در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می بینی ومن خانه خدا میبینم
گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم
باز گویم که عیان است چه حاجت به بیان است
من در اندیشه ی آنم که روان بر تو فشانم
نه در اندیشه که خود را زکمندت برهانم
باز سودایی شدم من ای حبیب
باز دیوانه شدم من ای حبیب
آنچنان دیوانگی بگسسته بند
که همه دیوانه گان پندم دهند
غیر آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بگسلم
بده ساقی آن می که تا دم زنم
قلم بر سر هر دو عالم زنم
سبک باش و رطل گرانم بده
وگر فاش نتوان نهانم بده
که در آتش است این دل روشنم
مبادا که آبی فراتر نهم
زمن بشنو ای پیر آموزگار
مکن تکیه بر گردش روزگار
که این منزل درد وجای غم است
درین دامگه شادمانی کم است.
تا به حال به هیچ کدام از آرزوهای زمان کود کی ات
رسیدی ؟ بله وقتی پسر کوچکی بودم و مادرم موهایم راکوتاه میکرد .آرزو داشتم ...کاش کچل بودم.!
گزارشگر رادیو به مرد ی باستان شناس رسید وگفت: میبخشید بفرماییدجدید ترین فسیلی که در این کشور پیدا شده چه بوده؟
مرد باستان شناس پاسخ داد : یک کوپن شیرخشک.
الهی به جان خراباتیان
کزین تهمت هستیم وارهان
به خمخانه ی وحدتم راه ده
دل زنده وجان آگاه ده
بلبل از شوق گل وپروانه از سودای شمع
هر یکی شوزد بنوعی در غم جانا نه ای
برای پاک شدن جمیع مردم از گناهان و در نتیجه پاک شدن دلها همه با هم 10مرتبه صلوات
ساعت 10 صبح با نیت قربـت .یا هو .
احسن المقال ما صدقه الا فعال
بهترین گفتار آنست که با کردار راست آید
(از حضرت علی ع)