تبیان، دستیار زندگی

 نوشته ی:

 :امیر حسین بیگدلی کلاس سوم دبستان آزادگان صبور خدابنده

       سنجاقک کوچولویی بود که هیچکس او را دوست نداشت.

این سنجاقک توی یک شهر پر دود زندگی می کرد. او هیچ کس را نداشت. یک

روز تصمیم گرفت که به یک جنگل سرسبز برود. او به جنگل رفت. او به بالای

یک مرداب رفت. قورباغه ها سعی داشتن که سنجاقک را بخورند اما موفق نشدند

او یک سنجاقک دیگر را پیدا کرد که در دام یک قورباغه افتاده بود سنجاقک

کوچولو او را نجات داد. سنجاقک کوچولو که نفس نفس می زد گفت آهای حواست

کجاست؟ نزدیک بود که در دام قورباغه بیفتی . آن یکی سنجاقک   که اسمش

"ساوجی "  بود گفت  معذرت می خواهم ممنون که مرا از دست قورباغه نجات

دادی.آیا می آیی با هم بازی کنیم  .سنجاقک  کوچولو خیلی  خیلی  خوش حال شد.

آن ها دیگر با هم دوست شده بودند .آنها با هم در کنار یک درخت بلوط پیر یک خانه ی پیله ای درست

کرده و خوش حال خندان به زندگی خود ادامه دادند .    

سلام فایلی که حاوی آموزش به زبانی ساده است با پاورپوینت باز می شود

دانلود کنید و از آن لذت ببرید

http://www.box.net/shared/e8pxi1y66k