شهدا و دفاع مقدس
چمران از دید خودش
" همیشه می خواستم كه شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداكاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی كسی دراز نكنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداكاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا كنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم كه هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر كسی در معركه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای كسی نماند..."
" من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت كه دنیا و مافیها را سه طلاقه كردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد."
" من اینقدر احساس بی نیازی می كنم كه در زیر شدیدترین حملات هم از كسی تقاضای كمك نمی كنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی كشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم كه به غنای مطلق برسم و اكنون اگر این كلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست كه دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و كمر فقر شكسته و همت و اراده پیروز شده است."
" خدایا از آنچه كرده ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداكاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه كرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم كه ارائه دهم، از خود كاری نكرده ام كه پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی كه غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به كسی نمی رسید، هنگامی كه فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیك می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت كردی. در ایامی كه هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام كردی و به رضا و توكل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شكر می كنم كه مرا بی نیاز كردی تا از هیچكس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:52
شهدا و دفاع مقدس
اولین پیروزی بعد از عزل بنیصدر
پس از پیروزی ارتفاعات اللهاکبر شهید چمران اصرار داشت نیروهای ایران هرچه زودتر قبل از اینکه دشمن بتواند استحکاماتی برای خود دست و پا کند به سوی بستان سرازیر شوند که این کار عملی نشد و شهید چمران خود طرح آزادسازی دهلاویه را با ایثار و گذشت و فداکاری رزمندگان جان بر کف ستاد جنگهای نامنظم و به فرماندهی ایرج رستمی عملی ساخت.
فتح دهلاویه در نوع خود عملی جسورانه و خطرناک و غرورآفرین بود، نیروهای مؤمن ستاد جنگهای نامنظم پلی بر رودخانه کرخه زدند، پلی ابتکاری و چریکی که خود ساخته بودند به وسیله آن از رودخانه عبور کردند و به قلب دشمن تاختند و دهلاویه را به یاری خدای بزرگ فتح کردند.
این اولین پیروزی پس از عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا بود.
منبع: کتاب اولینهای دفاع مقدس
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:52
شهدا و دفاع مقدس
اولین حمله چریکی
شهید چمران، بعد از حمله ناجوانمردانه ارتش صدام به مرزهای ایران و یورش به شهرها و روستاها و بویژه مردم بیدفاع نتوانست آرام بگیرد وی خدمت امام سید و با اجازه ایشان به همراه آقای خامنهای نماینده دیگر امام در شورای عالی دفاع و نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی به اهواز رفت. از آنجایی که چمران همیشه خود را در گرداب خطر میافکند و هراسی از مرگ نداشت، از همان بدو ورود دست به کار شد و در همان شب اول، حمله چریکی را علیه تانکهای دشمن که تا چند کیلومتری شهر اهواز پیشروی کرده بود آغاز کرد.
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:51
شهدا و دفاع مقدس
اولین اقدام مهندسی جهت جلوگیری از پیشروی دشمن
در ابتدای جنگ تحمیلی، شهید دكتر چمران در منطقه «دُب حردان» با استفاده از آب رودخانه كارون توسط پمپاژ و كانال، دشتهای منطقه را غرقاب نمود و جلوی پیشروی نیروهای مكانیزه و زرهی دشمن به سوی اهواز را سد كرد.
منبع: مركز حفظ آثار و نشر آثار دفاع مقدس وزارت جهاد كشاورزی ـ روزنامه جمهوری اسلامی ش 4142
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:51
شهدا و دفاع مقدس
قسمتی از دستنوشته های دکتر چمران در لبنان ( فوریه ۱۹۷۸) :
آرزو داشتم كه در معركههاى سخت و طوفانزاى حوادث، در نبرد مـرگ و زندگـــى بیـن حـق و باطـل، پرچـم خــونین حسیــن را به دوش بكـشـم و با فـداكـردن هسـتـى خــود یك حلقه به زنجیر دراز شهداى راه حق بیفزایم و انسانیت را یك قدم به كمال نزدیكتر كنم .
چه زیباست توكل به خداكردن و در میان طوفانها با اطمینان قلب پرواز نمودن و در عمق گردابهاى خطرناك عاشقانه غوطهخوردن، و در معركه حیــات و ممات بىپروا به آغــوش شــــــــــهادت رفتن و در قربانگاه عشق همه وجود خود را به قربانى خـــدا دادن، و از همه چیز خود گذشتن و به آزادى مطلق رسیدن.
چه زیباست در راه معشوق، تحمل درد و رنج كردن، زیر سنگهاى آسیاب حیات خردشدن، در دریاى غم فرورفتن، بهخاطر حق متهم شدن، و نفرین و لعنت شنیدن، و از همه جا رانده و از همه كس مطرود شدن.
چه زیباست كه به ارزشهاى خدایى ملتزم ماندن و به خاطر خدا رنج بردن و به خاطر حق پافشارى كردن و زیاندیدن، و از همه چیز خود صرفنظر كردن و فقط و فقط به خدا اندیشیدن و به سوى خدا رفتن.
چه زیباست شمعشدن و سوختن و راه را روشن كردن و كفر و جهل را به مبارزه طلبیدن و هیولاى ظلمت را به زانو درآوردن و وجود خود را شرط اساسى براى پیروزى نور بر ظلمت كردن.
چه زیباست كه فقط با خداماندن و از همه عالم بریدن، مطرود همه مردمشدن، بهكلى تنهاماندن و هیچ پناهگاهى جز خدانداشتن و بهكلى از همه جا و همه كس ناامید شدن و هیچ امیدى و آرزویى و روزنه نورى جز خدا نداشتن.
چه زیباست مرگ را در آغوش كشیدن و به ملاقات خدا شتافتن، و بر همه مظاهر وجود مسلط شدن، و بر همه عالم و قوانین دنیا حكومتكردن و جبر تاریخ را به خاك كشیدن، و مسیر تاریخ را دگرگون كردن، و شیطان قوىپنجه و سختجان را شكست دادن، و زیبایى انسان را در بزرگترین تجلى تكاملى خود نشان دادن.
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:50
شهدا و دفاع مقدس
دو نامه از چمران
برشى از كتاب «خدا بود دیگر هیچ نبود»
نامه یك
اى درد اگر تو نماینده خدایى كه براى آزمایش من قدم به زمین گذاشتهاى تو را مىپرستم، تو را در آغوش مىكشم و هیچگاه شكوه نمىكنم.
بگذار بند بندم از هم بگسلد، هستیم در آتش بسوزد و خاكسترم به باد سپرده شود؛ باز هم صبر مىكنم و خداى بزرگ را عاشقانه مىپرستم.
اى خدا، این آزمایشهاى دردناكى كه فرا راه من قرار دادهاى؛ این شكنجههاى كشندهاى را كه بر من روا داشتهاى، همه را مىپذیرم.
خدایا، با غم و درد انس گرفتهام. آتش بر من سلامت شده و شكست و ناملایمات، عادى گشته است.
خطر و مرگ، دوستان صادق من شدهاند. از ملاقاتشان لذت مىبرم و مصاحبتشان را آرزو مىكنم.
خدایا، كودك كه بودم از بلندى آسمان و ستارگان درخشندهاش لذت مىبردم، اما امروز از آسمان لذت مىبرم زیرا بدون آن خفه مىشوم؛ زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحیم نكاهد دیگر خفه مىشوم.
نامه دو
نریمان عزیز، سلام گرم و دردآلود مرا بپذیر .از لطف تو خیلى متشكرم. نوار و عكسها رسید. مرا به عوالمى فرو برد. مىخواستم جوابى مفصل براى شما بنگارم كه مرگ جمال [فرزند سه ساله دكتر چمران] مرا منقلب كرد و رشته افكارم را گسست... راستش را بخواهى، یك سال و نیم پیش نامهاى براى تو نوشتم، بحث و تحلیلى از اوضاع اینجا بود. ولى هیچگاه ختمش نكردم و هر وقت به نامه نیمه كاره نگاه مىكردم به یاد تو مىافتادم. روزگار، فراز و نشیب فراوان دارد. و گویى به جویندگان حق و حقیقت مقدر شده است كه لذتشان در اشك و تكاملشان در تحمل شكنجهها باشد. من در روزگار حیات خود جز حق نگفتهام، جز رضاى خدا و طریقه حقیقت راهى نرفتهام، دلى را نیازردهام، به كسى ظلم نكردهام (جز به خودم و نزدیكترین كسانم. آن هم در راه حق)... همیشه سعى داشتهام حتى مورى را آزار ندهم؛ همیشه سمبل مهر و وفا و فداكارى بودهام... ولى همیشه درد و رنج، قوت و غذایم بوده است.
من همیشه خود را براى مرگ آماده كرده بودم. اما مرگ خودم، نه مرگ جمال... مرگ جمال، براى من قابل هضم نیست و هنوز باور ندارم كه جمال من، مرده است. و این فرشته آسمانى، دیگر نخندد، دیگر ندود و دیگر در اطرافیانش روح و نشاط ندمد...
متأسفانه رنج من فقط جمال نیست... همانطور كه در نوار خود ضبط كردهاى و حقیقت را با زبان بىزبانى بازگو كردهاى من همه آنها [همسر و فرزندانم] را از دست دادهام.
جمال را، سال پیش از دست داده بودم و براى من فقط یك آرزو بود. یك تخیل، یك امید كه شاید روزى تجلى كند و حیات پدر خویش را دنبال نماید و وارث موجودیت و شخصیت پدرش باشد... با این حساب من همه را از دست دادهام و مرگ جمال، دردى اضافى بر آن درد دائمى قبلى است كه مرا رنج مىداده و رنج مىدهد...
ما، اغلب خود را محور دنیا و مافىها فرض مىكنیم و فكر مىكنیم كه همه دنیا به خاطر ما مىگردد، آسمان و زمین و ستارگان به خاطر خوش آمد ما، در سیر و گردشند. فكر مىكنیم كه آسمان در غم ما خواهد گریست و یا دل سنگ از درد ما آب خواهد شد، یا گردش ستارگان متوقف خواهد گشت... اما بعد مىفهمیم كه در این دنیاى بزرگ میلیونها انسان مثل ما آمدهاند و رفتهاند و هیچ تغییرى در گردش روزگار به وجود نیامده است... این ما هستیم كه مغروریم و خود را بزرگ مىپنداریم... ولى از كاهى كوچك هم، كمتریم كه در اقیانوس هستى به دست طوفانهاى بلا و امواج متلاطم بالا و پایین مىرویم، بدون آن كه از خود اختیارى داشته باشیم و یا قدرتى كه مسیر امواج را، یا حركت خویش را تغییر دهیم... با درك یك حقیقت باید از مركب غرور پیاده شویم و طریقت رضا و تسلیم را شیوه خود كنیم، دردها را بپذیریم، به لذات زودگذر غره نشویم، خود را ابدى نكنیم و از آمال و آرزوهاى دور و دراز چشم بپوشیم...
من مىخواستم عشق زن را با پرستش خداى یگانه مخلوط كنم. مىخواستم «پروانه» را بپرستم و این پرستش را در فلسفه وحدت، جزیى از پرستش خدا بشمارم؛ مىخواستم در وجود او محو شوم و «حالت» فنإ؛غّّ را تجربه كنم، مىخواستم زندگى زناشویى را به پرستش و فنا و وحدت بیامیزم، مىخواستم خدا را لمس كنم، مىخواستم جسم و روح را به هم بیامیزم، مىخواستم هستى را در خدا و خدا را در پروانه خلاصه كنم... ولى او چنین ظرفیتى نداشت و شاید دیگر كسى پیدا نشود كه چنین ظرفیتى داشته باشد... درك این واقعیت یك یأس فلسفى در من ایجاد كرده، احساس تنهایى شدیدى مىكنم. تنهایى مطلق. یك تنهایى كه من در یك طرف ایستادهام و خدا در طرف دیگر و بقیه همهاش سكوت، همهاش مرگ، همهاش نیستى است... گاهى فكر مىكنم كه خدا نیز تنها بوده كه انسان را آفریده تا از تنهایى به درآید. خدا، اول آسمان و زمین و ستارگان و فرشتگان و موجودات را آفرید، ولى هیچ یك جوابگوى تنهایى او نبود. سپس انسان را به صورت خود آفرید. به او درد و عشق داد، و روح او را با خود متحد كرد تا جبران تنهایى خود را بنماید. ولى من انسان، از او مىترسم. تنها در برابرش ایستادهام و از احساس این كه جز او كسى را ندارم و جز او به طرفى نمىتوان رفت و فقط و فقط باید به طرف او بروم، از این اجبار از این عدم اختیار، از این طریقه انحصارى وحشتزده شدهام و بر خود مىلرزم.
مىدانم كه باید با همهچیز وداع كنم، از همه زیبایىها، لذتها، دوستداشتنها، چشم بپوشم. باید از زن و فرزند بگذرم، حتى دوستان را نیز باید فراموش كنم، آن گاه در آن تنهایى مطلق، خدا را احساس كنم. باید از تجلیاتش، در گذرم و به ذاتش در آویزم، باید از ظاهر، فرار كنم و به باطن فرو روم. و در این راه هیچ همراهى ندارم. هیچ دستیارى ندارم، هیچ هم دردى ندارم. تنهایم، تنهایم، تنها...
آرى این سرنوشت انسان است. سرنوشت همه انسانها، كه معمولاً در كشاكش مشكلات و در غوغاى حیات نمىفهمند و مانند مردگان، ولى مىجنبند، حركت مىكنند و چیزى نمىفهمند...
سرنوشت ما نیز، در ابهام نوشته شده است كه نه گذشته به دست ما بوده و نه آینده به مراد ما مىگردد. دردها و ناراحتىها همراه با لذتهاى زودگذر و غرور بىجا، آدمى را در خود مىگیرند و حوادث روزگار، ما را مثل پر كاه به هر گوشهاى مىبرند و ما هم تسلیم به قضا و راضى به مشیت او به پیش مىرویم، تا كى اژدهاى مرگ ما را ببلعد.
سؤالات زیادى كرده بودى كه اكنون، فرصت جوابش را ندارم و حوصلهاى نیز برایم نمانده كه همه رإ؛ّّ تجزیه و تحلیل كنم. هماكنون كه این نامه را به پایان مىرسانم دو روزى از سوّمین جنگ اعراب و اسراییل مىگذرد. هواپیماهاى اسراییلى از بالاى سر ما مىگذرند و جنگندههاى اسراییلى در آبهاى صور در مقابل چشمان ما رژه مىروند. فداییان فلسطینى گروه گروه اسلحه به دست به سوى سرنوشت در گذرند. به صحنه مىروند و بازگشتشان با خداست. معلمین و دیگران اغلب گوششان به رادیوست. روزنامهها مملو از فتوحات مصر و سوریه است... هر لحظه خبرى مىرسد و یا رادیوى مصر و سوریه اعلام مىكنند كه چند تا هواپیماى اسراییلى سرنگون شده... و اسراییل تكذیب مىكند! امیدوارم كه خداى بزرگ به اشكهاى یتیمان و خون شهداى فراوان رحمى كند و شر ظلم و ستم اسراییل را از سر آوارگان و بیچارگان عرب كم كند! ترس و خوف دائمى و خطر تهاجم و بمباران اسراییلىها همیشه وجود دارد. این بار شاید به خواست خدا از قدرت و سیطره جهنمى آنها كاسته گردد. نامه را ختم مىكنم و به تو و همه دوستان درود مىفرستم. سلام گرم مرا به همه دوستان برسان.
ارادتمند مصطفى چمران
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:49
شهدا و دفاع مقدس
نیایش
نیایش ، راز و نیاز درونی انسان است با کمال مطلق
کشش روح است بسوی کانون غیر مادی جهان
پرواز انسان است بسوی پروردگار عالم
نیایش منحصر به انسان نیست
تمام موجودات عالم
در نیایشی بزرگ شرکت دارند
هریک بزبان خود
خدا را تسبیح می کنند
شعله شمع خود نیایشی است
و سوختن پروانه نیایشی دیگر....
خنده معصوم کودک نیایشی است
و مهر پاک مادر نیایشی دیگر....
نیایش، مسیر روحانی مکاشفه درونی است،
که در آن عصاره وجود آدمی می جوشد،
می سوزد،
بروح مبدل می شود
بفراخنای عالم هستی بالا میرود
و در وجود کل، حل می گردد
نیایش ، لطیف ترین و عمیق ترین نیاز فطری قلب است،
هنگام نیایش
پرده های ضخیم عالم محسوسات
از روی قلب بکناری می رود
و مشعل فروزان روح آدمی
نورافشانی می کند
در میان نیایش ها
نیایش عشاق ، شوری دیگر دارد
در میان عشاق عالم نیز ،
علی ، جایگاه خاصی دارد .....
.....و دعای کمیل
شراره های آتشی است که از قلب و روح علی برخاسته ....
(شهید چمران - مقدمه ترجمه دعای کمیل)
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:48
شهدا و دفاع مقدس
خودسازی دكتر مصطفی چمران
الف: شناخت خود
قبل از اینكه درباره روش علمی و تجارب زندگی در مورد خودسازی صحبت كنیم باید خودِ خود را، خودِ نفس را بشناسیم، بفهمیم و بعد بدانیم كه چگونه میتوان این خود یا این نفس را بازسازی كرد، تربیت كرد، پرورش داد و از حالتی به حالت بهتری این را درآورد. بنابراین قبل از شروع به سخن در مقدمه باید این نفس را، این خود را بشناسیم و تعریف كنیم.
میدانیم كه نظامها و سیستمهای مختلفی در دنیا وجود دارد كه هر نظامی برای خود یك روش و یك تعریفی برای انسان و برای نفس داده است یكی از نظامهای بسیار متداول در حال حاضر نظام مادی یا ماركسیستی است كه نیمی از جهان را در برگرفته و شاید یك برخورد شدید و مكتبی هم با ایدئولوژی اسلامی ما دارد. این مادیون انسان را بطور خیلی ساده و مختصر تعریف كه یك حیوانی است با همان خصوصیات.
«فیزیولوژی و بیولوژی»
كه همه حیوانها را شامل میشود و این حیوان برای مصلحت خود، منافع خود و لذات خود فعالیت میكند و هیچ روحی و معنویتی وراء این انسان مادی وجود ندارد و حتی كسانیكه میخواهند برای انسان روحی قائل شوند میگویند آن روح هم مادی است كه از نظر ما به هیچ وجه قابل قبول نیست یا خود استالین یكی از ایدئولوگها و متفكرین و رهبران ماركسیست جمله معروفی دارد كه میگوید فعالیتهای مُدركِ انسان بر محور منافع مادی و شخصی دور میزند و بنابراین هیچ چیز دیگری برای آنها مطرح نیست نفس آنها و انسان آنها به همین جا منتهی میگردد و بس.
از مكاتب دیگر در میگذریم به مكتب الهی میرسیم كه بطور مختصر و مفید هنگامیكه درباره این مكتب صحبت میكنیم فوراً به این برمیخوریم كه در یك طرف انسان لجنی دارید و در طرف دیگر انسان خداگونه و هدف انسان در این زندگی و در این سیر تكاملی، آن است كه این انسان لجنی را به انسان خداگونه مبدل كند یعنی یك جهش عظیم و بزرگ در وجود انسان بوجود بیاید. بنابراین برخورد میكنیم به مكتبی كه آن را میگوئیم مكتب الهی كه برای این انسان یك جهش بزرگ تكاملی قائل است كه از منهای بینهایت تا بعلاوه بینهایت تغییر میكند كه دوست شهید ما دكتر علی شریعتی در این باره خیلی زیاد قلم فرسایی كرده و واقعاً ادای حق كرده است. بنابراین ما به همین دو مطلب بسنده میكنیم یكی مكتب مادی و دیگری مكتب الهی و در مكتب الهی برای تعریف به این نتیجه میرسیم كه این انسان ممكن است خود را از انسان لجنی به یك انسان خداگونه بسازد، مبدل كند و بنابراین مفهوم خودسازی و ساختن انسان وضع انسان در این مكتب مطرح میشود پس از این تعریف از دو مكتب ماركسیسم و مكتب خدایی به اینجا میرسیم كه باید نفس را یا خود را بطور بهتر و دقیقتری بشناسیم، تجزیه و تحلیل كنیم و از جزئیات این حركت تكاملی هم درمكتب خودمان لااقل آگاه بشویم.
بنابراین برای این تجزیه و تحلیل یكی از دیدگاههای بزرگ فلسفی اسلام را درباره انسان و شناخت انسان در اینجا شرح میدهیم براساس این دیدگاه فلسفی برای شناخت انسان سه پایه متمایز در نظر میگیرد. اول جسم، دوم نفس، سوم روح، یعنی در این مكتب انسان از این سه قسمت تشكیل شده است. اول جسم كه از همین دست و پا و جسم مادی انسان تشكیل شده و بطور كلی فیزیولوژی و بیولوژی كه در علم با آن سروكار داریم، درباره این جسم مادی صحبت میكند و این جسم مادی با حیوان تفاوتی ندارد همان است كه در حیوان وجود دارد و بنابراین علم ما، فیزیك و شیمی و فیزیولوژی و بیولوژی فقط و فقط درباره این جسم انسان صحبت میكند و بس و این جسم برای علم، برای ماتریالیستها، برای نظامهای مختلف نیز شناخته شده است و بنابراین در این باره اختلافی و ایرادی با كسی نداریم همگان یكسانند.
قسمت دوم: نفس. نفس در انسان مجموعه احساسات، عواطف، تمایلات، انفعالات، قضا، شهوت، آرزوها، خواستهها و همه تجارب زندگی، همه چیزهائیكه به وراثت به انسان رسیده است و خلاصه بطور مختصر و مفید شخصیت انسان را تشكیل میدهد. یعنی شخصیت در نفس او گذاشته شده است.
آن چیزی كه بین من و دیگری اختلاف بوجود میآورد نفس است نه روح كه بعداً خواهیم گفت، نفس انسانهاست كه متغیر میشود متحول میشود و بسوی تكامل میرود.
قسمت سوم: روح كه براساس آیه قرآن: یساْلونَكُ عُنِ الروح، قٌلِ الروح مِن اَمْررَبی، روح از امر پروردگار است و امر یعنی اراده خدا چیزی است كه از طرف خدا بسوی انسان نازل شده است و ما آن را به پیغمبر درون توجیه میكنیم یعنی یك نماینده خدایی در درون انسان و این روح همان چیزی است كه در مورد نبی اكرم به جبرئیل تعریف میشود یا درباره حضرت مسیح به روحالقدس رابطه خدایی است با انسان و این رابطه خدایی با انسان كه روح نام دارد در پیامبران مختلف به نامهای مختلف نامیده شد، ولی بطور كلی همان خاصیتی را كه جبرئیل برای نبی ما حضرت محمد دارد یا روحالقدس برای حضرت مسیح همان خاصیت را روح، برای هر انسان دارد و این روح پاك است، منزه است، از هر گناهی و خطایی مبراست زیرا نماینده خداست و خطا نمیكند و به خصوص در قرآن شاهد هستیم كه روح هیچ كجا جمع بسته نشده است به ارواح نیامده است در لغات عادی عرب ارواح میگویند ولی در قرآن هیچ كجا ارواح پیدا نمیكنید همه جا روح مفرد است زیرا یك حقیقت واحد است یعنی تعدد ندارد یعنی بین روح من و روح شما اختلافی نیست هر دویك حقیقت است مثل خورشید كه نور خورشید متشعشع میشود و به انسانها و به نقاط مختلف میرسد این نور همان نور است چه نوری كه بر من میتابد یا نوری كه بر شما میتابد نور یكی است یك حقیقت واحد است و به این علت بصورت مفرد آمده است در حالی كه نفس بصورت جمع میآید نفوس- انفس یا كلمات متعددی كه درباره نفس در قرآن وجود دارد و حتی در لغت عربی دیده میشود هنگامیكه میگویند تصادفی شد و عدهای كشته شدند میگویند نفوس آنها كشته شد نمیگویند ارواح آنها كشته شد زیرا روح قابل كشته شدن نیست روح تجلی خداست، نماینده خداست آنجا كه این انسان قابلیت و استعداد درك و كشف روح را دارد روح به او كمك میكند هنگامیكه بعلت مرض یا بعلت خطر یا به هر علت دیگری این جسم و این نفس از حالت طبیعی خود خارج شد روح نیز بلا استفاده میشود و نمیتواند ارتباط با انسان برقرار كند. بنابراین این هم تعریف روح است در قرآن كه آیات متعددی در قرآن درباره روح و تمام آنها به همین مفهوم كه ذكر شد وارد آمده است. بنابراین این یك تعریف بسیار مختصر و مفید برای شناخت انسان در این دیدگاه فلسفی اسلامی كه انسان را جسم و نفس و روح تقسیم كردیم و دیدیم كه جسم امر ساده و بسیطی است كه تربیت این جسم با تربیت حیوانها و چیزهای دیگر تفاوت چندانی ندارد و روح هم قابل تربیت كردن نیست چون پاك و منزه است ولی آن چیزی كه قابل تغییر و تكامل است نفس انسان است و این نفس همان چیزی است كه ما در فارسی آن را به خود تعبیر میكنیم كه در لغت عربی آن را به نفس تعبیر میكنند.
چیزی كه در انسان كه شخصیت یكی را از دیگری متمایز میكند نفس آنهاست كه شخصیت آنها در این نفس گذاشته شده است و به نظر ما آن قسمتی از انسان كه در روز قیامت در مقابل خدای بزرگ مسئول است و مورد بازخواست قرار میگیرد، نفس انسان است نه روح انسان زیرا روح خطا نمیكند و جسم هم چندان مهم نیست زیرا این جسم در حال تغییر و تحول دائمی است ولی آن چیزی كه عصاره وجود یك انسان است در نفس او گذاشته شده است بنابراین در روز قیامت هم این نفس است كه مورد بازخواست خدایی قرار میگیرد.
برای اینكه درباره خودسازی انسان صحبت كنیم باید به مسئله نفس بپردازیم و نفس را تجزیه و تحلیل بیشتر میكنیم هنگامیكه به اینجا میرسیم باز به مكتب مقدس اسلامی خود برخورد میكنیم و افتخار میكنیم كه درباره این نفس تجزیه و تحلیلهای بسیار عمیقی آمده است كه در هیچ مكتب دیگری، در هیچ سیستم و نظام دیگری به چشم نمیخورد و من این تقسیمبندی قرآنی را درباره نفس در اینجا ذكر میكنم. در لغت عرفانی ما و در قرآن ما برای نفس 7 طبقه یا هفت مرحله پیشبینی شده است كه این نفس از مراحل پائین تا مراحل خداگونهشدن این مراحل مختلف را باید طی كند و تكامل را به آخرین مرحله خود برساند این مراحل تغییر و تحول نفس از این قرارند.
اول: نفس اماره كه آیات متعددی در قرآن بر این نفس دلالت دارد نفسی است كه امر به سوء میكند امر به بدی مینماید نفس اماره نفسی است كه حتی از حیوان هم پستتر است زیرا حیوان براساس فطرت خود عمل میكند هنگامیكه شیری یا پلنگی را در نظر میگیریم این حیوان دیگری را میدرد و میخورد به علت آنكه محتاج است و بر اساس فطرت خود كه درندگی است حیوان دیگری را میدرد و اما به محض آنكه طعمهای بدست آورد دنبال طعمه دیگری نمیرود و بسنده میكند در حالیكه این انسان زمانیكه در مرحله نفس اماره وجود دارد اگر دنیا را ببلعد باز هم گرسنه است اگر صدها هزار را به خاك و خون بكشاند باز هم تشنه خون است هیچگاه سیراب نمیشود داستانهای زیادی در تاریخ و زندگی خود میبینیم كه دال بر نفس اماره دارد طاغوت ما یكی از این نمونهها بود كه هرچه بیشتر میكشت تشنهتر میشد، هرچه بیشتر میدزدید باز هم مشتاقتر بود كه بیشتر بدزدد یا بقول سعدی آنانكه غنیترند محتاجترند یا داستانی است درباره سلطان محمود غزنوی كه هنگام مرگ نمیتوانست جان ازتن تهی كند و بالاخره خود فرمان داد كه تمامی جواهراتی را كه از هند دزدیده بود بر روی قاطرها و شترها سوار كردند و یك كاروان بزرگ تهیه دیدند كه از مقابل چشمان او رژه میرفتند كه در آخرین لحظه حیات نگاهی به این غافله سیم و زر بیندازد تا بتواند به راحتی یا به سادگی جان بدهد اینها نمونههایی است از این انسانها هنگامیكه درحالت لجنی قرار میگیرند از هر حیوانی درندهتر و پستترمیشوند زیرا چون بر اساس فطرت خود عمل میكند اما انسان فطرت خود را زیر پا میگذارد و براساس هوی- هوس و غضب و شهوت خود عمل مینماید كه برای آن حدی متصور نیست به هرحال این نفس اماره پائینترین درجه نفس است كه در عبارت دیگر دكتر شریعتی آن را به انسان لجنی تشبیه كردهاند انسانی كثیف- انسانی پست و انسانی مادی.
دوم: نفس لوامه
كه لغت مصدر لوامه از لوم میآید(ل- و- م) و لوم یعنی سرزنش كردن یعنی در این حالت نفس به جایی میرسد كه پس از انجام گناه وجدانش كمی بیدار میشود و او را سرزنش میكند درست است كه آدمی گناه میكند، خطا میكند و مرتكب جرم میشود ولی لااقل آنقدر وجدان و ضمیر دارد كه او را سرزنش میكند و او كمی ناراحت میشود و بنابراین، این اولین قدمی است كه نفس آدمی در حال بیدارشدن است درحال آگاه شدن است شاید بیشتر انسانهایی كه ما میبینیم در این مرحله قرار دارند نفس لوامه، ولی نفس اماره را در حقیقت شاید شمر و یزید و افراد پستی مثل آنها یا صدام حسین، اینها كسانی باشند كه در این مرحله از نفس اماره باشند ولی انسانهای عادی، اكثر آنها هنگامیكه گناه میكنند متنبه میشوند ناراحت میشوند حتی قاتلها و مجرمین بزرگ و حتی روانشناسان از همین راه تجزیه و تحلیل امور روانی و نفسی قادر هستند كه قاتلها را پیدا كنند زیرا سرزنشی كه قلب میكند باعث میشود این انسان خود را لو بدهد، در تاریخ جرم شناسی آمده است كه این قتلها و مجرمها اكثراً خودشان، خودشان را لو دادهاند و این در اثر تاثیر نفس لوامه است كه آنها را سرزنش میكند.
سوم: نفس عاقله
یعنی نفس به جایی میرسد كه قدرت تعقل و تفكر برای آن بوجود میآید و برای انجام امری براساس منطق و عقل عمل میكند و دستخوش احساسات تند وشهوت و غضب و خواستههای زودگذر نمیشود و بنابراین محاسبه میكند، كمتر انسانهایی به این درجه میرسند كه اعمال خود را محاسبه میكنند خوب و بد را میسنجند و براساس آن اقدام به انجام عملی مینمایند.
چهارم: نفس ملهمه
ملهمه از الهام میآید یعنی نفس به درجهای رسیده كه مورد الهام خدایی قرار میگیرد یعنی آنقدر پاك میشود آنقدر به درجه كمال میرسد كه مستعد برای پذیرش اشراق و الهام خدایی میشود یعنی نور خدایی كه بر همگان میتابد این انسان قادر میشود نور خدایی را جذب كند و بفهمد و البته در اینجا تعاریف بسیار زیبایی است برای الهام و وحی كه باید روشن شود، وحی رابطه خداست با انسان یعنی آنجا كه خدا تصمیم میگیرد با انسان رابطه برقرار كند كه این راه الهام میگوئیم. این الهام بستگی به شخصیت انسانهایی دارد كه تا چه اندازه خود را ساختهاند در حالیكه وحی به درجه شخصیت آنها بستگی ندارد چون امر خداست، خداست كه امر میدهد و این امر بر آن انسان نازل میشود و بس. چون وحی از جانب خداست مطلق و بطور كامل به این انسان برسد در حالیكه الهام همیشه ناقص است زیرا به درجه استعداد و شخصیت این انسان رابطه دارد هرچه انسان قویتر و كاملتر باشد الهام او كاملتر است اما از آنجا كه اكثر انسانها ناقصند بنابراین الهامی كه برآنها وارد میشود الهام ناقصی است گاهگاهی مثل جرقه برقی است كه برآسمان میزند و در یك شب ظلمانی طبیعت را روشن میكند و این انسان حقایقی را خیلی مختصر و كوتاه در یك دهم ثانیه میبیند و بعد از نظر او محو میشود بنابراین این انسان در این جرقه برق فقط حقایق كوچكی را از بعضی چیزها میبیند و بس، در حالیكه در مرحله وحی این كامل و مطلق است.
پنجم: نفس مطمئنه
در این مرحله نفس به درجهای میرسد كه دیگر مطمئن است كه سقوط نخواهد كرد و به قهقرا باز نخواهد گشت به راه تكاملی خویش اطمینان پیدا میكند مطمئن است كه بسوی خدا میرود، ممكن است خطا كند- گناه كند اما آنقدر بسوی تكامل پیش رفته كه دیگر مطمئن است به عقب به قهقرا بازگشت نخواهد كرد.
ششم: نفس راضیه
یعنی نفس در سیر تكاملی خود به درجهای میرسد كه از موقعیت خود و از تكامل خود راضی است- خشنود است كه این درجات تكاملی را طی كرده و تا این مرحله بالا آمده است.
هفتم: نفس مرضیه
یعنی آنقدر پیش رفته است كه نه فقط خود نفس از خود راضی و خشنود است بلكه خدای بزرگ هم از او راضی و خشنود است یعنی او معشوق خداست و خدای بزرگ او را دوست میدارد و این آخرین مرحلهای است كه در عرفان ما و در علوم اسلامی ما درباره تكامل نفس به چشم میخورد آیات متعددی است كه یكی از آن آیات را میخوانم یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربك راضیه مرضیه.
آیات متعددی است كه در تمام این لغات كه در سیر تكامل نفس در اینجا ذكر كردیم در این آیات آمده است ولی آن چیزی را كه اكنون میخواهیم بگوئیم اینكه از نظر قرآنی و اسلامی این نفس، از نفس اماره تا نفس مرضیه در حال تكامل است یك سیر تكاملی دارد و انسان باید خود را بسازد و آماده این تكامل شود و ما میگوئیم هنگامیكه این نفس به درجه مرضیه رسید با روح دارای خواص مشترك میشود یعنی همان خاصیتهایی را كه در روح وجود دارد در نفس مرضیه نیز میتوان پیدا كرد باز تكرار میكنیم نفس با روح مختلف است نفس یك حالت جسمانی دارد و روح یك حالت تجرد و نمیتوان گفت نفس و روح از یك ماهیتاند، ماهیت نفس از نوع انرژی است و انرژی بر اساس معادلات فیزیكی معادل ماده است، ماده یك مقدار انرژی متكاثف است بنابراین هنگامیكه از تحریكات درونی و روانی و انفعالات و عواطف واحساسات صحبت میكنیم اینها یك انرژی هستند و انرژی از آنجا كه معادل با ماده است میتوانیم بگوئیم كه نفس حالت مادی دارد. و مادهای كه بصورت انرژی درآمده یعنی ماده لطیف در حالیكه روح بكلی مجرد است زیرا امر خداست بنابراین نفس و روح به هیچ وجه منالوجوه از یك ماهیت نیستند اما میگوئیم هنگامیكه نفس به درجه نفس مرضیه رسید خواص روح را پیدا میكند، اما روح چه خواصی دارد، روح امر خداست یعنی از علم خدا، از قدرت خدا، از آینده از گذشته خبر دارد بنابراین این نفس در مرحله تكاملی خود مثل روح میشود و خاصیت روح را پیدا میكند با خدای بزرگ رابطه مستقیم برقرار مینماید یعنی همان رابطهای كه روح با خدا دارد این نفس مرضیه نیز با خدا برقرار میكند بنابراین به این نتیجه میرسیم كه این نفس در این مرحله مثل روح میشود و تجلی خدا میگردد بنابراین مثل امرخداست. به همین علت میگوئیم انسان خداگونه شده است یعنی خاصیت خدایی پیدا كرده هنگامیكه میگوئیم خداگونه شده است به آن معنی نیست كه این انسان خدا میشود بلكه به آن معنی است كه صفات خدایی در او متجلی میشود برای خدا از 1001 صفت ذكر میكنیم از جمال و كمال- رحمن- رحیم- علم- خلاقیت و...
تمام صفاتی كه در قرآن آمده است هنگامیكه میگوئیم این انسان خدایی میشود یعنی این صفات خدایی در انسان پیدا میشود به عبارت دیگر این انسان خلیفهالله فیالارض میشود- جانشین خدا در زمین یعنی این صفات خدایی در انسان متجلی میشود اگر خدا عالم است این انسان هم عالم میشود اگرخدا قادر است این انسان هم قادر میشود در این مرحله تكاملی این نفس انسان با روح دارای صفات مشترك شده است در حالیكه ماهیت آنها مختلف است ماهیت یكی نفس است كه جنبه انرژی دارد و ماهیت روح تجرد است چون خدایی است ولی صفات آنها یكسانند مجردند و در این حالت از آنجا كه نفس به این درجه رسیده است كه با روح دارای صفات مشتركی است ارتباط نفس این انسان با روح او بطور مداوم برقرار خواهد شد بطور ثابت و بسیط برقرار خواهد شد این انسان در این لحظه از حیات هروقت كه بخواهد بطور سهل و ساده میتواند با روح خود و از راه روح خود با خدای بزرگ ارتباط برقرار كند یعنی الهام بطریق كامل یا اشراق یا رابطه قلبی به طریق كامل برقرار نماید اینجاست كه میبینیم این انسان قادر است هر لحظهای كه بخواهد با خدای خود ارتباط برقرار كند و هر سئوالی را و هر مشكلی را مطرح كند و جواب بگیرد برای او چیزی غیرمفهوم یا لاینحل باقی نخواهد ماند اینجاست كه میگوئیم این انسان خداگونه شد، یا خلیفهالله فیالارض است، بنابراین دیدیم كه بر اساس فلسفه اسلامی ما و در این دیدگاه مهم فلسفی انسان از حالت لجنی خود كه همان نفس اماره است باید این مراحل مختلف را طی كند تا خداگونه شود و وقتی خداگونه شد به بزرگترین درجه تكاملی خویش رسیده است كه ما میتوانیم حضرت علی (ع) را برای آن حالت مثال بیاوریم.
اولیاءالله كسانیكه به این درجه از تكامل رسیدهاند و براستی قادرند كه هروقت بخواهند با خدای خود رابطه برقرار كنند. برای خاتمه سخن میخواهم به كلام معروف امام حسین در آخرین لحظه حیات در روز عاشورا در صحرای كربلا اشاره كنم و آن لحظاتی است كه همه دوستانش به شهادت رسیدهاند و خود او در میان گودال در اثر ضربات متعدد برخاك افتاده است و دیگر قدرت بلندشدن ندارد و دشمنانش او را محاصره كردهاند هلهله میكنند، شمر نیز آماده است كه سر او را از بدن جدا كند در این لحظه لبان حضرت امام حسین تكان میخورد عربی حس كنجكاویش تحریك میشود كه این مرد در این آخرین لحظه حیات چه میگوید نزدیكتر و نزدیكتر میشود گوش خود را به لبان مباركش نزدیك میكند و میشنود كه امام حسین این جمله را تكرار میكند.
الهی رضاً بقضائك، صبراً علی بلائك، تسلیماً لامرك، لامعبود سواك یا غیاث المستغیثین.
امام حسین میگوید از خدای بزرگ من راضی هستم به قضا و قدر تو- من تسلیم هستم به امر تو، و آنچه كه تو بر من پسندی با كمال خوشرویی و با رضا و رغبت تحمل خواهم كرد رضا بقضائك، از همین راضیهای میآید كه در این مراتب نفس از آن ذكركردیم نفسی است كه حتی در این لحظه از حیات با این همه مصیبتها و با این همه مشكلات اظهار رضایت میكند- احساس خوشحالی میكند و به خدای خود پناه میبرد كه ای خدای بزرگ به جز تو به كس دیگری روی نمیآورم و فقط تو پناه، پناهخواهان هستی و میبینیم انسانهایی كه به این درجه تكاملی میرسند در مقابل همه قضا وقدر و همه وجوه آنها را میپذیرند زیرا میدانند كه اینها امر خداست با خوشرویی كامل- با گشادهرویی به استقبال شهادت میرود و این نمونه بارز آشكاری است از مردان حق.
والسلام
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:46
شهدا و دفاع مقدس
میخواستم كلمه شوم ...
شمعی روشن میكنم و بر تخته سنگی كنار دریا قرارش میدهم و در كنار تخته سنگ مینشینم و به شمع خیره میشوم و گوش خود را به موسیقی امواج میسپارم. شمع و دریا، زیر آسمان پرستاره، در دل ظلمت بیپایان شب و من دلسوخته بیقرار، همراه شمع میسوزم و به دنبال او اشك میریزم و با امواج دریا به بینهایت میروم و تا ستارگان دور آسمان صعود میكنم و دركهكشانها محو و نابود میگردم...
چه احساس عجیبی! چه تجربه زیبایی! چه نماز مقدسی! چه عبادت عمیقی! چه عشقبازی سوزانی! چه شب قدری! چه معراج و صعودی و وحدتی!
خدایا! تو را شكر میكنم كه از قفس جسم، آزادم كردی. از زیر فشار كوههای غم نجاتم دادی. از میان توفانهای ظلمت و جهل و كفر بیرونم كشیدی. از گردابهای خطرناك سقوط و یأس و پژمردگی و ذلت و مرگ نجاتم دادی.
خدایا! تو را شكر میكنم كه قلبم را با سوزش شمع، هماهنگ كردی. دیدگانم را به قدرت اشك، حیات دادی. روحم را با وسعت آسمان بیپایانت به نهایت، اتصال دادی.
مرگ به سراغم میآید: آنقدر آرام و مطمئن به او نگاه میكنم كه گویی خضر پیغمبرم. رگبار گلوله به سویم جاری میشود، آنقدر خونسرد و محكم میگذرم كه گویی رویینتنم. مردان جنگ دیده در برابرم به خاك و خون میغلتند، آنقدر عادی تلقی میكنم كه گویی قلبم از سنگ است. كودكان تیرخورده از درد ضجه میكنند. مادران داغ دیده فریاد میكشند، زنان بیوه شیون میكنند، اما من گویی احساس ندارم و رحم و شفقت در من وجود ندارد. در عین حال نمیتوانم مورچهیی را بیازارم. نمیخواهم دشمنی كه قصد حیات من كرده است، از پای درآورم. در برابر لرزش یك برگ، دلم میلرزد، در مقابل اشك یتیم، آب میشوم. چشمك یك ستاره، قلبم را به خود جذب میكند. نسیم سحری روحم را به آسمانها میبرد. این لطافت با آن خشونت، چگونه جمع شده است؟ خودم در تعجبم!
[خدایا!] از من سندی اگر بطلبی، قلبم را ارایه خواهم داد و اگر محصول عمرم را بطلبی، اشك را تقدیمت خواهم كرد.
خدایا! وجودم اشك شده است. همه وجودم از اشك میجوشد، میلرزد، میسوزد و خاكستر میشود. اشك شدهام و دیگر، هیچ. به من اجازه بده كه در جوارت قربانی شوم و برخاك ریخته شوم و از وجود اشكم، غنچهیی بشكفد كه نسیم عشق و عرفان و فداكاری از آن سرچشمه بگیرد.
من، زاده توفانها و موج دریاهایم.
من حیات خود را مدیون آتشفشانها و صاعقهها هستم. آنگاه كه توفان خاموش شود و دریا آرام گردد، دیگر اثری از من وجود نخواهد داشت...
خدایا! میخواستم كه سر بر آسمانت بگذارم و زارزار بگریم تا همه عقدههای فشرده شده در ضمیر ناله خودم را آرام كنم. ناگفتنیهای فراوان داشتم كه میخواستم با تو در میان بگذارم. رازهای نهفته، نیازهای سوزان درونی، آههای زندانی، نالههای فشرده شده، همه وهمه را میخواستم با تو بازگو كنم. آرزو داشتم كه لوح وجودم را در برابرت باز كنم و با سیلاب اشك، همه ناپاكیها را بشویم تا همچو طفلی نوزاد، پاك و درخشان و معصوم گردم و از همه آلایشها آزاد شوم و قلبم آیینه تمامنمای حقیقت گردد و روحم به ملكوت اعلی بپیوندد. در میان طوفانهای ظلمت، چشمان خسته خود را به نور بگشایم، زیر دندانهای اژدهای مرگ، به فرشته رحمت متوجه شوم، تلخی شكنجه و درد و عذاب را كشش روح و خاطرههای زیبا، شیرین و لذتبخش كنم. میخواستم به دریا روم و قلب مالامال [از] دردم را به امواج خروشان بسپارم تا ضربههای موج، پارههای غم را از قلبم بكند و تكهتكه به دریا ببرد و قلبم را چون قطعه بلور، پاك و صاف بكند.
میخواستم شمع گردم و بخاطر نور، سرتاپا بسوزم. میخواستم اشك شوم و عصاره وجودم را در پاكترین و زیباترین شكلش به تو تقدیم كنم. میخواستم سوز گردم، ذوق گردم، شوق گردم، عشق گردم، روح گردم، موج گردم، شمع گردم، نور گردم، اشك گردم، شور گردم، و بالاخره كلمه شوم كه نخستین تجلی خداست...
چهارشنبه 31/4/1388 - 8:45
شهدا و دفاع مقدس
نوشته ای از شهید دکتر مصطفی چمران درباره جبهه و جنگ و دفاع مقدس
خدایا ترا شكر میكنم كه حسین را آفریدی.ای خدای حسین ترا شكر میكنم كه راه پرافتخار شهادت را در جلوی پای روندگان حق و حقیقت گذاشتی.
ای حسین، دلم گرفته و روحم پژمرده، در میان طوفان حوادث كه همچون پر كاه ما را به اینطرف وآن طرف میكشاند، مایوس و دردمند، فقط بر حسب وظیفه به مبارزه ادامه میدهم، و گاهگاهی آنقدر زیرفشار روحی كوفته میشوم كه برای فرار از درد وغم دست بدامان شهادت میزنم تا ازمیان این گرداب وحشتناكی كه همه را وانقلاب را فروگرفته است لااقل گلیم انسانی خود را بیرون بكشم و این عالم دون واین مدعیان دروغین را ترك كنم و با دامنی پاك و كفنی خونین بلقاء پروردگار نائل آیم ...
ای حسین مقدس، روزگار درازی بود كه هر انقلابی را مقدس میشمردم و نام او را با یاد تو توام میكردم و قلب خود را میگشودم و انقلابیون را و او را در قلب خود جای میدادم و به عشق تو او را دوست میداشتم و بقداست تو او را مقدس میشمردم و در راه كمك به او از هیچ فداكاری حتی بذل حیات و هستی خود دریغ نمیكردم...
اما تجربه، درس بزرگ و تلخی به من داد كه اسلحه و كشتار و انقلاب و حتی شهادت بخودی خود نباید مورد احترام و تقدیس قرار گیرد. بلكه آنچه مهم است انسانیت، فداكاری در راه آرمان انسانها، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ایمان به ارزشهای الهی است. مقاومت فلسطین برای ما به صورت بت درآمده بود و بیچون و چرا آنرا میپذیرفتیم و میپرستیدیم و راهش را كارش را و توجیهاتش را قبول میكردیم. اما دریافتم كه بیش از هر چیز انسانیت و ارزشهای انسانی و خدائی ارزش دارد ـ و هیچ چیز نمیتواند جای آنرا بگیرد باید انسان ساخت، باید هدف را بر اساس سلسله ارزشها معین نمود و معیار سنجش را فقط و فقط بر مبنای انسانیت و ارزشهای خدایی قرار داد.
ای حسین، امروز نیز ترا تقدیس میكنم، اما تقدیسی عمیقتر و پرشورتر كه تا ا عماق وجودم و تا آسمان روحم به تو عشق میورزد و ترا میخواهد و ترا میجوید.
ای حسین، دردمندم، دلشكستهام، و احساس میكنم كه جز تو و را ه تو داروئی دیگر تسكین بخش قلب سوزانم نیست ... ای حسین! در كربلا، تو یكایك شهدا را در آغوش میكشید، میبوسیدی وداع میكردی، آیا ممكن است، هنگامیكه من نیز به خاك و خون خود می غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذاری و عطش عشق مرا بتو و به خدای تو سیراب كنی؟
سه شنبه 30/4/1388 - 13:5