آرزو
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود. یك شب بچهها خبر آوردند كه یك بسیجی اصفهانی در ارتفاعات كانی تكهتكه شده است. بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون كیسهای گذاشتند و آوردند. آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود كه نوشته بود: «خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون مولایم اباعبداللهالحسین (ع) با بدن پارهپاره ببر.»
منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 75 راوی : خاطره از بسیجی محمد
آخرین نگاه
هنگامیكه علیاكبر را داخل قبر گذاشتند، او را به علیاكبر حسین (ع) قسم دادم و گفتم: «پسرم! چشمانت را باز كن تا یكبار دیگر تو را ببینم. آنگاه چشمانش را باز كرد» و اینچنین شهید علیاكبر صادقی، پیك لشكر 27 محمد رسول ا... آخرین درخواست مادرش را اجابت كرد و برای ما تصاویری به یادگار گذاشت كه بدانیم «شهدا زندهاند».
راوی : مادر شهید
آخرین مرخصی
علاقهی عجیبی به عبادت داشت، مخصوصاً به نماز. دوست داشت كه همیشه نماز را در مسجد بخواند. زیبا دعا میخواند و با خدا راز و نیاز میكرد. با رفتار خویش باعث شده بود كه مردم برایش احترام خاصی قایل باشند. احترامش به پدر و مادر درخور ستایش بود. با محبت با آنها رفتار میكرد. زمانی كه میخواست برای آخرین بار به جبهه برود چشمانش پر از اشك شد و آهسته گفت: «این آخرین مرخصی من بود، من دیگر برنخواهم گشت! و دیگر هیچگاه قدم بر خاك روستایمان نگذاشت».
آخرین پلاك
دو ماهی میشد كه در اطراف پاسگاه سمیه _ منطقهی فكه _ مستقر شده بودیم. هر روز از طلوع تا غروب خورشید، زمین منطقه را جستوجو میكردیم، ولی حتی یك شهید هم نیافته بودیم. برایمان خیلی سخت بود. در آن هوای گرم با امكانات محدود و هزار مشكل دیگر، فقط روز را به شب میرساندیم. روزهای آخر همه ناامید بودند و من از همه بیشتر. دو سال بود كه در آتش حضور در گروه تفحص میسوختم و پس از التماس بسیار توانسته بودم جزو این گروه شوم، ولی آمدنم بیفایده بود. اول فكر میكردم آن موقعها سنم كم بوده و نتوانستهام در جبهههای جنگ حضور داشته باشم اما حالا جبران مافات میكنم ولی... روز عید غدیر خم بود، طبق روال هر روز وسایل كارمان را برداشتیم و سوار تویوتا وانت شدیم و راه افتادیم. وقتی به منطقهی مورد نظر رسیدیم، همه پیاده شدیم، ولی حاج صارمی _ مسئول اكیپ تفحص لشكر 31 عاشورا مستقر در منطقهی فكه _ پیاده نشد. وقتی با تعجب نگاهش كردیم، گفت: «من دیگر نمیتوانم كار كنم؛ چرا باید دو ماه كار كنیم و حتی یك شهید هم پیدا نشود. من از همه شكایت دارم. چرا خدا كمكمان نمیكند. مگر این بچهها به عشق امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) نیامدهاند؟چرا... بیل مكانیكی شروع به كار كرد و ما هم چهار چشمی پاكت بیل را میپاییدیم تا شاید نشانی از یك شهید بیابیم. دستگاه سومین بیل را پر از خاك كرد كه همه با مشاهدهی جمجمهی یك شهید در داخل پاكت بیل فریاد سر دادیم. فریاد یا زهرا (س) دشت فكه را پر كرد. پریدیم تو گودال و شروع كردیم به جستوجو. بدن شهید زیر خاك بود. آن را درآوردیم. اولین بار بود كه با پیكر یك شهید روبهرو میشدم. حالتی داشتم كه وصفناپذیر است. به امید یافتن پلاك یا نشان هویتی از جنازه، تمام آن قسمت را زیر و رو كردیم، اما هیچ چیز نیافتیم. خوشحالیمان ناتمام ماند. همه در دل دعا میكردیم كه پس از ناامیدی دو ماهه، خداوند دلمان را شاد كند. كمی آن سوتر، جنازهی دو شهید دیگر را پیدا كردیم. دومی دارای پلاك و كارت شناسایی بود و سومی بدون هیچ نام و نشانی. صارمی كه خوشحالی مینمود، خاكهای اطراف را الك میكرد تا شاید پلاكش را پیدا كند. تلاشش بینتیجه بود. از یك طرف خوشحال بودیم كه عیدیمان را گرفتهایم و از طرف دیگر دو شهید بینام و نشان خوشحالی و آرامش را از دلهایمان میزدود. چارهای نبود. باید با همان وضع میساختیم. پیكر شهیدان را برداشتیم و برگشتیم وبه مقر. هیچكدام روی پاهایمان بند نبودیم. قرار شد نمازمان را بخوانیم و پس از صرف ناهار برگردیم به منطقهی تفحص. عصر راه افتادیم. از توی ماشین كه پیاده شدیم، ذكر دعا روی لبهایمان بود. آرام راه افتادیم تا محل كشف پیكرها. انگار داشتیم روی زمین پر از تیغ راه میرفتیم. دل توی دلمان نبود. یكی از بچهها كه جلوتر از همه بود، فریاد كشید: «پلاك... پلاك را پیدا كردم». دوید و شیرجه رفت روی خاكی كه آنقدر آن را الك كرده بودیم، نرم نرم بود. برخاست. زنجیر یك پلاك لای انگشتانش بود. شروع كردیم به جستوجو. چهار دست و پا روی زمین از این سو به آن سو میرفتیم و چشمهایمان زمین را میكاوید تا اینكه پلاك شهید را پیدا كردیم. هوا تاریك شده بود و ما همچنان چشم به زمین داشتیم. هنوز از سومین شهید نشانی برای شناسایی نیافته بودیم و دلمان نمیخواست برگردیم به مقر. گریهام گرفته بود. در دل گفتم: «یا علی! عیدمان را دادی ولی چرا ناقص...». صدای صارمی از كنار تویوتا وانت درآمد كه اعلام میكند كار را تعطیل كنیم. بیلهای دستیمان را برداشتیم و راه افتادیم طرف ماشین. اصلاً دلمان نمیخواست از آنجا برویم. برگشتیم و ولو شدیم توی چادر. هوا گرم بود، یكدفعه فریاد عموحسن از بیرون چادر بلند شد: «مژده بدهید. ..». آمد و جلوی در چادر ایستاد و پیروزمندانه دست به كمر زد. نگاهش كردیم كه یك پلاك را بالا آورد و جلوی صورت گرفت. برخاستیم و كشیده شدیم طرفش. یكی پرسید: «چیه عمو حسن؟ از كجا آوردیش؟» عمو حسن از ته دل خندید و گفت: «مال آن شهید مفقود است. لای استخوانهای جمجمهاش بود....». بچهها خندیدند و من در دل گفتم: «ممنونم آقا! عیدیمان كامل شد».
سخنرانی سردار سرلشکر پاسدار دکتر سید رحیم صفوی بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین سلام و درود بر حجت بن الحسن عسکری که صاحب اصلی انقلاب است. نوزده سال پیش در چنین روزهایی، ملت بزرگ ایران شهادت سرلشکر شهید باقری - یکی از بزرگترین قهرمانان مدافع دین، ملت و کشور - را شاهد بود، در مورد بزرگداشت شهادت این فرمانده دلاور سپاه توحید، به اشاره چند نکته بسنده میکنیم؛ نکتههایی همچون ویژگیهای فرماندهی شهید غلامحسین افشردی و مطلب دوم اینکه این شهادتها برای ما چه کارسازی میکند. نخستین ویژگی شهید باقری در بعد نظامی نبوغ فکری وی بود. این شهید بزرگوار را نه تنها یک فرمانده، بلکه باید یکی از استراتژیستهای هشت سال دفاع مقدس دانست که در تدوین جنگ انقلابی و استراتژی آن در مقابله با دشمن بعثی عراق، در طرحریزیهای عملیاتی، راهاندازی واحدهای اطلاعاتی، سازماندهی یگانهای رزم و آموزش نیروهای مردمی از نبوغ عجیبی برخوردار بود. این بزرگوار در ذهن الهی خود، جنگ نامتقارنی را به پیروزی میرساند که طرف مقابل تمام تجهیزات و امکانات از عدّه وعُدّه گرفته تا پشتیبانی برتر اقتصادی، سیاسی و تبلیغی را داشت و نیروهای اسلام تقریبا، با آن قابل قیاس نبودند. به یاد خود و شما بزرگواران میآورم، زمانیکه در روز 10 آبانماه سال 1359، همراه با حدود صد نفر از پاسداران، مستقیم به خوزستان و اهواز وارد شدم، صحنه جنگ به صورت بسیار عجیبی بود و هیچ سروسامانی نداشت؛ خرمشهر، بستان، مهران و قسمت شمال غرب سرپل ذهاب سقوط و سوسنگرد نیز پس از سقوط آزاد شده بود. پاسداران و عزیزان ارتشی و نیروهای مردمی نیز طرحریزی منسجمی نداشتند. شاید نخستین کار منسجمی که در جبهههای جنوب انجام شده، اقدامات شهید حسن باقری بود. بنده پس از مدت کوتاهی که در جبهه دارخوین بودم، به فرمانده ستاد عملیات جنوب منصوب شدم، کار بزرگی که شهید حسن باقری (در این ستاد) کرد، این بود که از همان سال 1359 ساماندهی جبهههای نبرد را انجام داد. آن زمان ما محورهای آبادان، سوسنگرد، شوش را داشتیم. از همان زمان، آموزشها آغاز و سازمان رزم مطرح شد. خدایش با اولیاء دین محشور کند. در مورد اینکه سازمان رزم از دسته و گروهان و گردان، چگونه و با چند نفر و چه سلاحهایی داشته باشد، چندین بار، به طور مفصل با ایشان بحث کردیم. برادر عزیزم، سرلشکر رشید، جانشین بنده در فرماندهی عملیات و شهید حسن باقری، معاون اطلاعات ستاد عملیات جنوب بود. روی تنظیم سازمان نظامی تلاش زیادی شد تا برای نیروی انسانی، تجهیزات آن، خودروها، سازمان رزم نوشته شد. این شهید بزرگوار برای آموزش نیروها، آموزش اطلاعاتی – عملیاتی، کار گستردهای را آغاز کرد. ایشان در طرحریزیهای عملیات، چه شکستن حصر آبادان و چه عملیات بعدی طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس نقش بینظیری داشت. انصافا در بعد طرحریزی عملیات، از نظر قدرت فکری و تجسم وضعیت دشمن، زمین، نیروهای خودی و پیدا کردن ضعف دشمن و تمرکز نیروهای خودی بر نقاط ضعف دشمن؛ ایشان یک استراتژیست جنگ و فرمانده فکوری در جنگ نامتقارن و جنگ انقلابی بود. قدرت بیان، استدلال، منطق و نوشتار ایشان از دیگر ویژگیهایش بود. در جلسات مختلف، کسی جز ایشان نمیتوانست به بهترین وضع، وضعیت جبههها را تشریح کند. به یاد دارم در زمان بنیصدر ضدانقلاب، بنده و شهید باقری از سپاه در جلسهای شرکت کردیم، بنیصدر هم به عنوان رئیس جمهور و فرمانده کل قوا بود و مقام معظم رهبری هم به عنوان نماینده حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) در شورای عالی دفاع حضور داشتند. باید وضعیت جبههها تشریح میشد، من از این شهید عالیمقام خواستم که برای تشریح جبههها برود. هنگامی که این بزرگوار با آن جثة ظریف، قلب نورانی و سخنان توام با حکمت الهی پای تابلو رفت، خدا میداند تمام آن جمع - که جمع بزرگی از فرماندهان و بعضی از نیروهای سیاسی بود - متعجب شدند و وی را تحسین کردند. جبهة خوزستان را از آبادان تا دزفول به طور دقیق، صحنه و واقعیت جنگ و حضور دشمن و نیروهای خودی را به بهترین وجه ترسیم کرد. قدرت بیان، استدلال و منطق قوی ایشان تنها در مورد تشریح مسائل نبود، بلکه در برخورد با فرماندهان دیگر نیز همین شکل را داشت. وضعیت جنگ ما طوری بود که با فرماندهان تیپها و لشکرهایمان در روندی منطقی به طرحریزی عملیات میرسیدیم، ایشان بسیاری از فرماندهان را همچون شهید باکریها، خرازیها، و همتها را جدا، جدا نسبت به عملیات توجیه میکرد! شهید باقری هر شب پیش از خواب، عملکرد آن روزش را مینوشت. مطمئن هستم که دستنوشتههای ایشان هنوز باقی است، اتاقهای ما در قرارگاه کربلا کنار هم بود، ("گلف" سابق، که ما نام آن را "پایگاه منتظران شهادت" گذاشته بودیم) آخرین چراغی که خاموش میشد، مال ایشان بود. همانطور که گفتم، ایشان تمامی مطالب و وقایع را مینوشت و منظمترین فرد در نوشتن، ایشان بود. ویژگی دیگر این شهید عالیمقام، شجاعت وی بود. شجاعت ایشان در ایمان و توکلش ریشه داشت. من شهادت میدهم در روزهای عملیات، شهید باقری در خط مقدم جبهة نبرد بود. این در حالی بود که در بسیاری از موارد، من مانع رفتن ایشان میشدم. در نخستین عملیاتی که 23 خرداد ماه سال 1360 عملیات (فرمانده کل قوا – خمینی روح الله) انجام دادیم و با عدة قلیلی، حدود 320 نفر به لشکر 3 زرهی تقویت شدة عراق حمله کردیم و حدود 5/3 کیلومتر پیشروی کردیم و با همکاری شهید مهندس طرحچی – از بچههای جهاد سازندگی – خاکریز زدیم، عراقیها هشت شبانهروز پاتک کردند و نتوانستند آن خاکریز را بگیرند. در روز سوم یا چهارم، به سر من ترکش اصابت کرد و از صحنه خارج شدم؛ بنابراین، شهید باقری فرماندهی خط مقدم را عهدهدار شد و جبهه را نگهداشت. بدین ترتیب خط سقوط نکرد و آن منطقه تصرف شد. همان عملیات، مقدمه شکستن حصر آبادان را در 5 مهرماه همان سال فراهم کرد. در عملیات دیگری - که در حال حاضر، بیشتر به یاد دارم - شهید باقری با شجاعت تمام در خط مقدم، کنار بسیجیان، پاسداران و جایی که دایم در معرض شهادت بود، حضور داشت. ما باید افکار و اندیشههای این بزرگواران و فرماندهان را که هر یک، نابغة جنگ بودند، چه در بعد آموزشی و چه در بعد عملیاتی تدوین کنیم، تا آنان به عنوان فرماندهانی که از تفکر ویژه نظامی (بهرهمند) بودند، زنده بمانند؛ کاری که انشاالله آغاز خواهد شد. هر یک از این بزرگواران الگویی از انسانهای به خدا پیوسته و کامل بودند. حال، وظیفة ما در مورد ایشان چیست؟ هماکنون، چگونه میتوان از این انسانهای کامل به عنوان یک الگو، هم برای خودمان و هم برای مجموعه نیروهای مسلح استفاده کرد؟ شهید باقری فرمانده مخلصی بود که زندگی و جانش را وقف دفاع از اسلام کرده بود و با اینکه تازه ازدواج کرده و فرزند چند ماههای داشت، جبهه را ترجیح میداد. در واقع، این شهید مخلص تمامی امور اعم از زندگی، ازدواج، دفاع و... را در ارتباط با خدا میدید. آیا این اخلاص برای ما کارساز نیست؟ آیا ما که میخواهیم ادامه دهندة راه شهیدان باشیم، به اینگونه اخلاصها نیاز نداریم؟ رفتار انسانی شهید باقری طوری بود که میتوانست با تمامی گروههای سنی، چه پسر بچة چهارده، پانزده سالهای که در جبهههای دفاع مقدس بود، چه پیرمردها ارتباط برقرار کند و با آنها طوری برخورد میکرد که همگی عاشق امام، دفاع و... میشدند. نحوة تعامل ایشان با انسانها اینگونه بود. شهید باقری خود را فدایی بسیجیان میدید. همواره این جملة وی به یادم است: "من خاک پای بسیجیان هم نیستم". بله، ایشان تا این حد برای بسیجیای که به جبهه میآمد، ارزش قائل میشد. هنگامی که ایشان برای سرزدن به لشکرها میرفت، پیش من میآمد و میگفت: "خاک بر سر ما که نمیتوانیم غذا، لباس و مکان درست و حسابی برای بسیجیان تهیه کنیم". گاه نیز در چنین مواقعی، اشک میریخت و تا این حد برای مجاهدین فی سبیل الله ارزش قائل میشد و به فکر آنها بود، ما تا چه اندازه به فکر زیر مجموعه هستیم؟ آیا پس از جنگ، بسیجیان و جانبازان را به فراموشی نسپردهایم؟! چقدر به آنها که یک میلیون از جوانان این مملکت بودند، خدمت کردهایم؟ برای دویست و سیزده هزار شهید چه کاری انجام دادهایم؟ برای سیصد و بیست هزار جانبازی که سیهزار آنها مجروح شیمیایی هستند، چه کردهایم؟ اینها پرسشهایی از خودم و خودمان است، آیا تا آن حد که شهید باقری نسبت به لباس، غذا و زندگی بسیجیان حساس بود، ما نیز حساس هستیم؟ ما نسبت به عزیزانی که در جنگ بودند یا پرسنلی که هماکنون، زیر مجموعة ما هستند، تا چه حد حساسیت داریم؟ شهید باقری خود را فدایی امام و سرباز کوچک ایشان میدید. امیدواریم که ما نیز مانند ایشان خود را سرباز مقام معظم رهبری بدانیم. این شهید بزرگوار زندگی خود را فدای امام حسین (علیه السلام) کرد. قلب او مالامال از عشق به آن امام بزرگوار بود. در ایام محرم و روزهای تاسوعا و عاشورا، شهید باقری میداندار میشد و نوحه میخواند و گاه تا حدی به سر خودش میزد که از هوش میرفت. وی عشق عمیقی به امام حسین (علیه السلام) داشت. من هنوز چهرة نورانی و اشکهای شهید باقری را در مراسم تاسوعا و عاشورای حسینی به یاد دارم و هنوز صدای این عزیز در مراسم به گوش من میرسد. خدا کند که قلبهای ما نیز همواره به عشق امام حسین (علیه السلام) بتپد و خود را در راه این امام بزگوار ببینیم و از راه ایشان و فلسفة قیام حسینی، که "پیروزی خون بر شمشیر" است، غافل نشویم. انشاءالله.