به طور كلی منظور از مجادلات خانوادگی
چیست؟ آیا درست است كه هر اختلاف نظری در خانواده مجادله نامیده
شود؟
زندگی خانوادگی اصیلترین، كاملترین
و بنیادیترین نهاد زندگی اجتماعی است. بویژه در فرهنگ ایرانی، نظام خانواده،
كوچكترین واحد تحلیل پدیدههای اجتماعی محسوب میشود.
مانند هر واحد اجتماعی دیگر، در نظام
خانواده نیز انواع كنشها وجود دارد. این كنشها و رفتارها میتوانند كنشهای
هنجار، موافق و سازگار یا برعكس آن كنشهای نابههنجار، ناسازگار و نامتعادل باشد.
شما در حالت ایدهآل میتوانید یك خانواده فارغ از هرگونه بحث و جدل را تصور كنید،
اما اگر به واقعیت امر برگردیم و موارد تجربه شده را بررسی كنیم میبینیم اكثر
خانوادهها دارای كنشهای ناسازگاری هم هستند. یعنی وجود ناسازگاریها و مجادلات
طبیعی است. مسالهای كه اهمیت دارد این است كه این تنشهای خانوادگی از كجا شروع
شده و به كجا ختم میشود؟
چه موقع این تنشها به بحران
میرسد؟
این تنشها تا زمانی كه به نقطه بحرانی
نرسد نگرانكننده نیست. اتفاقا ما در ادبیات خودمان هم داریم كه میگویند دعوای زن
شوهر نمك زندگی است، اما اگر این مجادلات از حد بحرانی كه نسبی است، گذشت باید به
آن رسیدگی كرد.
البته نمیتوان یك قاعده گذاشت و گفت
این حد بحرانی است، چراكه بنا بر شخصیت افراد، سطح زندگی، تحصیلات، طبقه اقتصادی،
اجتماعی و فرهنگی آنها همچنین میزان اعتقادات و باورهایشان و بسیاری موارد دیگر سطح
بحران میتواند برای افراد، متفاوت باشد.
یك مساله جدی اجتماعی كه افراد زیادی
را درگیر میكند زمانی ایجاد میشود كه تنشها قبل از رسیدن به نقطه بحرانی درمان
نشود. مجادلات بعد از تبدیل شدن به یك مساله اجتماعی بتدریج روی كاركردهای نظام
خانواده تاثیر میگذارد و در نهایت باعث بروز پدیدهای جامعهشناختی، به نام
كجكاركردی نهاد خانواده میشود كه اگر تداوم بیابد به سمت آسیبهای اجتماعی میل
میكند.
اساسیترین این آسیبها میتواند در
حوزه نظام خانواده طلاق، بحران هویت و اختلال در فرآیند جامعهپذیری فرزندان و
بسیاری از مشكلات دیگر باشد.
به نظر شما چه عواملی باعث میشود این
مجادلات خانوادگی تشدید شود؟
به طور كلی 2 دسته عوامل مجادلات را
تشدید میكند. برخی از آنها به مساله ازدواج یعنی بیتوجهی در حوزه تشكیل خانواده و
انتخاب همسر برمیگردد. در انتخاب همسر عوامل گوناگونی نظیر همكفو و همطبقه بودن
در اولویت قرار دارد، اما امروزه عواملی نظیر بروز احساسات و بویژه شرایط كلان
شهرها باعث شده دقت و حساسیتی كه دختران و پسران در گذشته، در تشكیل زندگی به خرج
میدادند، كاهش یابد.
از سوی دیگر همین شرایط موجب شده است
تصمیمگیریهای خانوادگی به سمت تصمیمگیریهای فردی سوق پیدا كند.
این بدان معناست كه امروزه دختران و
پسران حق انتخاب همسر را كاملا یك حق فردی میدانند كه هیچكسی نمیتواند در آن
مداخله كند. این به یك تعبیر درست است؛ یعنی اگر واحد تحلیل ما فرد باشد، بنابراین
فرد آزاد است و اختیار این را دارد كه شریك زندگیاش را خودش انتخاب كند اما چون به
لحاظ جامعهشناختی واحد تحلیل ما خانواده در نظر گرفته میشود بنابراین تصمیم برای
انتخاب همسر آینده تنها تصمیم فردی و شخصی نیست بلكه تا حدی تصمیم خانوادگی است.
بنابراین خانوادههای دو طرف باید در این زمینه ورود پیدا كنند.
خانواده دو طرف دعوا كی و تا كجا باید
ورود پیدا كنند؟
البته در این زمینه كه خانواده تا كجا
باید وارد شود تا حدی اختلاف نظر وجود دارد. در گذشته بسیاری از پدر و مادرهای ما
نه تنها در مورد انتخاب همسر تصمیمگیرنده نبودند بلكه تا روز ازدواج هم همسرشان را
ندیده بودند و این خانواده بود كه همسر آینده فرزندش را انتخاب میكرد البته با
توجه به شرایط آن زمان روش درستی هم بوده است.
این در حالی است كه بسیاری از
خانوادهها در شرایط امروزی تصورشان بر این است كه همچنان باید این فرآیند تكرار
شود. در صورتی كه شرایط زمان و ویژگی نسلها تغییر كرده است. در واقع خانوادهها
امروزه نمیدانند تا چه حد باید در زندگی آینده فرزندانشان دخالت داشته
باشند.
به عبارت دیگر خانوادهها بین دخالت و
رعایت سرگردان هستند. بنابراین ما در حوزه ازدواج و شكلگیری زندگی خانوادگی بشدت
فردی شدهایم و خانوادهها را وارد نمیكنیم و از طرف دیگر برخی از خانوادهها هم
كه وارد میشوند، به دلیل ناآگاهیهایشان كار را بیشتر با مشكل روبهرو
میكنند.
مجادلات بین زن و شوهر از چه زمان و
چگونه آغاز میشود؟
آمارهای رسمی نشان میدهند بخش قابل
توجهی از ازدواجها، سالهای نخستین زندگی به طلاق ختم میشود. به عبارت دیگر اغلب
مجادلات، بعد از ماهها و سالهای اول زندگی كه دوره احساسی تمام شدشروع میشود.
حوزه بعدی مشكل ازدواج، مسائلی است كه
در فرآیند زندگی پیش میآید. در این زمینه مشكل از آنجایی آغاز میشود كه بهرغم
بالا رفتن سطح سواد و آگاهی یا حتی سطح بلوغ جسمی و جنسی، ما با معضلی تحت عنوان
بلوغ اجتماعی روبهرو هستیم. در گذشته، نسبت به دوره حاضر بلوغ جسمی و جنسی
نوجوانان عقبتر بود، اما بلوغ اجتماعی آنها به دلیل حمایت و تربیت خانواده به طور
قابل توجهی جلوتر بود. در نتیجه تمام این عوامل جوانان برای تشكیل خانواده در آینده
آمادهتر بودند. خانوادهها از روز اول تولد، فرزندشان را برای زندگی آینده آموزش
میدادند اما امروزه دختران و پسران ما برای زندگی زناشویی و اجتماعی آموزش
نمیبینند. ما آنها را برای این آموزش میدهیم كه چگونه ماشین حافظه باشند و در
زمینههای درسی و مهارتهای مختلف نظیر رایانه یا زبانهای خارجی، تجربه كسب كنند.
چیزی كه در این میان غایب است بحث آموزش زندگی خانوادگی است. همانطور كه مشاهده
میكنید در این میان یك شكاف ایجاد شده است. تبعات این كمبود و شكاف را شاید بسیاری
از ما تجربه كرده باشیم. برای مثال میتوان از درك نشدن تغییر شرایط و فرهنگ
نسلها، در نتیجه دلخوریها و زودرنجیها نام برد. در یك خانواده جوان كه تازه
تشكیل شده، تنها كافی است خانواده دختر یا پسر، انتقاد كوچكی از سبك زندگی آنها
بكند تا به یك باره همه چیز در هم بریزد. در حالی كه این فرزندان باید از قبل
بدانند كه تمام این صحبت از سر دلسوزی است. اگرچه شاید چندان به جا هم نباشد اما
آنها باید مهارت روبهرو شدن با این گونه مسائل را بیاموزند و اجازه ندهند كه آتش
بحث و مجادله در زندگیشان روشن شود.
آیا نحوه تقسیم كار در خانواده و نوع
همكاری میتواند عامل تنش باشد؟
همانطور كه میدانید سبك و سیاق زندگی
خانوادههای امروزی از سنتی به مدرن تغییر شكل داده است. البته این فرآیند بیشتر در
ظاهر و تنها در برخی از زمینههای اتفاق افتاده است.
نمونه آن را میتوانید در بحث اشتغال
زن و مرد مشاهده كنید كه اگرچه زنان هم این روزها به سر كار میروند اما با این
وجود، همچون سابق تمام مسوولیتهای خانه و فرزندان روی دوش آنهاست. حتی در بعضی
مواقع توقعات افزایش هم یافته است. تمام این عوامل میتواند زمینه برای یك مجادله
عظیم را در فضای خانه ایجاد كند. عواملی كه شما بیان كردید بیشتر مربوط به درون
خانواده هستند.
آیا عوامل خارج از خانه هم میتوانند
زمینهساز این مجادلات بشوند؟
بله در بیرون خانواده هم عواملی وجود دارند كه باعث
مجادلات خانوادگی میشوند كه از مهمترین آنها میتوان نظام اقتصادی و الگویی كه در
رسانهها از خانواده موفق ارائه میكنند را نام برد. برای مثال رسانههای مختلف ما
باید سعی كنند مواردی مثل خیانت همسران را به عنوان یك مساله عادی در زندگیها نشان
ندهند. گاهی تكرار بیحد و حصر این مسائل هم میتواند آن را به مبحثی عادی در
زندگیها تبدیل كند. از دیگر موضوعاتی كه هم به رسانهها وابسته است هم به اقتصاد
میتوان به تجمل و اسرافكاری اشاره كرد، چراكه نمایش این تجملگرایی در سریالهای
مختلف ممكن است باعث باز تولید آن در زندگی افراد عادی جامعه شود. بارها دیده شده
كه والدین تنها به خاطر چشم و همچشمی در مراسمی مانند عروسی باعث میشوند خانواده
جدید از همان آغاز با كوهی از مشكلات اقتصادی روبهرو شود و به این ترتیب در این
زندگی سنگ بنای مجادلات قبل از شروع زندگی گذاشته شده است. این مشكلات تنها متعلق
به فضای زندگی شهری هم نیستند و متاسفانه وارد زندگی روستایی هم شده
است.
پیامدهای این مجادلات برای اعضای
خانواده بویژه زن و مرد چیست؟
اگرچه مجادله تا حدی جزو لاینفك زندگی
است، اما باید توجه كرد كه از حد طبیعی آن خارج نشود، چراكه در این صورت آرامش
خانواده به طور كلی از بین میرود و بسیاری از كاركردهای خانواده تغییر میكند.
خانواده معمولا نقش پشتوانه و حمایت فكری و عاطفی اعضای آن را به عهده
دارد.
بنابراین وقتی فضای آرامش بخش حامی
خانواده از بین برود طبیعی است كه چه زن و مرد و چه فرزندان به جستجوی این كمبودها
در خارج از خانواده متمایل میشوند. تبعات این كمبودها میتواند خیانت همسران به
یكدیگر یا افتادن فرزندان در ورطههای ناگواری باشد كه گاهی آینده آنها را به
نابودی میكشد.
نقش فرزندان در دعواهای خانوادگی چیست؟
آیا درست است كه فرزندان از یكی از والدین طرفداری كنند؟
دعوا عرصه
كنش غیرعقلانی است. زمانی كه دو نفر با هم دعوا میكنند مهم نیست كه چه كسی مقصر
است و چه كسی مقصر نیست، بلكه واقعیت این است كه هنگام مجادلات هر دو طرف برخلاف
منطق عمل میكنند. اگر شما این تصور را داشته باشید كه یك طرف دعوا، صد درصد مقصر
است و طرف دیگر اصلا مقصر نیست كاملا در اشتباه هستید. تا به امروز در مجادلات
خانوادگی موردی دیده نشده كه یكی از طرفین كاملا بیگناه و طرف دیگر كاملا مقصر
باشد كه در این شرایط، عنصر سوم میتواند فرزندان، والدین زن و شوهر یا حتی مشاور
باشد. این فرد اگر با پسزمینه و پیشفرض مقصریابی وارد این مجادلات شود، دقیقا
مانند هیزم یك آتش عمل میكند. بنابراین فرزندان، پدر و مادر یا هر كس دیگری، نباید
دنبال مقصر باشند. چراكه واحد مجادلات تنها طرفین نیستند بلكه كل خانواده است.
فرزندان حتی اگر به این حد و اندازه
رسیدهاند كه میتوانند كسی كه بیشتر مقصر است را تشخیص دهند نباید دنبال این باشند
كه با بیان اینكه چه كسی باید مسوولیت اشتباهات را بر عهده بگیرد اوضاع را خرابتر
كنند. این جریان در مورد مشاوران هم صدق میكند. به عبارت دیگر حتی اگر مشاور تشخیص
داد كه مثلا مرد مقصر است و آن را به صراحت بیان كرد در حقیقت كار بیهودهای انجام
داده است.
چراكه اگر مقصر اصلی آنچنان منطقی بود
كه میپذیرفت اشتباه كرده است نه تنها دعوایی اتفاق نمیافتاد بلكه خودش هم مساله
را قبل از مراجعه به مشاور رفع میكرد. بنابراین صراحت داشتن در این زمینه تنها
باعث مشتعل شدن آتش دعوا میشود. حتی ممكن است در ظاهر طرفین در دفتر مشاور، مقابل
فرزندان یا كنار پدر و مادر دعوا نكنند اما در نهایت این ناراحتیها جایی سر باز
میكند و ممكن است به قیمت نابودی زندگی خانوادگی به پایان برسد. در این شرایط
فرزندان باید سعی كنند بین پدر و مادر وصلت مجدد ایجاد كنند. آنها میتوانند در
آرام كردن خشم و ناراحتی والدینشان از یكدیگر گامهای مثبتی بردارند.
این در حالی است كه فرزندان در بعضی از
موارد آتش بیار معركه هستند. این اتفاق دلایل متعددی دارد. از آنجایی كه اغلب
فرزندان به سمت مادر متمایل میشوند شاید بتوان این اتفاق را با زمینههای عاطفی
توجیه كرد. جبههگیری فرزندان گاهی راه را برای هرگونه بازگشت و ترمیم روابط
میبندد. در نهایت باز هم تاكید میكنم اگر این مجادلات به مرحله حادی رسید باید از
كمك مشاور استفاده كرد.
آیا برای مدیریت این مجادلات قبل
مراجعه به مشاور، كاری از دست افراد برمیآید تا از وخامت اوضاع كم
كنند؟
همانطور كه گفتم كه زمانی كه زن و
شوهر وارد عرصه دعوا میشوند آن بخشی از وجود انسان كه غیرعقلانی و غیرمنطقی است،
مدیریت رفتار ما را به عهده میگیرد. در این شرایط بهتر است خود فرد به آن بخش
عقلانی وجودش مراجعه كند. در این مورد عقلانی عمل كردن الزاما غیراحساسی عمل كردن
نیست.
برای مثال ممكن است پدر یا مادری فكر
كند توان ادامه زندگی با همسرش را ندارد، اما میتواند با توجه به احساس وظیفه و
عاطفهای كه به فرزندان دارد این مساله را نادیده بگیرد.
این بدان معنی است كه والدین باید
افقهای بالاتری را مد نظر قرار دهند. این افقها میتوانند وضعیت تربیتی، عاطفی و
اخلاقی فرزندان باشد.
توجهكردن به اهداف والاتر در زندگی
باید با چاشنی گذشت و فداكاری همراه باشد و فضای عفو و بخشش از جانب دو طرف ایجاد
شود.این كار جز با كنارزدن خودخواهیها و غرور بیجای طرفین ممكن نیست. بسیاری از
مسائل و مشكلاتی كه در خانوادهها اتفاق میافتد بسیار ساده است، اما افراد با
نامگذاری این مشكلات تحت عنوان نبود درك متقابل سعی میكنند این مسائل را بزرگ كنند
و به آن اهمیت ببخشند.
البته نباید فراموش كرد گاهی نیز ادامه
ندادن زندگی زناشویی است كه میتواند به نفع همه اعضا باشد. در این گونه موارد جدی
حتما باید از كمك روانشناسان و مشاوران استفاده كرد.
تاثیرات این مجادلات روی بچههای
كوچكتر چگونه است؟ برای مثال آیا درست است بچههایی كه در خانوادههایی با فضای
متشنج هستند یادگیری كمتری دارند؟
ما در حقیقت با این دعواها در حال
تربیت نسلی هستیم كه شخصیتشان مدام در مجاورت با تنشها شكل گرفته است. در واقع ما
با رفتارهایمان كاری میكنیم كه این افراد نمیتوانند در آینده پدرها و مادرهای
خوبی برای فرزندانشان باشند، چراكه خشونت در عمق وجود آنها نهادینه شده
است.
افرادی كه در كودكی مدام شاهد دعوای
پدر و مادرشان هستند در آینده همین مشكلات را با همسرشان خواهند داشت. در كنار این
مساله اختلال در فرآیند جامعهپذیری است كه برای این كودكان اتفاق
میافتد.
این اختلال چگونه به وجود
میآید؟
امروزه فرآیند جامعهپذیری مانند گذشته نیست كه نهادهای
مختلف دست به دست هم بدهند تا فرد جامعهپذیر شود، بلكه مسوولیت اصلی به عهده
خانواده است. برای مثال در گذشته اگر والدین نمیتوانستند از پس این مسوولیت برآیند
پدربزرگ و مادربزرگ دست به كار میشدند و در تربیت فرزندان بخشی از كار را به عهده
میگرفتند، اما این در حالی است كه امروز سایر نهادها، تقریبا خانواده را تنها
گذاشتهاند. پس اگر خانواده فرآیند جامعهپذیری را به درستی انجام ندهد نهاد دیگری
وجود ندارد كه این وظیفه را انجام دهد. اینكه فرزندان امروز با انواع و اقسام
مهارتها رشد و پرورش مییابند اتفاق بسیار خوبی است اما اگر همین فرزندان به درستی
مهارتهای زندگی در اجتماع را نیاموزند امكان ابتلا به بسیاری از ناهنجاریها از
جمله ارتكاب كارهای خلاف قانون در آنها افزایش مییابد.
پریشاد احمدی