• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 551
تعداد نظرات : 968
زمان آخرین مطلب : 4705روز قبل
مهدویت

مهدیا

 

 

پیشتر از زیارت ؛رضایتت را آرزو دارم که بی زیارت می توانم سربلند و دل آرام بگذرانم؛ولی بی رضایت تو؛روزگاری هر چند هزاران بار به زیارت کعبه و عتبات عالیات حضور یافته باشم؛ سرافکنده و بد فرجام خواهم بود.

پنج شنبه 13/8/1389 - 13:47
مهدویت

می خواهم از سرچشمه ی عشق بنویسم . میخواهم از قامت دلربای مهدی بنویسم اما باید چیزی بنویسم که با انتظار هم معنی باشد.

شبها نشستم کنار باغچه و درد خود را پنهانی به گل گفتم تا جوابی از او بشنوم اما ناله ام این اجازه را از من سلب کرد و نگذاشت با گل؛ گلی که یک جا نشسته نه غمی دارد و نه غصه ای در میان بگذارم.

ابا صالح

پشت پرده پنهانی؛این درست .

از درد دل خلایق با خبری؛این درست؛آیا از این هم باخبری که کی می آیی و سفره ی دلهارا به کوچه پس کوچه های مکه باز میکنی و عاشقان کوی مهرت را بیدار میکنی ؟

مهدی جان انتظارت لحظه ای آرام خوابیدن را از همه گرفته وفقط نام توورد زبانهاست .

مهدی جان روزی را که باید ببینم می آیداما دلها را می شکند و می رود.

اباصالح آن جمعه که می گویند کجاست؟و کدام ماه است که در آن طلوع می کنی؟

آیا ماه ماه فروردین است که فرد فرد ملت را شاد کنی؟

آیا ماه ماه اردیبهشت است که همه راوارد بهشت کنی؟

آیا ماه ماه خرداد است که در امتحان الهی قبول شویم؟

آیا ماه ماه تیر است که بیایی و نگذاری مثل غروب تیره شویم؟

آیا ماه ماه مرداد است که بیایی و نگذاری در امتحان الهی مردود شویم؟

آیا ماه ماه شهریور است که توبه و بازگشت داشته باشیم؟

آیا ماه ماه مهر است که بیایی و درس جدیدی را آغاز کنیم؟

آیا ماه ماه آبان است که بیایی ومارامثل خورشید تابان کنی؟

آیا ماه ماه آذر است که بیایی تا آزرده خاطر نشویم؟

آیاماه ماه دی است که دیروزمان را به فرداهای روشن بسپاریم؟

آیا ماه ماه بهمن است که پیروزی خون بر شمشیر دوباره تکرار شود؟

آخر ماه است و آن اسفند

مولایم

بگو آخر ماه را چه بگویم ؟

مهدی جان لااقل یک کلمه هم تو بگو ماهها را شمردم اما در آخرین ماه ماندم پس میگویم.

 ماه اسفند آخر ماه است؛ آیا در این ماه آخر است که طلوع تو از مشرق مکه آخر دنیای فانی را نشان میدهد؟ کوچه پس کوچه هارا عطر آگین کرده و دلم را به سوی غربت هدایت میکنم وناله اش را به آسمان می رسانم و می گویم

اباصالح باز آی که همه منتظریم  

دل نوشته این حقیر تقدیم دلهای منتظرتان

(راز یک نگاه)

پنج شنبه 13/8/1389 - 13:44
شهدا و دفاع مقدس

لالالایی ؛ لالالایی                امان از درد تنهایی

دلم تنگه دلم تنگه              عزیزم راهی جنگه

برو قربون اون خالت           دل مادر به دنبالت

عزیزم شاخ شمشادم           جوون تازه دامادم

برو مادر به قربونت           فدای فاطمه(س) جونت

برو مادر علی (ع)یارت             بروقران نگه دارت

برو قربون اون خالت          دل مادر به دنبال

    14 سال بعد

لالالالا گل پونه               جوونم اومده خونه

جوونم ؛گرمی خونم          بلند بالای چهار شونم

نگفتی مادرم پیره؟           زمین گیره؛زمین گیره

به دل غم کردی ای مادر     قدم خم کردی ای مادر

لالالالا گل دشتی             چرا اینگونه برگشتی؟

دل مادر پره درده            بگو کی پرپرت کرده؟

چرا بی سر شدی مادر؟     عجب لاغر شدی مادر

سرت را بهر دین دادی      مبارک باشه دامادی

لالالالا گل عناب            ببین مادر شده بیتاب

لالالالا گل زیره            دلم آروم نمی گیره

حلالت باشه این شیرم    چه کردی با دل پیرم؟

دلم یا رب چه بیتابه     گل آلاله ام خوابه

لالالالا گل بادوم         گل مادر بخواب آروم

ع.سپهر  

پنج شنبه 13/8/1389 - 10:44
لطیفه و پیامک

یک روز یه مردی 2 رکعت نماز میخونه خرش میمیره.

فردای آن روز 2 رکعت میخونه گاوش میمیره.

فردای آن روز زنش میگه برام طلا میخری؟ مرده میگه اگه حرف بزنی پا میشم 2 رکعت هم خرج تو میکنم

پنج شنبه 13/8/1389 - 10:32
لطیفه و پیامک

غضنفر یتیم خونه میزنه روز اول جلسه اولیاء و مربان میزاره

پنج شنبه 13/8/1389 - 10:30
محبت و عاطفه

 

 

 

 

 

mamiran 

سلام

زیبایی گل را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرش را برای کوتاهی غم هایت آرزو میکنم

 

 

دوست عزیزم  ورود دوباره ات را به جمع گرم دوستان تبریک میگم امیدوارم همیشه سلامت و سر پا باشی

 

 

خوش آمدی mamiran عزیز

پنج شنبه 13/8/1389 - 9:43
خانواده

خدایا چگونه می توانم روی به سوی تو بیاورم و زبان به حمد و ثنایت بگشایم در حالی که خود از کرده خویش آگاهم ؟

چگونه می توانم دوستدار تو باشم در حالی که بر عهد و پیمانی که با تو بسته ام ؛وفادارنبوده ام؟

چگونه می توانم طلب عفو وبخشش کنم در حالی که هنوز شعله های عصیان در درونم فروزان است؟

بارالها چگونه می توانم روی به توبه آورم در حالی که اسیر هواهای نفسانی خویشم؟

باالها تو از علاقه من نسبت به خودت آگاهی و می دانی که چقدر مشتاق رسیدن به توأم ولی هر وقت که تصمیم گرفتم به سوی تو بیایم ؛گناه به سراغم آمد و من را از تو دور ساخت.

همیشه آرزویم این بوده است که حتی برای یک روز که شده آنچه باشم که تو می خواهی و آنچه کنم که تو می پسندی .ولی افسوس این نفس ؛این نفس سرکش تا کنون مجال برآورده شدن این آرزو را به من نداده است .

ای پروردگار بی همتا به لطف و کرم خویش من را از مرداب رهایی ده و توانی ده خویشتن را از هر چه بدی است پاک کنم .

خدایا به من فرصتی ده تا عاشق بودن را تجربه کنم ودرک کنم که همیشه می توان از نوشروع کرد.

آمین یا رب العالمین

ارادتمند همه تبیانی ها(راز یک نگاه)

سه شنبه 11/8/1389 - 16:50
محبت و عاطفه

سلام دوست عزیز

 


تسلیت

 تسلیت صمیمانه مرا پذیرا باش خداوند پدر بزرگ عزیزت را رحمت کند و به شما و خانواده محترمتان صبر جلیل عنایت فرماید روحشان شاد و یادشان گرامی باد

(رازیک نگاه)

 

سه شنبه 11/8/1389 - 10:1
شهدا و دفاع مقدس

ابتدابا کابلهای چندلایه آنهارا زدیم؛مجددا برروی همان تاولها زدیم که باعث خونریزی شد؛روی پاهای متورم انها آب جوش ریخته شدکه پوست بدن آنها ترک خورد سپس دندان هایشان را با انبر دست کشیدیم بعداز این گوش آنهارا با چاقو بریدیم در حین شکنجه ها انها بارها بیهوش شده ومجددا به هوش می امدند به دستور تقی اتوی داغ روی کمر یکی از انها گذاشتیم بعداز ریختن آب داغ روی سر و صورت آنها موهایشان را به همراه پوست سرشان که سوخته بود کندیم سپس با میله سربی به سرو صورت آنها ضربه زدیم که در اثر آن فک یکی از آنها شکست با کابل روی جاهایی که تاول ترکیده بود ضربه زده شد در آخر چشم یکی از آنها توسط طاهر در آورده شد تصمیم کشتن آنهارا گرفتیم بعد از بسته بندی آنهارا در بیایانهای اطراف تهران در حالیکه نفس می کشیدند زنده به گور کردیم پیکر این شهداء بعد از اعترافات شکنجه گران از محل مورد نظر بیرون آورده شد و با یک تشییع با شکوه به خاک سپرده شد

دوشنبه 10/8/1389 - 12:42
رويا و خيال

دوستهای عزیزم پارسال یه خوابی دیدم که میخوام برای شماهم تعریف کنم

پارسال شب شهادت امام جعفر صادق توخونه نشسته بودم توی تلویزیون داشتند نوحه سرایی میکردند دلم بد جور گرفت حاجتم را از امام زمان خواستم و یه نذری کردم و یه نامه نوشتم و توی نامه نذرو حاجتم را نوشتم و با خودم گفتم یعنی آقا نذرمو قبول میکنه؟دیروقت بود رفتم که بخوابم موقعی که رختم را پهن میکردم با خودم گفتم ایکاش یکی میرفت قم نامه را ازش میفرستادم بالاخره خوابیدم دوستهای خوبم کاش نصیب شماهم بشود میدونید تو عالم رویا چی دیدم؟

در خواب دیدم یک سالن بزرگ است و سالن پراست از زنان که چادر سیاه سرکرده اند و دارن نان نذری برای امام حسین پخش میکنند یه لحظه یه خانمی دوان دوان و نفس زنان از راه رسیدو گفت آقا داره میره هر کی میخواد آقارو ببینه عجله کنه میخواستم منم برم اما دیدم از ازدحام زنان اصلا یه ذره هم راه نیست که بتونم برم انگار که به زنان گفتند راه را باز کنید یه دفعه دیدم همه زنان کناررفتند و من از زنان 4تا نان گرفتم وباتمام وجود دویدم وقتی رسیدم دیدم آقا دارن میرن فریاد زدم آقا دورت بگردم یه لحظه صبر کنید نامه دارم آقا در حالی که یکی از پاهاشون بیرون در و یکی در داخل بود ایستادند وقتی به آقا رسیدم نامه ام را گرفتند و من گفتم آقا جان این نانها نذری امام حسین است توی راه بخورید این را که گفتم خودم رادر میان همان زنان دیدم با نانهایی که نصفش در دستم بود یعنی آقا نان هارا نصف کردند و نصفش را به خودم دادند که یک دفعه از خواب بیدار شدم.

دوستهای عزیزم این خواب هیچ وقت از یادم نمیره آقا انقدر زیبا بودند که نگوئید

 

دوشنبه 10/8/1389 - 12:17
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته