• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 14
زمان آخرین مطلب : 4524روز قبل
تبریک و تسلیت

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر 
اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد...

سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت ازاین آه...

و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من بگیر، گریه نکن
مرد که گریه نمی کند پسرم...

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی(ع) گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد

****

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیست

طرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است

*****

با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک است

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...

                                                                    حمیدرضا برقعی

يکشنبه 20/1/1391 - 19:15
خانواده
 

آبجی کوچیکه گفت: زودی یه آرزو کن، زودی یه آرزو کن

 

آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد

آبجی کوچیکه گفت: چپ یا راست؟ چپ یا راست؟

آبجی بزرگه گفت: م م م راست

آبجی کوچیکه گفت: درسته، درسته، آرزوت برآورده میشه، هورا

بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت!

آبجی بزرگه گفت: تو که از زیر چشم چپ ورداشتی که

آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره

دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت

دیدی؟ آرزوت می خواد برآورده شه، دیدی؟ حالا چی آرزو کردی

آبجی بزرگه گفت: آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه

بعد سه تایی زدن زیر خنده

آبجی کوچیکه، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی...

سه شنبه 25/11/1390 - 16:46
مهدویت

من حقم است هشت گرفتم چرا که من

یک جمله هم نساخته ام با دوازده!

با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی

یک، دو، سه... هفت، هشت، نَه آقا دوازده

بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند

ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده!

ثانیه های کند توسل می آورند

یا صاحب الزمان خدا، یا دوازده!

حالا که ساعت تو چشم خدا یکی است

آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟

حالا اگر نشد ولی یک روز می شود

ساعت به وقت شرعی زهرا(س)، دوازده!

جمعه 6/12/1389 - 0:17
شعر و قطعات ادبی

دوستان من هرکدامتان که بهترید

هرکدامتان که مهربانترید

شما که دستهایتان بوی پینه های وصل میدهد

شما که سفره هایتان بوی نان آشنامیدهد

شما که چون طراوت بنفشه سبزوروشنید

شما که سادگی عشق را شکوه باورید

هر کدامتان که بهتریدهرکدامتان که مهربانترید لابه لای گریه های بی ریایتان

در سکوت مملو از صداقت نگاهتان

برای من

که واقعا شکسته ام

دعا کنید

 

پنج شنبه 5/12/1389 - 23:33
خانواده
دلت گرفته؟ دله دیگه میگیرهدل داشته باشی میگیره
پنج شنبه 5/12/1389 - 23:19
شعر و قطعات ادبی

در انتهای هرسفر

در آینه داروندار خویش رامرور میکنم... 

این خاک تشنه این زمین آغوش پای خسته ام 

این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام 

تنها خدای دل به جز دو بیکرانه کران 

به جز زمین و آسمان چه دارم؟ 

گمگشته ام 

کجا؟

ندیده ای مرا؟

چهارشنبه 8/10/1389 - 18:29
اهل بیت

عصر یک جمعهء دلگیر، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟ چرا لحظهء باران نرسیده است؟ وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است. بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد، گل زخم نمک خورد، زمین مرد، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد، زمین مرد، زمین مرد ،خداوند گواه است،دلم چشم به راه است، و در حسرت یک پلک نگاه است، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس، تو کجایی گل نرگس؟به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت. نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و  این بزم توئی ،آجرک الله!عزیز دو جهان یوسف در چاه ،دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان  صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت  ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،نگهم خواب ندارد، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد، شب من روزن مهتاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچارهء دلدادهء دلسوخته ارباب ندارد...تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی...

گریه کن ،گریه وخون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم، و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است، به گستردگی ساحل نیل است، و این بحر طویل است وببخشید که این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضهء مکشوف لهوف است، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است، و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ،ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است، ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است، ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنهء یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی، الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ ...»خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را وبریدند ...» دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی، تو خودت کرب و بلایی، قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی، تو کجایی ... تو کجایی...

                       حمیدرضابرقعی

دوشنبه 6/10/1389 - 2:2
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته