتند: زاهده، عابده، عفیفه، قانته، قائمه، صائمه، متهجده، شریفه، موثقه، ‏مكرمه.‏‎
این لقبها برازنده‎ ‎هیچ كس جز تو نبود كه هیچ كس واجد این صفات، در حد و اندازه تو نبود. نظیر ‏نداشتی‎ ‎و دست هیچ معرفتی به كنه ذات تو نمی‌رسید‎.
القابی مثل: محبوبة المصطفی و نائبة‏‎ ‎الزهرا، اتصال تو را به خاندان وحی تأكید می‌كرد، اما صفات ‏دیگر، جز تو مجرا و‎ ‎مجلایی نمی‌یافتند‎.
امینة الله را جز تو كسی دیگر نمی‌توانست حمل كند. بعد از‎ ‎شهادت زهرا، تشریف‎ ‎‏“ولیه الله‎ “ ‎جز تو‎ ‎برازنده قامت دیگری نبود‏‎.
ندیده بودند مردم. در تاریخ و پیشینه و مخیله خود هم‏‎ ‎كسی مثل تو را نمی‌یافتند جز مادرت زهرا كه ‏پدید آورنده تو بود و مربی تو‏‎.
از‎ ‎این روی، تو را صدیقه صغری می‌گفتند و عصمت صغری كه فاصله و منزلت میان معلم و‏‎ ‎شاگرد، ‏مادر و دختر و باغبان و گل، معلوم باشد و محفوظ بماند‏‎.
اما در میان همه‎ ‎این القاب و كنیه‌ها و صفات، اشتهار تو به عقیله بنی هاشم و عقیله عرب، بیشتر بود‏‎ ‎كه تو عزیز خاندان خود بودی و عزت هیچ دختری به پای عزت تو نمی‌رسید‎.
و چنین‎ ‎یوسفی را اگر از شرق تا غرب عالم، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعی است. و طبیعی‎ ‎است اگر طالبان و خواستگاران، به بضاعت وجودی خویش ننگرند و فقط چشم به عظمت مطلوب‏‎ ‎بدوزند‎.
می آمدند، همه گونه مردم می‌آمدند، از مهترین قبایل اشراف تا كهترین‎ ‎مردم اطراف و اكناف. و همه ‏تو را از علی، طلب می‌كردند و دست تمنا درازتر از پای‎ ‎طلب بازمی گشتند‏‎.
پست‌ترین و فرومایه‌ترین آنها، اشعث بن قیس كندی بود‏‎.
همان‎ ‎كه در سال دهم هجرت ایمان آورد، اما بعد از ارتحال رسول، آشكارا مرتد شد و تا‏‎ ‎ابوبكر بر او ‏چیره نشد، ایمان مجدد نیاورد‎.
ابوبكر پس از این پیروزی، خواهر‏‎ ‎نابینایش را به او داد و او دو فرزند برای اشعث به ارمغان آورد‎.
یكی اسمأ كه‏‎ ‎زهر در جام برادرت حسن ریخت و او را به شهادت رساند و دیگری محمد كه اكنون در ‏لشگر‎ ‎عمر سعد، مقابل برادر تو ایستاده است.‏‎
هرچه از پدرت، كلام رد و تلخ می‌شنید،‎ ‎رها نمی‌كرد. گویی در نفس این طلب، تشخصی برای خود ‏می‌جست.‏‎
بار آخر در مسجد‎ ‎بود كه ماجرا را پیش كشید، در پیش چشم دیگران.‏‎
و علی برآشفته و غضب آلود فریاد‏‎ ‎كشید‎: ‎‏“ابوبكر تو را به اشتباه انداخته است ای پسر بافنده!‏‎ ‎به خدا ‏اگر بار دیگر نام دختر من بر زبان نامحرم تو جاری شود و گوش نامحرم دیگران‏‎ ‎بشنود، از شمشیرم ‏پاسخ خواهی گرفت.”‏‎
این غریو غیرت الله،‎ ‎او را خفه كرد و دیگران را هم سر جایشان نشاند‎.
اما یك خواستگار بود كه با همه‎ ‎دیگران فرق می‌كرد و او عبدالله، پسر جعفر طیار شهید مؤ ته بود، ‏مشهور به بحر جود‎ ‎و دریای سخاوت. هم فرزند شهیدی با آن مقام و عظمت بود و هم پسر عمو و از ‏افتخارات‎ ‎بنی هاشم.‏‎
پیامبر اكرم بارها در حضور امیر مؤ منان و او و دیگران گفته‏‎ ‎بود‎:
‏“دختران ما برای پسران ماو پسران ما برای دختران‏‎ ‎ما‎.‎‏”‏‎
و این كلام پیامبر، پروانه خوبی بود برای طلب كردن‏‎ ‎شمع خانه علی.‏‎
اما عبدالله شرم می‌كرد از طرح ماجرا. نگاه كردن به ابهت چشمهای‎ ‎علی و خواستگاری كردن دختر او ‏كار آسانی نبود هرچند كه خواستگار، عبدالله جعفر،‏‎ ‎برادر زاده علی باشد و نزدیكترین كس به خاندان ‏پیامبر‎.
عاقبت كسی را واسطه كرد‏‎ ‎كه این پیام را به گوش علی برساند و این مهم را از او طلب كند‏‎.
ریش سپید واسطه،‎ ‎متوسل شده بود به همان كلام پیامبر كه پیامبر با اشاره به فرزندان جعفر فرموده ‏است:‏‎ ‎‏“دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران‎ ‎ما‎.‎‏”‏‎
و برای برانگیختن عاطفه علی، گفته بود‏‎: ‎‏“در مهر هم اگر صلاح بدانید، تبعیت كنیم از مهریه صدیقه ‏كبری سلام‏‎ ‎الله علیها‎.‎‏”‏‎
ازدواج اما برای تو مقوله ای نبود مثل دیگر‏‎ ‎دختران.‏‎
تو را فقط یك انگیزه، حیات می‌بخشید و یك بهانه زنده نگاه می‌داشت و‎ ‎آن حسین بود‎.
فقط گفتی:‏‎ ‎‏“به این شرط كه ازدواج، مرا از‏‎ ‎حسینم جدا نكند‎.‎‏”‏‎
گفتند‎: ‎‏“نمی‎ ‎كند‎.‎‏”‏‎
گفتی:‏‎ ‎‏“اقامت در هر دیار كه‎ ‎حسین اقامت می‌كند‎.‎‏”‏‎
گفتند‎: ‎‏“قبول.”‏‎
گفتی:‏‎ ‎‏“به هر سفر كه حسین رفت،‎ ‎من با او همراه و همسفر باشم.”‏‎
گفتند‎: ‎‏“قبول.”‏‎
گفتی:‏‎ ‎‏“قبول.”‏‎
و علی گفت:‏‎ ‎‏“قبول حضرت حق.”‏‎
پیش و بیش از همه، فقرا‏‎ ‎و مساكین شهر از این خبر، مطلع و مسرور شدند. چرا كه عطر ولیمه ازدواج ‏تو، اول‎ ‎سحوری در خانه آنها را نواخت و پس ‍ از آن، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج‏‎ ‎مبارك را تهنیت ‏گفتند‎.
دو نوجوانی كه اكنون به سوی تو پیش می‌آیند، ثمره همین‎ ‎ازداوجند‎.
گرچه از مقام حسین می‌آیند، اما مأیوس و خسته و دلشكسته اند‎.
هر‎ ‎دو یلی شده‌اند برای خودشان.‏‎
به شاخه‌های شمشاد می‌مانند. هیچگاه به دید‎ ‎فروشنده، اینسان به آنها نگاه نكرده بودی. چه بزرگ ‏شده اند، چه قد كشیده اند، چه‎ ‎به كمال رسیده اند. جان می‌دهند برای قربانی كردن پیش پای ‏حسین، برای باز پس دادن‏‎ ‎به خدا. برای عرضه در بازار عشق.‏‎
علت خستگی و شكستگی شان را می‌دانی. حسین به‏‎ ‎آنها رخصت میدان رفتن نداده است.‏‎
از صبح، بی تاب و قرار بوده‌اند و مكرر پاسخ‎ ‎منفی شنیده اند‏‎.
پیش از علی اكبر، بار سفر بسته‌اند اما امام پروانه پرواز را به‎ ‎علی اكبر داده است و این آنها را بی ‏تاب‌تر كرده است.‏‎
علت بی تابی شان را می‌دانی اما آب در دلت تكان نمی‌خورد. می‌دانی كه قرار نیست اینها دنیای ‏پس از حسین را‎ ‎ببینند. و ترتیب و توالی رفتن هم مثل همه ظرائف دیگر، پیش از این در لوح محفوظ ‏رقم‎ ‎خورده است.‏‎
لوحی كه پیش چشم توست.‏‎
و اصلا اگر بنا بر فدیه كردن نبود، غرض‎ ‎از زادن چه بود؟‎
اینهمه سال، پای دو گل نشسته ای تا به محبوبت هدیه‌اش كنی.‏‎ ‎همه آن رنجها برای امروز سپری ‏شده است و حالا مگر می‌شود كه نشود‎.
در مدینه هم‎ ‎وقتی قصد حسین از سفر، به گوش تو رسید، این دو در شهر نبودند، اما معطلشان ‏نشدی. می‌دانستی كه هر كجا باشند، نهم محرم، جایشان در كربلاست!‏‎
بی درنگ از عبدالله‏‎ ‎خداحافظی كردی و به خانه حسین درآمدی.‏‎
بهانه زیستن پدید آمده بود، و یك لحظه‎ ‎بیشتر با حسین زیستن غنیمت بود‎.
هر دو وقتی در منزلی بین راه، به كاروان رسیدند‏‎ ‎و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شگفت زده ‏شدند. گمان می‌كردند كه تو را ناگهان‎ ‎غافلگیر خواهند كرد و بهت و حیرتت را بر خواهند انگیخت. اما ‏وقتی در نگاه وتبسم تو‏‎ ‎جز آرامش نیافتند، با تعجب پرسیدند‎: ‎‏“مگر از آمدن ما خبر‎ ‎داشتید؟”‏‎
و تو گفتی:”شما برای همین‏‎ ‎روزها به دنیا آمده بودید. مگر می‌شد امام من جایی باشد و عون و ‏محمد من جای دیگر؟‏‎ ‎این روزها باید جاده همه عشقهای من به یك نقطه منتهی شود. بدون شما ‏دوپاره تن این‎ ‎ماجرا چگونه ممكن می‌شد؟”‏‎
اكنون هر دو بغض كرده و لب‎ ‎برچیده آمده‌اند كه:‏‎ ‎‏“مادر! امام رخصت میدان نمی‌دهد. كاری‎ ‎بكن.”‏‎
تو می‌گویی:‏‎ ‎‏“عزیزان! پای‎ ‎مرا به میان نكشید‎.‎‏”‏‎
محمد می‌گوید‎: ‎‏“چرا مادر؟ تو خواهر امامی! عزیزترین محبوب اویی.”‏‎
و تو می‌گویی:‏‎ ‎‏“به همین دلیل نباید پای‎ ‎مرا به میان كشید. نمی‌خواهم امام گمان كند كه من شما را ‏راهی میدان كرده ام. نمی‌خواهم امام گمان كند كه من دارم عزیزانم را فدایش می‌كنم. گمان كند كه ‏من بیشتر از‎ ‎شما شائقم به این ماجرا. گمان كند... چه می‌گویم. او امام است، در وادی معرفت او‏‎ ‎گمان راه ندارد. او چون آینه همه‎ ‎دلها را می‌بیند و همه نیتها را می‌خواند‎. ‎اما...اما من اینگونه ‏دلخوشترم. این دلخوشی را از مادرتان دریغ نكنید‏‎.‎‏”‏‎
عون می‌گوید‎: ‎‏“امر، امر شماست مادر! اما‎ ‎اگر چاره ای جز این نباشد چه؟ ما همه تلاشمان را كردیم. ‏پیداست كه امام نمی‌خواهد‎ ‎شما را داغدار ببیند. اندوه شما را تاب نمی‌آورند. این را آشكارا از ‏نگاهشان می‌شود‎ ‎فهمید‎.‎‏”‏‎
محمد می‌گوید‎: ‎‏“ماندن بیش از‎ ‎این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!”‏‎
تو چشم به‎ ‎آسمان می‌دوزی، قامت دو نوجوانت را دوره می‌كنی و می‌گویی:‏‎ ‎‏“رمز این كار را به شما ‏می‌گویم تا ببینم خودتان چه می‌كنید‎.‎‏”‏‎
عون و محمد هر دو با تعجب می‌پرسند‎: ‎‏“رمز؟‎!‎‏”‏‎
و تو می‌گویی:‏‎ ‎‏“آری، قفل رضایت امام به رمز این كلام،گشوده می‌شود. بروید، بروید‎ ‎و امام را به ‏مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید. همین.‏‎
به مقصود می‌رسید...اما‎...‎‏”‏‎
هر دو با هم می‌گویند‎:‎‏”اما چه مادر؟”‏‎
بغضت را فرو می‌خوری و می‌گویی:‏‎ ‎‏“غبطه می‌خورم به حالتان. در آن سوی هستی، جای مرا‏‎ ‎پیش ‏حسین خالی كنید. و از خدای حسین، آمدن و پیوستنم را بخواهید‏‎.‎‏”‏‎
هر دو نگاهشان را به حلقه اشك چشمهای تو می‌دوزند و پاهایشان‎ ‎سست می‌شود برای رفتن.‏‎
مادرانه تشر می‌زنی:‏‎ ‎‏“بروید دیگر،‎ ‎چرا ایستاده اید؟‎!‎‏”‏‎
چند قدمی كه می‌روند، صدا می‌زنی:‏‎
راستی!‏‎
و سرهای هر دو بر می‌گردد‎.
سعی می‌كنی محكم و آمرانه سخن بگویی:‏‎
همین وداعمان باشد. برنگردید برای وداع با من، پیش چشم حسین.‏‎
و بر می‌گردی و خودت را به درون خیمه می‌اندازی و تازه نفس اجازه می‌یابد برای رها شدن و‏‎ ‎بغض ‏مجال پیدا می‌كند برای تركیدن و اشك راه می‌گشاید برای آمدن.‏‎
چقدر به گریه می‌گذرد؟‎
از كجا بدانی؟‎
فقط وقتی طنین فریاد عون به رجز در میدان می‌پیچید،‎ ‎به خودت می‌آیی و می‌فهمی كه كلام رمز، كار ‏خودش را كرده است و پروانه شهادت از سوی‎ ‎امام صادر شده است.‏‎
شاید این اولین بار باشد كه صدای فریاد عون را می‌شنوی، از‏‎ ‎آنجا كه همیشه با تو و دیگران، آرام و به ‏مهر سخن می‌گفته. نمی‌توانستی تصور كنی‎ ‎كه ذخیره و ظرفیتی از فریاد هم در حنجره داشته ‏باشد. فریادش، دل تو را كه از خودی‎ ‎و مادری،می لرزاند، چه رسد به دشمن كه پیش روی او ایستاده ‏است:‏‎
آهای دشمن!‏‎ ‎اگر مرا نمی‌شناسید، بشناسید! این منم فرزند جعفر طیار، شهید صادقی كه بر تارك ‏بهشت می‌درخشید و با بالهای سبزش در فردوس پرواز می‌كند. و در روز حشر چه افتخاری برتر‏‎ ‎از ‏این؟‎!
ذوق می‌كنی از اینهمه استواری و صلابت و این اشك كه می‌خواهد از پشت‎ ‎پلكها سر ریز شود، اشك ‏شوق است اما اشك و شیون و آه، همان چیزهایی هستند كه در این‏‎ ‎لحظات نباید خودی نشان ‏دهند. حتی بنا نداری پا را از خیمه بیرون بگذاری. آن هنگام‏‎ ‎كه بر تل پشت خیمه‌ها می‌رفتی و ‏حسین و میدان را نظاره می‌كردی، فرزند تو در میدان‏‎ ‎نبود‎.
اكنون از خیمه درآمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنی به رخ كشیدن این دو‏‎ ‎هدیه كوچك.‏‎
و این دو گل نورسته چه قابل دارد پیش پای حسین!‏‎
اگر همه جوانان‎ ‎عالم از آن تو بود، همه را فدای یك نگاه حسین می‌كردی و عذر می‌خواستی. اكنون ‏شرم‎ ‎از این دو هدیه كوچك،كافیست تا تلاقی نگاه تو را با حسین پرهیز دهد‏‎.
یال خیمه‎ ‎افتاده است و هیچ گوشه ای از میدان پیدا نیست. اما این اختفا نه برای توست كه پرده‌های ‏ظلمت و نور را دریده ای و نگاهت به راههای آسمان آشناتر است تا زمین.‏‎
می‎ ‎بینی كه سه سوار و هیجده پیاده، به شمشیر عون، راهی دیار عدم می‌شوند و خدا‎ ‎نیامرزد ‏عبدالله بن قطبه نبهانی را كه با ضربه ای نامردانه، عون را از اسب به زیر می‌كشد‎.
هنوز بدن عون به زمین نرسیده، فریاد محمد است كه در آسمان می‌پیچد‎:
شكایت به درگاه خدا باید برد از قساوت این قوم كوردل امام ناشناس، قومی‎ ‎كه معالم قرآن و محكمات ‏تنزیل و تبیان را به تحریف و تبدیل ایستادند و كفر و طغیان‏‎ ‎خویش را آشكار كردند‎.
تعجیل محمد شاید از این روست كه از باز پس گرفتن رخصت می‌هراسد یا شاید به ورودگاه عون كه ‏پیش چشم اوست، رغبت می‌ورزد‎.
ده پیاده او را‎ ‎دوره می‌كنند و او با شمشیرش میان جسم و جان هر ده نفر فاصله می‌اندازد‎.
یازدهمی‎ ‎عامر بن نهشل تمیمی است كه شمشیر كینه‌اش را از خون محمد سیراب می‌كند‎.
عذاب‎ ‎جاودانه خدا نثار عامر باد‎.
ای وای! این كسی كه پیكر عون و محمد را به زیر دو‏‎ ‎بغل زده و با كمر خمیده و چهره درهم شكسته و ‏چشمهای گریان، آن دو را به سوی خیمه می‌كشاند حسین است. جان عالم به فدایت، حسین جان ‏رها كن این دو قربانی كوچك را‏‎ ‎خسته می‌شوی.‏‎
از خستگی و خمیدگی توست كه پاهایشان به زمین كشیده می‌شود‎.
رهایشان كن حسین جان! اینها برای خاك آفریده شده اند‏‎.
آنقدر به من فكر‎ ‎نكن. من كه این دو ستاره كوچك را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمی‌بینم. وای ‏وای‎ ‎وای! حسین جان! رها كن اندیشه مرا‏‎.
زینب! كاش از خیمه بیرون می‌زدی و خودت را‏‎ ‎به حسین نشان می‌دادی تا او ببیند كه خم به ابرو ‏نداری و نم اشكی هم حتی مژگان تو‏‎ ‎را‌تر نكرده است. تا او ببیند كه از پذیرفته شدن این دو هدیه ‏چقدر خوشحالی و فقط‏‎ ‎شرم از احساس قصور بر دلت چنگ می‌زند. تا او ببیند كه زخم علی اكبر، بر ‏دلت عمیق‌تر است تا این دو خراش كوچك.‏‎
تا او...اما نه، چه نیازی به این نمایش معلوم؟‎
بمان! در همین خیمه بمان! دل تو چون آینه در دستهای حسین است.‏‎
این دل تو‎ ‎و دستهای حسین! این قلب تو و نگاه حسین!‏

 

 

آفتاب در حجاب؛ سید مهدی‎

شنبه 13/11/1386 - 6:39
دعا و زیارت

«بسم رب المهدی المنتظر»

 

 امام حسن عسگری (علیه السلام)، دربارۀ امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرموده‌اند:

مثَل او در این امّت، مثَل حضرت خضر و ذوالقرنین است. آنچنان از دیدگان غایب می‌شود که کسی در آن دوران از هلاکت رهایی نمی‌باد جز کسی که خداوند او را بر اعتقاد به امامت او ثابت و استوار نگه دارد و او را به دعا برای تعجیل در فرج او موفق گرداند.

 

راوی حدیث (احمدبن‌اسحاق) میگوید:

عرض کردم: سرورم؛

آیا نشانۀ دیگری نیز هست که دلم آرام گیرد؟

در آن هنگام حضرت مهدی (عجل الله تعای فرجه الشریف) که کودکی سه ساله بود با زبانی روشن و فصیحی فرمود:

من یکتا بازمانده، از حجّت‌های خدا بر روی زمین هستم؛

من دست انتقام خدا از دشمنان او هستم.

(کمال الدین ص 284)

 

 

یا امام زمان (عجل الله)

شنبه 13/11/1386 - 6:32
دعا و زیارت

حراج در بازارچه‌ی آخرت

مسجد

 

فضائل و آثار رفت و آمد به مسجد

  • مسجد‎ ‎پناهگاهی در بروز گرفتاریها‏

  • مسجد بازار آخرت و برترین مکان در زمین

  • محبت و عشق مؤمن به مسجد

  • اهتمام مسلمین در ثبت و ضبط مساجد

  • مسجد و همسایه آن

  • لزوم رعایت اخلاق در رفت و آمد به مسجد

  • تعمیر و آباد نگاه داشتن مساجد

  • شرایط  تعمیر کنندگان مساجد

  • حفظ مساجد‎ ‎و آثار اسلامی

     

هر انسان در گیر و دار مسائل زندگی طبعاً با‎ ‎برخی از ناراحتیها و مشکلات خواهد شد. گاهی این ‏ناراحتیها به قدری شدید است که به‎ ‎صورت غم و اندوهی جانگاه ظاهر می‌شود  و جلوی انسان ‏را به قصد از پا در آوردن‎ ‎می‌فشارد. پناه بردن به مسجد و نماز و دعا در چنین اوقاتی یکی از ‏راه‌های الیتام و‎ ‎رفع این گونه ناراحتی‌هاست. ‏

 

در برخی از‎ ‎روایات با تعبیری لطیف از مسجدها به عنوان بازار آخرت یاد شده یعنی همان گونه که‎ ‎بازار محل خرید و فروش و مبادله کالا و متاعهای دنیوی است مسجد نیز محل کسب امور‎ ‎معنوی ‏و اسبابی است که در سرای آخرت دارای کاربرد و تأثیر می‌باشد. در حدیثی از‎ ‎رسول اکرم (ص) ‏آمده: «المساجد سوق من السواق الاخرة قراها المغفرة و تحضتها‎ ‎الجنة؛ مساجد بازاری ‏از بازارهای آخرت است از کسانی که به آن وارد می¬شوند با‎ ‎مغفرت پذیرای می‌شود و هدیه آنان ‏بهشت است». از سوی دیگر از آنجا که بیشترین اهتمام‎ ‎انسان مؤمن متوجه تهیه و تأمین ‏اسبابی است که در سرای آخرت بدان نیاز دارد شوق و‎ ‎انس وی به بازار آخرت (مسجد) به مراتب ‏بیش از علاقه او به بازارهای دنیاست و‎ ‎در‎ ‎جانب مقابل آنان که دنیا و حرص و آز بر متاع آن را وجه ‏همت خویش قرار داده‌اند‎ ‎معمولاً سودجویی و سودگرایی انس بیشتری دارند. بنابراین طبیعی ‏است که مؤمنین در‎ ‎هنگام رفتن به مساجد سعی کنند بر دیگران پیشی گیرند و به هنگام خروج ‏دیرتر از همه‎ ‎مسجد را ترک گویند. و بالعکس اهل دنیا پیش از همه به بازار رفته و پس از همه ‏خارج‎ ‎شوند و در برخی از روایات از آنان در رفتن به مسجد شتاب کرده و گوی بسقت را از‎ ‎دیگران ‏می‌برند. به عنوان پرچمدار بهشتیان که در روز قیامت پیش از دیگران به بهشت‏‎ ‎وارد می‌شوید.‏

 

پیامبر و اهل بیت تنها رفتن به مسجد را‎ ‎توصیه نفرموده‌اند بلکه از این بالاتر ما را به محبت ورزیدن ‏و انس و علاقه قلبی‎ ‎داشتن به مسجد تشویق نموده‌اند و این امر ناشی از آن است که مسجد ‏متعلق به حق تعالی‎ ‎و محبوب حق تعالی و محبوب انسان مسلمان است و مؤمن همان گونه که ‏به ذات مقدس حضرت‎ ‎حق تعالی شدیدترین علاقه‌ها را دارد به مسجد هم که خانه اوست عشق ‏می‌ورزد. و چوب و‎ ‎سنگ و اشیایی که به عنوان اجزای مسجد به کار رفته است قبل از اینکه ‏اجزای مسجد باشد‎ ‎آن ربط خاص را با خداوند متعال نداشتند اما اینکه به عنوان اجزای مسجد به ‏کار برده‎ ‎شده‌اند این ارتباط آنها را در دید انسان مؤمن محبوب و دوست داشتنی می‌کند و باعث‎ ‎می‌شود وی از صمیم قلب به در و دیوار خانه خدا عشق ورزیده و به آن بوسه می‌زند.‏‎ ‎

 

بر اساس همین دید و نگرش مسلمانان‎ ‎صدر اسلام و به تبع آنان سیره¬نویسان اسلامی اهتمام ‏کامل خویش را به کار برده و‎ ‎مساجدی را که به دست مبارک پیامبر (ص) و یاران صدیق آن حضرت ‏در مناطق مختلف اعم از‎ ‎شهرها و روستاها و اردوگاهای جنگ و حتی در راهها و کوهستانهای ‏دور دست ساخته شده‎ ‎ثبت و ضبط نموده‌اند. بلکه در موارد زیادی مصلی جایگاهای نماز آن ‏حضرت را هم که‎ ‎عنوان مسجد نداشته است مشخص کرده‌اند با عنایت بر اینکه کتابهای سیره ‏پیامبر (ص)‏‎ ‎معمولاً در قرن دوم هجری به بعد نوشته شده است روشن می‌شود که مسلمانان ‏صدر اسلام و‎ ‎به خصوص اصحاب پیامبر (ص) و آل او تا چه میزان نسبت به این امر اهتمام ‏داشته‌اند و‎ ‎به گونه‌ای که سیره‌نویسان سالها بعد با مراجعه به آنان ‌اند این مکانها را‎ ‎بطور ‏مشخص در نوشته‌های خود ذکر کنند‎.‎

 

فقها با استناد به تأکیدات خاص به رفت و آمد به مسجد نماز‏‎ ‎خواندن در مسجد را برای ‏همسایه مسجد مستحب مؤکد شمرده‌اند و ترک نماز در مسجد توسط‎ ‎همسایه مسجد ‏را مکروه شمرده‌اند. فقیه اهل بیت مرحوم سید محمد کاظم یزدی در عروة‎ ‎الوثقی ‏می‌فرماید: برای همسایه مسجد مکروه است که بدون عذری مانند باران نماز را در‎ ‎غیر ‏آن مسجد بجای آورد. همسایه مسجد کیست؟ در برخی از روایات همسایه مسجد را ‏چهل‎ ‎خانه از هر طرف ذکر نموده‌اند. در حدیثی از امیرالمؤمنین (ع): حَرِیمُ‏‎ ‎الْمَسْجِدِ ‏أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً وَ الْجِوَارُ أَرْبَعُونَ دَاراً مِنْ‎ ‎أَرْبَعَةِ جَوَانِبِهَا؛‎ ‎حریم مسجد چهل ذراع و ‏همسایه‌های آن چهل خانه از‎ ‎چهار طرف است. در حدیث دیگری، کسانی که صدای اذان ‏را می‌شنوند به عنوان همسایگان‎ ‎مسجد معرفی شده‌اند.‏

‏ ‏

رفت و آمد به مسجد با‎ ‎انگیزه و اغراض فاسد نه تنها موجب ثواب نیست بلکه ای بسا ‏سایر اعمال نیک انسان را‎ ‎نیز تیره می‌کند. هدف از آمدن به مسجد انسان خود را در ‏معرض ریا و سمعه قرار دادن‎ ‎نیست بلکه معمولاً در دید و نگاه دیگران و انگیزه افراد ‏مختلف است. برخی برای بدست‎ ‎آوردن پاداش و ثواب الهی در سرای دیگر، گروهی به ‏منظور کسب علوم و معارف دینی و‎ ‎پاره‌ای به قصد تعظیم شعائر الهی و به پا داشتن نماز ‏که تبلور روح عبادات و بندگی و‎ ‎نیز نمایش روح وحدت و یکپارچگی امت اسلامی است. ‏

 

یکی‎ ‎از مستحبات مسجد ساختن و تعمیر کردن آن است. در رساله‌های عملیه ‏می‌خوانیم ساختن‎ ‎مسجد و تعمیر مسجدی که نزدیک به خرابی باشد مستحب است و ‏در روایات که از معصومین‎ ‎‏(ع) وارد شده نیز بر هر سه امر تأکید شده است هم ساختن ‏هم تجدید بنأ و مرمت و هم‎ ‎رفت و آمد به مساجد مورد تشویق و ترغیب قرار گرفته ‏است. قرآن مجید عمارت مساجد الهی‎ ‎را تنها در صلاحیت اهل ایمان قرار داده آنجا که ‏فرموده¬اند‎: «‎إِنَّما یَعْمُرُ‎ ‎مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِر‎». «‎تنها کسانی‎ ‎مساجد خدا را عمران می¬کنند که به خداوند و روز جزا ایمان آورده باشند. همچنین‎ ‎تعمیرات برای مساجد مانع نزول عذاب الهی می‌شوند». ‏

مسجد

شرط اول: مربوط به جنبه اعتقادی آنان است که سیر حقیقی انسانهای خداجو و مؤمن ‏به‎ ‎مبدأ و معاد می‌باشد. ‏

 

شرط دوم: از به پا دارندگان نماز یا سند نماز به عنوان مظهر‏‎ ‎بندگی و راز و نیاز با خداوند ‏مختص انسانهایی است که بندگی و عبودیت را از قلب و‎ ‎اعضا و جوارح خویش سرایت ‏داده‌اند. ‏

 

شرط سوم: آبادکنندگان مساجد کسانی هستند که زکات‏‎ ‎یعنی حقوق مالی واجب ‏خویش را ادا می‌کنند نه اینکه ساختن و تعمیر مسجد بهانه‌ای‎ ‎برای شانه خالی کردن از ‏زیر بار وجوهات و حقوق شرعی باشد. ‏

 

شرط چهارم: چهارمین ویژگی‏‎ ‎آبادکنندگان مساجد می‌فرمایند آنان تنها خشیت خدا را ‏در دل دارند. ضرورت

 

تبرک جستن به آثار و وسایل متعلق به ‏پیامبر اکرم (ص) از جمله مسائلی‎ ‎است که میان مسلمانان مطرح بوده. پیامبر (ص) نه ‏تنها به هیچ گونه از آن نهی ننموده‎ ‎بلکه به انواع مختلف این امر را تأکید و امضأ می‌نمودند ‏و این مسأله در نزد هر کس‎ ‎که کمترین آشنایی با سیره و تاریخ پیامبر (ص) و به خصوص ‏کتابهای معتبر اهل سنت‎ ‎‏ داشته باشد امر بدیهی به شمار می‌آید

شنبه 13/11/1386 - 6:25
دعا و زیارت

فشار قبر و راه‌های خلاصی از آن

فشار قبر

چه گناهانی باعث فشار قبر می‌شوند؟ و برای‎

‎دوری از آن چه باید كرد؟

مؤمن باید بیم و امیدش به خدا در‎ ‎یك سطح باشد اگر ترسش از عذاب‌های الهی بیش از ‏حد باشد از رحمت خداوند مأیوس می‌شود‎ ‎و به اصطلاح عوام می‌گوید آب كه از سر ‏گذشت چه یك وجب و چه صد وجب. و از طرفی اگر‎ ‎امیدش به فضل و رحمت الهی بیش ‏از اندازه باشد، امن از مكر الهی پیدا می‌كند و از‎ ‎جانب دیگر سقوط می‌كند و انگیزه‌ای ‏برای انجام اعمال نیك و پسندیده پیدا نمی‌كند در‎ ‎حالی‌كه خداوند كریم‌تر از آن است كه ‏بنده‌ی ضعیف و ذلیل را عذاب كند. در نتیجه به هر‎ ‎عمل ناشایستی تن داده و باز دم از ‏فضل و كرم و لطف و رحمت خدا می‌زند در همین راستا‎ ‎حضرت پیامبر عظیم‌الشأن اسلام ‏‏(ص) فرمود: «اگر اندازه‌ی رحمت خدا را می‌دانستید هر‎ ‎آیینه بر آن تكیه می‌كردید و جز ‏اعمال اندكی انجام نمی‌دادید و اگر میزان غضب و خشم‎ ‎خدا را می‌دانستید گمان ‏می‌كردید كه دیگر نجات نخواهید یافت.‏»(1)‏‎ ‎ولی بنابر فرمایش امام صادق (ع): «هیچ ‏بنده‌ی‎ ‎مومنی نیست مگر آن كه در قلبش دو نور وجود دارد نور خوف (از عذاب الهی) و نور ‏امید‎ ‎‏(به رحمت پروردگار) كه اگر هریك را با دیگر‌ی بسنجد از آن زیادتر نخواهد بود» (2) ‏یعنی هر دو به یك میزان خواهند بود پس‎ ‎شما دوست عزیز هم به همان میزان كه از ‏عذاب الهی بیمناك هستید به فضل و رحمت‎ ‎پروردگار هم امیدوار باشید تا انگیزة خود را ‏برای انجام اعمال خوب و پسندیده از دست‎ ‎ندهید و به گناه كبیرة یأس از رحمت پروردگار ‏گرفتار نشوید.

انسانتا به امروزَش‎ ‎عوالم مختلفی را پشت سر نهاده و عالمهای دیگری را در پیش‌رو دارد، ‏انسان با مرگ از‎ ‎عالم دنیا به جهان آخرت منتقل می‌شود كه آخرت هم ابتدایش "عالم ‏برزخ" و انتهایش‏‎ ‎كه بعد از برپایی قیامت كبری است بهشت یا دوزخ می‌باشد. ‏

یكی از ویژگی‌های عالم برزخ‎ ‎"فشار قبر" می‌باشد. فشار قبر نسبت به افراد متفاوت است ‏بعضی از افراد فشار قبر‎ ‎ندارند و آنها كه دارند فشارشان از نظر شدت و ضعف یكسان ‏نیست و بستگی به اعمال‎ ‎آنها دارد

 

عواملی كه موجب فشار قبر می‌شود

‏1ـ بداخلاقی. ‏

‏2ـ سخن‌چینی‌،‎ ‎

3 مراعات نكردن طهارت و نجاست و پرهیز نكردن از بول.(3)

4 یاری نكردن مظلوم. در كتاب ثواب الاعمال آمده است كه یكی‎ ‎از علمای بنی‌اسرائیل از ‏دنیا رفت و فشار قبر بر او وارد شد چرا كه او یك بار نماز‎ ‎را (عمداً) بی‌وضو خوانده بود و از ‏كنار مظلومی گذشته بود و او را یاری نكرده‎ ‎بود(4).

5 ضایع نمودن نعمت‌های الهی: حضرت پیامبر اكرم (ص) فرمودند: «فشار قبر برای مؤمن ‏كفاره تباه نمودن نعمت‌ها از‎ ‎ناحیه‌ی اوست». (5)

عواملی كه باعث‎ ‎كاهش یا رفع فشار قبر می‌شود(6) 

‏1ـ نماز شب و كامل نمودن ركوع: امام رضا (ع )فرمود: «كسی كه نماز شب بخواند و‏‎ ‎در ‏قنوت نماز «وتر» هفتادبار استغفار كند از عذاب قبر پناه داده می‌شود.» و امام‎ ‎باقرعلیه ‏السلام فرمود: «هر كس ركوع نمازش را كامل انجام دهد وحشت قبر به او ‏نمی‌رسد».(7)

‏2ـ صدقه و نماز مخصوص. (8)

‏3ـ نماز وحشت، این نماز بسیاری از مردگان‎ ‎را از عذاب قبر و فشار قبر نجات داده است ‏كه حكایات عجیبی در داستان‌های شگفت شهید‎ ‎دستغیب در این باره موجود است كه ‏می‌توان به آن مراجعه نمود. (9)

‏4ـ حج نمودن، دو روایت است كه هر كس چهار‎ ‎مرتبه حج به جا آورد عذاب قبر از او ‏برداشته می‌شود. (10)

‏5ـ خواندن بعضی از سوره‌های قرآن: علی(ع) می‌فرماید: ‏«هر كس در هر جمعه سورة ‏نسأ را تلاوت كند از فشار قبر امان می‌یابد». (11) سوره‌های زخرف، یاسین، تكاثر و ‏تبارك، نیز‎ ‎در این مورد سفارش شده‌اند

‏6‏‎ ‎این كه مرگ انسان در روز جمعه باشد

7 ریختن آب روی قبر‏.

و... .

________________________________________

‏1 میزان الحكمه 10 جلدی، ج 3، ص 178. 

‏2 بحارالانوار، ج 78، ص 259. 

‏3 همان، ج 75، ص 265‏

‏4 ثواب الاعمال، ص 111‏

‏5‏‎ ‎بحارالانوار، ج 6، ص 221‏

‏6‏‎ ‎با استفاده از كتاب «عالم‎ ‎برزخ در چند قدمی ما» محمد محمدی اشتهاردی، انتشارات ‏نبوی

‏7‏‎ ‎همان، ج 85، ص 107‏

‏8‏‎ ‎بحارالانوار، ج 91، ص 219‏

‏9‏‎ ‎حاشیة مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی

‏10 من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص‎ ‎‏217، روایت 2209، باب 2‏

‏11 وسایل الشیعه، ج 7، باب 54، ص 409، روایت 9714‏

 

.‎

شنبه 13/11/1386 - 6:16
سياست

آن روزها و این روزها!


 

آن روزها میدان آزادی...



 

 

این روزها میدان آزادی....



 

آن روزها خیابان انقلاب...



 

این روزها میدان انقلاب...



 

آن روزها بهارستان....



 

این روزها بهارستان...


آن روزها گذشت، این روزها هم می گذرد...

مهم ماییم ...

گذشته ما، حال و آینده ما...

روزها را ما می سازیم...

و تاریخ را...

آنچه می ماند و باید بماند ...

و آنچه فراموش می شود و نباید فراموش شود...

تلخ یا شیرین...

شنبه 13/11/1386 - 6:10
خانواده

برمحمل نیاز

خدایا!مرا در پرتو نعمت هایی که ارزانی داشته ای،فراموش کننده یاد خود قرار مده و در سایه احسانت از آنچه بخشیده ای ،غافل مساز و در هر حال،سختی یا آسایش و سلامتی یا گرفتاری و پریشانی یا نعمت و تنگدستی یا توانگری و درویشی یا بی نیازی،اگر به تاخیر افتد،دعایم را اجابت کن و از رحمت خویش،ناامیدم مگردان.

شنبه 13/11/1386 - 5:45
دعا و زیارت

«ندیمومصاحبحضرتمهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)»


ندمای حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) یکی حضرت خضر(علیه السلام) است. حضرت رضا(علیه السلام) فرمود: زود است که خداوند مأنوس کند با قائم(علیه السلام) ما را و وحشت وی را ببرد به ایمنی به او. دیگر، ملائکه و مؤمنین جن. چنانکه حضرت صادق(علیه السلام) به مفضل فرمود. دیگر، سی نفر از مؤمنین. چنانکه حضرت صادق(علیه السلام) فرمود:

وَ ما بِثَلثینَ مِن وَحشَةٍ
با سی نفر وحشتی نیست.


ولیکن معلوم نیست که این اختصاص به غیبت صغری داشته یا همیشه سی نفر با او هست.

 


 


«اعمالوافعالحضرتمهدی(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)


حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در موسم حج، هر ساله حج می کند. او مردم را می بیند و مردم او را نمی بینند و نیز فرمود: در صاحب این امر شباهت است به یوسف(علیه السلام) که برادران را شناخت و ایشان او را دیده و نشناختند تا هنگامیکه خود را معرفی کرد. چه انکار می کنند این خلق ملعون که شبیه و مانند خوکها هستند. اینکه خداوند چنان کند با حجت خود که با یوسف(علیه السلام) و برادران او کرد؟! یا چه انکار میکنند این امت متحیر سرگردان که خداوند، حجت خود را گاهی مستور کند از ایشان چنانکه یوسف را از یعقوب مستور کرد؟ با اینکه مسیر هیجده روز فاصله بیش نبود. و چه انکار میکنند این امت که خداوند به حجت خود چنان کند که با یوسف(علیه السلام) کرد. پس با ایشان در بازارهایشان رفت و آمد کند و در مجالسشان بر فراش ایشان پا گذارد و ایشان او را نشناسند تا هنگامیکه خداوند اذن دهد که خود را معرفی کند؛ چنانکه یوسف چند روز با برادران خود چنین بود.

پس از این حدیث استفاده می شود که غیبت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نه چنان غیبتی است که به کلی از جامعه و خاصه از دوستان بر کنار باشد و از احوال ایشان بی اطلاع باشد. بلکه او به ایشان سرکشی میکند و با ایشان احیانا معاشرت میکند. او ایشان را می شناسد و ایشان او را نمی شناسند.

 

 

 

 

منبع: کتاب مهدی منتظر(علیه السلام)، ص6667

جمعه 12/11/1386 - 6:17
خانواده

« ســلام عــلی آل طــه و یــس»***یا ابا صالح المهدی ادرکنی***

 

 

بیـا بیـا که سـوختم ز هــجـر روی ماه تو

                 تمام عمردوختم دو چشم خود به راه تو

به این امید زنده ام که گردم از سپاه تو

 

جمعه 12/11/1386 - 6:13
خانواده
به امیدجمعه ظهور.....
«کی شودمولابیاید............یوسف زهرابیاید»

 

"بســـــــــــــــــــــــم رب المهـــــــــــــــــــــــــــدی"

توعـــــزیزمـــائـــــــــی

                 یــــوسف زهــرائـــــــی

جمعه هاآمــــدورفـــت

                پس تــوکــی می آئــــی

جمعه 12/11/1386 - 6:11
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته