· دادرسى على (ع )
· حضرت فرمود: این جوان همان پسر تو مى باشد و خدا او را از عمل حرام بازداشت برو و با فرزندت زندگى كن كه ازدواج بین شما وجود ندارد.(1)
***********
1) محجة البیضاء، ج 6، ص 226.
پادشاه روم امام حسن(ع) و یزید را امتحان میکند
. ابن عبّاس نقل میکند که چون جناب امام حسن(ع) به عالم بقاء رحلت نمود و خاک مصیبت بر سر عالمیان ریخت، سیدالشهداء مرا و عبداللَّه بن جعفر و علی پسر مرا طلبیدند و آن حضرت را غسل دادند و جنازه را برداشتند و خواستند درِ روضه رسول خدا(ص) را بگشایند و حضرت را در کنار پیامبر خدا(ص) دفن نمایند که مروان حکم با فرزندان عثمان و فرزندان ابوسفیان و سایر بنی امیه مانع شدند و گفتند ما نمیگذاریم چرا که عثمان در قبرستان یهودیها دفن شد و امام حسن(ع)در جوار رسول اللَّه(ص) دفن گردد. و به روایتی مروان حکم بر استر خود سوار شد و به خانه عایشه آمد و واقعه را بیان کرد و گفت ای عایشه اگر امام حسن رابه نزد رسول خدا دفن کنند فخر پدر تو تا روز قیامت برطرف میشود. عایشه گفت چه کنم؟ مروان گفت بر استر من سوار شو و مانع دفن آن حضرت شو و عایشه هم آمد و مانع شد و به روایتی حمل کنندگان جنازه را تیرباران کردند بطوری که هفتاد چوبه تیر بر جنازه آن مِهر مُنیر زدند. بنی هاشم شمشیر کشیدند و به بنی امیه فرمود اگر وصیت بردارم نبود که فرمود مگذار در تشییع جنازه من خونی ریخته شود، هر آینه برادرم را در جوار جدّ بزرگوار خود دفن میکردم و بینی شما را به خاک میمالیدم. پس جنازه را به بقیع بردند و در نزد جدّه خود فاطمه بنت اسد مادر علی(ع) دفن نمودند. و در روایت آمده است که اگر کسی او را در بقیع زیارت کند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزی که قدمها بر آن میلرزد. و بنی هاشم بعد از دفن آن حضرت بر دور آن قبر شریف ایستادند و امام حسین(ع) قبر شریف برادر را در برکشید و فرمود ای برادر بعد از تو از این پس سرم را روغن نخواهم مالید و بدن خود را خوشبو نخواهم کرد و حال آنکه سر مبارک تو و خاک آلود در زیر خاک هست و ای برادر، بی وفا نیستم و بر تو خواهم گریست مادامی که در عالم مرغی بخواند و باد صبا بوزد. گریه من برای تو طولانی است و اشکهای چشمم چون باران باشد و تو از من دوری و قبر تو به من نزدیک است برادرم تو غریبی با وجودی که قبر تو به خانههای مدینه نزدیک است. و این به جهت آن است که هر که در زیر خاک میباشد غریب است اگرچه قبرش به یاران و خویشان متصل باشد. ای یاران، سیدالشهداء برادر بزرگوار خود را غریب میخواند با وجود اینکه آن روز جنازه آن بزرگوار همگان برداشتند و کسی در مدینه نماند که به تشییع جنازه آن حضرت حاضر نشود و همه گریان بودند و به عزاداری اقدام نمودند و امام حسین(ع) در عقب جنازه، بدون عمامه رداء و با پای برهنه میآمد و حدود با سیصد زن با معجزههای سیاه گریان بودند اما غریبتر آن بزرگوار آن شهیدی بود که بیش از سه روز بدن مبارکش در خاک و خون افتاده بود و کسی در تشییع او حاضر نشد و کسی جنازه او را برنداشت و حتی او را در تابوت نگذاشتند. در میان ائمه(ع) کسی غریبتر از امام رضا(ع) در روز وفات آن سرور نبود و جبرئیل تابوتی از چوب درخت طوبی از بهشت آورد ولی تابوت سیدالشهداء چوب تیرها و نیزهها بود که بر بدن مقدسش زده بودند امام محمدباقر(ع) میفرمایند: در ابتدا وقوع آن مصیبت، امام حسین(ع)همه روزه به زیارت قبر برادرش امام حسن مجتبی(ع) میرفتند که تا چهل روز رفتند و بعد
. و امام حسین چون به تیغ در کربلاء شهید گردد و در دم جان دادن رخساره مبارک او از خون او سرخ خواهد گردید لذا خداوند قصر او را از یاقوت سرخ آفرید. حضرت امام حسن(ع) بعد از نقل این حدیث فرمود: حسین جان کارم به آخر رسید و به چشم خود پارههای جگرم را در طشت دیدم. و در برابر سوال امام حسین(ع) که چه کسی تو را مسموم نموده و خاک مصیبت بر سر ما افشانید فرمود اگر بگویم با او چه میکنی؟ فرمود او را میکشم، فرمود نمیگویم تا جدّم را ملاقات کنم. در اینجا مردم بیرون رفتند و اهل حرم برای وداع آخر وارد شدند. نمیدانم چه قیامتی در خانواده نبوّت بر پا شد و چون آن سرور، ایشان را نظر کرد جناب امّ کلثوم را طلبید و فرمود ای خواهر، فرزندم قاسم را حاضر کن و چون قاسم حاضر شد او را در بغل گرفت و روی او را بوسید و به امام حسین(ع)سفارش فرمود فاطمه را در آینده به نامزدی قاسم در آورد. و شاید آنچه را که در روز عاشورا نقل میشود بخاطر این وصیت بوده باشد. در آن لحظه امام حسن مجتبی(ع) بیهوش شد و یک لحظه چشم گشود که فرزندان و برادران و خواهران را گریان و نالان دید. سپس سیدالشهداء را در بغل گرفت و فرمود وصیّت مرا بنویس که در آخر وصیت خود فرمود که مرا در کنار جدّم حضرت رسول(ص) دفن کن که من احمقّم و سزاوارترم به آن حضرت نسبت به کسانی که بدون رخصت داخل خانه آن حضرت شدند و اگر آن زن مانع شد تو را قسم میدهم که نگذاری در تشییع جنازه من خونی به زمین ریخته شود. ابن عباس میگوید: سیدالشهداء فرمود ای برادر میخواهم وقت احتضار شما را بدانم تا حال شما را در آن وقت مشاهده نمایم. امام حسن(ع) فرمود از جدّم شنیدم که تا روح در بدن ما است، عقل از ما اهلبیت مفارقت نخواهد کرد. پس ای برادر جان دتس خود را به من بده هرگاه ملک الموت را زیارت کردم دست تو را میفشارم. لذا دست امام حسین(ع) در دست آن حضرت بود اندک زمانی نگذشت که آن حضرت دست امام حسین(ع) را فشرد و امام حسین(ع) عمامه رااز سر خود برداشت و از اهل بیت خروش و ناله بلند شد. و چون علامت شهادت برادر را شنیدید علامت قتل سیدالشهداء را نیز بشنوید. فاطمه دختر سیدالشهداء فرمود: من در خیمه بودم و فکر میکردم که بر سر پدرم چه خواهد آمد، ناگاه دیدم زمین خیمه در زیر پایم میلرزد. سر از خیمه بیرون آوردم، مشاهده کردم که هوا تیره و تار شد و بادهای مخالف وزیدن گرفت و خروش و افغان بلند شد به خیمه برادرم رفتم برادرم امام سجاد(ع) سر از بستر برداشت و فرمود بیائید زیر بغل مرا بگیرید و دامن خیمه را کنار بزنید تا ببینم که بر سر پدر مظلومم چه آمده است و آن جناب وقتی نظر به میدان نمود ناگاه دیدم بر سر کنید و بند معجرهای خود را محکم ببندید، اینک پدر مرا کشتند. ابن عبّاس نقل میکند که چون جناب امام حسن(ع) به عالم بقاء رحلت
شعر و شاعران در نزد بزرگان دین