بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیك یا بقیة الله الاعظم
سلام
هوای غریبی
خدیجه پنجی
سحر کوفه امشب هوای غریبی دارد.
سحر کوفه امشب بوی خیانت می دهد.
من برق شمشیرهای توطئه را می بینم. زیر عباهاشان، نفاق جریان دارد. امشب چقدر زود می گذرد.
امشب، شب بی تاب علی است.
قدم های آسمانی آقا، ضرباهنگ وداع می دهد انگار؟ باور کنم، دیگر بوی عرش را نخواهد شنید این خاک؟
چه سرّی است در نگاه های غریبی ات مولا؟
چه رازی در سینه داری؟ به انتظار کدام لحظه شیرین این طور بی قراری؟
دل نگرانی دخترت را جوابی بگو!
مرغابیان خانه چه می دانند که صدای شیون و ناله شان بلند است؟
کوبه در چه دیده در غریبانه نگاهت که از دامنت دست برنمی دارد؟
خشت خشت خانه، از کدام راز خبر دارند که صدای ناله و زاری شان به آسمان بلند است؟ به ذوالفقار چه گفتی که در غلاف می گرید؟ چرا نخلستان ها پریشانند؟ سحر کوفه امشب هوای غریبی دارد. کوفه امشب وحشت انگیز است. کوفه امشب نقاب زده، کوفه امشب پر از اشباح سرگردان است. کوفه امشب خود را به ندیدن می زند.
کوفه یک عمر تو را دید و خود را به ندیدن زد. مولا! چرا این قدر بی تاب به آسمان ها می نگری؟ نگاهت، نگاه وداع است انگار؟ در گوش چاه چه نجوا کرده ای که از داغ شعله ور است؟
ماه چه می داند که شرمگین، رخ می پوشاند مدام؟
ای صبوری محض!
روزگار صبوری ات به سر آمده.
غزل خانه نشینی ات تمام شد.
اندوه بی زهرائی ات به پایان رسید. شب های بی ستاره ات سحر شد.
بی تابی، مولا!
امشب می خواهی داغ یتیمی بر دل دنیا بگذاری.
گلوی لحظه ها را می فشارد بغضی تلخ.
علی جان!
امشب را به مسجد نرو!
بگذار آفتاب، زودتر از روشنای نگاهت کوچه های کوفه را روشن کند. امشب را در خانه بمان.
علی جان! تو که 25 سال غم خانه نشینی را به جان خریدی.
امشب را هم خانه نشین می شدی.
اما نه! تو باید می رفتی.
شهادت، تقدیر آسمانی شماست.
منبع
اللهم عجل لولیك الفرج