شعر و قطعات ادبی
نامهای عاشقانه از علی شریعتی
باتو، همهی رنگهای این سرزمین مرا نوازش میکند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی مناند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان مناند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود میخواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیدهاند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایهی ماست در دست خویش دارد باتو، دریا با من مهربانی میکند
باتو، سپیدهی هرصبح بر گونه ام بوسه میزند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه میزند
باتو، من با بهار میرویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش میشوم
باتو، من درشیرهی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه میشکفم
باتو، من در طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق میخوانم در غلغل چشمه ها میخندم، در نای جویباران زمزمه میکنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را مینوشمباتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین،
درسکوت این آسمان، درتنهایی این بیکسی، غرقهی فریاد و خروش و
جمعیتم، درختان برادران مناند و پرندگان خواهران مناند وگلها کودکان مناند
واندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی
مناند وب وی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده،
پاک، همه خوشترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای مناند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا میآزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار مناند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفتهاند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه میفشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گستردهاند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربودهاند و بر گردنم افکندهاند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا میبلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشتاند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیدهی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار میمیرم
بی تو، من در عطر یاس ها میگریم
بی تو، من در شیرهی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که
همچنان زنده خواهم ماند لمس میکنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی میافتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها
میخشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک
خداوندی را از یاد میبرم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان،
درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد
خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمردهی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطرهی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی،
گنگ و پرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل
من،
بوی پونه، پیک و پیغامینه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن
من،
شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من،
تلخ ترین یادگارهای مناند.
چهارشنبه 28/2/1390 - 18:7
شعر و قطعات ادبی
از وقتی كه خودم را شناختم، چیزهایی وجود داشتند كه برایم خیلیخیلی عزیز بودند.
چیزهایی كه زندگی بدون آنها، اگر نه غیرممكن، ولی بسیار دردناك و بسیار سخت به نظر میرسید.این چیزهای عزیز، تمام دنیای كودكی من بودند. با وجود آنها، طعم زندگی برایم شیرین میشد. مثلاً، مادرم یكی از آنها بود. كسی كه تصور زندگی بدون حضور گرم و لبخند آرامش بخشش، سخت بود و خشن! همینطور حضور حامی پدر كه همیشه خیالم را آسوده میكرد. بعد از آنها، عروسكهایم بودند. دوستان صمیمی دوران كودكیام. سه چرخه كوچكی كه داشتم و همیشه آن را پای درخت انگور میگذاشتم. اینها، تمام داراییام بودند. و من، بسیار بسیار عاشقانه دوستشان داشتم. من با این داراییها، غنیترین فرد دنیا بودم.
خوشبختترین انسان!
بزرگتر كه شدم، چیزهای جدیدی به داراییهایم افزوده شد. دوستانی كه در مدرسه پیدا كردم. كتابهایی كه خریدم. گلسرهایی كه جمع كردم. دست نوشتههایی كه در دفتر خاطرات كوچك و قفل دارم مینوشتم. گردنبندی كه روز تولدم هدیه گرفتم. همه و همه، داراییهای شخصی من بودند. و من آنها را از آن خود میدانستم. حتی شاید بخشی از وجودم!
كتاب زندگی آدمهای بزرگ را كه ورق بزنی، لابهلای سطرهای زندگی همهشان، یك چیز مشترك هست. یك چیز خیلی كلیدی، خیلی مهم! ت
قریباً همه آدمهای بزرگ، برای رسیدن به هدفهای بزرگی كه داشتهاند، خیلی وقتها مجبور شدهاند چیزهای مهم زندگی خود را فدای چیزی بكنند مهمتر، بزرگتر، ماندگارتر! به هدفی والاتر برسند. به هدفی كه شخصی نباشد. یا تنها به سود یك آدم یا یك گروه. بلكه به تمام جهان فایده برساند. هدفی كه شكوهمندیاش سینه به سینه و دهان به دهان نقل شود. و بماند. حتی وقتی كه آن شخص، دیگر در این دنیا نباشد. داستان زندگی پیامبران و امامان، پر از نمونههای این فداكاریهاست. گذشتن از چیزهای بزرگ و عزیز زندگیشان، برای رسیدن به هدفهایی نورانی.آن روز ولی سرآغاز جدیدی در زندگی من بود. روزی كه دانستم هنوز در ابتدای راه هستم. روزی كه دانستم چهقدر دنیایم كوچك و محدود بوده تا به حال. اینكه همیشه اول به راحتی و خوشحالی خودم فكر كردهام بعد به دیگران. هرگز از مرزها پایم را فراتر نگذاشتهام. هیچ وقت از خودم نپرسیدهام تا كجا حاضرم فداكاری كنم و گذشت نشان بدهم؟!
اینطور بود كه من، آدم محدودی شده بودم!آن روز، برای اولین بار توی عمرم به یكی از فداكارترین آدمهای دنیا، عمیقاً فكر كردم. به امام حسین (ع) اندیشیدم. مرد بزرگی كه از با ارزشترین سرمایههایش گذشت تا به تمام عالم نشان دهد كه هدفهایی در دنیا هست كه اهمیتشان آنقدر است كه تمام هست و نیستت را به خاطرشان بدهی. كشته شدن نزدیكانت را به چشم ببینی. و باز، تاب بیاوری. ادامه بدهی... . بغضی گلویم را فشار داد. چیزی روی دلم سنگینی میكرد كه هم میدانستم چیست و هم نمیدانستم. مثلاً میدانستم كه با رها كردن و گذشتن از بعضی چیزهایی كه دوست داریم، چیزی متولد میشود؛ بزرگتر! چیزی نورانی و قدرتمند؛ كه پس از هر ایثار و گذشت متولد میشود. اما من بلد نبودم كه چهطور میتوان این همه گذشت داشت. و شرمسار بودم!پس از آن، نشانهها بسیار بودند. داستانهای پیامبران دیگر را خواندم.
حضرت یوسف(ع) كه رنج سالها دوری از خانواده و به خصوص پدرش- كه بسیار به او دلبسته بود- را به جان خرید تا رسالتی را كه خداوند در سرزمین مصر بر دوشش گذارده بود به انجام برساند.حضرت عیسی (ع) كه جان خود را فدا كرد تا بشریت نجات یابد.و داستانهای زندگی امامان كه رنج تبعید، اسارت و یا حتی شهادت را تاب میآوردند.داستانها را با اشتیاقمیخواندم. و دانستم كسی موفقتر استكه بیشتر از دیگران اهل ایثار باشد. كسی كه سبكبالتر باشد. صبورتر! و مقاومتر از هر كوه!
و تنها این گونه است كه آنچه را بخواهد به راستی به دست میآورد!
بخشش در راه تو، عین به دست آوردن است. آدم احساس میكند با گذشتن از هر كدام از داراییهایش، چیزی بزرگتر و ماندنیتر بهدست میآورد كه شیرینی این حس را حاضر نیست با هیچ چیز دیگری در این دنیا معاوضه كند.چون با این بخشش به تو میرسند. و كیست كه با رسیدن به تو، حس نیاز به هر چیز دیگری را داشته باشد؟!
و شیرینی این احساس را در كلام آن نویسنده بزرگ لبنانی* هم یافتم: «و هستند كسانی كه میدهند و از دهش دردی نمیكشند؛ حتی شادی هم نمیخواهند و نظری به ثواب هم ندارند؛ اینها چنان میدهند كه در درههای دوردست، بتهای عطر خود را در فضا میپراكند.با دست این كسان است كه خداوند سخن میگوید؛ و از پس چشم این كسان است كه او به زمین لبخند میزند.»
جبران خلیل جبران چهارشنبه 28/2/1390 - 17:56
لطیفه و پیامک
چرخه زندگی مردها:
بچگی=مامان ذلیل
جوانی=دوست ذلیل
میانسالی=زن ذلیل
پیری=فرزند ذلیل
بعداز مرگ=ذلیل مرده
***
سلامتی بجه های قدیم که با زغال سبیل می زاشتن تا مثل باباشون بشن،نه بجه های امروزی که زیر ابرو برمیدارن تا مثل مامانشون بشن...
***
درمدرسه از نشاطمان کم
کردند،ازفرصت ارتباطمان کم
کردند،تااینکه بهم عشق تعارف
کردیم،ازنمره انضباطمان کم کردند
***
غضنفر یک هفته است گیج شده
چراخودش یکی داداش داره
اماخواهرش دوتا !
چهارشنبه 28/2/1390 - 17:23
دانستنی های علمی
دانستنیهای جالب |
با یک مداد معمولی خطی به طول 58 کیلو متر می توان کشید!!!!
تجربه نشان داده است که مرغ با شنیدن صدای موسیقی بزرگترین تخم را می گذارد!!!
تمام خرس های قطبی چپ دست هستند!!
جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر با عمل جراحی قسمتی از آن بر داشته شود دوباره رشد می كند.
چشم انسان می تواند 10 میلیون رنگ مختلف را ببیند و از هم تشخیص دهد.
حس بویایی سگ با حس بویایی مورچه برابری می کند!!!
حلزون ها می توانند 3 سال متوالی بخوابند.
در شیلی صحرایی وجود دارد که هزازان سال است در آن باران نباریده است
زبان مقاوم ترین ماهیچه بدن است
فندک قبل از کبریت اختراع شد!!!!!
قرنیه چشم تنها قسمت بدن است که خون ندارد.
قلب انسان در هنگامه عطسه به اندازه یک میلیونیم ثانیه می ایستد!!!
حس بویایی خرس تقریباً صد برابر قوی تر از حس بویایی انسان است.
حنجره زرافه تار صوتی ندارد و گنگ است!!!!
خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که بدون بر گشتن به عقب می توانند پشت سر خود را ببینند!!
خوک ها به لحاظ بدن قادر به دیدن آسمان نیستند.
زنبور عسل دو معده دارد یکی برای جمع آوری عسل و دیگری برای هضم غذا!!!
شهر مکزیک سالانه بیست و پنچ سانتیمتر نشست می کند.
قلب میگوها در سر آنها قرار دارد!!
کرم های ابریشمی در 56 روز 6000برابر خود غذا می خورد!!!!!
گونه ای از خرگوش قادر است 12 ساعت پس از تولد جفت گیری کند.
موشهای صحرایی چنان تکثیر می کنند که در عرض 18ماه دو موش صحرایی قادرند یک میلیون فرزند داشته باشند!!!!!
موشهای صحرایی سالانه یک سوم منابع و ذخایرغذایی جهان را نابود می سازند.
لایه پوستی که آرنج دست را پوشانده در هر ده روز یکبار عوض می شود.
ناخن های انگشتان دست تقریباً چهار برابر ناخن های پا رشد می کند!!
یک زنبور عسل باید روی چهار هزار گل بشیند تا بتواند به اندازه یک قاشق عسل تهیه کند!!! | |
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:55
داستان و حکایت
پارکِ کیو / ویرجینیا وولف / ترجمه لیلا صمدی
درمیان باغچهی بیضی شکل، شاید یکصد ساقهی باریک گل روییده بود که در نیمهراهشان به بالا، در برگهای قلب یا زبانشکل گسترده میشدند و در نوک، گلبرگهای سرخ، آبی یا زرد، با لکههای رنگی افراشته می شدند، و از روشنایی سرخ، آبی یا زرد دهانه، پرتو مستقیمی ساطع میشد که انگار با گرد طلا زبر و در انتها اندکی پخش شده بود.
گلبرگها آنقدر انبوه بودند که در نسیم تابستانی تکان بخورند و وقتی به حرکت درآمدند، نورهای سرخ، آبی یا زرد، یکی پس از دیگری از روی هم بگذرند و روی یک اینچ از خاک قهوهیی زیرشان لکهیی از رنگ مرطوب ایجاد کنند. نور یا بر ریگی نرم و خاکستریِ تیره میافتاد یا روی صدف یک حلزون، با آن رگههای قهوهیی و حلقوی، یا با تابیدن در یک قطرهی باران با چنان تنوعی از سرخ، آبی و زرد دیوارههای باریک آب را میگسترانید که انتظار میرفت در هم بشکنند و ناپدید شوند.
در عوض قطره آب در لحظهیی بار دیگر نقرهیی خاکستری میشد و نور در تن یک برگ جای میگرفت و تهدید رو به گسترش بافت زیر سطح را افشا میکرد و باز پیش میرفت و روشناییاش را در فضای سبز و وسیع زیر گنبد برگهای قلب یا زبانشکل میگسترد. آنگاه نسیم شاخههای بالای سر را محکمتر تکان میداد و رنگ در فضای بالا و در چشمان مردان و زنانی که در ماه جولای در پارکِ کیو قدم میزدند، تابانده میشد.
این زنان و مردان، کنار باغچه، با حرکاتی غیرمعمول و کنجکاوانه پرسه میزدند که چندان با حرکات پروانههای سفید و آبی که با پرواز زیگزاگی از چمنزاری به چمنزار دیگر میرفتند تفاوت نداشت. مرد با فاصلهیی حدود شش اینچ جلوتر از زنْ بیخیال قدم میزد در حالی که زن هدف بزرگتری در سر داشت. فقط گهگاهی سرش را برمیگرداند تا ببیند بچهها خیلی عقب نمانده باشند. مرد عمداً این فاصله را با زن، هر چند شاید ناخودآگاه، حفظ میکرد چون میخواست در افکارش غرق شود.
با خود اندیشید: پانزده سال پیش با لیلی به اینجا آمدم، یک جایی همانجاها، کنار دریاچه نشستیم و تمام بعدازظهر گرم را از او خواهش کردم با من ازدواج کند. سنجاقک چه چرخی دورمان میزد. چه واضح میبینم سنجاقک و کفش لیلی را که یک سگک چهارگوش نقرهیی روی شست دارد. تمام مدتی که حرف میزدم به کفشش نگاه میکردم و وقتی که با بیقراری تکان خورد، بدون نگاه کردن به بالا فهمیدم که او چه خواهد گفت.
تمام وجودش انگار در کفشش بود. و عشق من، آرزوی من، در سنجاقک بود. به دلایلی فکر میکردم که اگر سنجاقک آنجا، روی آن برگ، آن برگ پهن با یک گلسرخ در میانش؛ اگر روی برگ بنشیند او به ناگاه خواهد گفت: بله، ولی سنجاقک چرخید و چرخید، هیچجا ننشست ـ مسلماً نه، خوشبختانه نه، وگرنه با النور و بچهها اینجا قدم نمیزدم. بگو ببینم، النور، تا حالا به گذشته فکر کردهیی؟
چرا میپرسی، سیمون؟
چون داشتم به گذشته فکر میکردم. به لیلی فکر میکردم. زنی که ممکن بود باهاش ازدواج کنم... خب، چرا ساکتی؟ فکر کردن من به گذشته آزارت میده؟
چرا باید آزارم بده؟ آدم همیشه تو یه پارک با مردا و زنایی که زیر درختا دراز کشیدهن به گذشته فکر نمیکنه؟ اونا گذشتهی آدم نیستن؟ باقیماندهش، اون مردا و زنا، اون ارواح خوابیده زیر درختا... خوشبختی آدم، واقعیت آدم؟
برای من یه سگک کفش چهارگوش نقرهیی و یک سنجاقک.
برای من یه بوسه. ششتا دختر کوچولو رو تصور کن که بیست سال پیش روبهروی سه پایههای نقاشیشون، کنار ساحل دریاچه نشستهن و نیلوفرهای آبی رو نقاشی میکنن، اولین نیلوفر آبی سرخی که تا لحظه دیده بودم. و یه دفعه یه بوسه، اینجا، پشت گردنم. و دستام تمام بعدازظهر اینقدر میلرزید که نمیتونستم نقاشی کنم.
ساعتم رو بیرون آوردم و زمانی رو که به خودم اجازه دادم فقط پنج دقیقه به اون بوسه فکر کنم، به خاطر سپردم ــ خیلی ارزشمند بود ــ بوسهی یه زن با موهای خاکستری و یه زگیل روی بینی، ما در تمام بوسههایم در تمام زندگیم. بیا، کارولین. بیا، هربرت.
آنها از کنار باغچهی گل قدمزنان گذشتند و حالا چهارتایی شانه به شانه راه میرفتند و بعد از مدتی بین درختانْ کوچک شدند و چون آفتاب و سایه بر پشتشان با لکههای بزرگ نامنظم و لرزان میلغزیدند، به نظر شفاف میرسیدند.
در باغچه گل بیضیشکل، حلزونی که صدفش برای مدت دو دقیقه یا بیشتر لکههای سرخ و آبی و زرد پیدا کرده بود، حالا به نظر میرسید که بسیار آرام در صدفش تکان میخورد و بعد شروع کرد به حرکت روی تکههای زمین شل که وقتی از رویشان میگذشت خرد و گلوله میشد.
به نظر میرسید هدف معینی پیشِرو دارد که از این لحاظ تفاوت داشت با حشرهی سبز رنگ لاغر و بینظیری که با قدمهای بلند تلاش میکرد از جلوش بگذرد، و لحظهیی با شاخکهای لرزانش، انگار که در حال تفکر باشد صبر کرد و سپس با سرعت و قدرت در جهت مخالف پرید. صخرههایی به رنگ قهوهیی با دریاچههای سبز پررنگ در درهها، درختان پهن و تیغمانند که از ریشه تا نوک موج میزدند، قلوه سنگهای خاکستری، لایههای در همشکسته و گستردهی یک بافت ترکخورده و نازک ــ تمام این عناصر در گذار حلزون از ساقهیی به ساقهی دیگر به سوی هدفش نهفته بود. پیش از آنکه تصمیم بگیرد از زیر چادر طاقیشکل یک برگ خشکیده بگریزد یا با آن رو در رو شود، پاهای آدمهای دیگری از کنار باغچه گذشتند.
اینبار هر دو مرد بودند. مرد جوانتر حالت شاید غیرطبیعی آرامی به خود گرفته بود، نگاهش را بلند کرد و بسیار ثابت به روبهرویش دوخت، در حالی که همراهش حرف میزد. وقتی همراهش مستقیماً با او حرف میزد به زمین نگاه میکرد و فقط گاهی لبانش را بعد از یک وقفهی طولانی از هم میگشود و گاهی اصلاً از هم نمیگشودشان. مرد مسنتر شیوهی جستوجوگرانهی لرزان و ناهماهنگی در راهرفتن داشت. دستش را تکانتکان میداد و سرش را ناگهان بالا میآورد.
بیشتر شبیه رفتار یک اسب کالسکهی بیقرار که از ایستادن بیرون خانه خسته شده است، اما در مورد مرد، این حرکات مردد و بیمعنا بودند. او تقریباً بیوقفه حرف میزد، به خودش لبخند میزد و باز شروع به حرفزدن میکرد. انگار که لبخند جوابی بوده باشد. از ارواح حرف میزد. ارواح مردگان، که بنا بر گفتههای او حتا الان هم به او مطالب عجیبی دربارهی تجربیاتشان در بهشت میگفتند.
«بهشت برای قدما، مثل تسالی، شناختهشده بود، ویلیام. و حالا با این جنگ، مسئلهی ارواح مثل صاعقهیی بین تپهها میچرخد.» مکث کرد، انگار گوش فرامیداد، لبخند زد، سرش را تکان داد و ادامه داد «یک باتری الکتریکی کوچک دارید و یک تکه لاستیک تا یک سیم را عایقبندی کنید ــ عایقبندی؟ ــ عایقکاری؟ خب، از جزئیات میگذریم، وارد شدن به جزئیاتی که فهمیده نخواهد شد فایدهیی نداره. و به طور خلاصه ماشین کوچک درحالت مناسبی بالای باغچه قرار گرفته، فرض میکنیم روی یک سه پایهی خوشساخت از چوب ماهون. تمام هماهنگیها کاملاً توسط کارگران، زیر نظر من، انجام شده، خانم بیوه گوشش را تیز میکند و ارواح را همانطور که توافق شده با علامت احضار میکند. زنها! بیوهها! زنهای سیاهپوش!»
انگار اینجا منظرهی پیرهن زنی در دوردست که در سایه بنفش تیره میزد به چشمش خورد. کلاهش را برداشت، دستش را روی قلبش جا داد و به سمت او شتافت، در حالی که زیر لب چیزی میگفت و هیجانزده دستش را تکان می داد اما ویلیام آستینش را گرفت و گلی را با نوک عصایش نوازش کرد تا حواس پیرمرد را پرت کند. پس از تماشای آن منظره برای لحظهیی در نوعی گیجی، پیرمرد خم شد و گوشش را به گل چسباند و به نظر میرسید که به صدایی که از آن میآید پاسخ میدهد، زیرا شروع کرد به حرف زدن دربارهی جنگلهای اروگوئه که صدها سال پیش همراه زیباترین زن اروپا دیده بود.
وقتی رنج همپایی با ویلیام را، که نگاهی شکیبا و خویشتندارانه بر صورتش نقش بسته بود و به آرامی عمیق و عمیقتر میشد برخود هموار میکرد، زمزمههایش دربارهی جنگلهای پوشیده از گلبرگهای موماندود رزهای گرمسیری اروگوئه، بلبلها، ساحل دریا، پریان دریایی، و زنان غرق شده در دریا، به گوش میرسید.
پشت سر به فاصلهی بسیار کمی، آنچنان که تقریباً با وجود حرکات مرد حالت مرموزی داشت، دو خانم مسن از طبقهی زیر متوسط قدم میزدند. یکی تنومند و کند و دیگری چالاک با گونههای گلگون. مانند بیشتر مردم همتراز خود، صادقانه مجذوب هر اثری از رفتار غیرمعمول که نشان از ذهنی درهمریخته باشد میشدند، خصوصاً در مورد ثروتمندان. ولی برای اینکه بتوانند اطمینان داشته باشند که آیا حرکات واقعاً نامتعارفند یا جنونآمیز فاصلهی زیادی داشتند. پس از اینکه پیرمرد را یک دقیقه در سکوت از پشت به دقت برانداز کردند و به هم نگاهی عجیب و موذیانه انداختند، با شور و شوق بنا کردند به سر هم کردن مکالمهی پیچیدهشان.
ـ نل، برت، خیلی، بخت، دلباختگی، بابایی، مرده میگه، زنه میگه، من میگه، من میگه ـــ
ـ برتِ من، آبجی، صورتحساب، بابابزرگ، پیرمرد، شکر، شکر، آرد، ماهی دودی، سبزی، شکر، شکر، شکر.
زن چالاک با حالتی کنجکاوانه بارش لغات را بر روی گلهایی که آرام، متین و سر بلند روی زمین ایستاده بودند، تماشا میکرد. مثل خفتهیی نگاه میکرد که از خوابی سنگین برخیزد و شمعدان برنجی ببیند که نور را به شیوهی عجیبی منعکس میکند، و چشمهاش را ببندد و باز کند و با دیدن دوبارهی شمعدان برنجی بالاخره کاملاً بیدار شود و با تمام توانش به شمعدان خیره شود. آنگاه زن سنگین به جایی در آن طرف باغچهی بیضیشکل رسید و حتا تظاهر نکرد که به حرفهای زن دیگر گوش میدهد. آنجا ایستاده بود و میگذاشت واژهها بر او ببارند، بالا تنهاش را آرام به عقب و جلو تاب میداد و گلها را تماشا میکرد. بعد پیشنهاد داد بنشینند و چای بنوشند.
حلزون حالا همهی روشهای ممکن برای رسیدن به هدفش، بدون دور زدن برگ خشکیده یا بالا رفتن از آن را در نظر گرفته بود. گذشته از نیروی لازم برای بالا رفتن از برگ مردد بود که آیا بافت نازک که حتا وقتی با نوک شاخکهایش لمسش میکند با چنان سروصدای هشداردهندهیی میلرزد، وزن او را تحمل خواهد کرد؟ و این موضوع بالاخره او را مصمم کرد که از زیرش بخزد، چون نقطهیی بود که برگ تا ارتفاع کافی از زمین برای گذشتن او قوس برداشته بود. سرش را از مدخل وارد کرده بود و سقف قهوهییرنگ بلند را ارزیابی و به نور ملایم قهوهییرنگ عادت میکرد که دو نفر دیگر آن بیرون از کنارش از روی چمن گذشتند.
اینبار هر دو جوان بودند. یک زن و مرد جوان. هر دو در اوج جوانی بودند یا حتا در فصل قبل از جوانی، فصلی قبل از اینکه چینهای صورتی و نرم گل پوستهی چسبناک خود را بشکافند، وقتی بالهای پروانه، با اینکه کاملاً رشد کردهاند، در آفتاب بیحرکتند.
مرد جوان گفت: «چه شانسی که جمعه نیست!»
«چرا؟ به شانس اعتقاد داری؟»
«جمعه ها باید شش پنس بدهی.»
«در هر حال شش پنس چیه؟ این ارزش شش پنس را نداره؟»
«"این" چیه؟ منظورت از "این" چیه؟»
«آه، هرچی، منظورم اینه که... میدونی منظورم چیه.»
بین هر کدام از این پرسش و پاسخها مکثی طولانی بود و بدون آهنگ و با صدایی یکنواخت بیان میشدند. هر دو بر لبهی باغچه ایستاده بودند و با هم انتهای چتر آفتابگیر دختر را به درون خاک نرم میفشردند.
این کار و این حقیقت که دست پسر روی دست دختر قرار داشت احساسشان را به شیوهی عجیبی بیان می کرد، همانطور که این واژههای کوچک بیمقدار هم چیزی را بیان میکردند. واژههایی با بالهای کوتاه برای تنهای سنگین معنایشان، عاجز از اینکه آنها را به جایی دور ببرند و بنابراین روی هر چیز معمولی که دور و برشان باشد فرود می آمدند و با توجه به برخورد ناشیانهشان خیلی جلب توجه میکردند. ولی چه کسی میداند (هنگامی که چتر را در زمین فرو میکردند به این فکر میکردند) که چه دیوارها و پرتگاههایی که در آنها نهفته است، یا چه سرازیریهای پوشیده از یخی که در نور خورشید در آنسو نمیدرخشند؟ چه کسی میداند؟ چه کسی اینها را قبلاً دیده است؟ حتا وقتی دختر از خودش میپرسید که چه جور چایی در کیو به آدم میدهند، پسر حس کرد که چیزی پشت کلمات سایه انداخته است و پشت آنها بیحرکت ایستاده است و مه بسیار آرام برخاست و پرده برداشت. آه، خدایا، این اشکال چه هستند؟
میزهای سفید کوچک، دختران پیشخدمت که نخست به دختر و بعد به پسر نگاه میکردند، و صورتحسابی بود که پسر با یک سکهی دو شیلینگی واقعی میپرداخت، و این واقعی بود، کاملاً واقعی، در حالی که با سکه در جیبش بازی میکرد، به خودش اطمینان میداد. واقعی برای همه بهجز او و دختر، حتا برای پسر داشت واقعی به نظر میرسید. و بعد ــ ولی خیلی هیجانانگیز بود که بایستد و دیگر فکر نکند. و او چترآفتابگیر را با حرکتی تند از زمین بیرون کشید و بیقرار این بود که جایی را که آدم مثل دیگران با دیگران چای مینوشد پیدا کند.
«بیا، تریسی، وقتشه چای بخوریم.»
با عجیبترین لرزهی هیجان در صدایش و با نگاهی گنگ به اطراف پرسید «کجا میشه چای خورد؟» و خودش را رها کرد تا جادهی میان چمنزار او را در امتداد خود بکشاند، در حالیکه چترش را پشتش میکشید و سرش را به اینطرف و آنطرف میچرخاند و چایش را فراموش کرده بود. آرزوی رفتن به اینسو یا آنسوی را با به یادآوردن ارکیدهها و درناها در میان گلهای وحشی، یک معبد چینی و یک پرنده با تاج سرخ درسر می پروراند، ولی پسر او را دنبال خود میکشید.
بنابراین زوجی پس از زوجی دیگر با حرکات به یک اندازه غیرمعمول و بیهدف از کنار باغچه میگذشتند و در لایههای بخار سبزـآبی فرو رفته بودند. بدنهایشان نخست جسمیت داشت و اندکی رنگ، ولی بعد رنگ و جسم در فضای سبز آبی محو میشدند. چهقدر گرم بود! آنقدر گرم که حتا توکا تصمیم گرفته بود مثل پرندهیی کوکی در سایهی گلها بپرد، با مکثهای طولانی بین هر حرکت و حرکت بعدی.
پروانههای سفید به جای آزادانه از این شاخه به آن شاخه پریدن بالای سر یکدیگر میرقصیدند و با بالهای سفید و جنبانشان خطوط بیرونی یک ستون ویرانشدهی مرمرین را بالای بلندترین گلها تشکیل میدادند. سقفهای شیشهیی آلاچیقها چنان میدرخشیدند انگار یک بازار بزرگ پر از چترهای سبز براق در زیر آفتاب برپاست و از میان سر و صدای هواپیما، آسمان تابستانی روح خشمگینش را زمزمه میکرد.
زرد و سیاه، صورتی و سفید برفی، اشکال همهی این رنگها، مردان، زنان و بچهها برای لحظهیی در افق به چشم میخورد و سپس، با دیدن طیف رنگ زرد که روی چمنها افتاده بود، به حرکت درمیآمدند و به دنبال سایهیی زیر درختان میگشتند و مثل قطرههای آب در فضای زرد و سبز فرومیرفتند و لکههای کمرنگ سرخ و آبی بر آن ایجاد میکردند. اینطور به نظر میرسید که انگار بدنهای بزرگ و سنگین، بیحرکت در گرما غرق و روی زمین بر روی هم انباشته شده بودند. ولی صداهایشان، لرزان، از آنها جدا میشد. انگار شعلههایی بودند که از بدنهی مومی و کلفت شمعها زبانه میکشیدند. صداها، آری، صداها. صداهای بیکلام.
سکوت را ناگهان با خرسندی عمیقی، با شور و تمنا و یا در صدای کودکان با تازگی و حیرت میشکستند. شکستن سکوت؟ ولی سکوتی در کار نبود. تمام مدت اتوبوسها فرمانشان را میچرخاندند و دنده عوض میکردند، شهر مثل شبکهی گستردهیی از جعبههای چینی از جنس فولاد آبدیده که بی وقفه دریکدیگر جای میگرفتند زمزمه می کرد. بالای آن، صداها بلند فریاد میکردند و گلبرگهای هزاران هزار گل رنگهایشان را در هوا می افشاندند.
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:48
آشپزی و شیرینی پزی
مواد لازم برای چهار نفر:
شیر: دو لیوان
شكر: یك لیوان
ورق ژلاتین: پنج عدد
وانیل: كمی
زرده تخممرغ: شش عدد
خامه: 100 گرم
بنا به سلیقه خودتان میتوانید از كمپوتهای گیلاس، آلبالو، هلو، آناناس و هر میوه دیگری استفاده كنید.
ژله یا مربا برای تزئین
طرز تهیه:
ابتدا زرده تخممرغها را به همراه شكر و وانیل با همزن میزنیم تا زردهها سفت و كشدار شوند، شیر را میجوشانیم، شیر داغ را به آرامی داخل زردهها میریزیم و مرتب هم میزنیم. سپس ورقهای ژلاتین را در آب جوش حل میكنیم و داخل مخلوط شیر و زردهها میریزیم و هم میزنیم و میگذاریم تا مایع سرد شود. حالا تمام مواد را داخل قالب ریخته و در یخچال میگذاریم تا بسته شود، سپس خامه را با چند قاشق شكر هم میزنیم تا سفت شود و كرم را با خامه زده شده میپوشانیم. پس از یك ساعت كرم خود را میگیرد، آن را از یخچال بیرون بیاورید و پیش از آنكه آن را برش دهید، روی آن را با هر نوع میوه یا كمپوتی كه خواستید تزئین كنید و روی میوهها از ژله یا مربا استفاده كنید، سپس برش دهید و به همراه خانواده میل كنید.
سفره با زیتون شفادهنده
«زیتون»، شفا دهنده بسیاری از بیماریهاست، به همین خاطر است كه نباید زیتون را از سر سفره غذایی خود حذف كنید.
همانطور كه تاریخ نشان میدهد، قرنهای متمادی روغن زیتون مصرف درمانی داشته است و برای درمان بیماریهای پوستی، بیماریهای داخلی و كبدی به خصوص در درمان سنگ صفرا، یبوست و درد روده استفاده میشده، علاوه بر اینها، روغن زیتون ضدسم است.همانطور كه میدانید «كبد» نقش مهمی در بدن انسان دارد، پس برای سلامتی كبد كه دوست زیتون و روغن زیتون است، هر روز صبح ناشتا یك قاشق سوپخوری روغن زیتون میل كنید و برای خوش طعم شدن آن چند قطره آبلیمو به آن اضافه كنید
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:42
آشپزی و شیرینی پزی
آش دوغ
مواد لازم:
دوغ 4 کیلو (دوغ رو حتما از مغازه های لبنیاتی باید تهیه کرد و طعم هم نداشته باشه در ضمن مزه آش کاملا وابسته به مزه دوغ هست اگه دوغ ترش باشه آش ترش می شه اگر هم شیرین باشه باز هم مزه خوبی نخواهد داشت دوغی رو تهیه کنید که مزه ملسی داشته باشه در ضمن خودتون هم سعی نکن ماست رو به دوغ تبدیل کنید چون بر اثر حرارت ممکنه بریده بشه.)
نخود 1 پیمانه سر خالی
تخم مرغ 2 عدد
برنج 1 پیمانه
آرد 2 قاشق غذا خوری سر خالی
گوشت چرخ کرده 150 گرم
سبزی گشنیز و تره به نسبت برابر نیم کیلو ( برگ تازه سیر در صورت در دسترس بودن اگر هم نبود در صورتی که با بوی سیر مشکلی ندارید کمی سیر به آش اضافه کنید)
طرز تهیه:
ابتدا تخم مرغها رو خوب هم بزنید بعد آرد رو اضافه کرده و دوباره هم بزنید تا آرد و تخم مرغ کاملا توی هم حل بشوند. بعد دوغ رو توی قابلمه ریخته و برنج شسته شده و آرد و تخم مرغ و نخود پخته شده رو به اون اضافه کنید. دقت کنید سر قابلمه تون کمی خالی باشه چون ممکنه دوغتون سر بره.
حالا قابلمه رو روی اجاق با حرارت زیاد قرار بدید و مدام با یک ملاقه اون رو هم بزنید. این کار باعث می شه که هم دوغ سر نره و هم اینکه بریده بریده نشه(این کار رو حتما بکنید در غیر اینصورت آش تون خراب میشه).
بعد از اینکه آش به جوشیدن افتاد نمک رو به اندازه دلخواه به اون اضافه کنید.(قبل از جوشیدن این کار نکنید حتما بعد از جوشیدن به اون نمک اضافه کنید)
حالا گوشت چرخکرده رو که از قبل به اون نمک و پیاز زده و قلقلی کردید رو به آش اضافه کنید.
بعد از اون هم سبزی شسته و خورد شده رو به آش اضافه کنید.
حالا زیر اجاق رو کمی کرده و اجازه بدهید سبزی پخته بشه و آش جا بیفته.
حداکثر زمان پخت این آش از ابتدا تقریبا 45 دقیقه تا 1 ساعت است.
نوش جان
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:40
آشپزی و شیرینی پزی
![کیک تولد](https://www.dastpokht.ir/images/index2-100x94.jpg)
مواد لازم :
آرد 1/2-1 پیمانه
تخم مرغ 6 عدد
كرم تارتار 1 قاشق چایخوری
رنده پوست پرتقال 2 قاشق چایخوری
وانیل شكری 1/4 قاشق چایخوری
شكر 1 پیمانه
نمك 1/8 قاشق چایخوری
بیكینگ پودر 1قاشق چایخوری
طرز تهیه :
فر را روی 350 درجه فارنهایت روشن كنید , سفیده و زرده تخم مرغ را جدا نموده , زرده ها را با نصف شكر , وانیل شكری و رنده پوست پرتقال مخلوط كرده با همزن برقی بزنید تا كرم رنگ شود . سفیده تخم مرغ و كرم تار تار را جداگانه زده تا كف كند . سپس مابقی شكر را اضافه نموده و زدن را ادامه می دهیم تا زمانی كه جای پره های همزن روی آن محو نشود و هنگامیكه ظرف سفیده را بر می گردانیدنریزد .
سفیده را به زرده ها اضافه نموده یكی دو بار با قاشق چوبی یا لیسك بصورت دورانی مخلوط كنید و آرد , نمك و بیكینگ پودر را الك نموده به مایه فوق الذكر اضافه كنید , به آرامی مواد را مخلوط نموده . یك قالب گرد به قطر 25 سانتی متر كه كف آن را كاغذ روغنی انداخته اید و كف آن را با روغن مایع چرب كرده اید مایه آماده را در قالب بریزید, و در پنجره وسط فر قرار داده به مدت 45 الی 50 دقیقه بماند.
کیک تولد را میتوانید با سلقه خود تزیین نمایید.
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:38
تغذیه و تناسب اندام
تحقیقات ثابت کرده است که فشار عصبی نه تنها باعث تغییرات خلقی می شود بلکه باعث افزایش احتمال ابتلا به بیماری ها، از سرماخوردگی ساده تا بیماری های قلبی عروقی می شود. راه های زیادی برای مقابله با استرس و فشار عصبی وجود دارد، یکی از این راه ها استفاده از مواد غذایی است که در کنترل استرس نقش مهمی به عهده دارند.
غذاها می توانند از راه های مختلفی بر میزان استرس تاثیر بگذارند. مثلا بعضی غذاها باعث افزایش سطح سروتونین(ماده شیمیایی که در مغز باعث ایجاد آرامش می شود) در خون می شوند. بعضی غذاهای دیگر باعث کاهش سطح هورمون های کورتیزول و آدرنالین(هورمون هایی که در بدن باعث ایجاد استرس می شوند) می شوند. همچنین بعضی غذا ها نیز با تقویت سیستم ایمنی و کاهش فشار خون، بدن را ازعوارض استرس در امان نگه می دارند. آیا شما غذاهای ضد استرس را می شناسید؟
کربوهیدرات ها. تمام کربوهیدرات ها در مغز باعث افزایش ترشح ماده شیمیایی سروتونین(Serotonin) می شوند. برای این که میزان سروتونین در خون بالا بماند بهتر است از مواد غذایی دارای کربوهیدرات های کمپلکس که به کندی هضم می شوند استفاده کنید. بعضی از این مواد غذایی شامل حبوبات، نان، پاستا و جو دوسر می باشند.
مرکبات. ویتامین C موجود در مرکبات می تواند سطح هورمون ایجاد کننده استرس را پایین آورده و همچنین باعث تقویت سیستم ایمنی بدن شود.
اسفناج. دارای مقادیر قابل توجهی منیزیوم است که در تعدیل کردن سطح کورتیزول(Cortisol) خون بسیار موثر است. سطوح پایین منیزیوم در خون باعث افزایش سردرد و خستگی ناشی از استرس می شود.
روغن ماهی. اسید چرب امگا-۳ موجود در روغن ماهی باعث جلوگیری از افزایش زیاد هورمون های ایجاد کننده استرس و همچنین محافظت در برابر بیماری های قلبی عروقی می شود.
چای. تحقیقات ثابت کرده است که افرادی که روزانه چای می نوشند نسبت به افرادی که چای نمی نوشند، به مراتب احساس آرامش بیشتری دارند و سطح هورمون کورتیزول آن ها در شرایط استرس زا پایین تر است. در مقابل قهوه بر عکس عمل می کند و باعث افزایش سطح هورمون کورتیزول در خون می شود.
پسته. هورمون آدرنالین(Adrenaline) در شرایط استرس زا، باعث افزایش فشار خون و ضربان قلب می شود. خوردن روزانه مقداری پسته باعث کنترل میزان ترشح این هورمون می شود.
آووکادو. یکی از بهترین راه ها برای کاهش فشار خون، گرفتن مقادیر کافی پتاسیم از مواد غذایی است. میوه آووکادو سرشار از پتاسیم است.
بادام. سرشار از ویتامین های مورد نیاز بدن است. ویتامین E موجود در بادام باعث تقویت سیستم ایمنی و ویتامین B موجود در آن باعث تقویت بدن در مقابله با شرایط استرس زا می شود.
سبزیجات خام. جویدن سبزیجات شکننده و ترد مانند هویج و کرفس از طریق مکانیکی باعث کاهش عادت به هم فشردن دندان ها در نتیجه استرس می شوند.
شیر. کلسیم موجود در شیر باعث کاهش اسپاسم عضلانی و ایجاد حالت آرامش در بدن می شود.
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:36
تغذیه و تناسب اندام
برای داشتن روحیه شاد و جسمی سالم صبحانه را فراموش نکنید.
یكی از وعده های غذایی مهم كه كمتر به آن اهمیت داده میشود صبحانه است درصورتی كه لازم است برای تهیه صبحانه مناسب، با تدبیر اقدام شود.
صبحانه باید حداقل 20 درصد از انرژی روزانه را فراهم نماید. این در حالیست كه اغلب به دلیل عدم آشنایی با اهمیت این وعده غذایی، یا ازآن صرفنظر میشود و یا مفید و مغذی تهیه نمیشود.
مصرف مواد مفید و مناسب برای این وعده غذایی بسیارمهم است.
مصرف صبحانه باعث افزایش قدرت تمركز، توجه و تامین انرژی روزانه میشود و توانایی ذهنی و كاركرد فردی را بالا میبرد.
خوردن یك وعده صبحانه كامل به دلیل تامین نیازهای غذایی باعث كنترل وزن و پایین آمدن سطح كلسترول خون میشود، ناراحتیهای گوارشی را از بین میبرد و جذب ویتامینها را افزایش میدهد .
نخوردن صبحانه باعث میشود درطول روز بخصوص نزدیك ظهر و ناهار، فرد دچار گرسنگی شدید شده و حجم بیشتری ازغذا را دریك وعده غذایی مصرف نماید و از آن جایی كه غذاهای وعده ناهار اغلب پرچربی و پركالری است، بنابر این عواقب بعدی را به دنبال خواهد داشت.
اغلب دیده شده كسانی كه صبحانه نمیخورند، نیم چاشت روزانه خود را با غذاهای پركالری و كم اهمیت همچون بیسكویت، پفك، شكلات و چیپس وغیره پر میكنند كه این امر علاوه بر خطرات ذكرشده باعث چاقی وسرطان نیزمی شود.
تهیه یك صبحانه خوب و مناسب نیاز به آگاهی و برنامه ریزی دارد. شما به عنوان یك عضو خانواده میتوانید در این زمینه مطالعه و لیستی از مواد مغذی را تهیه و در اختیار اعضای خانواده قراردهید.
چیدن میز صبحانه یا سفره میتواند به تحریك ذائقه كمك كند. ازمواد غذایی متنوع ورنگی ومیوههای فصل كمك بگیرید.
- برای آمادگی لازم جهت صرف یك صبحانه كامل، لازم است شام را زود مصرف كنید تا در هنگام صبح احساس گرسنگی كامل داشته باشید.
- زودتر از خواب بیدار شوید و به نرمشهای معمول بپردازید. كمی آب میوه مصرف كنید و زمان لازم برای صرف صبحانه را درنظر بگیرید.
- صبحانه را با آرامش و فارغ از دغدغه هایی چون دیركرد وقت و زمان سرویس اداری و یا ساعت اداری میل كنید.
- در هنگام صبحانه به برنامه رادیویی مورد علاقه خود گوش دهید، با اعضای خانواده صحبت كنید و از بیان و یادآوری آنچه نشاط را از شما دور میكند خودداری نمایید.
- از خوردن غذاهای كافئین دار مانند چای، قهوه و كاكائو در هنگام شب خودداری كنید.
- ازخوردن غذاهای سنگین و پرچرب درهنگام شام خودداری كنید زیرا این كار اشتهای شما را كور میكند.
- از تماشای تلویزیون یا فكركردن به كار و مسوولیتهای روزانه خودداری كرده و صرفا به آنچه میل میكنید توجه نمایید. به یاد داشته باشید دغدغه واسترس مانع جذب مواد مفید ومغذی میشود و میزان جذب چربی بدن را بالا میبرد.
- هنگام صبحانه قبل و بعد از آن مطلقا سیگار نكشید.
- مواد مغذی و پركالری وانرژی زا درگروه صبحانه جای میگیرد. شما بسته به ذائقه و وضعیت مزاجی خود میتوانید ازاین مجموعه وسیع، تعدادی را انتخاب ودررژیم غذایی خود بگنجانید.
- شیر یكی از این مواد لازم است زیرا شیر حاوی مواد معدنی، كلسیم فسفر و ویتامینهاست و برای رشد استخوان و استحكام آن مفید است. اگرشیر به مزاج شما سازگار نیست و موجب به هم ریختگی دستگاه گوارش یا كورشدن اشتهای شما میشود، میتوانید آن را در وعدههای دیگر یا میان وعدهها مصرف كنید. دیگر محصولات لبنی همچون خامه پنیر و حتی ماست هم میتواند جایگزین شیر شود.
- اگر به غذاهای سنتی علاقه دارید، میتوانید فرآوردههای شیری مانند فرنی، شیربرنج را به رژیم غذایی خود بیافزایید.
- از تركیبات شكلات صبحانه یا ارده و شیر یا غذاهای ساده سنتی تخم مرغ، لوبیا چیتی، عدسی، حلیم و غیره استفاده كنید.
- در مورد نان حساس باشید یكی از نانهای كامل سنتی نان سنگك است زیرا تمامی مراحل عمل آوری و خمیر و پخت آن مطابق روش استاندارد است و استفاده از آن بر سایرنانها ترجیح دارد. نانهای فانتزی یا ماشینی نیز مناسب وخوب است. امروزه تنوع این نانها بسیار زیاد است و شما میتوانید از نانهایی با آرد غلات متفاوت همچون ذرت، جو دوسر، جو و... استفاده كنید.
برنامه ساده غذایی برای صبحانه
- یك برنامه ساده غذایی برای شما پیشنهاد میشود. میتوانید بنابر نوع ذائقه و رژیم خود از تعداد یا تركیبی ازآنها بهره ببرید :
- كره و عسل یا مربا بویژه مرباهای مقوی مانند مربای هویج، آلبالو، توت فرنگی و غیره.
- شكلات صبحانه، چای و یا شیر و خامه.
- تخم مرغ آب پز، خیار و گوجه تازه.
- نیمرو و سبزی خوردن.
- لوبیا چیتی یا عدسی یا حلیم.
- استفاده ازحلوا ارده ( بویژه درفصل سرد ) و پنیر.
- شیربرنج و آب میوه فصل.
- فرنی، كره و مربای هویج.
- ساندویج مرغ یا تخم مرغ، سبزیجات مانند كاهو و میوه.
- مصرف آب میوههای طبیعی بویژه پرتقال یا میوههایی كه ویتامین ث دارند - نان و پنیر ،خرما یا گردو.
شایان ذکر است، برای بالا رفتن بازدهی بیشتر در كار و داشتن روحیهای شاد و جسمی سالم درمحل كار لازم است به ارزش غذایی صبحانه واقف باشیم و بدانیم كه كسانی كه صبحانه میل نمیكنند، از ویتامینهای ضروری مثل a ، c، b12 و ریبوفلاوین، كلسیم، منیزیم و فسفر بهره كمتری میبرند.
چهارشنبه 28/2/1390 - 14:35