• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 897
تعداد نظرات : 355
زمان آخرین مطلب : 6010روز قبل
شهدا و دفاع مقدس
 

در سال ۱۳۳۷ از صلب مردی پارسا و از دامن زنی پرهیزگار در روستای طوسکلا از توابع شهرستان نکا پسری متولد شد که نامش را محمد حسن گذاشتند . محمد حسن که اولین فرزند خانواده بود در آغوش پر مهر مادر آرام آرام قد کشید تا این که پاییز سال 1345 از راه رسید و محمد حسن پایش به مدرسه باز شد . تا کلاس پنجم همه ساله در خرداد قبولی اش را گرفت و همزمان به مکتب خانه جهت آموختن و فراگیری عم جزء و قرآن رفت .

محمد حسن طوسی برای ادامه تحصیلات به شهر نکا رفت . در مدرسه راهنمایی فردوسی نکا تا سوم راهنمایی را به پایان رسانه و برای ادامه تحصیلات به ساری رفت . در این رابطه حاج محمد علی طوسی پدر ایشان می گوید : « تقریبا سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم حال و هوای محمد حسن عوض شده; به مادرش گفتم : « حاجیه بتول فکر نمی کنی حال و هوای محمد حسن یک مقدار عوض شده ؟ » مادرش این حدس را تایید کرد تا این که یک وقت فهمیدیم محمد حسن با روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده که آن ها او را به تقلید مرجع تقلیدی بنام حاج آقا روح ا... در آورده اند. مدتی گذشت که دیدم میل رفتن به دبیرستان ندارد . گفتم : پسرم چرا رابطه ات را با درس و مدرسه کم کردی؟ » ابتدا بهانه در آورد که چو شما – پدرومادر- تنها هستید و به خرج منزل نمی رسید من به خاطر شما درس را رها کرده ام. اما من بعدا فهمیدم که چون با انقلابیون بر علیه شاه فعالیت می کند به این خاطر به دبیرستان نمیرود که مبادا گیر بیفتد . این اواخر – سال 1356 – گاهی اوقات شب ها دیر به منزل می آمد بعضی وقت ها متوجه می شدم که کاغذهای لوله کرده ایی را از من و و ماردش پنهان می کند. بیشتر روزها صبح زود به ساری می رود و شبها تا دیر وقت ما رامنتظر می گذارد. برای من مشکل بود که از او حرف بکشم از همان کودکی آدم با رمز و راز و توداری بود. تا اینکه یکی از دوستان یک روز به من گفت: حاج محمد علی مواظب محمد حسن باش که ساواک در تعقیب او هستند.

در همین حین با وساطت ما ، محمد حسن با دختر مومنه ای ازداواج کرد . هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که موقع خدمت سربازی اش فرا رسید. اصلا رضایت نمی داد به سربازی برود . چند بار اصرار کردم که پسر از سربازی نمی شود فرار کرد . اما محمد حسن می گفت: من به طاغوت خدمت نمی کنم . تا این که چندمین مرحله از پاسگاه زاندارمری ،امنیه آمدند. که پسرم مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود. او را یکراست به پادگان آموزشی در بیرجند بردند. هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که دیدم به خانه برگشته است . گفتم : آقا محمد حسن چی شده که برگشتی ؟ گفت: پدر ، من که گفته بودم به طاغوت خدمت نمی کنم .  زمزمه ی اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود . محمد حسن یک رادیوی کوچک خرید . اخبار فارسی را از کشورهای دیگری گرفت و آن را به دیگران منتقل می کرد .تا این که مبارزات علنی شد و پسرم جزء کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی و ساماندهی می کردند. » محمد حسن در در آستانه ورود حضرت امام خمینی (ره) به وطن عازم تهران شد و می گفت : حضرت امام می خواهند بیایند گاردی های شاه اعلام کرده اند که نمی گذارند امام خمینی بیاید . ما می خواهیم برای حفاظت جان امام و همراهانش به تهران برویم . بالاخره پول فراهم کردیم ایشان و دوستان شان به تهران رفتند که پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند . »

محمد حسن طوسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نکا و با همراهی تعداد از روحانیون سر شناس اقدام به حفاظت از شهر و مردم آن نمود تا این که بعد از مدت کوتاهی ، در مرداد 1358 به سپاه پاسدران انقلاب اسلامی پیوست . در همین زمان با اوجگیری درگیری ضد انقلاب در گنبد ، به شهرستان گنبد اعزام گردید . پس از آرامش در این شهر به کردستان رفت . در آن جا با شهید و الامقام جاوید الاثر متوسلیان آشنا شد. در سال 1359 بود که فرمانده عملیات سپاه ساری شد . همزمان در سپاه ساری فرماندهی «گروه شهید » را پذیرفت . در برقراری امنیت در جنگل های آمل ، سوادکوه ، ساری، گرگان و جنگلهای گیلان از خود شجاعت وصف ناپذیری به خرج داد . در همین زمان و با نشان دادن لیاقت های فراوان به فرماندهی طرح و عملیات سپاه منطقه سه – گیلان و مازندران – منصوب گردید . همزمان و در زمستان سال 1360 بعد از پایان یافتن غائله ی ضد انقلاب در آمل به تیپ 31 عاشورا اعزام می شود . در اطلاعات و عملیات تیپ با دوست یار دیرینه اش شهید حسین اکبری دنگسرکی بارها و بارها برای شناسایی به قلب دشمن می زند . در همین مرحله بود که افق جدیدی در مقابلش باز می شود و او با غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری آشنا می شود . آشنایی محمد حسن طوسی و غلامحسین افشردی تنگاتنگ می شود تا حدی که بارها و بارها این دو در جلسات مختلف در کنار هم قرارگرفتند . محمد حسن طوسی بعد از شرکت در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس که در فروردین و خرداد سال 1361 انجام شد به مازندران برگشت . در همین زمان جانشین قرارگاه حضرت ابوالفضل که کار اعزام نیروی رزمی و پشتیبانی به جبهه ها را در مازندران به عهده داشت ، گردید . تا این که در سال 1362  به لشکر 25 کربلا پیوست . و به عنوان معاون اطلاعات و عملیات لشکر 25 کربلا منصوب گردید . محمد حسن طوسی عملیات والفجر 6 را نیز تجربه کرد . در همین عملیات بود که برادرش محمد ابراهیم طوسی به شهادت رسید . و آن قصه ی معروف و شنیدنی و به یاد ماندنی که شهید مرشدی وقتی از محمد حسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده بدن پاک و مطهر محمد ابراهیم را به عقب بیاورند که محمد حسن طوسی در جواب اش گفته بود : یا همه ی شهدا و یا هیچکدام . که این موضوع باعث گردید که بدن محمد ابراهیم طوسی بعد از 13 سال کشف و به وطن اش عودت داده شود .

بعد از عملیات و الفجر 6 در عملیات های قدس 1 و 2 و عملیات های ایذایی دیگر شرکت جست . اوج زحمات محمد حسن طوسی را در والفجر ۸ می توان مشاهده کرد.

شهید محمد حسن طوسی در یک سخنرانی به جزئیات شکل گیری عملیات والفجر 8 پرداخت . ایشان شکل گیری و پیروزی این عملیات را مرهون اصل غافلگیری و عنایات خداوند می داند و می گوید : « این طور مطرح کردیم که بخشی از لشکر به غرب کشور رفته است. با این حال قبل از همه من ، حاج کمیل ، مرتضی قربانی پاشا ، کسائیان به منطقه ی مقابل فاو رفتیم . منطقه خلوت بود ، بچه ها غریبانه و مظلومانه کار را شروع کردند . غذای گرم نداشتیم . بچه ها کنسرو با نان می خوردند . کارها بسیار سخت و طاقت فرسا بود .بچه ها با جریان جزر ومد آشنا شدند. که چگونه در طول 24 ساعت بالا و پایین می رود . بالاخره کلی طول کشید شناسایی های متعددی انجام دادیم . بیش از 160 بار وارد منطقه شدیم . کم کم منطقه شلوغ شد اما خداوند چنان مهر بطلان بر قلب ، چشم و گوش دشمنان زده بود که دشمن هیچ یک از آنها را در منطقه نمی دید .

در عملیات والفجر 8 و ادامه ی آن که به جنگ 78 روزه ی فاو معروف است . محمد حسن طوسی چندمین مرحله مجروح شد و حتی به حالت اغما فرو رفت . بعد از عملیات والفجر 8 ، عملیات کربلای یک – آزاد سازی مهران – از محمد حسن طوسی خاطرات خوش دارد . حضور در عملیات کربلای 4 و پس از آن عملیات کربلای 5 که سخت ترین نوع عملیات در جنگ هشت ساله ی عراق علیه ایران لقب گرفت عملیات هایی هستند که محمد حسن طوسی به عنوان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ویژه 25 کربلا به ایفای نقش پرداخت.

در فروردین سال 66  بار دیگر محمد حسن طوسی به شلمچه رفت و در حالی که  مسئولیت جانشینی فرماندهی لشکر 25 کربلا را بر عهده  داشت با تنی خسته و مجروح در دشت تفتیده ی شلمچه و در مورخه ی 19/1/1366 در سن 29 سالگی برای همیشه و با اصابت ترکش های خمپاره 60 م.م عراقی ها و در حالی که لحظاتی بیش به ظهر نمانده بود برای همیشه ی تاریخ از زمینیان فاصله گرفت . آن گونه که خود خواسته بود ، ابتدا به فضلیت گمنامی رسید ، پس از سال ها فراق و هجران ، در سال 1374 پیکر پاک و مطهرش روی دستان یارانش قرار گرفت و در فصلی سبز و دشتی زیبا چون شقایق سرخ در خامه دل یارانش کاشته شد.

شهید طوسی در کلام یاران

سرلشگرپاسدار رحیم صفوی :  سردار شهید طوسی را به لحاظ ارتباط كاری كه با هم داشتیم كاملاً می‌شناسم روحیه شجاعت و شهامت و عشق و ایثار در وجودش متبلور بود وی دارای استعداد فوق‌العاده نظامی و راهگشای بسیاری از مسائل نظامی در لشگربود از خصوصیات بارز كاری ایشان شناسایی كارشناسانه و فنی و دقیق او در مناطق عملیاتی بود با تمام خستگی كه در وجودش بود دست از كار نمی‌كشید و تمام آرزویش پیروزی بچه‌ها و نابودی دشمن بود سردار طوسی بر اثر رشادتهای بی‌مانند كه از خود در لشگربه جا گذاشت می‌توان او را مالك اشتر لشگر25 كربلا نامید.

سردار محسن رضایی :  لشگر پر افتخار 25 کربلا در دامن خود قهرمانان سرافراز فراوانی را تقدیم اسلام و ایران عزیز کرده است و برادر عزیز و بزرگوار شهید طوسی یکی از این فرزندان قهرمان مازندران بود که در بنیانگذاری لشگر 25 کربلا سهم مهمی بر عهده داشت.  برادر عزیز و بزرگوار شهید طوسی یکی از این فرزندان قهرمان مازندران است که در بنیان گذاری لشگر 25 کربلا سهم مهمی بر عهده داشت و در مسئولیت‌ های مهمی همچون اطلاعات و فرماندهی و امور ستادی از خود شایستگی ‌های فراوانی را به ثبت رساند.  شهید طوسی چهره محجوب و خستگی ناپذیر با شجاعت بی‌ نظیری که در خود داشت و تمامی این سرمایه ‌بزرگ معنوی را تقدیم اسلام و ملت بزرگ ایران نمود.

سرتیپ كمیل كهنسال :  «من و شهید “محمدحسن طوسی” بعد از عملیات والفجر 8 در حین رفتن به فاو بودیم، او را خیلی ناراحت دیدم، مرتب با خود زمزمه‌هایی می‌كرد، پرسیدم محمد حسن! چرا ناراحتی؟ گفت: بسیاری از دوستانم شهید شدند و من هنوز مانده‌ام. گفتم تو شهید می‌شوی، نگران نباش. گفت: آخر من برای بعد از شهادت خودم هم نگرانم. گفتم تو كه شهید شدی به نعمت‌های خداوندی می‌رسی، شفاعت پیدا می‌كنی، حسابت پاك است، برای چه نگرانی؟ گفت نگرانیم از این است كه شهیدانی چون (اسم چند تا از دوستانش را گفت) اینها دنیایی از شخصیت و رشادت و دلاوری بودند، از اینها دنیایی فقط در محدوده روستا تجلیل شد. ولی ما كه به شهادت برسیم در سطح استان و در حد وسیع برایمان مراسم می‌گیرند، در صورتی كه من خودم را خیلی كوچكتر از آن بسیجیان شهید می‌بینم.

سرداران شهید حاج بصیر، نوبخت، مهرزادی، ابو عمار، بردبار، زندی، خداد ، خنکدار و ... و نیز سرداران در قید حیات قربانی، کمیل، شالیکار، رحیمیان و ... همه و همه که از افتخارات بزرگ مازندران هستند، در برابر عظمت ایثار و نقش آفرینی های ویژه سردار شهید طوسی انگشت حیرت گزیده و تنها او را گل سرسبد گلهای پرپر خطه گل پرور مازندران می دانند.

بخشی از وصیتنامه سردار شهید طوسی:

باید همه دست به دست هم داده متحداً و متفقاً خالصانه به ریسمان الهی چنگ زده و با قلبی مملو از ایمان، تقوا و خلوص در مسیر این حركت الهی تلاش نمود تا خدای ناكرده گزندی به اسلام عزیز و قرآن كریم نرسد و ما هم ان شاء الله عاقبت به خیر و در نهایت به مقام قرب ذات باریتعالی نایل گردیم.

پدر و مادرم: درود خدا بر شما باد، شمایی كه تمامی وجودتان را برای این انقلاب و اسلام قرار داد، و فرزندان خود را برای جهاد در راه خدا به جبهه فرستادید و خودتان، اگر در جبهه نیستید تمامی وجودتان در جبهه و سنگرهای رزمندگان می‌باشد و در این راه فرزندان عزیزتان ابراهیم را برای رضای خدواند تقدیم نمودید و حتی با پیكر مطهر و خونین‌اش نیز ملاقات نكردید زیرا هدیه‌ای كه به پیشگاه خدا فرستادید حتی حاضر به پس گرفتن آن نشدید، این برای شما افتخاری بس بزرگ است.

دنیا محل امتحان و آزمایش است و كاروانسرایی است موّقت، قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند ودر مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت.انچه را خداوند تقدیر می نماید كسی قادر به آن نخواهد بود  خداوند دقیقه و ثانیه‌ای مرگ كسی را به تأخیر نمی اندازد پس چه بهتر كه انسان زندگی اش را در مسیر طاعت الهی و در جهت كسب رضایت خداوند قرار دهد وهمواره بیاد او باشد.

 در پایان به همه شما توصیه می نمایم كه در برابر تمامی مصائب وارده، به خداوند پناه ببرید و به یاد حضرت فاطمه زهرا (س) و حضرت زینب (س) و سالار شهیدان حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) خودتان و قلبتان را آرامش ببخشید چون این بزرگواران بیشترین مصائب را در طول تاریخ اسلام برای رضای خداوند به جان و دل خریدند. انتظار دارم اگر شهادت نصیب من شد صبر و استقامت پیشه كنید كه خداوند با صابران است.

یادش گرامی، نامش بلند، خاطره اش ماندگار و راهش پر رهرو باد!

شنبه 27/6/1389 - 18:14
اخبار
دانش و فناوری --> هیدروژن جایگزین سوخت فسیلی در خودروها  
 
   
 
 

 

 

 استفاده از منابع مختلف تولید انرژی در موتورهای احتراق جدا از برنامه های تحقیقاتی در زمینه ایجاد تحول در ساختار فنی خود موتورها زمینه وسیع تحقیقاتی ای فراهم کرده که بویژه صنایع اتومبیل را به طور جدی درگیر کرده است .
دکتر عیسی خیر، استاد دانشکده مکانیک دانشگاه صنعتی شریف ، در طرحی به بررسی به کارگیری سوخت هیدروژن در موتور احتراق داخلی پرداخته و در این زمینه آورده است : با توجه به حساسیت محیط زیست نسبت به اثرات زیانبار آلودگی های ناشی از مصرف منابع انرژی فسیلی ، استفاده از این منابع ، بتدریج غیر اصولی شده و نیاز به کاربرد منابع انرژی با آلایش کمتر را ایجاب می کند با توجه به این که کاربرد گاز هیدروژن در موتورهای خودرو، مشابه با کاربرد سایر سوختهای فسیلی عمل می کند و تغییرات در طراحی موتور برای استفاده از گاز هیدروژن نسبت به وضعیت استاندارد موجود به حداقل نیاز می رسد؛ لذا استفاده از این گاز به عنوان سوخت ، چندان مورد بی مهری صنایع خودروسازی نیست و همین موضوع باعث رونق تحقیق در این زمینه شده است در این مقاله ، با توجه به نتایج حاصل از تحقیقات قبلی در زمینه امکان تامین گاز هیدروژن از طریق تجزیه الکتریکی آب ، امکان استفاده از این گاز در موتورهای احتراق داخلی بررسی شده است.

 

منبع : جام جم آنلاین

شنبه 27/6/1389 - 18:12
طنز و سرگرمی

 

دعا

شخصی از مرد خسیسی انگشتری خواست و گفت: انگشتری به من بده که هر وقت به آن نگاه می کنم به یاد تو باشم و تو را دعا کنم ، مرد خسیس گفت: هر وقت که خواستی مرا یاد کنی به خاطر بیاور که روزی از من انگشتری خواستی  و من به تو ندادم.

خواب و بیداری

مرد ابله و نادانی مسافرت می کرد ، شب در آسیابی خوابید و از آسیابان خواست تا اذان صبح او را بیدار کند. آسیابان نیمه شب کلاهش را با کلاه او عوض کرد و سپس او را بیدار نمود. مرد نادان بعد از این که از خواب بیدار شد و ساعتی راه رفت ، به دریاچه ای رسید. عکس خودش را در آب دید و دریافت کلاه اش عوض شده است. کلاه را برداشت ، دید کلاه آسیابان است. مردک نادان با خود گفت: آسیابان احمق به جای این که مرا بیدار کند خودش را بیدار نموده است.

عیادت

روزی شخصی به عیادت یکی از دوستان خویش رفت و کنار بستر او نشست و پس از احوال پرسی به او گفت: باید خدا را شکر کنی. خندید و گفت: برای چه در این حال خدا را شکر کنم؟ مگر نخوانده ای که خدای تعالی فرموده است: اگر شکر چیزی که به  شما داده ام بکنید ، آن را دو چندان می کنم.

شیطان

واعظی(=سخنرانی ) گفت: هر که نام آدم و حوّا را بنویسد و به دیوار خانه اش  آویزان کند ، شیطان وارد آن سرای نمی شود. مردی که پای منبر او بود ، برخاست و گفت: حاج آقا ! عجب حرفی می زنید ، شیطان توی بهشت در جوار خدا آدم و حوا را فریب داد ، حالا شما  می گویید که اگر ما اسم آن ها را به دیوار آویزان کنیم ، شیطان وارد منزل ما نمی شود.

دعوی نبوّت

وزیر خلیفه ی عباسی ، شیادی را که ادعای نبوت می کرد ، نزد وی آورد. خلیفه گفت: چه معجزه ای برای اثبات پیامبری ات داری؟ مدعیّ گفت: مرده را زنده می کنم! خلیفه گفت: اگر از تو چنین معجزه ای بر آید ، به تو ایمان می آورم! مدعیّ ، شمشیری  خواست. خلیفه فرمود تا شمشیری آورده و به دست وی دادند. مدعیّ  گفت ای خلیفه ! در پیش چشمان شما ، من گردن این وزیر را می زنم و فوراً او را زنده می کنم! ناگهان وزیر بیچاره ، منفعل گشت و گفت: ای خلیفه ، تن به کشتن دادن ، کاری بس سخت است. من از وی هیچ معجزه ای نمی طلبم ، تو گواه باش که به وی ایمان آورده ام! خلیفه بخندید و او را خلعتی نیکو داد و شیّاد را به زندان افکند.

زمزم

شاعری پس  از انجام اعمال و مناسک عبادی حج و برگشتن به دیار (ـ وطن) خویش ، به دوستانش گفت: وقتی به حجر الاسود رسیدم ، دیوان شعرم  را  به آن  سنگ مالیدم که خداوند شعرهای مرا نغز و دل نشین کند!  یکی  از دوستانش که می دانست شعرهای او آبکی است ، به او گفت: ای کاش که دیوانت را به جای مالیدن به حجر الاسود ، در آب زمزم می شستی!

مسلمان و یهودی

یک نفر یهودی به مسلمانی گفت: من دیشب خواب دیدم در بهشت مسلمانان هستم ، جای شلوغ و کثیفی بود. مسلمان جواب داد: من هم اتفاقاً دیشب خواب بهشت یهودی ها را دیدم. خیلی تمیز و باصفا بود.  اما یک نفر یهودی هم برای نمونه در آنجا دیده نمی شد.

بها و ارزش

مرحوم مدرس ( روحانی مبارز زمان رضاخان )  در میدان توپ خانه  از یک درشکه چی پرسید: تا جعفر آباد ، قصر رضاخان ما را چند می بری؟ پاسخ داد: سه تومان. مدرس گفت: سه تومان؟! هرگز سردار سپه ، سه تومان نمی ارزد!

عادل

روزی « ناصرالدین شاه » از رجال حاضر در دربار خود پرسید: به من پاسخ دهید من عادل ترم یا انوشیروان ؟ درباریان مانند همیشه زبان به تملق و چاپلوسی گشودند. « ناصرالدین شاه » خندید و گفت: راستش را بخواهید ، هر کس بیاید و اطرافیان مرا که شما هستید با « بوذر جمهر » و« انوشیروان» مقایسه کند متوجه می شود که من عادل ترم. آخر او آدمی مثل « بوذر جمهر » خدمت گزار را داشت ، و من مثل شماها را!

درویش توانگر

توانگر زاده ای بر سر گور پدر خویش نشسته بود ، و با درویش بچه ای مناظره می کرد . توانگر زاده می گفت: قبر پدر ما دارای مقبره ی خوب و رنگارنگ ، و با فرش رخام و خشت و فیروزه درست شده است ، و صندوق زیبا دارد ، ولی بر قبر پدر تو چند خشت و مشتی خاک چیز دیگری نیست. فقیر زاده به او پاسخ می دهد. تا پدرت زیر این سنگ ها ی سنگین بجنبد ، پدر من به بهشت رسیده است.

 
شنبه 27/6/1389 - 18:10
پوست و مو
 
   
 
 

 

آلوئه ورا با تحریك سلول‌های فیبروبلاست پوستی موجب افزایش خاصیت ارتجاعی پوست می‌شود.
دكتر آمنه عامری در گفتگو با ایسنا با اشاره به این كه در حال حاضر عصاره گیاه آلوئه ورا به دلیل داشتن خاصیت جوان كنندگی، التیام بخشی و نرم‌كنندگی در فرآورده‌های آرایشی بهداشتی به‌طور گسترده مورد استفاده قرار می‌گیرد، گفت: این گیاه دارای اثرات مرطوب‌كنندگی و ضد پیری است كه موكو پلی ساكاریدهای موجود در آن به حفظ رطوبت پوست كمك می‌كنند.
آلوئه ورا با تحریك فیبروبلاست‌ها موجب سنتز الیاف كلاژن و الاستین می‌شود كه این الیاف سبب می‌شود پوست خاصیت الاستیك (ارتجاعی) داشته و كمتر چروك بخورد. همچنین وجود اسیدهای آمینه در این گیاه سلول‌های سخت را نرم می‌كند و عنصر روی موجود در آن به عنوان یك ماده قابض برای سخت كردن منافذ موجود در پوست عمل می‌كند. اثر مرطوب‌كننده گیاه در درمان خشكی پوست مورد استفاده قرار می‌گیرد و باعث كاهش خشكی و قرمزی پوست می‌شود.
دكتر عامری در خصوص عوارض جانبی كه با مصرف موضعی آلوئه ورا ممكن است ایجاد شود، گفت: این عوارض ممكن است به صورت قرمزی، سوزش، گزگز و درماتیت در افراد حساس بروز كند كه این واكنش‌های آلرژیك ناشی از آنتراكینون‌ها نظیر آلویین و باربالویین می‌باشد كه بهتر است ابتدا روی یك منطقه كوچك از پوست امتحان شود تا شخص مطمئن شود به آن حساسیت ندارد

منبع : تبیان تبریز

شنبه 27/6/1389 - 18:9
ورزش و تحرک
 
 

 

 شنا كردن در استخرهای ضدعفونی شده با كلر و رو بسته، خطر ابتلا به سرطان را تشدید می‌كند.
به گزارش ایسنا، یك تحقیق جدید نشان داد؛ شنا كردن در این استخرها می‌تواند با آسیب رساندن مولكول‌های وراثتی دی‌ان‌آ به بروز سرطان منجر شده و همچنین موجب بروز مشكلات تنفسی شود.
به گزارش هلت دی نیوز، محققان تاكید دارند؛ با توجه به نتایج مثبت و مفیدی كه شنا كردن برای سلامت انسان دارد، این مواد شیمیایی نباید انسان را از مزایای شنا كردن محروم سازند و با كاهش میزان مصرف كلر در آب استخرهای شنا می‌توان این خطرات را كاهش داد.
در این تحقیق برای اولین بار یك بررسی فراگیر روی ماده پسمانده عفونت‌زدایی در محیط استخرهای بسته موسوم به «DBPs» انجام گرفت. این ماده در استخرها از واكنش بین مواد ضد عفونی كننده مثل كلر با مواد آلی شكل می‌گیرد. مواد آلی یا به طور طبیعی در استخر وجود دارند یا از بدن شناگرها وارد استخر می‌شوند.
در این پژوهش تاثیر این ماده سمی روی 49 فرد سالم كه 40 دقیقه در استخر شنا كرده بودند، بررسی شد.
محققان دریافتند در این افراد پس از تماس با«DBPs» مقدار نشانگرهای زیستی سرطانی در خون افزایش می‌یابد.
جزئیات بیشتر این تحقیق در مجله "دورنمای سلامت محیط زیستی" به چاپ رسیده است

شنبه 27/6/1389 - 18:7
تاریخ
   
   
 
 

 

آیا ذوالقرنین قرآن همان کوروش است؟
در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفته‏اند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مى‏پرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیله‏اى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد.
اشاره: در شأن نزول بخشى از سوره مبارک کهف چنین گفته‏اند که جمعى از یهودیان سؤالاتى از پیامبر بزرگوار اسلام(ص) کردند و از آن جمله درباره ذوالقرنین پرسیدند که این آیات نازل شد: «از تو درباره ذوالقرنین مى‏پرسند. بگو: به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند. ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیله‏اى بدو بخشیدیم تا راهى را دنبال کرد. تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏اى گل آلود غروب مى‏کند و نزدیک آن طایفه‏اى را یافت. گفتیم: «اى ذوالقرنین، [اختیار باتوست:] یا عذاب مى‏کنى، یا در میانشان [روش] نیکویى در پیش مى‏گیرىگفت: «هر که ستم ورزد، عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى‏شود، آنگاه او را عذابى سخت خواهد کرد. و اما هرکه ایمان بیاورد و کارشایسته کند، پاداش نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کارى آسان وامى‏داریم
سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد. تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مى‏کرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم. این چنین [مى‏رفت] و قطعاً به خبرى که پیش او بود، احاطه داشتیم. باز راهى را دنبال نمود تا وقتى به میان دو سد رسید. در برابرآن دو [سد] قومى را یافت که نمى‏توانستند هیچ زبانى را بفهمند. گفتند: «اى ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند. آیا [ممکن است] مالى در اختیارت بگذاریم تا میان ما وآنان سدى قرار دهى؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من درآن تمکن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیروى [انسانى] یارى کنید تا میان شما وآنها سدى استوار بسازم. برایم قطعات آهن بیاورید.» تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید!» وقتى که آن [قطعات] را [مذاب و همچون] آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا رویش بریزم.» [درنتیجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا بروند و نتوانستند سوراخش کنند. گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است؛ و چون وعده پروردگارم فرارسد، آن[سد] را درهم مى‏کوبد، و وعده پروردگارم حق است.» و درآن روز آنان را رها مى‏کنیم تا موج‌آسا بعضى با برخى درآمیزند و[همین که] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد. [آیات 82 تا 99 سوره کهف، ترجمه دکتر فولادوند].
*
قرآن کریم متعرض اسم ذى‏القرنین و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده، و البته این شیوه و رسم قرآن کریم در همه موارد است، که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمى‏پردازد. در خصوص ذى‏القرنین هم به ذکر سفرهاى سه‏گانه او اکتفا کرده است: اول سفر به مغرب تا آنجا که به محل فرورفتن خورشید رسیده و در آن محل به قومى برخورده است؛ و سفر دومش از مغرب به مشرق بوده تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و درآنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده؛ و سفر سومش تا به موضع «بین‌السدین» بوده، و درآنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف به خرجشان نمى‏رفته، و چون از شر «یأجوج و مأجوج» شکایت کردند، پیشنهاد نمودند که هزینه‏اى در اختیارش بگذارند او برایشان دیوارى بکشد.
این آن چیزى است که قرآن کریم از این داستانش آورده، و از آنچه آورده، چند خصوصیت اصلى داستان استفاده مى‏شود:
اول اینکه صاحب این داستان قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود، بلکه حتى در زمان زندگى‏اش ذى‏القرنین نامیده مى‏شده، و این نکته از سیاق داستان یعنى جمله: «یسألونک عن ذى‏القرنین» و «قلنا یا ذاالقرنین» و «قالوا یا ذى‏القرنین» به خوبى استفاده مى‏شود. از جمله اول برمى‏آید که در عصر رسول خدا(ص) قبل از نزول این قصه، چنین اسمى بر سر زبانها بوده که از آن جناب داستانش را پرسیده‏اند، و از دو جمله بعدى به خوبى معلوم مى‏شود که اسمش همین بوده که با آن خطابش کرده‏اند.
خصوصیت دوم اینکه او مردى مؤمن به خدا و روز جزا و متدین به دین حق بود. گذشته از اینکه خداوند اختیار تام به او مى‏دهد که: «گفتیم اى ذى‏القرنین، [مختارى] یا عذاب مى‏کنى یا درمیانشان نیکویى در پیش مى‏گیرى» خود شاهد بر مزید کرامت و مقام دینى او مى‏باشد، و مى‏فهماند که او به وحى و یا الهام و یا به وسیله پیغمبرى از پیغمبران تأیید مى‏شده و او را یارى مى‏کرده.
خصوصیت سوم اینکه او از کسانى بوده که خداوند خیر دنیا و آخرت را برایش جمع کرده بود. اما خیر دنیا، براى اینکه سلطنتى به او داده بود که توانست با آن به مغرب و مشرق برود و هیچ چیز جلوگیرش نشود، بلکه تمامى اسباب مسخر و زبون او باشند؛ و اما آخرت، براى اینکه او بسط عدالت و اقامه حق در بشر نموده، به صلح و عفو و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر در میانه بشر سلوک کرد، که همه اینها از آیه «انّا مکنّا له فى‏الارض: ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هرچیزى وسیله‏اى بدو بخشیدیم» استفاده مى‏شود، علاوه برآنچه از سیاق داستان برمى‏آید که چگونه خداوند نیروى جسمانى و روحانى به او ارزانى داشته است.
جهت چهارم اینکه به جماعتى ستمکار در مغرب برخورد و آنان را شکنجه نمود.
جهت پنجم اینکه سدى که بنا کرده در غیرمغرب و مشرق آفتاب بوده، چون بعد از آنکه به مشرق رسید، پیروى سببى کرده تا به میانه دو کوه رسیده است، و از مشخصات سد او علاوه بر اینکه گفتیم در مشرق و مغرب عالم نبوده، این است که میانه دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بوده‏اند، به صورت یک دیوار ممتد درآورده است، و در سدى که ساخته پاره‏هاى آهن و مس به کار رفته، قطعاً در تنگنایى بوده که آن تنگنا رابط میانه دو قسمت مسکونى زمین بوده است.

ذى‌القرنین از نظر تاریخ
هیچ یک از مورخان قدیمى در اخبار خود پادشاهى را که نامش ذى‏القرنین و یا شبیه به آن باشد، اسم نبرده‏اند، و نیز از اقوامى به نام یأجوج و مأجوج و سدى که منسوب به ذى‏القرنین باشد، نام نبرده‏اند. البته به بعضى از پادشاهان حمیر (از اهل یمن) اشعارى نسبت داده‏اند که به عنوان مباهات نسبت خود را ذکر کرده و یکى از پدران خود را که سمت پادشاهى «تُبَْع» داشته به نام « ذى‏القرنین» اسم برده و در سروده‏هایش این را نیز سروده که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یأجوج و مأجوج را بنا نموده، و نیز ذکر یأجوج و مأجوج در مواضعى از کتب عهد عتیق تورات آمده؛ از آن جمله در باب دهم از سفر تکوین (پیدایش) تورات و در کتاب حزقیال باب سى و هشتم و سى و نهم که درآن مى‏گوید: «یهوه چنین مى‏گوید: اینک من اى جوج، به ضد تو هستم و تو را برگردانیده، قلاب خود را به چانه‏ات مى‏گذارم...»
و نیز در مکاشفه یوحنا، باب بیستم مى‏گوید: «فرشته‏اى دیدم که از آسمان نازل مى‏شود... و اژدها یعنى مار قدیم را که همان ابلیس و شیطان باشد، گرفتار کرده. و او را هزارسال زنجیر مى‏کند... وقتى هزار سال تمام شد، شیطان آزاد گشته، بیرون مى‏شود، تا امتهایى را که در چهار زاویه جهان‏اند، یعنى جوج و ماجوج را گمراه کند و ایشان را جهت جنگ فراهم آورد
از این قسمت که نقل شد، استفاده مى‏شود که «مأجوج» و یا «جوج و مأجوج» امتى و یا امتهایى عظیم بودند، و در قسمت‌هاى بالاى شمال آسیا از معمورة آن روز زمین مى‏زیستند، و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بودند. اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مى‏زند، وآن اینکه ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگ باشد که راه را بر این امتهاى مفسد در زمین سد کرده است، و حتماً باید سدى که او زده، فاصل میانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد، مانند دیوار چین و یا سد باب‏الابواب و یا سد داریال و یا غیرآنها.
تاریخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد در اینکه ناحیه شمال شرقى از آسیا که ناحیه صربها و بلندیهاى شمال چین باشد، موطن و محل زندگى امتى بسیار بزرگ و وحشى بوده؛ امتى که پیوسته رو به زیادى نهاده، جمعیت‌شان فشرده‏تر مى‏شد، و این امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چین حمله مى‏بردند، و چه بسا در همانجا زاد و ولد کرده، به سوى بلاد آسیاى مرکزى و خاورمیانه سرازیر مى‏شدند، و چه بسا که در این کوهها به شمال اروپا نیز رخنه کردند. بعضى از ایشان طوایفى بودند که در همان سرزمینهایى که غارت کردند، سکونت نموده متوطن شدند، که اغلب سکنه اروپاى شمالى از آنهایند، و درآنجا تمدنى به‏وجود آوردند و به زراعت و صنعت پرداختند و بعضى دیگر برگشته، به همان غارتگرى خود ادامه دادند. بعضى از مورخان گفته‏اند که یأجوج و مأجوج امتهایى هستند که در قسمت شمالى آسیا از تبت و چین گرفته تا اقیانوس منجمد شمالى و از ناحیه غرب تا بلاد ترکستان زندگى مى‏کنند.

ذوالقرنین کیست و سدش کجاست؟
مورخان و مفسران در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه‏شان در تطبیق داستان دارند:
الف ـ به بعضى از مورخان نسبت مى‏دهند که گفته است: سد نامبرده درقرآن همان دیوار چین است، آن دیوار طولانى میانه چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاه چین به نام «شین.هوانک.تى» آن را بنا نهاده تا جلوى هجومهاى مغول را از چین بگیرد. طول این دیوار سه‌هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264پ.م شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده.
ولکن این مورخ توجه نکرده که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذى‏القرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده، با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمى‏کند؛ چون درباره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد. سدى که قرآن ذکر کرده، میانه دو کوه واقع شده و درآن قطعه‏هاى آهن و قطر یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که 3 هزار کیلومتر است، از کوه و زمین مى‏گذرد و میانه دو کوه واقع نشده، بلکه با سنگ ساخته شده و درآن آهن ومسى به کار نرفته است.
ب ـ به بعضى دیگر از مورخان نسبت داده‏اند که گفته‏اند آن که سد نامبرده را ساخته، یکى از ملوک آشور بوده1 که در حوالى قرن هفتم ق.م مورد هجوم اقوام سیت قرار مى‏گرفته،2 و این اقوام از تنگناى جبال قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحیه غربى ایران هجوم مى‏آوردند و چه بسا به خود آشور و پایتختش (نینوا) هم مى‏رسیدند وآن را محاصره نموده، دست به قتل و غارت و برده‏گیرى مى‏زدند. به‌ناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد به آن سد «باب الابواب» باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان نسبت مى‏دهند. این گفته مورخ نامبرده است، ولکن همه گفتگو در تطبیق آن با قرآن است.
ج ـ روح المعانى نوشته: بعضى‏ها گفته‏اند ذوالقرنین اسمش «فریدون پسر اثفیان پسر جمشید»،پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده که شاهى عادل و مطیع خدا بود و در کتاب «صورالاقالیم» ابى‌زید بلخى آمده که او مؤید به وحى بود و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف درآورد و میان فرزندانش تقسیم کرد. و وجه تسمیه‏اش به ذى‏القرنین (صاحب دو قرن) این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید؛ چون سلطنت او به طورى که در «روضه‌الصفا» آمده، پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت‏الشعاع قرارداد.(این بود گفتار روح‏المعانى). اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د ـ بعضى دیگر گفته‏اند: ذى‏القرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده که همیشه بر سر زبانهاست. و بعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین نیز همین قول را اختیار کرده‏اند و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مى‏کند، او را به نام «اسکندر ذوالقرنین» مى‏نامد. فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار و پافشارى دارد. و خلاصه آنچه گفته، این است که قرآن دلالت مى‏کند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند. پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد، همان اسکندر است و بس؛ چه، او بعد از مرگ پدرش بساط همه ملوک روم و مغرب را برچید و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، وتا آنجا پیشروى کرد که مصر را هم گرفت، آنگاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت، سپس وارد شام شد و از آنجا به قصد سرکوبى بنى‏اسرائیل به طرف بیت‏المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانى کرد، پس متوجه ارمنستان و باب‏الابواب گردید. عراقیها و قبطى‏ها و بربر خاضعش شدند، بر ایران مستولى گردید، و قصد هند وچین نموده، با امتهاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به عراق بازگشت، در شهر زور و یا سلوکیه مدائن از دنیا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب وقتى درقرآن ثابت شدکه ذىالقرنین بیشتر معمورة زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانه‏اى داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جاى شک باقى نمى‏ماند که ذى‏القرنین همان اسکندر مقدونى است.(این بود گفتار رازى)
لکن اولاً اینکه گفت پادشاهى که بیشتر معموره زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است، قبول نداریم؛ زیرا چنین ادعایى در تاریخ مسلم نیست؛ چون تاریخ سلاطین دیگرى سراغ مى‏دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده، کمتر هم نبوده است. و ثانیاً اوصافى که قرآن براى ذى‏القرنین شمرده، تاریخ براى اسکندر مسلمش نمى‏داند و بلکه آنها را انکار مى‏کند؛ مثلاً قرآن کریم چنین مى‏فرماید که ذى‌القرنین مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشت، در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئیها بود، همچنان که قربانى کردنش براى مشترى خود شاهد آن است. و نیز قرآن کریم فرموده ذى‏القرنین یکى از بندگان صالح خدا بود و به عدل و رفق مدارا مى‏کرد، و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است. و ثالثاً در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یأجوج و مأجوج به آن‏طور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.

هـ ـ جمعى از مورخان گفته‏اند که ذى‏القرنین یکى از تبابعه اذواء یمن و یکى از ملوک «حمیر» بوده که در یمن سلطنت مى‏کرده، به طورى که نقل کرده‏اند یکى از این مورخان که در تاریخ عرب قبل از اسلام خود آورده یکى دیگر ابن‌هشام است در «سیره» خود، و یکى ابوریحان بیرونى است در «آثارالباقیه» و یکى نشوان بن سعید حمیرى است در «شمس‏العلوم» و غیر ایشان. آنگاه در اسم او اختلاف کرده‏اند. البته در عده‏اى از اشعار حمیرى‏ها و بعضى از شعراى جاهلیت نامى از ذى‏القرنین به عنوان یکى از مفاخر برده شده است.
مقریزى در کتاب «الخطط» خود مى‏گوید: تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذى‏القرنین که قرآن کریم نامش را برده، مردى عرب بود که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلی‌اش صعب بن ذى‌مرائد فرزند حارث است. و او پادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاریه بودند؛ یعنى عرب قبل از اسماعیل؛ چه، اسماعیل و فرزندان او عرب مستعربه‏اند و ذوالقرنین «تَبَعى» بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید، نخست جبارى پیشه کرد و سرانجام براى خدا تواضع کرد و با «خضر» رفیق شد، و کسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلیپ است، اشتباه کرده؛ براى اینکه کلمه «ذو» عربى است و ذوالقرنین از لقبهاى عرب براى پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظى است رومى و یونانى.
طبرى گفته: خضر در ایام فریدون بوده، ولى بعضى گفته‏اند در ایام موسى بن عمران، و بعضى دیگر گفته‏اند در مقدمه لشکر ذى‏القرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل(ع) بوده قرار داشته است، و این خضر در سفرهایش با ذى‏القرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است...
از کعب الاحبار پرسیدند: «ذى‏القرنین که بود؟» گفت: «وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب‌بن‌ذى‏مرائد بود...» و همدانى در کتاب «انساب» گفته: «ابن اباالصعب ذوالقرنین اول است، و هموست مساح و بنا که در فن مساحت و بنایى استاد بود...»
و این کلامى است جامع، و از آن استفاده مى‏شود که اولاً لقب «ذوالقرنین» مختص به شخص مورد بحث نبود، بلکه پادشاهانى چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودند و ثانیاً ذى‏القرنین اول آن کسى بود که سد یأجوج و مأجوج را چند قرن قبل از اسکندر مقدونى بنا نهاد و او معاصر با خلیل(ع) و یا بعد از او بوده، و مقتضاى آنچه ابن‏هشام آورده که: «وى خضر را در بیت‏المقدس زیارت کرده» همین است؛ چون بیت‏المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم(ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس ذى‏القرنین قبل از اسکندر بود، و علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخى مبهم است.
بنابر آنچه «مقریزى» آورده، گفتار در دو جهت باقى مى‏ماند: یکى اینکه سدى که ذى‏القرنین ساخته در کجاست؟ دوم اینکه آن امت مفسد که سد براى جلوگیرى از فساد آنها ساخته شده، چه کسانى بودند؟ و آیا این سد یکى از همان سدهاى ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن است یا نه؟ چه، سدهایى که در آن نواحى ساخته شده، به منظور ذخیره آب آشامیدنى یا زراعى است، نه براى جلوگیرى از کسى. علاوه بر اینکه در هیچ یک از آنها قطعه‏هاى آهن و مس گداخته به کار نرفته، و قرآن سد ذى‏القرنین را این چنین معرفى نموده است. و آیا در یمن و حوالى آن امتى بوده که بر مردم هجوم برده باشند؟ با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط، آشور، کلدان، و غیر ایشان کسى نبوده و نامبردگان همه ملتهایى متمدن بودند.
بعضى از بزرگان و محققان معاصر ما یعنى علامه سید هبه‌الدین شهرستانى این قول را تأیید کرده، و آن را چنین توجیه مى‏کند: «ذى‏القرنین صدها سال قبل از اسکندر مقدونى بود. پس او این نیست، بلکه این یکى از ملوک صالح از تبع‏هاى اذواء، از ملوک یمن بوده، و از عادت این قوم این بوده که خود را با کلمه «ذى» لقب مى‏دادند؛ مثلاً مى‏گفتند: ذىهمدان، یا ذى‏غمدان، ذى‏المنار، ذىالاذعار، ذىیزن و امثال آن. و این ذى‏القرنین مردى مسلمان، موحد، عادل، نیکوسیرت، قوى، داراى هیبت و شوکت بود، و با لشکرى انبوه به طرف مغرب رفت، نخست بر مصر، و سپس بر مابعد آن مستولى شد، سپس از آنجا رو به مشرق نهاد. در مسیر خود آفریقا را بنا نهاد، مردى بود بسیار حریص و خبره در معمارى و آبادانى. و همچنان سیر خود را ادامه داد تا به شبه‌جزیره و صحراهاى آسیاى وسطى رسید، و از آنجا به ترکستان و دیوار چین برخورد و در آنجا قومى را یافت که خدا میانه آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود. سپس به طرف شمال متمایل و منحرف گشت، تا به مدارالسرطان رسید، و شاید همانجا باشد که بر سر زبانها افتاد که وى به ظلمات راه یافته است. اهل این دیار از وى درخواست کردند برایشان سدى بسازد. حال اگر محل این سد همان محل دیوار چین باشد، که فاصله میانه چین و مغول است، ناگزیر باید بگوییم قسمتى از آن دیوار بوده که خراب شده و وى آن را ساخته است؛ اما اصل دیوار چین نمى‏تواند باشد، چون اصل آن را بعضى از شاهان چین قبل از این تاریخ ساخته‏اند، و در جاى دیگرى بوده که دیگر اشکالى باقى نمى‏ماند...» (این بود خلاصه کلام شهرستانى).
اشکالى که به گفته وى باقى مى‏ماند، این است که دیوار چین نمى‏تواند سد ذى‏القرنین باشد؛ براى اینکه ذى‏القرنین به اعتراف خود او قرنها پیش از اسکندر بوده، و دیوار چین بعد از اسکندر ساخته شده، و اما سدهاى دیگرى که غیر از دیوار بزرگ چین در آن نواحى هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است.

کوروش
بعضى دیگر گفته‏اند: ذوالقرنین همان کوروش یکى از شاهان هخامنشى است که (539 ـ560ق.م) مى‏زیست و همو بود که امپراتورى ایرانى را تأسیس و میانه دو مملکت پارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر کرد، و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد، و در بناى هیکل کمکها کرد و مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نمود و بر مردم آنجا مسلط شد، سپس به طرف مغرب رهسپار گردید و آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پیش رفت.
این قول را بعضى از علماى نزدیک به عصر ما یعنى «سیداحمدخان هندى» ابداع و مولانا «ابوالکلام آزاد» در ایضاح و تقریب آن سخت کوشیده است. اجمال مطلب اینکه آنچه قرآن از وصف ذى‏القرنین آورده، با این پادشاه بزرگ تطبیق مى‏شود؛ زیرا اگر ذوالقرنین قرآن مردى مؤمن به خدا و بدین توحید بوده، کوروش نیز بوده، و اگر او پادشاهى عادل و رعیت‏پرور و داراى سیره رفق و رأفت و احسان بوده، این نیز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سیاستمدار بوده، این نیز بوده و اگر خدا به او از هر چیزى سببى داده، به این نیز داده، و اگر میانه دین و عقل و فضایل اخلاقى و عده و عُده و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب براى او جمع کرده، براى این نیز جمع کرده بود.
و همان طور که قرآن کریم فرموده، کوروش نیز سفرى به سوى مغرب کرده، حتى بر «لیدیا» و پیرامون آن نیز مستولى شد، بار دیگر به سوى مشرق سفر کرد تا به مطلع آفتاب رسید، و در آنجا مردمى دید صحرانشین و وحشى که در بیابانها زندگى مى‏کردند و نیز همین کوروش سدى بنا کرد و به طورى که شواهد نشان مى‏دهد، در «تنگه داریال» میانه کوههاى قفقاز و نزدیکى‏هاى شهر تفلیس قرار دارد. این اجمال آن چیزى است که مولانا ابوالکلام آزاد گفته است که اینک تفصیل آن از نظر خواننده مى‏گذرد.
اما موضوع ایمان به خدا و روز جزا، دلیل بر این معنا کتاب عزرا (باب اول) و کتاب دانیال (باب 6) و کتاب اشعیاء (باب 44 و 45) از کتب عهد عتیق است که در آنها کوروش را تجلیل و تقدیس کرده و حتى او را در کتاب اشعیاء، «چوپان خداوند» نامیده و در باب45 چنین گفته است: «خداوند به مسیح خویش یعنى به کوروش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وى امتها را مغلوب سازم و کمرهاى پادشاهان را بگشایم تا درها را به حضور وى مفتوح نمایم و دروازه‏ها دیگر بسته نشود، چنین مى‏گوید که: «من پیش روى تو خواهم خرامید و جایهاى ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاى برنجین را شکسته، پشت‌بندهاى آهنین را خواهم برید و گنجهاى ظلمت و خزاین مخفى را به تو خواهم بخشید تا بدانى که من که تو را به اسمت خوانده‏ام، خداى اسرائیل مى‏باشم... هنگامى که مرا نشناختى، تو را به اسمت خواندم و ملقب ساختم... تا از مشرق آفتاب و مغرب آن بدانند که سواى من احدى نیست
اگر هم از وحى بودن این نوشته‏ها صرف‏نظر کنیم، بارى یهود با آن تعصبى که به مذهب خود دارد، هرگز یک مرد مشرک مجوسى و یا وثنى را (اگر کوروش یکى از دو مذهب را داشته)، «مسیح پروردگار» و «هدایت شده» او و «مؤید به تایید او» و «شبان خداوند» نمى‏خواند. علاوه بر اینکه نقوش و نوشته‏هاى با خط میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده که هشت سال بعد از او نوشته شده، گویاى این حقیقت است که او مردى موحد بود و نه مشرک، و معقول نیست در این مدت کوتاه وضع کوروش دگرگونه ضبط شود.

فضایل اخلاقى
و اما فضایل نفسانى او گذشته از ایمانش به خدا، کافى است باز هم به آنچه از اخبار و سیرت او به اخبار و سیرت طاغیان جبار که با او به جنگ برخاسته‏اند، مراجعه کنیم و ببینیم وقتى بر ملوک ماد، لیدیا، بابل، مصر و یاغیان بدوى در اطراف «بکتریا» که همان بلخ باشد و غیر ایشان ظفر مى‏یافت، با آنان چه معامله مى‏کرد. در این صورت خواهیم دید که بر هر قومى ظفر پیدا مى‏کرد، از مجرمان ایشان مى‏گذشت و عفو مى‏نمود و بزرگان و کریمان هر قومى را اکرام و ضعفاى ایشان را ترحم مى‏نمود و مفسدان و خائنان را سیاست مى‏نمود.
کتب عهد قدیم و یهود هم که او را نهایت درجه تعظیم نموده، بدین جهت بوده که ایشان را از اسارت حکومت بابل نجات داد و به بلادشان برگردانید و براى تجدید بناى هیکل هزینه کافى در اختیارشان گذاشت، و نفایس گرانبهایى که از هیکل به غارت برده بودند و در خزینه‏هاى ملوک بابل نگهدارى مى‏شد، به ایشان برگردانید، و همین خود مؤید دیگرى است براى این احتمال که «کوروش» همان «ذى‏القرنین» باشد، براى اینکه به طورى که اخبار شهادت مى‏دهد، پرسش‏کنندگان از رسول خدا(ص) از داستان ذى‏القرنین، یهود بودند. علاوه براین، مورخان قدیم یونان مانند «هرودت» و دیگران نیز جز به مروت و فتوت و سخاوت و کرم و گذشت و قلت حرص و داشتن رحمت و رأفت، او را نستوده‏اند و او را به‏بهترین وجهى ثنا و ستایش کرده‏اند.
و اما اینکه چرا کوروش را ذى‏القرنین گفته‏اند، هرچند تواریخ از دلیلى که جوابگوى این سوال باشد خالى است، لکن مجسمه سنگى که اخیراً در «مشهد مرغاب» در جنوب ایران از او کشف شده، جاى هیچ تردیدى نمى‏گذارد که همو ذوالقرنین بوده، و وجه تسمیه‏اش این است که در این مجسمه‏ها «دوشاخ» دیده مى‏شود که هر دو در وسط سر او درآمده، یکى از آن دو به طرف جلو و یکدیگر به طرف عقب خم شده، و این با گفتار مورخان قدیمى که در وجه تسمیه او به این اسم گفته‏اند تاج و یا کلاهخودى داشته که داراى دو شاخ بوده، درست تطبیق مى‏کند.
در «کتاب دانیال» هم خوابى که وى براى کوروش نقل کرده، او را به صورت قوچى که دو شاخ داشته، دیده است. در آن کتاب (باب هشتم 1ـ9)، چنین آمده:
در سال سوم از سلطنت «بلشصر» براى من رؤیایى دست داد که گویا من در «شوشَن» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم، ناگهان قوچى دیدم که دو شاخ دارد و در کنار نهر ایستاده و دو شاخش بلند است؛ اما یکى از دیگرى بلندتر است که در عقب قرار دارد. قوچ را دیدم به‏ طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى‏کند، و هیچ حیوانى در برابرش مقاومت نمى‏آورد و نمى‏تواند از او فرار کند و او هرچه دلش مى‏خواهد، مى‏کند و بزرگ مى‏شود. در این بین که من مشغول فکر بودم، دیدم بز نرى از طرف مغرب نمایان شد، همه ناحیه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهایش زمین را لمس نمى‏کرد و تنها یک شاخ دارد که در میان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسید به قوچى که دو شاخ داشت و سپس با شدت و نیروى هرچه بیشتربا او درآویخت و او را زد و هر دو شاخش را شکست، و دیگر تاب و توانى براى قوچ نماند و بز قوچ را به زمین زد و اورا لگدمال کرد و بسیار بزرگ شد...»
آنگاه مى‏گوید: جبرئیل رؤیاى مرا تعبیر کرد و گفت: «آن قوچ صاحب دو شاخ پادشاه مادیان و پارسیان مى‏باشد و آن بز پادشاه یونان.» به این ترتیب قوچ داراى دو شاخ با کوروش و دو شاخش با دو مملکت فارس و ماد منطبق مى‏شود و بز نر که داراى یک شاخ بود، با اسکندر مقدونى.

سیر کوروش به غرب و شرق
و اما سیر کوروش به طرف مغرب و مشرق: سیرش به طرف مغرب همان سفرى بود که براى سرکوبى و دفع «لیدیا» کرد که با لشکرش به طرف کوروش مى‏آمد، و آمدنش به ظلم و طغیان و بدون هیچ عذر و مجوزى بود. کوروش به طرف او لشکر کشید و او را فرارى داد، و تا پایتخت کشورش تعقیبش کرد و پایتختش را فتح نمود و او را اسیر کرد و در آخر او و سایر یاورانش را عفو نموده، اکرام و احسانشان کرد با اینکه حق داشت که سیاست‌شان کند و به کلى نابودشان سازد.
و انطباق این داستان با آیه شریفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس: به غروبگاه خورشید رسید» که شاید ساحل غربى آسیاى صغیر باشد «و وجد عندها قوما قلنا یا ذاالقرنین...» از این روایت که گفتیم حمله لیدیا تنها از باب فساد و ظلم بوده، آنگاه به طرف صحراى کبیر مشرق یعنى اطراف بکتریا (بلخ) عزیمت نمود تا غائله قبایل وحشى و صحرانشین آنجا را خاموش کند؛ چون قوم همیشه در کمین مى‏نشستند تا به اطراف خود هجوم آورده، فساد راه بیندازند و انطباق آیه: «حتى اذا بلغ مطلع الشمس...: به جایگاه برآمدن خورشید رسید که آن را چنین یافت که بر قومى طلوع مى‏کرد که برایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم» روشن است.

سدسازى کوروش
باید دانست سد موجود در تنگه جبال قفقاز، یعنى سلسله جبالى که از دریاى خزر شروع مى‏شود و تا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را «تنگه داریال» مى‏نامند که بعید نیست تحریف شده از «داریول» باشد، که در زبان ترکى به معناى تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد «دمیر قاپو» یعنى «دروازه آهنى» مى‏نامند، و میانه دو شهر «تفلیس» و «ولادى کیوکز» واقع شده؛ سدى است که در تنگه‏اى واقع در میانه دو کوه بسیار بلند ساخته شده و جهت شمالى آن کوه را به جهت جنوبى‏اش متصل کرده است، به طورى که اگر این سد ساخته نمى‏شد، تنها دهانه‏اى که راه میانه جنوب و شمال آسیا بود، همین تنگه بود. با ساختن آن، این سلسله جبال به ضمیمه دریاى خزر و دریاى سیاه یک مانع طبیعى به طول هزارها کیلومتر میانه شمال و جنوب آسیا شده است. و در آن اعصار اقوامى شریر از سکنه شمال شرقى آسیا از این تنگه به طرف بلاد جنوبى قفقاز یعنى ارمنستان و ایران و آشور و کلده حمله مى‏آوردند و مردم این سرزمینها را غارت مى‏کردند، و در حدود سده هفتم ق.م حمله عظیمى کردند؛ به طورى که دست چپاول و قتل و برده‏گیرى‏شان عموم بلاد را گرفت تا آنجا که به پایتخت آشور (نینوا) هم رسیدند، و این زمان تقریباً همان زمان کوروش است.
مورخان قدیمى چون هرودت یونانى سیر کوروش را به طرف شمال ایران براى خاموش کردن آتش فتنه‏اى که در آن نواحى شعله‏ور شده بود، آورده است و على‏الظاهر چنین به نظر مى‏رسد که در همین سفر سد نامبرده را در تنگه داریال و با استدعاى اهالى آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و سد نامبرده را با سنگ و آهن ساخته است و تنها سدى که در ساختمانش آهن به کار رفته، همین سد است و انطباق آیة «مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید تا میان شما و آنها سدى استوار قرار دهم... براى من قطعات آهن بیاورید.» بر این سد روشن است.
و از جمله شواهدى که این مدعا را تایید مى‏کند، وجود رودى است در نزدیکى این سد که آن را «رود سایروس» مى‏گویند. و کلمه «سایروسcyrus» در اصطلاح غربیها نام کوروش است، و رود دیگرى نیز هست که از تفلیس عبور مى‏کند به نام «کُر». و داستان این سد را «یوسف یهودى» تاریخ‏نویس در آنجا که سرگذشت سیاحت خود را در شمال قفقاز مى‏آورد، ذکر کرده است. و اگر سد مورد بحث که کوروش ساخته عبارت از دیوار «باب الابواب» باشد که در کنار بحر خزر واقع است، نباید یوسف مورخ آن را در تاریخ خود بیاورد؛ زیرا در روزگار او هنوز دیوار باب الابواب ساخته نشده بود؛ چون این دیوار را به انوشیروان نسبت مى‏دهند و یوسف قبل از کسرى مى‏زیست و به طورى که گفته‏اند، در قرن اول میلادى بود. علاوه براینکه سد باب الابواب قطعاً غیر سد ذى‏القرنینى است که در قرآن آمده، براى اینکه در دیوار «باب الابواب» آهن به کار نرفته است. این بود خلاصه‏اى از کلام ابوالکلام، که هرچند بعضى اطرافش خالى از اعتراضاتى نیست، لکن از هر گفتار دیگرى انطباقش با آیات قرآنى روشن‏تر و قابل قبول‏تر است.

پی نوشتها:
1.
این نظریه از کتاب (کیهان شناخت) تألیف حسن بن قطان مروزى طبیب و منجم متوفى سنه 845ق نقل شده، و در آن اسم آن پادشاه را «بلینس» و نیز «اسکندر» دانسته.
2.
این اقوام به طورى که گفته‏اند: در اصطلاح غربیها «سیت» نامیده مى‏شدند، که نامى از ایشان در بعضى سنگ نبشته‏هاى زمان داریوش نیز آمده، ولى در نزد یونانیها «میگاگ» نامیده شده‏اند.

منبع: تبیان تبریز

شنبه 27/6/1389 - 18:3
شعر و قطعات ادبی

 
 
   
 
 

 

اصغر فردی تنها شاگرد شهریار، قسمتی از منظومه بلند منتشر نشده‌اش در سوگ استادش را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است.
به گزارش خبرگزاری فارس، اصغر فردی تنها شاگرد شهریار، قسمتی از منظومه بلند منتشر نشده‌اش در سوگ استادش را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. بخشی از این منظومه بلند كه «شهریاری ایام» نام دارد به شرح زیر است:

...
لیك در شهر چون خرابه شام
می‌درخشد ستاره‌ای به ظلام

بنشسته به قصر خود شاهی
شاه خوش مشربی، دل‌آگاهی

خانه‌ای هست بی‌ در و دیوار
لیك حصنی به اشك و آه حصار

بر قُبابش زده است زرین قاب
شب‌چراغی درون قاب به تاب

شب سر كوی دلبر مقصود
بارد از عرش لولوء نوسود

خانه‌ای مهبط ملائك بود
و اندر آن رند پیر تارك بود

چند روزی است یاد ما كرده
با خودش صد بشارت آورده

چند روزی است تا كه ذوق‌زده
خیمه در شهر ما به شوق زده

خانه از یاد پار و دی پرداخت
رخت بربست و زنگ كوچ نواخت

یار بگذاشت وز دیار گذشت
شهریاری ز شهر و یار گذشت

دیر شامی به قاچ زین بر شد
عزم تبریز را سفربر شد

تا كه توسن به سوی موطن تاخت
بخت خود را به سخت‌روزی باخت

دامن از یار و غیر بگرفته
پای‌ورچین به گوشه‌ای رفته

دگر او را به خانه مهمان نیست
اثری دیگر از «صبا جان» نیست

دگر او را به مهربان‌خانه
نه «حبیب» آید و نه «پروانه»

«
سایه» دیگر نیافكند سایه
سایه آن شاعر گرانمایه

نه درآید ز در دگر«قمر»ش
نه «پری» و نه «لاله»‌ای به برش

قصه‌گویش دگر «هدایت» نیست
حالتی گر چو هست «حالت» نیست

دگرش نی «امیر» و «نیما» نه
نه «حسین» و «رضای دیوانه»

نه در آن خانه بشنوی سازی
نه ز «ظلی» و «تاج» آوازی

مرغ شهپر به گلخن افشانده
دست‌ها شسته دامن افشانده

سیم لالش به سوز او واخوان
شمع شامش به راز او گریان

همه تنهایی و اسیری بود
هورقلیائی و اثیری بود

پیر ما خلوتی خدایی داشت
خویشتن را غریب می‌پنداشت

پریان خیال و الهامش
می‌فكندند باده در جامش

پریان گرد او پراكنده
دختران خیال رقصنده

شب مهتاب و او به مهتابی
می‌زد از اشك روی گل آبی

پهن سجاده‌ای به ایوانش
به نماز شب غریبانش

او چو ماه ایستاده پیشنماز
پشت سر هم ستاره‌ها صف‌ساز

راه شیری از آسمانه‌سرا
گشته تحت‌الحنك به شانه ورا

نازكارای تن حریر یمن
پوستین خزی كشیده به تن

پای عزلت كشیده بر دامن
بنشسته به گوشه‌ای با من

شمع سوسوزنی،‌ گدازانی
مرغ كوكو زنی و نازانی

پریان را شبانه باری داشت
زیر خرقه نهان سه‌تاری داشت

با صدای ملول و مغنونی
می‌سرود آتشین همایونی

ساز پنهان به زیر بال گرفت
پرده از سیم‌های لال گرفت

ساز را سخت گوشمالی رفت
باز با ساز او چه حالی رفت

چشم بد را به مجمر اسپندی
شیرة كوكنار و گل‌قندی

قلمی،‌ دفتری، دواتی بود
لاله‌ای،‌ شاخة‌ نباتی بود

پیش روی ایستاده سروی داشت
به قفس شادخوان تذروی داشت

شبی آن دوست دستگیرم شد
رهنمون آن خجسته پیرم شد

پخت در بوتة دلش خامم
بست با دست خویش احرامم

بردمش با وضوی اشك نماز
شدمش میهمان به خلوت ساز

زد چو باران نغمه بر جانم
كرد مجنون و مست و حیرانم ... 

 
شنبه 27/6/1389 - 17:54
اخلاق

 

1- از قایق جا نمانید

2- به خاطر بسپارید که همه ما در یک قایقیم (سرنوشت مشترک)

3- از قبل برنامه ریزی کنید. موقعی که نوح کشتی می ساخت از باران خبری نبود

4- خود را سالم و سرحال نگه دارید. امکان دارد در سن 60 سالگی کسی از شما بخواهد که دست به کار بزرگی بزنید

5- به حرف نقادان و عیب جویان گوش ندهید، به کاری که باید انجام دهید بچسبید

6- آینده تان را در جایی بلند مرتفع بنا کنید

7- برای رعایت مسائل ایمنی دوتایی سفر کنید

8- سرعت هیچ مزیتی ندارد، حلزون و یوزپلنگ هر دو در کشتی بودند

9- موقعی که دچار فشار روحی هستید، چندی روی آب غوطه خورید.

10- به خاطر بسپارید کشتی نوح را یک غیر حرفه ای ساخت و کشتی تایتانیک را حرفه ای ها ساختند !

11- هراسی از توفان به دل راه ندهید.

12- موقعی که با خدایید، همیشه رنگین کمانی در انتظارتان است

دوشنبه 22/6/1389 - 12:34
کامپیوتر و اینترنت
 

منبع

+

+


+

+

دوشنبه 22/6/1389 - 12:32
سلامت و بهداشت جامعه
 


 

معروف است که پزشکان به کسانی که از درد مفاصل رنج می‌برند، داشتن یک دست‌بند مسی را توصیه می‌کنند و دلیل این امر را هم کمبود یون‌های مسی در خون ذکر می‌کنند که با تماس دست‌بندهای مسی با پوست بخشی از این کمبود جبران شده و از درد مفاصل کاسته می‌شود.

http://www.redlink1.com/mydocs/group/58/12.png

از سوی دیگر محققین، یکی از علت‌های بروز بیماری آلزایمر را رسوب یون‌های آلومینیوم در مغز عنوان می‌کنند.
تا چند دهه پیش، مردم کشور ما رسم داشتند برای پخت غذا مخصوصاً خورشت و آش از قابلمه‌های مسی استفاده می‌کردند و یک کفگیر آهنی داشتند به نام حسوم که موقع پخت غذا دائم درون آن قرار می‌گرفت ...
هیچ‌کس نمی‌دانست چرا باید این کفگیر درون قابلمه مسی قرار بگیرد، فقط می‌دانستند برای پخت غذا خیلی لازم می‌باشد.
داستان از این قراره که بدن (مخصوصاً مغز) برای سلامت و نشاط و کنترل اسیدلاکتیک و کورتیزول به ٦ میلیارد یون مس نیاز دارد و به همین نسبت یون آهن.
کمبود یون مس باعث میشه شما دائم احساس رخوت و خواب آلودگی و کسالت کنید و مدام دهن‌دره کنید. در ضمن هیچ کارخانه داروئی نمی‌تونه از یون یک عنصر برای شما قرص تهیه کنه ... و اونی که مثلاً به اسم قرص آهن به خورد شما می‌دهند شامل مولکول آهن هستش که برای بدن هیچ کاربردی نداره.
ولی تا این جا بدونید که غذا موقع پخت در درون قابلمه مسی، از یون آزاد شده این ظرف استفاده می‌کند و در بدن شما فوق‌العاده احساس نشاط و انرژی ایجاد می‌‌کنه دیگه از اون دهن‌درگی و خمیازه و کسالت خبری نیست و باعث طول عمر مفید و سلامتی جسمی مخصوصاً برای خانم‌ها نزدیک به دوران عادت ماهیانه دارد.

ولی یک دفعه توی دهه ٥٠ از این نون خشکی‌ها اومدند و داد می‌زدند (قابلمه مسی ....... کفگیر آهنی خریداریم .....) و با یک قیمت مناسب این قابلمه‌ها را خریدند و به جاش قابلمه آلمینیومی می‌دادند که بهش می‌گفتند روحی. هیچکس توی اون دهه نفهمید این همه قابلمه مسی کجا قراره بره؟
بعدش هم که الان ظرف‌های استیل و تفلون و این مزخرفات اومده که مدعی هستند غذا توش زود می‌پزه و به کف ظرف نمی‌چسبه. ولی مردم ما خبر ندارند که همین یون‌های مضر در این ظروف عامل سرطان هستند و به راحتی یون سرب و آلمینیوم و ..... می‌تونند در جا، یک کودک ٦ ماهه را ظرف یک سال به بیماری‌های کمبود خونی و سرطان و یک فرد بزرگسال را در طی ٥ سال به بیماری‌های کبدی و خونی و طحال دچار کند و بعدش هم سرطان.

من به همه دوستان پیشنهاد می‌کنم حتماً برای پخت غذا (مخصوصاً غذاهای آبکی) از قابلمه مسی و کفگیر آهنی استفاده کنند. حداقل برای یک بار هم شده تا ظرف سه روز اثر آن را روی بدن خودتون ببینید.
حالا جالبه توی شمال ایران موقع پخت خورشت (مخصوصاً فسنجون) یک تیکه آهن یا نعل اسب می‌اندازند وسط خورشت تا حسابی رنگ بگیره ..... این کار باعث آزاد شدن یون‌های آهن و سلامتی بدن می‌شود. اگر دقت کنید مردم مازندران و گیلان تقریباً در حد صفر دچار بیماری‌های خونی و سرطان خون می‌شوند.

 

 

دوشنبه 22/6/1389 - 12:27
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته