در بنى اسرائیل عابدى بود. وى را گفتند در فلان موضع درختى است كه گروهى آن را مى پرستند. خشمگین شد. تبر بردوش گرفت تا آن درخت را از ریشه قطع كند. ابلیس در لباس پیر ناصحى ظاهر شد وگفت : كجا؟ عابد: مى روم تا درخت را از ریشه بركنم تا خداى یگانه را بپرستند. شیطان : اگر قطع درخت لازم بود.خداوند به پیغمبر خود ماءموریت مى داد. عابد: امكان ندارد، باید بروم و درخت را از ریشه بیرون آورم . شیطان مانع شد و راه بر عابد بست . عابد او را برزمین انداخت و خواست تا جانش را بگیرد. شیطان : مرا رها كن تا تو را نصیحتى كنم ، شاید بكار آید. عابد از روى سینه او برخاست و پرسید: چه نصیحتى دارى ؟ شیطان : انفاق بر مستمندان از قطع درخت برایت بهتر است . عابد: من پولى ندارم كه در راه خدا انفاق كنم . شیطان : من متعهد مى شوم هر روز دو دینار به تو بدهم . عابد پنداشت راه خوبى است . یكى را صدقه مى دهم و دیگرى را صرف هزینه خود مى كنم . دو روز شیطان به وعده خود وفا كرد. ولى روز سوم عابد دید از درهم و دینار خبرى نیست . بار دیگر تبر را به دست گرفت و به قصد قطع درخت به راه افتاد. شیطان مانع شد. با هم به ستیز برخاستند. این بار شیطان ، عابد را بر زمین كوفت . عابد تعجب كرد. چگونه بار اول به آن راحتى او را نقش بر زمین ساختم واكنون مقهور او گشتم !؟ شیطان : بار اول خشم تو براى خدا بود، و این بار براى درهم و دینار.
امام صادق علیه السلام طبق روایت فرمود:
من لم یكن عنده من شیعتنا و محبینا كتاب سلیم بن قیس الهلالى فلیس عنده من امرنا شى ء و لایعلم من اسبابنا شیئا و هو ابجد الشیعه و هو سر من اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم . هر كس از شیعیان و دوستداران ما كتاب سلیم را نداشته باشد، از ولایت ما بهره اى ندارد، و چیزى از اسرار ما نمى داند. كتاب سلیم الفباى شیعه و یكى از اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله است .
شیخ حر عاملى در جلد بیستم وسائل الشیعه صفحه 49 تصریح دارد: شیعه واصحاب ائمه معصومین علیهم السلام بیش از شش هزار و ششصد كتاب در عصر حضور وغیبت صغرى تاءلیف و تدوین كرده اند. و این بیانگر اهتمام شیعه به حفظ آثار ونشر معارف است .
هارون در بازگشت از مكه مدتى در كوفه اقامت كرد. روزى با بهلول مواجه شد كه با صداى بلند او را مى خواند. هارون به خشم آمد و گفت : آیا مرا مى شناسى ؟ بهلول : آرى ! تو را خوب مى شناسم . پرسید: من كیستم ؟ پاسخ داد: تو كسى هستى كه اگر در شرق عالم به كسى ستم شود و تو در غرب عالم باشى ، خداوند روز قیامت از آن ستم از تو باز خواست مى كند. هارون گریست و گفت : حال مرا چگونه مى بینى ؟ بهلول : بر قرآن عرضه كن . خداوند مى فرماید: اِنَّ الاَبرارَ لَفى نَعیمٍ وَ اِنَّ الفُجارَ لَفى جَحیمٍ هارون : اعمال ما چگونه است ؟ بهلول : اِنَّما یَتَقبَّلُ مِنَ المُتَّقینَ هارون : آیا خویشاوندى ما با رسول خدا كارساز نیست ؟ بهلول : فَإِذا نُفِخَ فىِالصُّورِ فَلا اَنسابَ بَینَهُم هارون : آیا شفاعت شامل حال ما نمى شود؟ بهلول : یَومَئذٍ لاتَنفَعُ الشَّفاعَةُ اِلا مَن اَذِنَ لَهُ الرَّحمانُ وَرِضىَ لَهُ قَولا هارون : حاجتى دارى برایت رواكنم ؟ بهلول : آرى ، گناهانم را ببخشى و مرا داخل بهشت گردانى . هارون : این در اختیار من نیست . لكن مى دانم قرضى دارى مى توانم قرضت را اداء كنم . بهلول : الدین لایقضى بدین اد اموال الناس الیهم . یعنى دین با دین ادا نمى شود. تو اموال مردم را به صاحبانش برگردان . هارون : آیا دوست دارى دستور بدهم تا آخر عمر به تو مستمرى بدهند. بهلول : آیا مى پندارى خداوند ترا به یاد دارد و مرا فراموش كرده است !؟
از فقیهى پرسیدند: چون در صحرائى بر سر چشمه اى رسیم ، و خواهیم غسلى بجا آوریم ، روى به كدام سوى بنهیم ؟ گفت : به سمت جامه هاى خود.
الهى من آن بنده نافرمانى هستم كه فرمانش دادى ، فرمانت نبرد. پس اى واى برمن ، اگر زمین از گناهان من خبر داشت ،دهان باز مى كرد و مرا در خود فرو مى برد. اى واى بر من ، اگر كوهها از گناهان من آگاه مى شدند،بر سر من فرو مى ریختند. اى واى بر من ، اگر دریاها مى دانستند، مرا مى بلعیدند و غرق مى كردند. اى واى بر من ، اگر آسمانها اطلاع مى یافتند، از هم مى گسیختند و سنگها بر فرق من فرود مى آمد. اى واى بر من ، اگر باكوله بار سنگینى از معصیت در پیشگاه او حاضر شوم . با دل و روئى سیاه ، دست و پائى ستمكار، چشم و گوشى گنهكار، و زبانى نافرمان . اى واى بر من ، اگر از من پرسند: چگونه به دنیا نگریستى ، و در آخرت نیندیشیدى ؟ اى واى بر من ، اگر از من پرسند: چگونه به مخلوق زیباى من دل باختى ، و خالق زیبائى را نیافتى ؟ اى واى بر من ، اگر از من پرسند: چگونه به غیر من پیوستى ، و از من بریدى ؟ اى واى بر من ، اگر از من پرسند: آیا این همه نعمتها بس نبود كه بر فرمان من گردن نهى ؟ اى واى بر من ، واى ، واى ، چه بگویم ؟ چه عذر آورم ؟ همه ذرات وجود بر من گواه آورند. اى واى بر من ، مى ترسم ، مى هراسم ، بیم دارم ، وحشت زده ام . چه كنم ، چه بگویم ، كه نتوانم . اما از فضل و كرم تو نومید نیستم . اى خداى عادل ، با من عدل مكن كه بیچاره خواهم شد، به من فضل كن تا گره از كارم گشائى . گرچه مى دانم كه مستوجب عقوبتم ، اما اگر تو خواهى ، مرا بخشى . پس دستم بگیر و مرا رها نكن . توفیقم ده تا چنان باشم كه تو خواهى ، نه چنین كه من ، دوستت باشم نه دشمن . الهى كفى بى فخرا ان تكون لى ربا، و كفى بى عزا ان اكون لك عبدا الهى انت كما ارید فاجعلنى كما ترید