• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 505
تعداد نظرات : 465
زمان آخرین مطلب : 4984روز قبل
اخبار
" مراسم جشن مهر آفرین "

هادی ساعی، مریلا زارعی و رضا صادقی در مراسمی ویژه که شامگاه پنجشنبه ششم خردادماه در برج میلاد برگزار شد به عنوان سفیران بنیاد خیریه مهرآفرین انتخاب شدند.














چهارشنبه 16/4/1389 - 18:20
خواستگاری و نامزدی
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند رونده باش
امید هیچ معجزیی ز مرده نیست،زنده باش.
چهارشنبه 16/4/1389 - 18:16
محبت و عاطفه
خدایا
من دركلبه فقیرانه خود چیزی دارم....
كه تودر عرش كبریایی خود نداری....
من چون تویی دارم....
وتو چون خود نداری.....
چهارشنبه 16/4/1389 - 18:12
دعا و زیارت

 

ای سلطان سرزمین پهناور دل کوچکم !

ترا در کوچکترین ذرات آرزوهایم ،

ترا در اعماق سیاهی وجودم ،

در کم ارزشترین نفسهای بریده بریده ام ،

در کوتاهترین لحظه های بیاد تو بودنم ،

در دوردست ترین نقاط ناشناخته شادی هایم ،

در کشدارترین شب تنها به تنهائی فرورفتنم ،

در قوس و قزح نادیده دل مطرود و غمگینم ،

در شناورترین بلم بی سرنشین آرامشم ،

در بلندترین قله فریاد احتیاجم ،

در بیرحم ترین دمهای سرد ناامیدی و بی پناهیم ،

                                                         آرزومندم.

معشوقم !

تو که ساده ترین کلام ناخواسته در منی !

چگونه زیستنم را بی تو شماره کنم ؟!

چگونه بی تو بودن را برای بودن معنا کنم ؟!

چه معصومانه بی تو بودن را از خود پرسیدم و

چه عاشقانه این سوالات مغشوشم را با اشک ندامتم پاک نمودی ؟!

از تو با تو بودنم شکل گرفت و ...  

محبوبم !

مرا با سادگی خواستنت چه کار ؟!

که بی قافیه با تو شعر گفتن رسم مطلوب توست !

زیبا آفرین !

بمن بیاموز زیبا سرودن را که ؛

قصر حکومتت بر دلها ، با ترانه های ساده دلبری و چشم نوازی میکنند ،

                                                           - نه با مجلل بودنشان !

نظر فراموش نشه

چهارشنبه 16/4/1389 - 18:10
محبت و عاطفه

خوابی دیدم  خواب دیدم که در ساحل با خدا قدم می زنم.

برپهنه اسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد .

درهر صحنه دو جفت جای پا روی شن دیدم یکی متعلق به خودم و دیگری متعلق به خدا.

وقتی اخرین صحنه ها مقابل چشمانم برق زد. به جای پاها ی روی شن . 

 نگاه کردم متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام .

فقط یک جفت روی شن بوده است.

همچنین متوجه شدم که این در سخت ترین و غمگین ترین دوران زندگی ام بوده است.

نظر فراموش نشه

این برایم واقعا ناراحت کننده بود ودرباره اش از خدا سئوال کردم:خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خواهی بود.

ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگی ام فقط یک جفت جای پا وجود داشت.

نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی.

خدا پاسخ داد بنده بسیار عزیزم من در کنارت هستم وهرگز تنهایت نخواهم گذاشت.

اگر در آزمون ها ورنج هافقط یک جای پا دیدی زمانی بود که تورا در اغوشم حمل میکردم.

چهارشنبه 16/4/1389 - 18:3
محبت و عاطفه
وآنگاه مردی ثروتمند وبا مکنت برخاست وگفت ای پیر خردمند اکنون مارا از دهش وبخشش بگوی.پیامبر گفت :وقتی از دارایی خود چیزی می بخشی چندان عطایی نکرده ای .بخشش حقیقی آن است که از وجود خود به دیگری هدیه کنی. زیرا دارایی توچیزی نیست جز متاعی که از ترس نیازهای فردا آنرا نگهبانی می کنی وفردا چه بار خواه آورد برای آن سگی که از فرط حرص واحتیاط استخوانهای خود را در میان شنهای بی نشان پنهان کرده و همراه زائران شهر مقدس در سفر است؟وترس از نیاز چیست مگر نیازی دیگر که جان آدمی را می گدازد وقتی چاه تو پر آب است همچنان ترس از تشنگی تو را به اظطراب انداخته ،آیا این ترس تنها نشان از یک از یک عطش سیری ناپذیر درتو نیست؟کسانی هستند که از بسیار اندکی می بخشند تا به وصف کرامت شناخته شوند وکسانی هستند که از کم تمام را می بخشند .آنان به حیات وکرامت بی پایان آن ایمان دارند وکیسه شان هیچگاه تهی نخواهد ماند .وکسانی هستند که با لذت می بخشند و آن لذت پاداش آنهاست .وکسانی هستد که به رنج و سختی می بخشند وآن رنج وسختی وغسل تعمید آنهاست (تا از تعلق دنیوی پاک شوند ).وکسانی هستند که می بخشند واز رنج لذت فارغند وسودای فضیلت وتقوا نیزدر سر ندارند .همچون درخت عطرآگین مورد دره دور دست شمیم جان پرورش را هر نفس به دست نسیم می سپارد خداوند از دست های چنین بخشندگانی با آدمیان سخن می گوید واز از پشت چشم آنان بر زمین لبخند می زند.بخشدین در پاسخ درخواست نیکوست،اما نیکو تر از آن بخشیدن است پیش از درخواست ،از راه فهم .وبرای انسان گشاده دست جستجوی پذیرنده بخشش لذتی است که برلذت بخشیدن فزونی دارد .آیا چیزی است که از بخشش آن د ریغ کرد؟ هرچه هست روزی به ناچار خود به خود بخشیده خواهد شد،پس چه بهتر اکنون که کسی را بدان نیازی هست آنرا ببخشی تا فرصت بخشش ازآن تو باشد وبر وارثان نماند.چه بسیار که می گوید ،((من می بخشم ،اما آن کس را که سزاواراست )).اما درختان باغ تووگوسفندان چراگاه چنین نمی گویند . آنها می بخشند تا زنده باشند زیرا نگاه داشتن ودریغ کردن هلاک شدن است.بی گمان آنکس که خداوند موهبت عمر وثروت شب وروز را به او عطا کرده است به هرچه تو بروی نثار کنی سزاوار است .وآنکس که شایسته است تا از اقیانوس بی کران حیات آب نوشد این شایستگی رانیز دارد که تو جام او را با جویبار کوچک خود پر کنی .وکدام شایستگی بیش از شجاعت واعتماد به نفس که درخواستن است وکدام شایستگی بیش از خیر ونیکویی در نفس دریافت .وتوکیستی که نیازمند پیش تو عریان شود وجامه وغرور خودچاک کند تا تو شایستگی اورا عریان ببینی وغرور اورا بیشرم نظاره کنی نخست بنگر که آیا تومقام بخشندگی را شایسته ای ،وآیا این شأن و مرتبه را یافته ای که واسطه در فیض بخشش باشی ؟ زیرا به راستی زندگی است که به زندگان چیزی می بخشد وتو که خودرا دهنده می بینی ،تنها شاهد وگواه این بخششی .وشما گیرندگان بخششها که تمامی مردم جهانید بار سنگین سپاس زیاده بر دوش خود می گذارید مبادا که بر گردن خود آنکس که شمارا بخششی کرده است یوغ اسارت نهید .  

خوشتر آناست که گیرنده وبخشنده هر دو باهم بر بالهای آن هدیه پرواز کنید زیرا زیاده دراندیشه سپاس بودن،شک کردن است درگوهر سخاوت که

 زمین،بخشده مادر او،وخداوند آسمان پدر اوست 

چهارشنبه 16/4/1389 - 17:59
محبت و عاطفه
پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است."
چهارشنبه 16/4/1389 - 17:56
دعا و زیارت

ملاصدرا می گوید:

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما ...

به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟

"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟

چهارشنبه 16/4/1389 - 17:53
محبت و عاطفه

کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید:« می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید؛ اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»

خداوند پاسخ داد :« از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در کنار توست و از تو نگهداری خواهد کرد.»

اما کودک هنوز مطمین نبود که می خوهد برود یا نه.

- اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی است.

خداوند لبخند زد :« فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»

کودک ادامه داد:« من چه طور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»

 خداوند او را نوازش کرد و گفت:« فرشته تو، زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی، در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»

 کودک با ناراحتی گفت:« وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»

خداوند برای این سؤال هم پاسخی داشت :« فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی.»

کودک سرش را برگرداند و پرسید:« شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟»

 - فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.

 کودک با نگرانی ادامه داد :« امات من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود.»

خداوند لبخند زد و گفت:« فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت؛ گرچه من همواره کنار تو خواهم بود.»

در آن هنگام بهشت آرام بود، اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سؤال از دیگر از خداوند پرسید :« خدایا اگر باید همین حالا بروم، لطفاً نام فرشته ام را به من بگویید.»

 خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :« نام فرشته ات اهمیتی ندارد و به راحتی می توانی او را مادر صدا کنی.»

چهارشنبه 16/4/1389 - 17:50
محبت و عاطفه

 

پرده، اندكی‌ كنار رفت‌ و هزار راز روی‌ زمین‌ ریخت.

رازی‌ به‌ اسم‌ درخت، رازی‌ به‌ اسم‌ پرنده، رازی‌ به‌ اسم‌ انسان.رازی‌ به‌ اسم‌ هر چه‌ كه‌ می‌دانی.

و باز پرده‌ فرا آمد و فرو افتاد.و آدمی‌ این‌ سوی‌ پرده‌ ماند با بهتی‌ عظیم‌ به‌ نام‌ زندگی، كه‌ هر سنگ‌ریزه‌اش‌ به‌ رازی‌ آغشته‌ بود و از هر لحظه‌ای‌ رازی‌ می‌چكید.

در این‌ سوی‌ رازناك‌ پرده، آدمیان‌ سه‌ دسته‌ شدند.

گروهی‌ گفتند: هرگز رازی‌ نبوده، هرگز رازی‌ نیست‌ و رازها را نادیده‌ انگاشتند و پشت‌ به‌ راز و زندگی‌ زیستند.

خدا نام‌ آنها را گمشدگان‌ گذاشت.

و گروهی‌ دیگر گفتند: رازی‌ هست، اما عقل‌ و توان‌ نیز هست. ما رازها را می‌گشاییم؛ و مغرورانه‌ رفتند تا گره‌ راز و زندگی‌ را بگشایند.

خدا گفت: توفیق‌ با شما باد، به‌ پاس‌ تلاشتان‌ پاداش‌ خواهید گرفت. اما بترسید كه‌ درگشودن‌ همان‌ راز نخستین‌ وابمانید.

و گروه‌ سوم‌ اما، سرمایه‌ای‌ جز حیرت‌ نداشتند و گفتند: در پس‌ هر راز، رازی‌ است‌ و در دل‌ هر راز، رازی.

جهان‌ راز است‌ و تو رازی‌ و ما راز. تو بگو كه‌ چه‌ باید كرد و چگونه‌ باید رفت.

خدا گفت: نام‌ شما را مؤ‌من‌ می‌گذارم، خود، شما را راه‌ خواهم‌ برد. دستتان‌ را به‌ من‌ بدهید.

آنها دستشان‌ را به‌ خدا دادند و خدا آنان‌ را از لابه‌لای‌ رازها عبور داد و در هر عبور رازی‌ گشوده‌ شد.

و روزی‌ فرشته‌ای‌ در دفتر خود نوشت: زندگی‌ به‌ پایان‌ رسید.

و نام‌ گروه‌ نخست‌ از دفتر آدمیان‌ خط‌ خورد، گروه‌ دوم‌ در گشودن‌ راز اولین‌ واماند.

و تنها آنان‌ كه‌ دست‌ در دست‌ خدا دادند از هستی‌ رازناك‌ به‌ سلامت‌ گذشتند.

چهارشنبه 16/4/1389 - 17:48
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته