شعری برای زخم
این سرخ گونه هرگز سخن از درد نرانده ست رون آتش می زید و هراس را با او یارای برابری نیست خاموش نشسته به انتظار زخم را و گلوله را پاس می دارد تا آن روز كز جراحت سهمگین خویش پرچمی برافرازد این سرخ گونه خاموش نشسته به انتظار تمامی تن من سرزمین من است من ایرانی ام
چشم مخملی من شكوه آینده امروز این عشق ماست ، عشق به مردم بگذار درفش سرخ زیبایی ترا بستایم من كور نیستم باید ترا بستایم می دانم اما كجاست جای دیدن تو وقتی كه هم وطنم بررده و خاك خوب ترا جراحی می كنند باید كه خاك من از خون من بنا گردد بنای آزادی بی مرگ و خون كی میسر شد ؟ پیكار می كنم می میرم این است عشق من می دانی من ایرانی ام
تكه ای از یك شعر
تو رفتی شهر در تو سوخت باغ در تو سوخت اما دو دست جوانت بشارت فردا هر سال سبز می شود و با شاخه های زمزمه گر در تمام خاك گل می دهد گلی به سرخی خون
آینه در آینه
مژده بده ، مژده بده ، یار پسندید مرا سایه ی تو گشتم و او برد به خورشید مرا جان دل و دیده منم ، گریه ی خندیده منم یار پسندیده منم ، یار پسندید مرا كعبه منم ، قبله منم ، سوی من آرید نماز كان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد ، دیدمش ودید مرا آینه خورشید شود پیش رخ روشن او تاب نظر خواه و ببین كاینه تابید مرا گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملك گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشك سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا هر سحر از كاخ كرم چون كه فرو می نگرم بانگ لك الحمد رسد از مه و ناهید مرا چون سر زلفش نكشم سر ز هوای رخ او باش كه صد صبح دمد زین شب امید مرا پرتو بی پیرهنم ، جان رها كرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا