زلیخا گفت جزای فردی که نسبت به خانواده ات قصد بد داشته چیست
؟
زندان است یا تنبیه بدنی، در اینجا زلیخا که رسوای
عالم بود خواست گناهانش را به گردن یوسف بیندازد،
که در اینجا شاهدی از اهل قصر به کمک اوشتافت و گفت
اگر پیراهنش از جلو بریده بود زلیخا راست می گفت حال که اینگونه نیست،
در این که این سخن از کی بود دو احتمال است
1 همین زن
مخفی شده در قصر یا بچه شیر خوار او که در مورد اول البته زلیخا نفهمیده بود که او
حاضر بوده و صحنه پاره شدن پیراهن را از نزدیک دیده بود که در اینجا بصورت ناشناس از
او دفاع کرد و 2 این احتمال هست که زن صحنه
را دیده بود اما جلوی زلیخا که بانوی اول قصر بود قدرت تکلم را از دست داده بود از
طرفی هم می ترسید که لو برود لذا به قدرت خدا این کودک به تکلم در آمد تا از پیغمبرش
دفاع کند.
حال می رسیم به دستور زندانی کردن حضرت یوسف که چه
شد که زندانی شد و شهادت شاهد چرا برای حضرت یوسف سودی نداشت؟
به خاطر موقعیتش عزیز مجبور شد یوسف را زندانی کند
تا به اصطلاح آب ها از آسیاب بیفتد،
در مورد شهادت شاهد نیز درست است که بظاهر برای او
اثری نداشت و در هر صورت زندان افتاد ولی همین که از او رفع اتهام شد و عزیز فهمید
به او خیانت نکرده کفایت می کند
هر چند به خاطر آبرو و رفع اتهام از قصر یوسف را در
بند کرد تا گردن یوسف بیندازد ،
البته بعید است به خاطر مظلوم نمایی زلیخا یوسف را
زندان کرده باشد چون او را می شناخت که چه زنی است،
من می گویم اتفاقا بر عکس به خاطر امنیت و نجات خود
یوسف بوده از کتکها یا احیانا آبروریزی بیشتر آن زن بوده ،
چون خودش می دانست که دست از سر یوسف بر نخواهد داشت.
البته برخی هم می گویند بی غیرت بوده و و برایش مهم
نبوده و رسوایی برایش مهم نبوده
بند کردن یوسف هم خواسته زلیخا بوده تا باز بر او فشار بیاورد،
هر چند می بینیم حدود 10 آیه بعد در جمع زنان همین
نکته است و می گوید اگر انقیاد نکند باید زندان برود
ولی بنظر قولی که یوسف پیامبر خود حتی پیشنهاد زندانی
شدنش را داده باشد از این قول وجیه تر است چرا که او پاکی خود را از آزاد بودن مهمتر
بحساب می آورد
آری او حاضر
می شود سالها زندان برود بخاطر نهی از منکر و فرار از گناه،
در حقیقت فرقی نمی کند به خاطر امر به معروف یا نهی
از منکر آدم برود زندان پاک بودن روح است و
راحتی از دنیا و مافیهاست؛ پاکی ای که در اینجور زندان کردنست برای آدم وصف ناشدنی
است.
وقتی به یک فرد که در زندان پس از سالها حکم آزادی
داده می شود او سر از پا نمی شناسد و در پوست خود نمی گنجد؛
حال ببینیم این پیغمبر خدا حضرت یوسف وقتی حکم آزادیش
را می گیرد چگونه بر خورد می کند،
او در پی آزادی بی قید و بند از قید و بند نیست بلکه
می خواهد صدای بی گناهی خود را به گوش همه افرادی رساند که در پس بازی عزیز و زنش حقیقت
برایشان گم شده،
پس یوسف با این شرط که در جلسه ای همه آن زنهایی که
دستشان را بریدن حاضر کنند که بگویند او بی گناهست و به خاطر هوس زلیخا او را زندانی
کرده اند