علی (ع) معیار كمال
از مرحوم دكتر رجبعلی مظلومی![](https://foxtrotters.tripod.com/starani3.gif)
![](https://foxtrotters.tripod.com/starani3.gif)
![](https://foxtrotters.tripod.com/starani3.gif)
![](https://foxtrotters.tripod.com/starani3.gif)
سخن گفتن از شخصی كه همه معناست و شخصیت, به توصیف در نیاید; چه
رسد به تعریف از او.
آنجا كه چشم می نگرد ولفظ برای آن نگریسته ها وضع شده, اگر ناتوانی
كلام باشد, آنجا كه ادراك آدمی به كار و جهت اعلام آن درك. كلماتی طرح و استعمال
نموده, اگر نارسا و نامناسب باشد, چه توان كرد آنجا كه از معنائی فراتر از
درك, و فراتر از اندیشه, قصد سخن گفتن باشد.
بی تردید كه حیرت بر گوینده, پیش از مخاطب و بیش از او, دست دهد, و این
قدر, مسلم گردد كه بر آنجا كه حق است با تمام وسعتش. و ولایت است با كمال والائی آن
و قدر است با نهایت اعتبار وی اشارتی رفته است و همه را بدین حالت درانداخته ; حالتی گرچه گنگ, اما هزار گفته نغز در میان دارد; ولهی گرچه مبهم, اما هزار تصویر نیكو بر درون آویخته, داند و نداندبیان آن, شناسد و ننماید عیان آن ; چه نیكو فرمود خداوند سبحان درباره « لیل0 القدر » كه: و ما ادرك ما لیل0 القدر وه! كه اگر شب قدر را نتوان دریافت, روز قدر را كه نموداری از « علی اعلی » است چگونه می توان یافت
شارح نهج البلاغه, « ابن ابی الحدید » را همین مشكل در پیش بوده كه پیاپی گفته است: چه گویم درباره كسی كه: و نیز خلیل بن احمد نحوی را. . . و دیگری را و دیگران را. . . آری « وجود علی » نیز از موضوعات معرفت فطری است ; این معرفت را بر بنی آدم, بدان جهت پیش از تولد آموخته اند كه دنیا مدرسه ای لایق آن تعلیم ندارد, و مكتبی قادر بر تعریفش در گذار حیات نیست. او كه خداگونه است و شناسائیش نیز آنگونه كه خدا را كنند. فردوسی چه نیكو سراید: خداوند بالا و پستی توئی ندانم چه ای هرچه هستی تویی
آنچه را كه در فطرت ما, معرفتش را نهاده اند از قبیل: معرفت حق, معرفت خیر, معرفت جمال, معرفت فضیلت و كمال , و نیز معرفت قبله لایق, كه خداست , و معرفت اسوه لایق كه رسول و امام معصوم است و آمیخته این معارف را با گل آدمی, و به ویژه با دل او, « ولایت » نام كرده اند. اگر بخواهند كه به بیان آرند, جز به یافتن مصداق, و ارائه آن, نه ممكن می شود و نه سزاوار است. و بدین جهت گفته اند و به حق است كه گفته اند: « علی علی »
و اما, هر كس از هر طایفه و گروه و از عقیده و منظری او را به گونه ای دیده است:
زورمندان گویند: او, دلیری بی همتا بود و مبارزی قلعه گشا, هرگز به دشمن پشت نكرد و هیچگاه حریف را از دست نداد.. . به هر سو شتافت غلبه نمود. و به هر كس رو آورد چیره شد. گاه به دو شمشیر نبرد می كرد, و زمانی بی اسلحه, گردان را به خاك می افكند. چون شیر, هیبت داشت و چون كوه, عظمت, پهنه میدان, زیر پای او می لرزید, و صحنه نبرد, در كنار او می خروشید, و در عین حال, چنان بلند همت بود كه امر می كرد: « ای سپاهیان! تا دشمن, ستیزه آغاز ننماید, بر او حمله مبرید » . « و چون درماند و رو به گریز نهد, او را دنبال مكنید.. . » « و چون زخمی شد و درافتاد, وی را مكشید » « به مال و منال او هم, دیده مدوزید » « برزنان و كودكان خصم, رحمت آرید.. . » او چندان عفت داشت كه وقتی معاندی در مقام نبرد, دست به حیله عاجزانه می زد, و عورت خود ظاهر می ساخت, روی از او برمی تافت. و به محض اینكه دشمن, راه تسلیم می گرفت, امان و نجات می یافت. آن بزرگواری یی كه او را در باب بیگانگان بود, مافوق درك انسان بود و نمودار لطف خدای سبحان. بر همان دشمن كه آب را از او منع نموده بود, چون قدرت می یافت, بذل آب می كرد و بر همان مخالف, كه وی را به دشنام گرفته بود, چون به درماندگیش پی می برد, مددش می نمود, و راه چاره اش می گشود. ندانم كه روح او چه عظمتی داشت, و افق اندیشه وی كجا بود! امیران گویند: او, امارت بر جانها داشت و نگهبان ارواح و دلها بود. افراد تحت حكومت خویش را, بزرگ می داشت و از حد مملوك و رعیت, و زیر دست و محكوم, بس بالاتر كشیده, در مرتبه برادر و برابر می نهاد. گرچه جاهلان بی لیاقت را پای از گلیم به در می رفت, و باد نخوت و كبر در سر می گرفت, باز او را تغییر روشی, حاصل نمی شد, و تحدید قدرتی در كار نمی آمد. آزادی به معنی تمام, در حكومت او بود و امنیت جانها به مفهوم تام, در امارت وی. . . تختش, سكوی مسجد بود, و دربارش, پهنه آن, و قراولانش, صحابه باایمان. داوران گویند: داد او, حق دادگری به كمال داد, و عدل وی, عدل عدالت, به تمام نهاد. در همان جامعه منحرف و منحط كه جز هواپرستی و عناد و شهوات, كس را توجهی نبود, و به انصاف و خیر و مصلحت, هیچیك را اعتنائی نه, چندان عدل ورزید كه از شدت دادگری در محراب عبادت كشته شد, و آن آیت خدائی, به گاه دعا, غرقه به خون گشت. چنان پایبند حق بود كه به محض ادعای یهودی, به محضر قاضی می رفت, و چون او را در رابر مدعی, احترامی خاص می نهادند, خشم می گرفت و از این عدم مساوات, در پیشگاه داد, فریاد می كشید. به خاطر آنكه گوشواری, از یك زن غیر مسلمان ربوده شده بود, خوابش نمی برد, و راحت نداشت. . . و برای آنكه برادر معیل او, بیش از حق ناچیز خود, مدد مالی می خواست, داغ بر دستش می نهاد. و بدان جهت كه عاملی, تحفه ای از كسی پذیرفته بود, نامه های پر عتاب به وی می فرستاد. انصاف, كه هیچكس مانند او انصاف نداد, و حق عدالت ننهاد. بینوایان و بی كسان گویند: او, یار ستمدیدگان بود و سرپرست بیوه زنان. گاه در قبال دیده های گریان دو طفل یتیم, زانوانش را رعشه می گرفت و بر
خاك می نشست. و زمانی برای نوازش كودكانی دیگر, پشت خم كرده, آنان را بر می نهاد و طفلانه سرگرمشان می داشت. شبها, انبان خواربار به دوش گرفته و برزن ها, می پیمود و در زوایای تاریك شهر, در خانه مستمندان می گشود.. . آری چنانكه او را نشناسند, محبت می كرد و بدان گونه كه نامش ندانند, تفقد می نمود. آنگاه عاجزان گوشه نشین, و بیماران مسكین, پیران بی یار, و كسان بی غمگسار, زنان بی شوهر, و فرزندان بی پدر, دانستند كه
آشنایشان كه بود. و دوست با وفایشان كدام, كه شنیدند صوتی آسمانی در فضای كوفه طنین افكند می گفت: « تهدمت و الله اركان الهدی و انطمست اعلام التقی و انفصمت العرو0 الوثقی , قتل ابن عم المصطفی , قتل علی المرتضی, قتله اشقی الاشقیا » « به خدا سوگند, پایه های هدایت فرو ریخت و نشانه های تقوی محو شد و رشته محكم اتصال خدا و مردم گسیخت, پسر عم پیمبر, علی مرتضی, كشته شد. او را تیره بخت ترین افراد به قتل رساند. »
زنان گویند: دخترانی كه او پرورد و به دامن اجتماع آورد, سرآمد زنان جهان بوده اند و مفخر عالم نسوان, رقیه اش را كه از بیت المال گردن بندی به عاریه مضمونه گرفته بود, می خواست چون راهزنان دست برد و خزانه دار را به زنجیر و قید سپارد, چرا كه بی اجازت
مومنان و یا امیر ایشان, تصرفی در بیت المال شده است, و چرا در آن مجلس كه ممكن است دختران فقیر, بی گوشواره و زینت باشند, دختر او با زیوری جلوه كند, و دل كسی را به یاد فقر برنجاند. زینبش, آن بود كه دو فرزند رشید خویش, در پیش دیده, به
راه خدا داد, و خود, ناظر مبارزه آنان علیه سپاه ظلم و بیداد بود, و همان كس است كه نقشه وسیع و عمیق سالار شهیدان , حسین (ع) را به تمام و كمال, اجرا كرد و « شیرزن كربلا » لقب یافت و بالاخره خصم را آنچنان از پای درآورد كه قوت تدارك مافات برایش نماند.
خطبات او, بدن مردان را می لرزاند و صداها را در گلو خاموش می كرد, زنگ شتران را از نوا می انداخت, و دشمن و دوست را به عظمت نهان خویش, چنان آشنا می كرد كه می گفتند: « مگر علی (ع) دوباره سر از خاك برگرفته و چنین داد سخن می دهد » آری, خانواده او همه عفیف و مهربان, نوعدوست و خلیق بودند. مگر آنگاه كه به شكرانه بهبود حسنین, پدر و مادر, قصد روزه كردند, همه فرزندان و حتی فضه خادمه نیز اقتدا نكردند و آنگاه
كه سه شب, مسكین و یتیم و اسیری به هنگام افطار, طلب یاری كردند, تنها قرص نانی را كه قوت یك شبانه روز هر فرد بود, همه , حتی فضه, نبخشیدند ! عجب است كه همسر و شریك زندگیش « بانوی بانوان جهان » و در عصمت و طهارت, بی قران بود و دختران وی به
پاكی و صفا و علم, و هنر و ادب و ایمان, بهترین دوشیزگان به شمار می رفتند. دانشمندان گویند: تنها او بود كه « سلونی » می گفت و چنان كه ادعا می كرد, عالمی را به نور دانش خویش روشن می ساخت, هرگز پرسشی را بی پاسخ ننهاد, و نهانی نماند كه از چهره آن پرده نگشاد, می فرمود: « فوالذی نفسی بیده لاتسالونی فی شی فیما بینكم و بین
الساعه. . . الاانباتكم » « بدان كس سوگند كه جانم در دست اوست, درباره هر چه كه از حال تا واپسین لحظه بقای عالم وجود دارد و خواهد داشت , بپرسید, جواب خواهم داد. »
هر چه از مسائل ریاضی و طبیعی مطرح می كردند, جواب می گفت, و در هر بحث كه از ادب و علوم, پیش می كشیدند, در سخن می سفت, و باز می نالید كه: « ان هیهنا لعلما جما »
« براستی كه در اینجا بس علم نهفته است » كنایه از آن كه كسی را نمی یابم كه از این بحر زخار, نصیبش دهم, و مستعدی نمی بینم كه از این گنج سرشار, امانتش نهم. گرچه اصحاب او, بهترین افراد بودند و اطرافیانش آماده ترین كس از نوع آدمیزاد, اما سینه ای كه وی داشت در وسعت از عالم می گذشت, و آن اندوخته كه در آن بود به وفور, از جهان جان, تجاوز می كرد. به شرحی كه درباره « طاووس و خفاش » داده, توجه نما تا طومار عالمان تشریح درهم پیچی و به اسرار علم لدنی, كه بی كالبد شكافی و مشاهده دیده, همه چیز دریابد, واقف شوی. آنگاه از خود بازپرس: او كه در برابر مردمی فاقد علم, این گونه تحلیل مسائل طبیعی كرده است, اگر مستمعی دانشمند می یافت, چه می گفت و چه نكته ها بیان می داشت ! بدانچه درباره آفرینش « آسمان و انسان » فرموده, امعان نظر كن تا جهان را هزاران برابر از آنچه تصور می كنی, وسیعتر بینی, و جهانیان را میلیونها از این معدود, بیشتر یابی. آری, به آن سوی منظومه ها نیز دیده معطوف داری, به موجودات
زنده باشعوری كه در عوالم بسیار دیگر, به سر می برند, توجه مصروف نمائی, دنیا را بس بزرگ و بی حركت و فعالیت بینی, و ابتدای آفرینش را آن سوی وهم و فهم یابی, چنان عظمتی در خلقت ملاحظه كنی كه در اعماق ذات خود نیز اثری از غرور و منیت (و بلكه جرات ابراز وجود) سراغ ننمائی. آنگاه, وارسته از خویش, محو آفرینش, و واله آفریدگار شوی, و دریابی معنی آنكه درباره « آل الله » گفتند: « فعظمتم جلاله و اكبرتم شانه و مجدتم كرمه و ادمتم ذكره » « شمائید كه جلال خدائی را, به عظمت نشان دادید, و كار او را معرفی كردید, بخشش وی را مجد بخشیدید, و یادش را دوام و بقا نهادید »
و فرمودند: « لولانا لما عرف الله » « اگر ما نبودیم, خدا به درستی شناخته نمی شد. » به هر حال, در ادب او بنگر, در فصاحت كلامش دقت كن, در مضامین بكر او, در تحلیلات روانی وی, در كشف رموز اخلاقی و اجتماعیش, همه و همه اعجاب آور است و تمام, گفت انگیز. دانشمند عرب گوید: « قواعد زبان ما را او نهاد. » خردمند دیگر گوید: « در حكمت و دانش را او گشاد » حقوقدان گوید: « مشكلات قضا را او شرح داد. » وبالاخره, آن دانشمند مسیحی می گوید: « علی علیه السلام جائی را اشغال كرده است كه: یك دانشمند, او را ستاره درخشان علم وادب می بیند. و یك نویسنده برجسته, از شیوه نگارش او پیروی می كند.
و یك فقیه, همیشه بر تحقیقات و نظرات وی تكیه می نماید. » علمای اخلاق گویند:
آن تضاد, كه در وجود او می بینیم در هیچ آدمی سراغ نداریم, و این جز دلیل بر داشتن روانی مافوق جانها, و اراده ای برتر از همه عزمها نمی تواند بود, والا چگونه ممكن
است كسی در نهایت اقتصاد مالی بسر برد, و یك باره زندگی خویش با فقرا تقسیم كند
گاه, كسی سنگین دل ترین جلوه كند و باز, در برابر « طفلی روی زرد » نرم خوی ترین آدمی باشد. همان كسی كه كمترین جراحت را برتن روا ندارد, به گاه جهاد, برزخمهای بسیار تن , و بلكه نابودی جان خویش اعتنا نكند. كجا شنیده اید كه كسی در خانه, مغموم نشیند, و اشك از دیده اش فرو غلطد كه: « چرا هفت روز است برای من مهمان نیامده مبادا كه خدا را ناراضی كرده باشم » ! كیست كه تواند در روی سینه خصم هم از بی ادبی او در
گذرد, و خشم خود فرو خورد و از حدود حق تجاوز نكند كیست كه تواند كینه توزترین دشمنان خویش را به هنگام غلبه ,عفو فرماید ! كیست كه در مقام حكومت و سلطنت, به دست خود, « جو » آسیا كند, كفش خویش را اصلاح نماید, و پیراهنی پوشد كه گوید: « بر آن چندان وصله زده ام كه از وصله كننده آن شرم دارم. »
كیست كه خوراكش نان جوینی باشد كه آنرابه زانو شكند, و به گاه نبرد, با یك دست, در خیبر كند و بر فراز خندق دارد تا سپاهی از آن بگذرد. . .
بیگانگان گویند: او را همتائی در میان نوابغ جهان و قهرمانان عالم امكان
نیست, و آنگاه كه اهل تحقیق, وی را با یكایك بزرگان بی نظیر دنیا, و فرزندان بی مانند اجتماعات, مقایسه كرده اند و صفات و اطلاعات و تدابیرش را سنجیده اند, چنانش دیده اند كه با وجود همین دید ظاهر و آشنائی اندك, باز بر آنان رجحان محسوس داشته, و فضل روشنی نسبت بدیشان دارا بوده است, و چون برتری وی را در تمام جهات و همه جوانب ,
منظور نظر ساخته, و در یك آدمی فرض كرده اند, قابل تصور و جمع نیافته اند.
لذاست كه گفته اند: « چنان كس كه ما شناخته ایم, مگر در عالم خیال, رنگ وجود گیرد, والا از نوع انسان, چنین فضایل , آن هم بدین كمال, صورت نمی یابد, و از همه مهم تر آنكه جمع
آنها در یك فرد, هرگز گرد نمی آید. » فرقه ای گویند: ما در او, آنقدر اثر خدائی یافتیم, و صفات پروردگاری به دست آوردیم كه به عاقبت ندانستیم: او خود, خدای بود یا از خدا جدای بود ! ومات الشافعی و لیس یدری علی ربه ام ربه الله شافعی (پیشوای مكتب شافعیان) در حالی بمرد كه تحقیق او در باره علی علیه السلام نتوانست پاسخگوی آن باشد كه: « خدا پروردگار اوست, یا علی » فرقه دیگر گویند: در او روح الوهیت بدمید, و چندان درافزود كه كمال ظهور یافت و خدائی گرفت و به ربوبیت پرداخت. دیگران گویند: او خود, ابتدا خدا بود و در لباس فردی انسان جلوه كرد, و مدتی دیده های خلق را نگران و خیره ساخت, و باز پر گرفت و از نظرها محو گردید. و هرگه كه پیمبر خاتم به مقام قرب خلاق عالم « قاب قوسین او ادنی » می رسید او رانیز حاضر در بارالاهی می دید. و چون طعام بهشتی به عالم معراج پیش آوردند, دست خدا هم از آستین به درآمد. اما جز نشان دست علی علیه السلام نداشت. . . به هر حال, خدا بود به جمالی دیگر, و در قالب یك فرد بشر. اهل طریقت گویند:
او مظهر الله است و رهبر راه كسوت پیران را او بخشد و طریق سالكان را او گشاید. دستگیر همه, اوست و هر مرشد و مراد, نایب او. رونده, به نور وی راه به حق یابد, و طالب, به
عنایت او سوی مقصد شتابد. در چهر او خدا تجلی كند و در جامه او, آفریدگار, خودنمائی نماید. دل اگر خداشناسی, همه در رخ علی بین به علی شناختم من, به خدا قسم, خدا را
هر رشته ای از فقر, عاقبت بدو پیوندد, و هر سلسله از اهل طریقت, نسبت نهائی به او رساند. شیعیان گویند: او, وصی پیامبر گرامی اسلام بود, و همتا و همدوش وی.,
در امر ابلاغ حق ,امام مسلمین و امیر مومنین, برگزیده خدای , و به فضل و عصمت و علم, بی همتای. اوصیای دیگر همه زاده او, و اولیای حق همه فیض داده او.. . منصب ولایت را نیز دارا بود كه خود مقامی الاهی است: « انما ولیكم الله و رسوله والذین امنواالذین یقیمون الصلا0 و یوتون الزكا0 و هم راكعون » صاحب ولایت بر شما, فقط خدا و رسول اوست و آن كس كه در حال ركوع, به مستمند احسان می كند. او از همه خلق برتر است, و برای رهبری به حق , شایسته تر, محبت به او, نمونه ایمان است و اطاعت از او,
نشانه ایقان. . .
هر كه او را یار, خدایش مددكار, و هركس وی را خواستار, پروردگارش به مهر نگهدار.
« اللهم وال من والاه و عاد من عاداه, وانصرمن نصره, واخذل من خذله » « خداوندا! آن را كه دوستش دارد, دوست بدار, و آن را كه با وی دشمنی كند, دشمن دار! از هركس كه مدافع اوست, دفاع كن, و آن كه وی را تنها بگذارد, بی كس و یار رها كن » ! اهل دعا گویند:
« هو بشر ملكی, و جسد سماوی, و امرالهی, و روح قدسی, و مقام علی , و نور جلی , و سرخفی( » 1 ) « او بشری فرشته خو است, و پیكری آسمانی و وجودی الاهی , و روانی پاك, و مقامی والا, و پرتوی رخشان, و رازی نهان. » « هوالناطق بالحكمه و الصواب, هو معدن الحكمه و فضل الخطاب( » 2 ) « او, گویای حقایق و راستی هاست, و منبع علم واقعی و نظرات نهائی (در باره حق و باطل و امور دین و انسان.) » « هو من عنده علم الكتاب( » 3 ) « او, همان است كه, دانش كتاب خدا در سینه اوست » « هوالكوكب الدری( » 4 )
« او, ستاره تابان است (برای ماندگان راه.) » « هو من انجی الله سفینه نوح باسمه و اسم اخیه. حیث التطم الما حولها وطمی( » 5 ) « اوست آن كه به نام وی و برادرش (رسول خاتم (ص , » خداوند, كشتی نوح را آنگاه كه موج آب فرو می كوفت و از پهلوها بالا می گرفت نجات داد. » « هومن اودع الله قلبه سره( » 6 ) « او كسی است كه خدا, راز خویش, در دلش نهاد. » و باز برتر شناخته و گویند: « هودین الله القویم , و صراطه المستقیم( » 7 )
« وجود او, تمام نمای دین پایدار الاهی است, و معرف راه راست و بی لغزش خدایی. »
« هوسبیل الله( » 8 ) « او, نمایشگر طریق همگانی خلق است (به سوی خالق. .)
« هوالذكر الحكیم, والوجه الكریم, والنور القدیم, امین العلی العظیم( » 9 )
« وجود او, یادآور خدای حكیم است, و جلوه گر فضل پروردگار كریم, و جهت نور ازلی و قدیم, و امانتدار دادار بلند جاه عظیم. » « هوالوسیله الی الله( » 10 ) « او, مایه وصول به (معرفت و رحمت) خداست. » « هو باب الله( » 11 ) « او, باب ورود به آستان رحمانی و عنایت یزدانی است. » « و باب حطه الله( » 12 ) « او, باب بخشایش بی منتهاست. »
« وفضل الله و رحمته( » 13 ) « وجودش, فضل و رحمت الاهی است. »
« هوحجه الله , وامین الله , و ولی الله( » 14 ) « او, دلیل و راهبر به سوی خداست, و امین به معارف دانای بی همتا; او ولایت یافته از جانب حق است. »
« هو صفوه الله و خالصه الله , و خاصته( » 15 ) « او, برگزیده و خاص و خالص شده, بهر خداست. » « هو علم الله( » 16 ) « او, علم بی كران ایزد است. »
« هو سرالله و موضع سره( » 17 ) « او, راز الاهی و قرارگاه سرخدائی است. »
و بالاخره: « هو حق الله( » 18 ) « او حق الله است, (یعنی: نمایشگر صفات جلال, و نمودار نیروهای لایزال, نمای خواست حق متعال, از آفرینش انسان, و سیر او به كمال. »
(چون بیان را قدرت ترجمتی شایسته نبود, دم دركشید و فهم آنها, به اهل آن واگذاشت. ) اهل قرآن گویند: در كتاب آسمانی او, گاه به عنوان « صاحب ولایت از جانب خداوند » آمده(; 19 )گاه به صفت « صادق » نامیده شده(; 20 ) در جائی نماینده كمال دین و اتمام نعمت پروردگار بر خلق است( 21 ;) و به جائی دیگر, معرف طهارت نفس و عصمت
خانوادگی( 22 ) . در آیتی او « منذر » است( 23 )و به دیگر آیه « جان پیغمبر » (24 ;) به سوئی نمودار « خیرالبریه » است( 25 ) و سوی دیگر, اصل « حبل الله » . ( 26 )
گاه مودتش تكلیف شده( 27 )و گاه عظمت ذاتش تشریح گردیده; گه مشتری خاص رضای خداست و به جان خویش در این معامله بی اعتنا. ( 28 ) و گاه نشان دهد كه خدا مهرش در دل مومنان می نهد. ( 29 ) جائی دیگر, ولایتش را بر پیغمبران سلف مسلم
می دارد(30 ;) در آیه ای او را « اذن واعیه » خواند چون حقایق را نیكو شنود و هرگز از یاد نبرد(31 )و در دیگر آیه , او را برای رسول الله « یار خدائی » داند(32 ;) به سوئی او را بر پیغمبر « حسب من الله( » 33 ) شمارد و سوی دیگر, وی را دوستار خدا و نیز محبوب او شناسد(34 ;) گاهی نیز « صالح المومنین » خواند. ( 35 ) و بسیار جا به ذكر صفات و مقامات معنوی وی پردازد, و برای آنان كه عاقلند و فهیم, صاحب لب اند و متوسم (یعنی به آثار, دریابند و به نشانها درك مقصود كنند) بی ذكر نام وی, و بدون محدود كردن او در لباس شخص و انسان, این وجود با عظمت و آن عظمت وجودی را معرفی نماید(36 ) . آری , (الكنایه ابلغ من التصریح) . ( 37 ) و از همه بالاتر: آنجا كه او را برامین حق و رسول مطلق « شاهد الاهی » خواند, و آیت قرآن را (بنا به قرائت و تفیسر معصوم (ع » چنین ارائه نماید كه: « افمن كان علی بینه من ربه (یعنی: رسول الله) و یتلوه شاهد منه . . . اماما و رحمه( » 38 ) قران) است, و گواهی صادق, و شاهدی بینای حقایق, و منسوب به خدا (مانند علی (ع) كه با تمام شوون وجودی, شاهد راستین رسالت است) او را در پی. . . شایسته پیروی نیست آری. » او را بر « دلیل, » دلیل داند, و بر « امین » گواه امانت شمارد. واقعا چه مقامی بلند را داراست و علو ذات وی را, حد به كجاست عابدان گویند: آن بندگی كه او كرد, كی بنده ای را ممكن شود و آن حال كه او را در عبادت بود, جز وی كجا كس را رخ تواند داد ! او را با دیگران چه نسبت !! وه! كه در پای هر نخل, به خلوت شبها نماز می كرد و به زاری و الحاح, راز و نیاز می گفت; چنانكه بسان چوبی از پای می گردید و به خاك می افتاد تا نسیم حق, نوازش دیگری كند, و به حال و احساس, بازش آرد, زیرا كه توجه به دنیا نیز باید, و یكسر, منصرف از « ماسواه » نشاید.
او كه در نماز نافله, تیر از پایش كشیدند و درنیافت, كی با دیگران در حضور قلب, قابل قیاس تواند بود ! بالاخره هم او كه در محراب عبادت, ضربه خورد, و فرق
شكافت و با اینهمه از نماز دست برنداشت, و به مدد یاران, آن را به تمام گزارد. هنگامی كه فرزندش « حسن (ع » ) به خدمت شتافت, اولین كلماتش این بود كه: « ای حسن بایست وبا مردم نماز بگزار. » از درد خویش چیزی نگفت, و فریضه را تعطیل نكرد. از قاتل و دستگیری او هم سخن به میان نیاورد, جز آنكه اگر دیگران یاد نمودند, وصیت به خیر كرد (یعنی به گذشت و احسان تاكید فرمود. ) این صبر كه دارد و این بلندی همت و روح, در چه كسی یافت می شود ! یه جز از علی كه گوید به پسر, كه: قاتل من چو اسیر توست اكنون, به اسیر كن مدارا دیگر آنكه كجا شنیدی كه آدمی, به بندگی فخر كند وعزت خود در آن بیند غیر او كه می گفت: « كفی بی عزا ان اكون لك عبدا و كفی بی فخرا ان تكون لی ربا انت كما احب فاجعلنی كما تحب » « ای خدا! مرا همین عزت بس, كه بنده توام, و همین افتخار كافی است كه تو پروردگار منی, تو چنانی كه من خواهان آنم, مرا نیز آن چنان بدار كه خود می خواهی. » هر كس كه عبادت كند, اگر چه دنیا نخواهد, لااقل طالب عقبی باشد; ولی او گوید:
« ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فی جنتك, بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك » الا هی! این بندگی من در آستانه تو, نه از بیم آتش است ونه به شوق بهشت, بل آنكه ترا معبودی لایق شناخته ام وبه عبادت تو پرداخته. » هیچ نظر بلند را نظری چنین بلند, نباشد!!
پایان سخن آنكه: همه در باره او به تحقیق پرداختند, و در راه شناختش, به جان شتافته; اما هر چه رفتند كمتر دریافتند, حیرت زده واماندند و قصه ها بافتند: آن یك, انسان كاملش گفت و این یك, « فرشته. » آنش « اعجوبه » نامید واین, « آفریننده. » آن « پیشوا » خواند واین, « حلول كرده خدا » . وباز هم همه مبهوت, وتمام متحیر. هر یك به نظر خویش مطمئن شدند, راه رفته را درست پنداشتند, ودل بر آن گماشتند: « كل حزب بما لدیهم فرحون » هر گروهی, به آنچه می اندیشند و معتقدند, دلشادند. » ولی, ندای رسول خدا در همه جا طنین انداز گشت كه فرمود: « یا علی! هیچكس جز خدای و من, چنانكه بایست, ترا نشناخت. »
* * *
![](https://img158.echo.cx/img158/2778/glitterdil8lj.gif)
![](https://img159.echo.cx/img159/1132/lbar1ii.gif)
![](https://img158.echo.cx/img158/2778/glitterdil8lj.gif)
![](https://img131.echo.cx/img131/1985/rbar7wq.gif)
پاورقی
1 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
2 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,375 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
3 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,376 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
4 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,377 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
5 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,375 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
6 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
7 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,363 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
8 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,356 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
9 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
10 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
11 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,355 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
12 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,378 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع) .
13 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
14 « مفاتیح الجنان: » صفحه 359 ,378 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع.)
15 « مفاتیح الجنان: » صفحه ,377 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
16 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
17 « مفاتیح الجنان: » صفحه 352 ,357 زیارات مطلقه امیرالمومنین (ع.)
18 « تفسیر البرهان: » جلد 3 صفحه .369
19 تمام آیاتی كه مورد استشهاد قرار گرفته است , بنا به تفسیر علمای اهل سنت در باره علی (ع) شناخته شده وبرای ملاحظه اسناد آن به (حق الیقین شبر جلد 1 صفحه 192 به بعد) مراجعه شود.
20 توبه: .119
21 مائده: .3
22 احزاب: .33
23 رعد: .7
24 آل عمران: .61
25 بینه: ,7 « بهتر آفریدگان » .
26 آل عمران: ,103 « رشته رابط خلق با خالق » .
27 شوری: .23
28 بقره: .207
29 مریم: .96
30 زخرف: .45
31 حاقه: .12
32 انفال: .62
33 انفال: .64
34 مائده: .54
35 تحریم: .4
36 حجر: .17
37 كنایه رساتر از تصریح است .
38 هود: .17
محب ولایت