شركت تعمیراتی كابل زیر دریایی در نهایت لنگر كشتی 6 تنی را عامل اصلی قطعی كابل زیردریایی و قطعی اینترنت 83 میلیون كاربر اعلام كرد. استفان بكرت، یكی از كارشناسان موسسه تل جغرافی نیز در بررسی كارشناسی خود خرابی كابل توسط فرد یا افرادی را رد نكرد و گفت: ” اگر كسی بخواهد این كابل را قطع كند می تواند اما در حال باید به وسیله لنگر یك كشتی این كار را انجام دهد”.اینترنت در كشور مصر تا آخر امروز به حالت عادی برخواهد گشت و كندی سرعت اینترنت كاربران ایتالیایی و فرانسوی رفع خواهد شد. بكرت گفت: از آنجا كه ارتش آمریكا از این كابل های زیردریایی برای كنترل ترافیك اینترنتی و سرورهایش استفاده می كرد این احتمال می رود كه عده ای از روی قصد این كار را كرده باشند. این موسسه كشیدن كابل های زمینی را راه حل عدم بروز چنین مشكلاتی در آینده برشمرد.
آشنا در آمدیم
یك روز سیدحسن حسینی از بچههای گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد. موقع برگشتن پیش پای او را هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، بغض گلوی ما را گرفت. بدون شك شهید شده بود. آماده میشدیم برویم پایین كه حسن بلند شد. سر و پا و لباسهایش را تكاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: «آشنا در آمدیم، پسرخالهی زن عموی باجناق خواهرزادهی نانوای محلمان بود. خیلی شرمنده شد، فكر نمیكرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»
منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخی طبعی ها) - صفحه: 133
آخ جان گیلاس
حسینهی گردان خصوصاً در زمستان و با سرد شدن هوا، حكم صحرای عرفات را داشت. خلوتی برای بیتوته كردن. در تمامی ساعتهای شبانهروز هر وقت به آنجا میرفتی در گوشه و كنار آن اوركت یا پتویی به سر كشیده در حال راز و نیاز با خدای خود بود. همواره دو نفر از دوستان (البته از سرما) به حسینیه پناه بردیم. خلوت بود. جز یك نفر كه در گوشهای چمباتمه زده و پشت به در ورودی مشغول ذكر و فكر بود. احدی نبود. سلامی دادیم و نشستیم. تازه چشممان داشت گرم میشد كه یك مرتبه آن اخوی عابد و زاهد از جا جست و با صدای بلند و بیخبر از حضور ما گفت: «آخ جان گیلاس! این یكی دیگر سیب نبود.» بله، كاشف به عمل آمد كه رفیق ما از شر وسواس خناس به حسینیه گریخته و سرگرم كارشناسی كمپوتهای اهدایی بوده است.
ابر مأمور
قبل از عملیات محرم، نیروها بایستی در جای خودشان برای حمله به دشمن آماده میشدند، چون دشمن دید داشت، نقل و انتقال نیروها باید در شب انجام میشد. نیمهی ماه بود و مهتاب همه جا را پوشانده. این مسئله ذهن فرماندهان را به خود مشغول كرده بود، شهید حسنپور گفت: «خدا معجزهاش را امشب به عینه به ما نشان خواهد داد.» گفتم: «چهطور.» گفت این نیروها باید از دیدگاهی رد شوند كه دشمن آنها را خواهد دید، مگر قدرت الهی ما را كمك كند. در این صحبت بودیم كه گردان اول به فرماندهی شهید علی مردانی وارد دیدگاه شد. در این اثنا، تكه ابر كوچكی آرام آرام ماه را به صورت كامل پوشاند. خیلی اهمیت ندادیم، گردان كه مستقر شد ابر نیز كنار رفت. نیم ساعت بعد گردان دوم به فرماندهی سید جوادی وارد دیدگاه شد، دوباره تكه ابر ظاهر شد. این بار همهی رزمندگان به آسمان نگاه میكردند و اشكها سرازیر بود، چرا كه امداد غیبی الهی را به چشم خود میدیدیم. در این موقعیت جملهی شهید حسنپور در ذهنم جولان میكرد: «وقتی شما از خداوند كمك بخواهید، او هم كمكش را صد در صد شامل حال شما خواهد كرد.»
منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 105 راوی : هاشم ذوالقدر
آیا به عباس الهام میشد؟
سرهنگ خلبان حقشناس، نماینده نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بودند. من به همراه سرهنگ بابایی كه در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند، برای تحویل پست سرهنگ حقشناس به قرارگاه رفته بودیم. در برخوردهای گذشته، برخورد جناب حقشناس با عباس زیاد دوستانه به نظر نمیرسید: ولی در آن روز ایشان خیلی گرم و صمیمانه با عباس برخورد كردند. او را در آغوش كشیدند و بوسیدند. حقشناس گفت: _ جناب بابایی! من نمیدانم چرا اینقدر شما را دوست دارم. عباس هم گفت: -خدا را شكر. ما فكر میكردیم شما از ما ناراحت هستید: ولی خدا شاهد است كه من هم شما را دوست دارم. جناب حقشناس پس از سفارشات لازم به همراه سرباز راننده خداحافظی كردند و قرارگاه را به مقصد تهران ترك گفتند. عباس پس از رفتن سرهنگ حقشناس شروع كرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقهای نگذشته بود كه بیاختیار روی به من كرد و گفت: _ خداوند او را بیامرزد. خدا رحمتش كند. گفتم: _ كه را میگویی؟ یكباره به خود آمد و گفت: _ همینطوری گفتم. لحظهای بعد باز زیر لب گفت: _ خدا رحمتش كند. سپس چهرهاش در هم كشیده شد و غمگین و ناراحت به نظر میرسید. علتش را پرسیدم، ولی چیزی نگفت. ده دقیقهای گذشت. ناگهان خبر آوردند سرهنگ حقشناس در جاده با تریلی تصادف كرده و به شهادت رسیده است. بیدرنگ سوار ماشین شدیم و به محل حادثه رفتیم. هنگام برگشت عباس سرش را به شیشهی ماشین چسبانده بود و به یاد شهید حق شناس قرآن میخواند و میگریست.
منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 46 راوی : ستوان حسن دوشن