مبارزهء حضرت ابی عبدالله الحسین (ع) و شهادت آن مظلوم
از بعض ارباب مقاتل نقل است كه چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر كرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و كشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه كرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا كرد كه ای سكینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام كلثوم. عَلَیْكُنَّ مِنّی السَّلامُ:
وَاَسْكَنَّ مِنهُ الذَّیلَ مُنتجِباتِ
وَ یا كَهْفَ اَهْلِ الْبَیْتِ فی الاْزَماتِ
وَ یا لَیْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَیات
وَ مَنْ لَلْعُذاری عِنْدَ فَقْدِ وُلاه
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
وین موكنان بگریه كه شد روز ما تباه | | فَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّا
اِلی اَیْنَ یَابْنَ الْمُصْطَفی كوْكَبَ الدُّجی
فَیا لَیْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَری
فَمَنْ لِلْیَتامی اِذْ تَهَدَّمَ رُكْنُهُمْ
سرگشته بانوان سراپرده عفاف
آن سر زنان به ناله كه شد حال ما زبون |
پس سكینه عرض كرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ دادهای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد كسی كه یاور و معینی ندارد عرض كرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:
هَیْهاتَ لَوتُرِكَ الْقَطالَنام.
اگر صیاد از مرغ قطا دست بر میداشت آن حیوان در آشیانة خود آسوده میخفت. كنایت از آنكه این لشكر دست از من برنمیدارند، و نمیگذارند كه شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند كردند، حضرت ایشان را ساكت فرمود. و گویند كه آن حضرت رو به ام كلثوم نمود و فرمود.
اوُصیكِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِكِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم.
در اثبات الوصیه است كه امام حسین علیه السلام حاضر كرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را كه علوم و صحف و مصاحف و سلاح را كه از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر كرده كه چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.
در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت كرده كه فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز كه كشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مباركش جوش میخورد، و فرمود ای پسر من حفظ كن از من دعائی را كه تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت كه نازل میشود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:
بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَكیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَكروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْكبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی كَذا وَ كَذا.
در كافی روایت شده كه حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت میكنم ترا به آنچه كه وصیت كرد به من پدرم هنگامی كه وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,
یا بُنّیَّ اِیّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْكَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.
ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر كسی كه یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.
راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیكس دید با آنكه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام كلثوم از قفای او ندا در داد كه ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود كه ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد كنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام كلثوم فرمود كه باز دار او را تا كشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلكه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد كه آیا كسی هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست كه در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست كه امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست كه به جهت خدا یاری ما كند؟ زنها كه صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند كردند.
در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین كند و آن كودك را به خون خویش آلوده كرد پس او را دفن نمود.
طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت كرده كه تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح میكرد خون را بر او و میگفت: اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.
پس امر فرمود آوردند حبرهای و آن جامهای است یمانی آن را چاك كرد و پوشید پس با شمشیر به سوی كارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از كار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود:
عَنْ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِ
حَسَنَ الْخَیرِ كَریمَ الاَبَوَیْنِ
اُحْشُرُوا النَّاس اِلی حَرْبِ الْحُسَیْنَ | | كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِیّاً وَابْنَهُ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا |
پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی كه شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یك باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت میفرمود:
كَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُ
وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فیِ الْخَلْقِ یَزْهَرُ
وَ عَمّی یُدْعی ذاالْجَناحَیْن جَعْفَرٌ
وَ فینَا الْهًدی وَالْوَحْیُ بِالْخَیْر یُذْكَرُ
نَسُرُّ بِهاذا فی الاَنامِ وَ نَجْهَرُ
بِكَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْكَرُ
وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسُرُ | | اَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْالِ هاشِمٍ
وَجَدّی رَسُولَ اللهِ اَكْرَمُ مَنْ مَشی
وَ فاطِمَهُ اَمّی مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَ
وَ فینا كِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاً
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ كُلّهمْ
وَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقی وُلاتِنا
وَ شیعَتُنا فیِ النّاسِ اَكْرَمُ شیعَهٍ |
پس مبارز طلبید و هر كه در برابر آن فرزند اسد الله الغالب میآمد او را به خاك هلاك میافكند تا آنكه كشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر كسی جرئت میدان آن حضرت نكرد.
پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:
وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِ | | اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ |
پس حمله بر مسیره كرد و فرمود:
الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنی
اَمْضی عَلی دین النّبی | | انا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ
اَحْمی عَیالاتِ اَبیً |
بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را كه لشكرهای بسیار او را احاطه كرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلبتر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و كثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال میزد و میكشت، و گاهی كه ابطال رجال بر او حمله میكردند و چنان بر ایشان میتاخت كه ایشان چون گله گرگ دیده میرمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا میگریختند، دیگر باره لشكر گرد هم در میآمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم میدادند و حاضر به جنگ او میشدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله میافكند كه مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراكنده میشدند و لختی اطراف او از دشمن تهی میگشت. پس از قلب لشكر روی به مركز خویش مینمود و كلمه مباركه لاحَوْلَ وَلاقُوّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت میفرمود.
شایسته است در این مقام كلام (جمیز كار كردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل كنیم:
شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل كرده كه كتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو كه زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ كردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذكری از شجاعت شده بود این كلام كه عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذكور است:
«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لكن مردانی چند گذشته كه در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام كه شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا كه شخصی كه در میان كربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به كار برده باشد به مقابل او نام رستم كسی آرد كه از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم كه را یارا است كه حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان كه را طاقت كه مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یك را چنانچه باید ادا نماید، نازك خیالی كجا اینقدر رسا است كه حال و دلهای آنها را تصویر كند كه بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی كه عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی كه شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا كرد. مثل مشهور است كه دوای یك، دو باشد یعنی از آدم تنها كار برنمیآید تا دومی برایش مددكار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست كه در حق كسی گفته شود كه فلان كس را دشمن تنگ كرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود كه بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود كه نظیرش در زیر فلك صورت امكان نپذیرفته، گفته میتوان شد كه تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمیتواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان كربلا بود كه در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم سوزنده و آتش افكن بوده بلكه دریای قهاری میتوان گفت كه حبابهایش آبلههای پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر كه از همه ظالمتر یكی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت كم میشد كه زبانها از تشنگی چاك چاك میگردیدند. پس كسانی كه در چنین معركه هزارها كفار را مقابله كرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
رَجَعَ الْكَلامُ اِلی سِیاقِهِ الاَوَّل:
این وقت ابن سعد لعین بدانست كه در پهن دشت آفرینش هیچكس را آن قدرت و توانائی نیست كه با امام حسین علیه السلام كوشش كند و اگر كار بدینگونه رود آن حضرت تمام لشكر را طمعه شمشیر خود گرداند. لاجرم سپاهیان را بانگ بر زد و گفت:
وای بر شما آیا میدانید كه با كه جنگ میكنید و با چه شجاعتی رزم میدهید این فرزند انزع البطین غالب كل غالب علی بن ابیطالب علیه السلام است، این پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دلیران روزگار را به خاك هلاك افكنده. همگی همدست شوید و از هر جانب بر او حمله آرید:
فَصَوَّبُوا الرَّایَ لَمّا صَعَّدُوا الْفِكَرا
السَّیْفَ وَ السَّهْمَ وَ الْخِطّیَّ وَالحَجَرا | | اَعْیاهُمْ اَنْ یَنالوُهُ مَبارَزَه
اَنْ وَجَّهُوا نَحْوَهُ فِی الْحَرْبِ اَرْبَعَهً |
پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تیراندازان تیرها بر كمان نهادند و بسوی آن حضرت رها كردند.
پس دور آن غریب مظلوم را احاطه كردند و مابین او و خیام اهلبیت حاجز و حائل شدند، و جماعتی جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون این بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه ای شیعیان آل ابوسفیان اگر دست از دین برداشتید و از روز قیامت و معاد نمیترسید پس در دنیا آزاد مرد و با غیرت باشید رجوع به حسب و نسب خود كنید زیرا كه شما عرب میباشید. یعنی عرب غیرت و حمیت دارد شمر (ملعون) بیحیا رو به آن حضرت كرد و گفت چه میگوئی ای پسر فاطمه؟ فرمود میگویم من با شما جنگ دارم و مقاتلت میكنم و شما با من نبرد میكنید، زنان را چه تقصیر و گناه است؟ پس منع كنید سركشان خود را كه متعرض حرم من نشوند تا من زندهام. شمر صیحه در داد كه ای لشكر از سراپردة این مرد دور شوید كه كفوی كریم است و قتل او را مهیا شوید كه مقصود ما همین است. پس سپاهیان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شیر غضبناك در روی ایشان درآمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك میافكند كه باد خزان برگ درختان را. و بهر سو كه رو میكرد لشكریان پشت میدادند. پس از كثرت تشنگی راه فرات در پیش گرفت، كوفیان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتی آب بنوشد ده چندان از این بكوشد و بكشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مینمود و بر او حمله میكردند و او را بر میگردانیدند.
اعور سلمی و عمر و بن حجاج كه با مردانی كماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان برایشان حمله میافكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شریعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگی را از حد افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود كه تو تشنه و من نیز تشنهام به خدا قسم كه آب نیاشامم تا تو بیاشامی، كانه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت یعنی در شرب آب من بر تو پیشی نمیگیرم، پس حضرت فرمود آب بخور من میآشامم و دست فرا برد و كفی آب بر گرفت تا آن حیوان بیاشامد كه ناگاه سواری فریاد برداشت كه ای حسین تو آب مینوشی و لشكر به سراپردهات میروند و هتك حرمت تو میكنند.
چون آن معدن حمیت وغیرت این كلام را از آن ملعون شنید آب از كف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سراپردة خویش رسید معلوم شد كه كسی متعرض خیام نگشته و گوینده این خبر مكری كرده بوده. پس دگرباره اهلبیت را وداع گفت، اهلبیت همگان با حال آشفته و جگرهای سوخته و خاطرهای خسته و دلهای شكسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد كه ایشان به چه حالت بودند و هیچكس نتواند كه صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید.
كه تصویرش زده آتش بجانم
شنیدن كی بود مانند دیدن | | من از تحریر این غم ناتوانم
ترا طاقت نباشد از شنیدن |
بالجمله ایشان را وداع كرد و به صبرو شكیبائی ایشان را وصیت نمود و فرمان داد تا چادر اسیری بر سر كنند و آماده لشكر مصیبت و بلا گردند، و فرمو د بدانید كه خداوند شما را حفظ و حمایت كند و از شر دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و كرم مزد و عوض كرامت فرماید، پس زبان به شكوه میگشائید و سخنی میگوئید كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود. شاعر در این مقام گفته:
بر كودكان نمود به حسرت همی نگاه
آنرا گذاشت بر دل و از دل كشید آه
وز خیمهگاه گشت روان سوی حربگاه
فریاد واخاه شد و بانگ وا اباه | | آمد به خیمگاه وداع حرم نمود
این را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشگ
در اهلبیت شور قیامت بپا نمود
او سوی رزمگاه شد و در فقای او |
پس عنان مركب به سوی میدان بگردانید و بر صف لشكر مخالفان تاخت میزد و میانداخت و با لب تشنه و بدن خسته از كشته پشته میساخت و مانند برگ خزان سرهای آن منافقان را بر زمین میریخت و به ضرب شمشیر آبدار خون اشرار و فجار را با خاك معركه میریخت و میآمیخت، لشكر از هر طرف او را تیرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تیرها را بر رو و گلو و سینه مبارك خود میخرید و از كثرت خدنگ كه بر چشمههای زره آن حضرت نشست سینه مباركش چون خارپشت گشت. در این وقت حضرت از بسیاری جراحت و كثرت تشنگی و بسیاری ضعف و خستگی توقف فرمود تا ساعتی استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمی سنگی انداخت به جانب آن حضرت آن سنگ بر جبین مباركش رسید و خون از جای او بر چشم و چهره خود را از خون پاك كند تا ناگاه تیری كه پیكانش زهرآلوده و سه شعبه بود بر سینه مباركش و به قولی بر دل پاكش رسید و از آن سوی سر بدر كرد و حضرت در آنحال گفت:
بِسْمِ اللهِ وَ باللهِ وَ علی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ صَلّی الله عَلَیْهِ وَ الِهِ.
آنگاه رو به سوی آسمان كرد و گفت ای خداوند من ، تو میدانی كه این جماعت میكشند مردی را كه در روی زمین پسر پیغمبر جز او نیست. پس دست برد و آن تیر را از قفا بیرون كشید و از جای آن تیر مسموم مانند ناودان خون جاری گردید، حضرت دست به زیر آن جراحت میداشت چون از خون پر شد به جانب آسمان میافشاند و از آن خون شریف قطرهای برنمیگشت دیگرباره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روی و محاسن خود مالید و فرمود كه با سر و روی خون آلود و به خون خویش خضاب كرده جدم رسول خدا (ص) را دیدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرض خواهم داشت. مؤلف گوید: كه صاحب معراج المحبه این مصیبت را نیكو به نظم آورده است، شایسته است كه من آن را در اینجا ذكر كنم، فرموده:
كه آساید دمی از زخم پیكار
به پیشانی وجه الله احسن
شكست آیینة ایزد نما را
چه در روز احد روی محمد
نمایان شد ز زیر چرخ جوشن
گرفت اندر دل شه جای تا پر
عیان گردید زهرآلوده پیكان
ز زهر آلوده پیكان گشت پرخون
كه جنب الله بدرید از سنانش
سمند عشق بار عشق بگذاشت
برو افتاد و میگفت اندر آندم
وَاَیْتَمْتُ الْعیالَ لِكَیْ اَراكا
لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سِواكا | | به مركز باز شد سلطان ابرار
فلك سنگی فكند از دست دشمن
چه زد از كینه آن سنگ جفا را
كه گلگون گشت روی عشق سرمد
دلی روشنتر از خورشید روشن
یكی الماس وش تیری ز لشگر
كه از پشت و پناه اهل ایمان
مقام خالق یكتای بیچون
سنان زد نیزه بر پهلو چنانش
بدیدارش دل آرا رایت افراخت
بشكر وصل فخر نسل آدم
تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّافی هَواكا
وَلَوْ قَطّعْتَنی فِی الْحُبّ اِرْباً |
این وقت ضعف و ناتوانی بر آن حضرت غلبه كرد و از كارزار بازایستاد و هر كه به قصد او نزدیك میآمد یا از بیم یا از شرم كناره میكرد و برمیگشت. تا آنكه مردی از قبیله كنده كه نام نحسش مالك (لعین) بن یسر بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشیر ضربتی بر سر مباركش زد كلاهی كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشیر بسر مقدسش رسید و خون جاری شد به حدی كه آن كلاه از خون پر شد. حضرت در حق او نفرین كرد و فرمود: با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند ترا با ظالمان محشور كند. پس آن كلاه دیگر بر سر گذاشت و عمامه بر روی آن بست. مالك بن یسر آن كلاه پرخون را كه از خز بود برگرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خویش برد و خواست او را از آلایش خون بشوید زوجهاش ام عبدالله بنت الحر البدی كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس مأخوذی فرزند پیغمبر را میآوری؟ بیرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند و پیوسته آن ملعون فقیر و بدحال بود و از دعای امام حسین علیه السلام هر دو دست او از كار افتاد بود و در تابستان مانند دو چوب خشك میگردید و در زمستانت خون از آنها میچكید و بر این حال خسران بود تا به جهنم واصل شد.
و به روایت سید ره و مفید (ره) لشكر لحظه از جنگ آن حضرت درنگ كردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه كردند. این هنگام عبدالله بن حسن كه در میان خیام بود و كودكی غیرمراهق بود چون عم بزرگوار خود را بدین حال دید تاب و توان از وی برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خمیه بیرون دوید تا مگر خود را به عموی بزرگوار رساند. جناب زینب سلام الله علیها از عقب او بشتاب بیرون شد و او را بگرفت و از آن سوی امام علیه السلام نیز ندا در داد كه ای خواهر عبدالله را نگاه دار مگذار كه در این میدان بلاانگیز آید و خود را هدف تیر و سنان بیرحمان نماید. جناب زینب هر چه در منع او اهتمام كرد فایده نبخشید و عبدالله از برگشتن به سوی خیمه امتناع سختی نمود و گفت به خدا قسم كه از عموی خویش مفارقت نكنم و خود را از چنگ عمهاش رهانید و به تعجیل تمام خود را به عموی خود رسانید و در این وقت ابحر (لعین) ابن كعب شمشیر خود را بلند كرده بود كه به حضرت امام حسین علیه السلام فرود آورد كه آن شاهزاده رسید و به آن ظالم فرمود وای بر تو ای پسر زانیه میخواهی عموی مرا بكشی آن ملعون چون تیغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پیش شمشیر داد، شمشیر دست آن مظلوم را قطع كرد چنانكه صدای قطع كردنش بلند شد و به نحوی بریده شد كه با پوست زیرین بیاویخت. آن طفل فریاد برداشت كه یا ابتاه یا عماه حضرت او را بگرفت و بر سینه خو د چسبانید و فرمود ای فرزند برادر صبر كن بر آنچه بر تو فرود آید و آنرا از در خیر و خوبی به شمار گیر، هم اكنون خداوند ترا با پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود پس حرمله (لعین) تیری به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عم خویش شهید كرد.
حمید بن مسلم گفته كه شنیدم حسین علیه السلام در آن وقت میگفت:
اَلَلّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قِطْرِ السَماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ الخ.
شیخ مفید ره فرمود كه رجاله حمله كردند از یمن و شمال بر كسانی كه باقیمانده بودند با امام حسین علیه السلام پس ایشان را به قتل رسانیدند و باقی نماند با آن حضرت جز سه نفر یا چهار نفر.
سید بن طاوس (ره) و دیگران فرمودهاند كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام فرمود بیاورید برای من جامهای كه كسی در آن رغبت نكند كه آنرا در زیر جامههایم بپوشم تا چون كشت شوم و جامههایم را بیرون كنند آن جامه را كسی از تن من بیرون نكند. پس جامهای برایش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ میافتاد آنرا نپوشید، فرمود این جامه اهل ذمت است جامه از این گشادتر بیاورید پس جامه وسیعتر آوردند آنگاه در پوشید. و به روایت سید ره جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آنرا پاره كرد تا از قیمت بیفتد و آنرا در زیر جامههای خود پوشید فَلَمّا قُتِلَ جَرّدَوُهُ مِنْهُ چون شهید شد آن كهنه جامه را نیز از تن شریفش بیرون آوردند.
كه تا برون نكند خصم بدمنش ز تنش
تنی نماند كه پوشند جامه یا كفنش | | لباس كهنه بپوشید زیر پیرهنش
لباس كهنه چه حاجت كه زیر سم ستور |
شیخ مفید (ره) فرموده كه چون باقی نماند با آن حضرت احدی مگر سه نفر از اهلش یعنی از غلامانش، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گردید، و آن سه نفر حمایت او میكردند تا آن سه نفر شهید شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسیده بود سنگین شده بود و با این حال شمشیر بر آن قوم كشیده و ایشان را به یمین و شمال متفرق مینمود شمر (ملعون) كه خمیر مایة هر شر و بدی بود چون این بدید سواران را طلبید و امر كرد كه در پشت پادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تیرباران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بیكس را هدف تیر نمودند و چندان تبر بر بدنش رسید كه آن تیرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمایان گردید. این هنگام آن حضرت از جنگ باز ایستاد و لشكر نیز در مقابلش توقف نمودند. خواهرش زینب سلام الله علیها كه چنین دید بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود: وَیْحَكَ یا عُمرَ اَیُقْتَلُ ابَوعَبْداللهِ وَ اَنْتَ تَنْظُرُ اِلَیْهِ عمر سعد جوابش نداد. و به روایت طبری اشگش به صورت و ریش نحسش جاری گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید، پس جناب زینب علیهاالسلام رو به لشكر كرد و فرمود وای بر شما آیا در میان شما مسلمانی نیست؟ احدی او را جواب نداد.
سید بن طاوس (ره) روایت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تیر شده بود این وقت صالح (لعین) بن وهب المزنی وقت را غنیمت شمرده از كنار حضرت درآمد و با قوت تمام نیزه بر پهلوی مباركش زد چنانكه از اسب درافتاد و روی مباركش از طرف راست بر زمین آمد و در این حال فرمود:
بِسْمِ الله وَ باللهِ عَلی مِلَّهِ رَسُولِ اللهِ.
پس برخاست و ایستاد.
فَلَمّا خَلی سَرْجُ الْفَرسِ مِنْ هَیْكَلِ الوَحْی وَ التَّنْزیل وَ هَوی عَلَی الارْضِ عَرْشُ الْمَلِكِ الْجَلیلِ جَعَلَ یُقاتِلُ وَ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَفْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقوُلَ فُرسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارِعَنِ الُّرؤُسِ الاَلْبابَ وَ الّلًبَبِ.
حضرت زینب سلام الله علیها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون این بدید از در خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت كه وا اخاه وا سیداه وا اهلبیتاه ای كاش آسمان خراب میشد و بر زمین میافتاد و كاش كوهها از هم میپاشید و بر روی بیابانها پراكنده میشد.
راوی گفت كه شمر بن ذی الجوشن (ملعون) لشكر خود را ندا در داد برای چه ایستادهاید و انتظار چه میبرید؟ چرا كار حسین را تمام نمیكنید؟ پس همگی بر آن حضرت از هر سو حمله كردن حصین (لعین) بن تمیم تیری بر دهان مباركش زد ابوایوب (ملعون) غنوی تیری بر حلقوم شریفش زد و زرعه (لعین) بن شریك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمی دیگر بر دوش مباركش زخمی زد كه آن حضرت بر وی درافتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهی به مشقت زیاد برمیخاست، طاقت نمیآورد و بر روی میافتاد تا اینكه سنان ملعون نیز بر گلوی مباركش فرو برد پس بیرون آورده و فرو برد در استخوانهای سینهاش و بر این هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت و تیری بر نحر شریف آن حضرت افكند كه آن مظلوم درافتاد. در روایت ابن شهر آشوب است كه آن تیر بر سینه مباركش رسید پس آن حضرت بر زمین واقع شد و خون مقدسش را با كفهای خود میگرفت و میریخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون) گفت به مردی كه در طرف راست او بود از اسب پیاده شو و به سوی حسین رو و او را راحت كن. خولی (لعین) بن یزید چون این بشنید به سوی قتل آن حضرت سبقت كرد دوید چون پیاده شد و خواست كه سر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشی او را گرفت و نتوانست شمر (ملعون) با وی گفت خدا بازویت را پاره پاره گرداند چرا میلرزی؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد.
سید بن طاوس (ره) فرمود كه سنان بن انس لعنه الله پیاده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشیر را بر حلقوم شریفش زد ومیگفت والله كه من سر ترا جدا میكنم و میدانم كه تو پسر پیغمبری و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتری پس سر مقدسش را برید.
در روایت طبری است كه هنگام شهادت جناب امام حسین علیه السلام هر كه نزدیك او میآمد سنان بر او حمله میكرد و او را دور مینمود برای آنكه مبادا كس دیگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولی سپرد.
مُجْمَلَهً ذِكْرُها لِمُدَّكَّرٍ
مابَیْنَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَالزُّبُرِ | | فَاجِعَهٌ اِنْ ارَدْتُ اكْتُبُها
جَرَتْ دُمُوعی وَ حال حائِلُها |
پس در این هنگام غبار سختی كه سیاه و تاریك بود در هوا پیدا شد و بادی سرخ وزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تار شد كه هیچكس عین و اثری از دیگر نمیدید، مردمان منتظر عذاب و مترصد عقاب بودند تا اینكه پس از ساعتی هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گردید.
ابن قولویه قمی (ره) روایت كرده است كه حضرت صادق علیه السلام فرمود در آن هنگامی كه حضرت امام حسین علیه السلام شهید گشت لشكریان شخصی را نگریستند كه صیحه و نعره میزند گفتند بس كن ای مرد این همه ناله و فریاد برای چیست؟ گفت چگونه صحیه نزنم و فریاد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلی الله علیه و آله را میبینم ایستاده گاهی نظر به سوی آسمان میكند و زمانی حربگاه شما را نظاره میفرماید از آن میترسم كه خدا را بخواند و نفرین كند و تمام اهل زمین را هلاك نماید و من هم در میان ایشان هلاك شوم. بعضی از لشكر با هم گفتند كه این مردی است دیوانه و سخن سفیهانه میگوید، و گروهی دیگر كه توابون آنها را گویند از این كلام متنبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمی بزرگ بر خویشتن كردیم و به جهت خوشنودی پسر سمیه سید جوانان اهل بهشت را كشتیم و همانجا توبه كردند و بر ابن زیاد خروج كردند و واقع شد از امر ایشان آنچه واقع شد. راوی گفت فدایت شوم آن صیحه زننده چه كس بود فرمود ما او را جز جبرئیل ندانیم.
شیخ مفید (ره) در ارشاد فرموده كه حضرت سیدالشهداء علیه السلام از دنیا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و یكم هجری بعد از نماز ظهر آن روز در حالی كه شهید گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلایا بود به نحوی كه به شرح رفت و سن شریف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آنرا با جد بزر گوارش رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و سی و هفت سال با پدرش امیرالمؤمنین علیه السلام و با برادرش امام حسین علیه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسین علیه السلام یازده سال بود، و خضاب میفرمود با حنا و رنگ در وقتی كه كشته شد خضاب از عارضش بیرون شده بود.
برگرفته از کتاب منتهی الامال
مؤلف حاج شیخ عبّاس قمی