• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 2
تعداد نظرات : 4
زمان آخرین مطلب : 4982روز قبل
خانواده
 ماه رمضون توی تابستون. وای کابوس زندگیم بود. چقدر خوابش رو دیده بودم. ترسناک و جذاب، وحشتناک و دلفریب، دور کننده و عاشقانه. در هر صورت امتحان قشنگیه.من که خوشم اومد شما رو نمی دونم.

چند روز قبل یه پیامک اومده بود به این مضمون:((خدا بگم چی کار کنه احمدی نژاد رو. زمان خاتمی ساعت 5 افطار می شد.)) خیلی خندیدم. ولی بعد از خنده در فکر عمیقی فرو رفتم. یاد دوران اغتشاشات افتادم. یاد بهانه جویی سران فتنه علیهنظام. یاد تهمت ها، یاد افتراءها، یاد دغل بازی ها، یاد ... .دیدم واقعاً تمام حرفهاشون مثل همین پیامک بود. احمقانه ولی کار خراب کن. شاید خیلی از سران فتنه از سر لودگی این پیامک را نیز جدی گرفته اند. شاید فکر می کنند ماه رمضون توی تابستون کار نظامهو با این پیامک شاید بلوای دیگه ای راه بندازن. شاید تو فکر این هستند تا با ساختن قصه ای دیگه دوباره کارشون رو شروع کنند یا شایدم شروع کردند. چند وقت پیش توی تلویزیون دیدم آقا(آیت ا... خامنه ای) همه رو دوره هم جمع کرده از بالا تا پایین نظام رو. خیلی خوشحال شدم. شاید بتونه شروع خوبی باشه برای همدلی مسئولان. شاید دو رنگی ها از بین بره و همه باهم یک رنگ بشن تا برای آینده ایران تصمیمات اساسی بگیرن. به قول آقا فتنه، یعنی حادثه غبارآلودی که انسان نتواند بفهمد چه کسی دوست و چه کسی دشمن است و چه کسی با غرض وارد میدان شده و از کجا تحریک می شود. فتنه ها را باید با روشنگری خاموش کرد. تو این برهه از زمان که وقت دعوا نیست. از یه طرف اسرائیل داره تهدید می کنه به تاسیسات بوشهر حمله می کنه از طرف دیگه شیخ(کروبی) تو اعتماد ملی بر ناکارآمدی نظام صحه می گذاره. آمریکا تحریم می کنه مهندس(میرحسین موسوی) تو رویای قدرت داره غرق می شه. من اگه به جای مهندس بودم اسم خودم رو می ذاشتم میر حسین موسادی. ولی اصلا ً به من چه!!! هر جور راحته. اصلا همون اولی قشنگتره. (من جوونم، دوست دارم حالا حالا ها زندگی کنم.) حالا اصلاً هر چی هم که تهدید و تحریم باشه مسئولین ما می رن تاسیسات اتمی بوشهر رو راه اندازی می کنند. جاده ها رو افتتاح می کنند. مردم ما به دنبال زولبیا بامیه برای افطار می گردند. همه دنبال کارهاشون هستند کسی به این ها توجه نمی کنه. (البته بگم ها ، هر چی توجه نکنیم بهتره)  یاد عید سال 86 افتادم که اسرائیل تهدید کرده بود حتماً به ایران حمله می کنه. یکی از خبر گزاری های خارجی از وضعیت مردم توی تهران فیلم گرفته بود و روی فیلم به این صورت گزارش می کرد: ((علی رقم تهدید اسرائیل مبنی بر حمله نظامی به تهران مردم تهران در عید باستانی خود ،همچون سالیان گذشته به گشت و گذار و مسافرت می پردازند و هیچ گونه خطری را احساس نمی کنند.)) یکی نیست به این ها بگه اینجا ایرانه. اگه برگردید به 30 سال پیش و تجربه تلخ جنگ و رویارویی با ایران را به خاطر بیاورید می فهمید برای چی مردم ما خیالشون هم نیست. خوب این ها فرزندان همون نسل هستند. همون شیر مرد هایی که وقتی روی میدان مین  با بدن های خود معبری باز کردند و بعثی هاییکه عملیات رو با موفقیت انجام دادند ولی با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشتند و کیلومترها از محل اصلی درگیری به سمت خاک خودشون رفتند. ما هم ادامه دهنده همون راهیم. به ما نگاه میر حسینی بودن نکنید به ما نگاه کروبی بودن نکنید. نه!!! بادمجون بم آفت نداره. می خواهید تجربه کنید، بیایید الان وقتشه که ببینید هنوز از عزم و اراده این ملت ،نه که چیزی کم نشده بلکه بیشتر شده. حمله به ایران یعنی نابودی آمریکا و اسرائیل. حمله به ایران یعنی بحران اقتصادی که تا عمر باقی است باقی می ماند. حمله به ایران یعنی وَاَعِدُوالَهُم مَااستَطَعتُم مِن قُوَه. ولی دوستان متاسفانه باید بگویم ما تو این کشور که مثل شیر ایستاده مسئولینی داریم که دشمن شاد کنند. سردارانی داریم که سربارند. دوستانی داریم که از دشمن هم خطرناک ترند. همراهانی داریم که خائنند. و خانواده هایشان را بالاتر از مردم می بینند و تلاششان برای خانوادشان بیشتر از مردم است.(فکر نکن،منظورم آقازاده هاست) بعضی ها متحرک به تحریک دشمن می شوند. در حالی که خیال می کنند کار درست را انجام می دهند غافل از این که دارند برای دشمن کار می کنند. این خصوصیت زمان ماست. نا خواسته اختلاف درست می کنند. ما باید بدونیم با همین اختلاف ها دشمن در داخل یک جامعه و یک کشور نفوذ می کند و سیاست های خود را دنبال می کند. حالا یکی بیاد به این ها بگه دارید مسیرتون رو کج می رید به هزار جای آقایون بر می خوره و به دنبال تخریب می افتن. کافیه یکی بگه دارید مثل منافقین رفتار می کنید آسمون رو به زمین می بافن و با اون طرفی ها ارتباط برقرار می کنند.(اول به خودشون تلقین می کنند که منافقن، بعد هم باور می کنند که منافقن، بعد هم که دیگه سوال نداره خوب منافقن). کافیه یکی بگه باید اون دنیا جواب پس بدید ؟ واقعاً که طرف منکر معاد شده!!! اسم نمی یارم آخه می ترسم با بردن اسمشون روزه ام باطل بشه یا هم چوب لای چرخم کنند آخه من همینجوری گرفتاری دارم. ولی دوستان به من نگویید پاچه خوار. من طرفدار حقم. من نه وام می خواهم نه کارم گیر اینهاست. من زبانم دراز است. به من نگویید نه موافق نه مخالف. به من نگویید تندرو. به من نگویید اصطلاح پذیر. به من نگویید خیانت ملی. به من نگویید دشمن سالاری. به من نگویید بی هویت... که من حق پذیرم. که من میانه رو هستم. که من اصلاح طلبم. که من اعتماد ملییم. که من مردم سالاریم. که من مستندم از این مرز و بوم و ایرانیم با شناسنامه. نه یهودم نه نصاری. نه مسیحم نه کلیمی که مسلمانم. که طرفدار حکومت عدل علیم. با این تفاوت که با شمشیر زبان می چرخم و سر بی بصیرتان را می زنم. خدایا به من سیره ای مانند ابوذر عنایت کن و زبانم را همچون شمشیر علی تیز گردان که در راه حق و حقیقت گام بردارم و از اینکه سرم از بدنم جدا گردد باکی ندارم. آمین یا رب العالمین.

جمعه 17/10/1389 - 1:9
اعتیاد و سیگار
بسم ا... الرحمن الرحیم پدر جان سلام دلگیر مباش از "طفلك"‌اتاگرمانده‌است در راه.می دانم از شرمی که از چشمان تو داشتم این نامه را برایت می نویسم.می خواهم برای شما یادآور روزی باشم که به دنیا آمدم.چقدر آنروز خوشحال بودی که خداوند به تو پسر دیگری عطا کرده است.خوشحالی که برایت وصف نشدنی است.و حالا بعد از 24 سال متاسفم که  این خوشحالی شما را به ناراحتی تبدیل کرده ام. دلگیر مباش از من اگر این روزها بد شده‌ام. دلگیر مباش از من اگر با خود بد می‌كنم. اینجا نشسته‌ای، روبروی نگاه من و نگرانی، می‌دانم.
می‌روم حرم به پای دل، كه پای رفتنم بسته‌است.درها به رویم زنجیر است، می‌مانم پشت قفل‌ها. و سیگار می کشم !می‌دانم بد شده‌ام هم تو می دانی و هم خدا و همین است كه تنها مانده‌ام بی تو.و همه چیز من چنان گم شده میان غبار، كه خود را هم نمی‌بینم.در این لحظات نیاز از من روی برنگردان.این درد برای من خیلی تازه است. کاش به جای شما بودم و غصه می خوردم. کاش اینطور نمی شد. کاش همیشه قایمکی این کار را می کردم. کاش اصلا وجود نداشتم. کاش به دنیا نمی آمدم. ولی چه می توان کرد که تقدیر من اینطور رقم خورده بود. بعد از بیدار شدن از خواب وقتی این صحنه را دیدم می خواستم به شما دروغ بگویم. بارها به خاطر شما سیگار را کنار گذاشتم ولی نشد آنچه باید انجام می دادم. بارها به شما گفتم که سیگار نمیکشم با این که می دانستم که می دانی و خودم را گول می زدم نه شما را. با حرف شما مخالف بودم که می گفتید دود بد است و از تو راضی نیستم اگرسمت آن بروی و من به خاطر این حرمت شما را نگه می داشتم. ولی چه کنم که پدر جان فکر می کنم بزرگ شده ام و می توانم راه درست و نادرست را تشخیص بدهم. من همان محسن کوچولوی شما هستم. همان دل نازکی که با دیدن صحنه های غم انگیز کوچک  گریه می کردم. همانی که بارها و بارها در آغوش گرفتی و گفتی به وجود تو افتخار می کنم . ولی به راستی پدر جان من چه افتخاری برای شما داشتم؟ چقدر از من بدی دیدی و به روی خود نیاوردی. چقدر تو صبوری...
امروز وقتی در درکه بودم و قلیان می کشیدم به این فکر افتادم که فاصله میان من و تو چرا زیاد شده و چرا به جای دوستانم تو کنار من نیستی و چرا از بودن کنار تو لذت نمی برم و ناگهان دلم گرفت. به قلیانی که جلویم بود نگاهی کردم و از خودم بدم آمد ولی باز در اوج ناراحتی به کشیدن ادامه دادم. می دانی و می دانم که دیگر از من راضی نیستی ولی تو خود بگو چکنم؟من کشیدن سیگار را دوست دارم و نمی توانم آن را ترک کنم . تا کی باید به روی خود نیاورم. تا کی باید این کار را قایمکی انجام دهم. تا کی باید به شما دروغ بگویم و به این که شما بویایتان کار نمی کند افتخار کنم. پدر من محسنم. آری همان پسر کوچک شما. که دارد از فرمان شما سرپیچی می کند و می داند که اگر شما از او راضی نباشید خداوند چه بلاهایی که سر اومی آورد. ولی به همان خدا که قبولش داری قسم می خورم که من غیر از سیگار و قلیان خلاف دیگری نکرده ام. پدر جان اگر می بینی نمی توانی تحمل کنی به من بگو تا برای همیشه شما را ترک کنم . نه به خاطر سیگار بلکه به خاطر وجود پست خودم. به خاطر این که من را نبینی تا غصه  بخوری. یک لحظه نمی توانم نبود شما را تحمل کنم و حتی به این قضیه فکر نمی کنم. شاید در نامه به دنبال این هستی که قول بدهم دیگر سیگار نمی کشم ولی چگونه می توانم به شما قولی دهم که عمل به آن برایم سخت است و نمی توانم به آن عمل کنم. پدر از دست من ناراحت نشو و هم از دست دوستانم. چون این خودم بودم که این راه را انتخاب کرده ام و کسی من را به این راه نبرد. محسن مقیسه همیشه به من می گفت: اگر پدرت بفهمد که سیگار می کشی دیگر نمی توانم به او نگاه کنم چون رفاقتم را در حق تو ثابت نکردم. ولی پدر در آخر این نامه بی ادبانه می خواهم به شما یک قول بدهم که اگر توانستم آن را ترک می کنم و اگر نتوانستم ترک کنم بنده خوبی برای خدا و فرزند صالحی برای شما باشم و به وجود محسن سیگاری خود افتخار کنی. وقتی این نامه را برای شما می نویسم اشک پهنای صورتم را پر کرده است و از خجالت به خودم فحش می دهم . چقدر من نادانم که با پدرم اینطور صحبت می کنم. پدر جان نگران من نباش. من هنوز مهر و محبت بی کران نسبت به شما ، مادر و خانواده ام دارم و در آخر شعری را به شما تقدیم می کنم:پدر همان یار قدیمی منپدر همان نور آفتاب منپدر صدای تو در گوشهایم دائم زمزمه می کندنباشد روزی که آن صدا را  نشنوم...پدر حضورت در کنار من سنبل شادابی و نشاط من استپدر احساس آزادی و رهایی میکنم وقتیدست نوازش بر سرم می کشی، نگاهم می کنی و بوسه ای بر صورتم می کاری.احساس غرور می کنم...پدر پر افتخارترین شخص برای من،کسی که تمام زحماتش را نثار من کردو خود را به غربت داد تا من آینده ای روشن داشته باشمباشد روزی که به من افتخار کنی.دوستت دارم.  
چهارشنبه 15/10/1389 - 1:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته