از سرشب تا حالا فقط به یه چیز فکر میکنم !درد تنهایی تو!
درد تنهایی قبرات!
درد غریبی آدمهای بزرگی که توشون آروم گرفتن و سهمشون فقط یک مشت خاکِ از زمین تو!
درد حرمهایی که نه در دارن و نه گنبدو نه حتی یه شمع....
درد پرنده های بی آشیونه ای که حتی یه سایه ندارن واسه بستن بالهاشون به وقت خستگی...
درد یه قبر بی نشون که نشونه ی خداست و نشونیش دست کسی که حتی منتظرش نیستیم!
اما!غصه نخور بقیع!
******
گریستیم چنان ابر در میان بقیع
کمی گذشت و ابری شد آسمان بقیع
عجیب نیست اگر در میان این همه بغض
برای عرض ادب وا شود زبان بقیع
کمی نگاه به اطراف کن که دریابی
چرا خموش نشسته است روضه خوان بقیع
بشوی چشم و ببین پابرهنه امده اند
فرشتگان مقرب در آستان بقیع
به هر مزار، ابو جهل ها گماشته اند
که بی اجازه مگریند عاشقان بقیع
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
سزایشان به خداوند مهربان بقیع
اگر بقیع غریب است ما غریب تریم
به جان شیعه گره خورده است جان بقیع
غزل تمام شد و کاروان اشک رسید
که نیست کار زبان، شرح داستان بقیع
هزار جمعه شد و ما هنوز چشم به راه
مگر ز راه بیایند منجیان بقیع*
* شعر: میلاد عرفان پور...