• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3451روز قبل
حجاب و عفاف


دقیقا یادم نیست اولین بار چه زمانی بود که چادر سرم کردم از کودکی به دلیل مجاورتمون با امام رضا علیه السلام برای حرم رفتن چادر می پوشیدم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

من متولد سال 72 هستم و دانشجوی دندان پزشکی، در یک خانواده مذهبی متولد شدم ولی چادر را به اصرار مادرم یا خانواده انتخاب نکردم یعنی مادرم هیچ گونه فشار و اجباری بر من وارد نکردند. چون کل فامیل و اقوام چادری هستند منم فکر میکردم که چادر سر کردن یه اصله! سر کردنش برام خیلی ناخوشایند نبود. شاید اگه ناخوشایند می بود و سر نمیکردم خانواده اصرار میکردن!

دقیقا یادم نیست اولین بار چه زمانی بود که چادر سرم کردم از کودکی به دلیل مجاورتمون با امام رضا علیه السلام برای حرم رفتن چادر می پوشیدم ولی به شکل مرتب از اول راهنمایی شروع شد که در یک مدرسه ی مذهبی ثبت نام کردم و چادر آنجا اجباری بود و دبیرستان هم همین طور.

در تمام این مدت من برای رفتن به مدرسه و خارج آن چادر به سر میکردم ولی هیچ منطق و استدلالی برای آن نداشتم و سعی هم نمیکردم که از کسی بپرسم!خلاصه بگم شده بود عــــــــادت...!

تا اینکه سال 88(سوم دبیرستان) خدا طلبید و خانوادگی رفتیم حج تمتع! تک تک ثانیه های اونجا بودن شیـــــرین ترین لحظات زندگیم بود و خـــــواب های بعد از آمدن هم همینطور! که کلا مسیر زندگیم را عوض کرد...

فضای حج واسه یه نوجوان خیلی جالبه مخصوصا اینکه اولین سفرش باشه! از وصف صحرای عرفات و منا که واقعا زبونم قاصره!

همین جریان باعث شد بفهمم چقدر ارزشم زیاده و نسبت به حجاب و عفافم با آگاهی رفتار کنم

در آخر فقط می تونم بگم که ایمان و زندگی و... همه و همه را بعد از خــــــــدا مدیون حضرت مــــــــادر هستم که الان در این شرایط سخت با افتــــــــخار چادر سر می کنم نه از روی عادت!

چادر من سنگر من است و من سنگر سیاهم را عاشقانه دوست دارم...

افتخار می کنم که وارث چادر فاطمه ام...

ممنون که حرفامو خوندید.در پناه حق پاینده باشید.
جمعه 7/9/1393 - 21:39
حجاب و عفاف


نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

سلام

من یه خانواده ای مذهبی دارم اما خودم از اون دخترهای بد حجاب بودم ، از پوششم راضی نبودند خیلی بهم تذکر می دادند (البته اصلا منظورشان چادر نبود) اما من وقتی با اون حالت بد حجاب میرفتم بیرون و همه نگام میکردن اصلا احساس بدی بهم دست نمی داد...

نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .

نمی دونم چرا این اتفاق افتاد شاید به خاطر نماز خواندن های مرتبم بود، قبلا هم نماز می خواندم اما گاهی کاهلی می کردم ولی مدتی بود مرتب نمازم رو می خوندم همین با چند مسئله ی دیگه شاید ایمانم رو بالا برد که متوجه بد بودن آن نگاه ها شدم در هر حال دیگه تصمیم گرفتم با حجاب بشم

اولش چادر سرم نمی کردم اما حجابم رو کامل رعایت میکردم یواش یواش با خدا صمیمی تر شدم این صمیمیت اون قد ادامه یافت تا اینکه عاشقش شدم یواش یواش پیش خودم فکر می کردم که چه زشته کسی که عاشق خداست بدون چادره! راستش حتی بدون چادر و با حجاب کامل باز نگاه مردم دنبالم بود خیلی عذاب میکشیدم تو 2 راهی مونده بودم . در اون زمان خواهرم که 4 سال از من کوچکتر بود نیز تمایل نشون می داد که چادر سرش کنه و من نیز با دیدن او اشتیاقم بیشتر می شد.

 یک سری چیزها رو بهانه می کردم مثل مشکلات چادر سر کردن مثل پوشیدن لباس زمستانی چون ما هم در منطقه سردسیر زندگی می کنیم و بعضی مشکلات مشابه از آن طرف احساس می کردم با چادر آدم یه منزلت دیگه ای داره پاک تره واسه همین به خاطر عشقی که به خدا داشتم احساس کردم باید کامل ترین حجاب رو انتخاب کنم.در نهایت تصمیمم رو گرفتم با تمام این مشکلات مقابله کرده و چادر سرم کنم .

یه روز که به مراسم نیمه شعبان رفته بودیم تو دلم به اقا گفتم اقا اگه من لایق همراهی شما هستم کاری کن که اسمم تو قرعه کشی در بیاد،-اسم منی که تا حالا از هیچ جا برام جایزه در نیومده-  البته فکر نکنین جایزه خاصی بود و به خاطر جایزه گفتما نه جایزش یه دست لیوان بود!!! فقط به این خاطر گفتم که یه جوری آقا حالیم کنه که تو هم بیا میتونی.

باور کردنی نبود درست تو همون نفرات اول من هم بودم.

دیوونه شدم، گریه کردم، فهمیدم که آقا منو صدام زد...

فرداش با مادرم وخواهرم رفتیم بازار و چادر خریدیم هم من و هم خواهرم.  از اون وقت 1 سال و نیم میگذره و من هر روز بیشتر از دیروز عاشق چادرم و حیا و وقارم می شدم اصلا با چادر انگار از چشمهای هوس آلود دوری ، انگار اصلا نمیبیننت وای که چه حس خوبی داره که نبیننت که خدا و آقا صاحب الزمان با لبخند رضایت نگاهت کنن من اینو با هیچ چی تو دنیا عوض نمیکنم با هیچی....

اولین روز چادری شدنم با اینکه تحول بزرگی بود و احساس می کردم همه من رو نگاه میکنن اما خیلی شیرین بود احساس خیلی زیبایی داشتم احساس می کردم عشقم و ایمانم به خدای مهربونم بیشتر شد

تا حالا اینا رو به هیچکی نگفته بودم اما اینجا گفتم تا شاید یکی با خوندنش چادر رو انتخاب کنه ان شاء الله...

جمعه 7/9/1393 - 21:38
حجاب و عفاف


دختران چادری یک امتیاز دارند و آن اینکه از "ترس از تمسخر شدن" که یکی از ابزار قوی شیطان است گذر کرده اند و این هم نعمتی مضاعف و بسیار پر ارزش است.خانم کوثر محمدی خاطره ای را ارسال کرده اند که در ادامه میخوانید.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

 

من در یک خانواده مذهبی به دنیا اومدم پدر و مادرم به حجاب و حدود مسائل شرعی خیلی اهمیت میدادند، حجاب رو زودتر از نه سالگی شروع کردم لباس هام بلند و موهام پوشیده بود اما چادر پوشش دائمی ام نبود.دوم یا سوم راهنمایی بودم که چادرمشکی رو برای همیشه انتخاب کردم و چادری بودنم رو هم دوست داشتم. هیچ مخالفتی مبنی براینکه زوده یا دلم نمیخواد، نداشتم و تو مدرسه بچه ها هم خیلی برخورد خوبی داشتند و از حجابم خوششون می اومد اما هنوز در مهمانی ها چادر نداشتم.

با ورودم به دبیرستان وآشنایی با یک دوست خیلی قدیمی تحول بزرگی در زندگیم ایجاد شد. ما پیش دبستانی همکلاس بودیم و بعد از تقریبا ده سال هم دیگر رو می دیدیم . دوستی من و فاطمه روز به روز بیشتر و برکت آشنایی با او در زندگیم بیشتر می شد.فاطمه بهترین دوستی است که در زندگی ام داشتم و دارم.

از صحبت ها و رفت وآمد با فاطمه بود که تونستم خیلی ریزه کاری ها رو رعایت کنم، تونستم چادر رو در مهمانی ها جا بدم، حتی حدود هم کلام شدن با یک نامحرم رو یاد بگیرم و این موارد رو الحمدلله با یاری خداوند در زندگیم ادامه بدم. در واقع همه ی 4 سال دبیرستان و همه روزهای بعد دبیرستان برای من با حضور و همراهی فاطمه به زیبایی گذشت .حجاب، ادب ، وقار و متانت فاطمه، نه تنها من، بلکه خیلی از بچه های دیگه را هم جذب کرد.

نکته خیلی مهمی که باید در مورد فاطمه بگم اینه که او با رفتارش و عملش به من درست بودن کارها و ریزه کاری هایی که معمولا نادیده گرفته میشه رو نشون می داد نه اینکه فقط به ظاهر و حرف زدن چیزی رو قبول کنیم. مثلا ادبش ! همه دبیران و معاونان مدرسه حتی خدمتکار مدرسمون خیلی از برخورد فاطمه و طرز صحبت کردنش راضی بودن و ما می دیدیم که چطور با احترام جواب احترام فاطمه رو میدن. ما وقتی عکس العمل بقیه رو نسبت به رفتار فاطمه می دیدیم، یاد می گرفتیم و برامون آموزنده بود. در مورد چادر هم همینطور بود فاطمه برای من از مهمونی ها می گفت و من از پوشش سوال می کردم. یادمه بار اول با تعجب ازش پرسیدم: چادر میزاری تو مهمونی ها!!! اونم بالبخند گفت: بله

خیلی راضی بود از چادر داشتنش و چنان با اطمینان و شیرینی خاصی حرفش رو بیان کرد که باتوجه به تجربه هام از او و کارهای او، برام جای هیچ شک و تردیدی در درستی چادرگذاشتن در مهمونی ها باقی نموند و من آنقدر ترغیب شدم به این کار که با رضایت کامل و اطمینان و علاقه مندی و جدیت در اولین مهمانی که پیش رو داشتیم چادر سرم کردم ،بدون اینکه فاطمه بخواد اصرار کنه و برام دلیل و مدرک بیاره چون بهش ایمان داشتم.

هرچه از برکات دوستی با فاطمه بگویم کم گفتم حتی آشنایی ام با شهدا کار او بود و هنوزم که هنوزه، هربار در صحبت هاش چیزهای جدیدی یاد می گیرم و همه ی این ها رو هم واقعا در عملش می بینم.بگذریم با یاری خداوند و راهنمایی های دوستم حجابم روز به روز محکم تر شد طوری که در دانشگاه با وجود بعضی بی مهری ها نه تنها نسبت به چادرم بدبین یا بی میل نشدم بلکه روز به رو مصمم تر می شدم. وقتی می دیدم اساتیدی را که برخوردشون با یک خانم محجبه خیلی متفاوت بود تا یک خانم بی حجاب خدا رو شکر می کردم . وقتی من حتی با چشم خودم دیدم که یکی از همین استادها! چقدر راحت از دختری با شوخی راجع به قیمت رنگ مویش سوال می کند و... اما همان استاد در مورد دختران محجبه به خودش اجازه ی کوچترین شوخی یا خودمانی شدن نمی دهد و جرات ندارد به حریم شخصی اینگونه دختران قدم بگذارد چگونه می توانم احترام و ارزشی که چادر برای یک دختر محجبه می آورد را کتمان کنم.

این چیزها و حتی گوشه کنایه های گاه گاه، ما را به حفظ چادرمان مصمم تر می کند.دختران چادری یک امتیاز دارند و آن اینکه از "ترس از تمسخر شدن" که یکی از ابزار قوی شیطان است گذر کرده اند و این هم نعمتی مضاعف و بسیار پر ارزش است. چادر آرام آرام به ما کمک کرد که یاد بگیریم برای آنچه می دانیم در نزد خدا ارزشمند است خودمان را قوی کنیم و تسلیم حرف ها و ادم ها و شرایطی که آن را نمی پسندد نشویم چادر علاوه بر تمام خوبی هایش به ما اعتماد به نفس داد . من و فاطمه به چادرمون که نشان هویت یک زن مسلمان ایرانیِ است افتخار می کنیم.

از همه شما که خاطره منو خوندید خواهش کنم برای فاطمه دعا کنید.امیدوارم همه ما در همه ی عرصه ها فاطمی باشیم و پیرو حضرت زهرا سلام الله علیها که ایشون الگوی بی نظیری اند برای تمامی زنان جهان.

جمعه 7/9/1393 - 21:38
حجاب و عفاف


دقیق یادم نیست ولی فکرکنم تقریبا 7 یا 8 سالم بود که خیلی به مامانم اصرار کردم چادر مشکی برام بگیره .

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------



یادمه از 4-5 سالگی اصرار داشتم چادر سرم کنم. یه جوری هم رو می گرفتم که انگار 60 ساله چادر می پوشیدم. همیشه مادرم اون زمانو توصیف می کنه ...

هرچی مامانم می گفت هنوز کوچیکی لازم نیست چادر بپوشی گوشم بدهکار نبود.

حتی از همون کلاس اول یه چادر گل دار داشتم که با اون می رفتم مدرسه ...

دقیق یادم نیست ولی فکرکنم تقریبا 7 یا 8 سالم بود که خیلی به مامانم اصرار کردم چادر مشکی برام بگیره ... مامانم مدام می گفت همین چادر گلدار هم خوبه مهم اینه که چادر بپوشی ولی من می خواستم مثل بزرگتر ها باشم با چادر مشکی ... بالاخره برام تهیه کرد ...

خودم که احساس غرور می کردم باهاش ... ولی بشتر تاثیرش رو اطرافیان بود که دیگه به چشم یه بچه 7-8 ساله بهم نگاه نمی کردن ... بیشتر برام شخصیت قائل می شدن!!!

عاشق اون روزها هستم.

خلاصه خداروشکر از وقتی که یادم میاد به چادر علاقه داشتم. هیچ وقت هم نشده که با خودم یا به دیگری بگم کاش نباید چادر سرم می کردم. چون چادرم رو مثل یکی از اعضای بدنم می دونم. هیچ وقت شده بگید کاش چشم نداشتم؟!!!!!

یه چیز رو که خودم تجربه اش رو دیده ام اینکه دختر بچه ها تو سن 3-4 سالگی خیلی به حجاب علاقه دارن، حتی شده یه پارچه ساده میندازن رو سرشون و یه عروسک بغلشون می گیرن ... این پدر و مادر ها هستن که با رفتارشون این علاقه رو جهت می دهند، تثبیتش می کنند یا با خندیدن و مسخره کردن یا استفاده از یک سری الفاظ که برای خودشون معنی شوخی داره اما برای بچه ها معنی نفی کردن میده اونو ضد ارزش جلوه می دهند! بعد وقتی دخترشون به سن تکلیف رسید، اگر همون ها بخوان به زور محجبه ش  کنن و چادری اش کنند ممکنه در سن های بالاتر دلزده بشه.

برای من اینطور نبود،  یادمه تو بچگی اگه مامانم برام عروسک می ساخت براش چادر هم می دوخت! نوع نگاه مادرها و رفتارشون و سبک زندگی شون می تونه خیلی موثر باشه بر علاقه دخترها به حجاب و حجاب برتر . حالا اگر مادری خودش علاقه نداشته باشه...
جمعه 7/9/1393 - 21:38
حجاب و عفاف


چادری شدنه من و خانوادم بر میگرده به نوع فرهنگ خانوادگیمون و چیزهایی که برامون مهم بوده و هست.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

از دوم دبستان معمولا چادر سرم می کردم سخت بود و لذت بخش! ولی از کلاس سوم دیگه تا امروز 11 ساله خداروشکر هنوز دارمش. اگه نباشه حسه خوبی ندارم!یادمه یه بار روز اول دوم دبستان که چادر سرم کردم که بهش عادت کنم دوستام بهم گفتن خاله سوسکه!! اون روز خیلی گریه کردم ولی مامان و بابابم برام هدیه گرفتن. و خیلی بهم چسبید

چادری شدنه من و خانوادم بر میگرده به نوع فرهنگ خانوادگیمون و چیزهایی که برامون مهم بوده و هست.تو خانواده ما پایه و اساس بر مبنای اعتقادات بنا شده و ما هم از وقتی چشم باز کردیم تو خانواده ای بودیم که محرم و نامحرم همیشه و همه جا "محرم و نا محرمن"  نه اینکه یه جا پسر خاله محرم باشه و بیرون از خونه نامحرم. و اینکه تو خونه با بلیز شلوار باشیم جلو نامحرم و بیرون با چادر !!!! این جور اعتقادات و پذیرفتیم.  خداروشکر

اما چادری موندنه من و خواهرام نسبت به بقیه فامیل و لطف خدا و ائمه و پدر و مادرم میدونم که تحت هیچ شرایطی چادرمون و کنار نذاشتیم. اکثر دخترای فامیل به یه بهونه ای چادرشون و گذاشتن کنار ... طبق شرایط مختلف نه تنها چادرشون و گذاشتن کنار بلکه حجاب دیگه معنایی نداره براشون و اونو یه ظلم از طرف پدر و مادراشون میدونن...

ما هرچی داریم از لطف خدا و ائمه اطهاره. توی رسیدن به نقطه عطفه ایمان، مهم نداشتن افراط و تفریطه. بقیه یا خیلی به بچه هاشون سخت گرفتند یا دیگه خیلی رهاشون کردن .ما سه تا خواهریم با فاصله سنی کم.سه تامون رو چادر فکر کردیم .مطالعه کردیم .تحقیق کردیم .همین طوری به دستش نیاوردیم که همینطوری از دستش بدیم .بعدم پدر  مادرم هیچ وقت ما رو مجبور به کاری نکردن .راهشو بهمون نشون دادن.راه دستیابی به ارامش تو جامعه داشتن چادره

من و یکی از خواهرهام هنرستانی بودیم و تو مدرسه هامون با اون تیپ شخصیتی بچه ها ماها رو ... می دونستن ولی ما کوتاه نیومدیم.الانم که وارد دانشگاه هنر شدیم با سختی زیاد چادرمون و نگه داشتیم . مثلا من که دانشجوی نگارگری هستم و ترم پیش یکی از استاد های ضد دین و ضد انقلابی ما تو دانشگاهی که ما رو با مصاحبه پذیرفته بودن، مشکل پیدا کردم. از اول ترم هی با متلک با من که تو کلاس از همه محجبه تر بودم حرف میزد من هی احترامه استادیشو نگه داشتم و هیچی نگفتم.

دیگه روز اخر امتحان شورشو در اورد و باعث شد نقطه جوشه من بره بالا.برگشت گفت چادریا ادمای امل و ناجورن! گفت الانم تو فیلما چادریا کلفتن... منم دیگه طاقتم تموم شد و شروع به دفاع کردم که برگشت گفت بریز دور این تفکرات قدیمیو که تو ذهنت چال شده .بعدشم گفت کارامو بیارم و قبل از اینکه اونارو ببینه، گفت دلم میخواد بندازمت!!!!منم براش تاسف خوردم و گفتم برام مهم نیست.همه بچه های دیگه بهم میگفتن تقصیر خودته اگه دفاع نکرده بودی این نمرتم خوب میشد ولی اونا چه می دونستن چی واسه من ارزشه و چی ضد ارزش
جمعه 7/9/1393 - 21:37
حجاب و عفاف


قبل از 7 سالگی مامانم برام چادر میدوخت چادر های قشنگ قشنگ :)منم لحظه شماری میکردم که موقعش برسه و بتونم اونارو سرم کنم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من از 7 سالگی چادر سرم کردم با عشق..

چون به قدری دختران با حجاب چادر در خانواده ی ما مورد تشویق و اهمیت قرار میگرفتند که دلم میخواست حتی توی خواب هم چادر سر کنم...

انقدر پدرم با افتخار به من نگاه میکرد و منو با خودش اینور و اون ور میبرد که حاضر نیستم نگاههای پدرمو با هیچ چیز این دنیا عوض کنم:)

قبل از 7 سالگی مامانم برام چادر میدوخت چادر های قشنگ قشنگ :)منم لحظه شماری میکردم که موقعش برسه و بتونم اونارو سرم کنم

و بالاخره روز اول مدرسه مامان یه چادر مشکی کوچولو برام حاضر کرده بود،اتو کشیده گذاشته بود روی مانتو شلوار مدرسه ام ذوق مدرسه یه طرف ذوق سر کردن چادر مشکی یه طرف دیگه تا صبح از انتظار داشتم دیوونه میشدم مثل کسی که میخواد لباس عروسی بپوشه پراز شادی بوودم..

دست مادر گلم درد نکنه...:-*

صبح که مامانم صدام کرد تا وقتی که بخواد چادرو سرم کنه چشم از روی چادر بر نمیداشتم و هی میپرسیدم مامان من دیگه بزرگم دیگه مگه نه؟:) تا بالاخره سرم کردم 10 دفعه رفتم جلو آینه و برگشتم تا بالاخره با صدای مامان مثل یه ملکه خانم از در رفتم بیرون و از اون موقع تا همین الان هیچوقت بدون چادر از خونه بیرون نرفتم ولی هنوزم حسم اینه که مثل ملکه ها هستم:)

بعد از اون روز ها هم که شعور همراه شور شد با تفکرات پشت حجابم هم آشنا شدم و حجابو به عنوان یه سنگر و پرچم نگاه کردمو بهش افتخار میکنم..البته از پدرو مادر مهربونمم که خیلی لطیف و ظریف برنامه ی هدایت منو ایجاد کردند سپاسگزارم...
جمعه 7/9/1393 - 21:37
حجاب و عفاف


تصمیم به چادر پوشیدنم از اونجایی شروع میشه که احساس کردم اون پوششی که خداوند ازم میخواد رو ندارم .

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد کنید.

---------------------------------------------------------------------

من سیده نرگس هستم و 21 سال سن دارم .

بعضی از اوقات از خودم میپرسم واقعا چی شد نرگس مانتویی دیروز تبدیل به یه دختر محجبه چادری شد ؟

اعتقاد دارم که معجزه الهی بوده تا من تو سن 21 سالگی متحول بشم و خداوند اینقدر دوسم داشته که اینطوری راه درست رو بهم نشون داده ..

من همیشه به الهامات الهی اعتقاد داشتم و مطمئن هستم حتما روزنه ای در قلبم بوده که نور الهی این طوری به قلبم تابیده ..

چون تا بحال ندیده یا نشنیده بودم دختری به سن من یک دفعه و بدون این که کسی ازش خواسته باشه محجبه و چادری بشه ..

قبلا وقتی دخترهای چادری رو میدیدم میگفتم این چه کاریه که کسی یه پارچه سیاه بیاندازه رو خودش و اون موقع اصلا فکر نمیکردم خودم زمانی چادر به سر کنم  ....

ولی الان عاشق چادرم هستم و دلم نمیخواد زمانی از چادرم دور بشم ... واقعا هیچ کس نمی تونه احساس منو وقتی چادر سرمه درک کنه

تصمیم به چادر پوشیدنم از اونجایی شروع میشه که احساس کردم اون پوششی که خداوند ازم میخواد رو ندارم . این موضوع رو وقتی متوجه شدم که در حال خوندن قران کریم بودم که به ایه ای رسیدم که خداوند میفرماید   "وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الإرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (  نور/ ٣١)  "  .

 معنی این ایه خیلی منو به فکر وا داشت که ایا من پوششم همونی هست که خداوند الرحمن الراحمین از من دختر میخواد ؟؟ . خداوند خیلی مهربونه و واسه بنده اش از هیچ چیزی دریغ نمیکنه . مگه خدایی به این خوبی و مهربونی از من بنده اش چی خواسته ؟؟ مگر این که هر چی هست واسه راحتی و صلاح بنده شه ؟؟؟؟

من هم مثل خیلی از هم سن هایم از این دسته ادما هستم که اگه کسی بهم بگه این کارو بکن بخاطر این که لج کنم هیچ وقت انجام نمیدم،  خانوادم هیچ وقت بهم گیر نمیدادند و بابت نوع پوشش قبلی ام هی نصیحتم نمیکردن ..

پدرم یه اعتقاد خوبی داره که همیشه میگه با زور و اجبار کسی به راه نمیاد، فقط وقتی میفهمه که با تمام وجود درکش کرده باشه و عاشقش بشه .. اره من همونی بودم که به اختیار خودم عاشق چادر شدم که قبلا فقط یه تکه پارچه مشکی بود ولی الان واسم همه چیز هست ...

و اینطوری شد که من شدم تنها دختر چادری فامیل .... وقتی تصمیمم قطعی شد -که بنده ای بشم که خداوند به فرشته هاش بگه نگاش کنید این همون نرگسی هست که من دوسش دارم که بخاطر من این تصمیم رو گرفته - خیلی میترسیدم که هر کی این دختر جدید رو با حجاب و چادر میبینه چی فکر میکنه و بهم چی میگه؟ ولی زمانی که یاد خداوند می افتادم یه ارامش عجیبی بهم دست میداد چون من اول و اخر فقط و فقط خداوند رو دارم و رضایتش واسم از همه چی بالاتره .

هر چند حرف های زیادی شنیدم و خیلی ها میخواستن منصرفم کنن چون اونا فکر غلط قبل منو داشتن ولی هیچ چیز باعث نشد منو از این هدفم منصرف کنه ...

البته حرف بعضی ها خیلی ازارم داد .بازم با توکل به خداوند گوش ندادم ...

ولی موضوع رو که با مادرم درمیان گذاشتم خیلی خوشحال شد و بهم گفت به خاطر داشتن چنین دختری افتخار میکنم و مادرم زودتر از خودم از شادیش این موضوع رو به پدرم گفت ... 

عاشق اون لبخند بابام هستم وقتی که گفت خیلی دوسم داره ....

وقتی بار اول با چادرم رفتم سر کلاس این قدر همه تعجب کرده بودن که فقط نگام میکردن و بعدش یه سری ها تبریک می گفتن و یه سری ها همش دلیل پوشیدن چادر رو میپرسیدن که چی شد چادری شدم و این که حدس می زدن حتما کسی ازم خواسته تا این جوری محجبه و چادری بشم! ولی هیچ کدومشون نمیدونستن من واسه کسی این کارو کردم که همه کسمه و منو از خودم بیشتر دوست داره و به خاطر او دیگه  نه نگاه کسی رو میدیدم و نه حرف کسی واسم مهم بود چون اونی که باید ازم راضی باشه رو میدیدم ...

راستی تازه متوجه میشم که نوع برخورد دیگران و متلک انداختن پسرا واقعا مربوط به نوع پوشش اون دختر میشه .. یه دختر محجه و چادری دیگه چیزی برای نمایان کردن نداره و اون موقع هیچ چشم هوس الودی روی اون دختر نیست .. در این مدت حقیقتا فهمیدم که حجاب هیچ وقت محدودیت نمیاره تازه باعث ارامش خاطر و فعالیت بیشتر زن در جامعه میشه .... احترامم نزد بقیه خیلی بالا رفته و واسم یه جور خاصی ارزش میزارن ...

الان تو این 6 ماهی که چادری شدم جز خوبی و برکت و معجزه تو زندگیم هیچی از چادر عزیزم ندیدم .. 

چادرم دوستت دارم و ثواب پوشیدنتو به شهدای با غیرت مخصوصا گمنامشون که مادرشون نمیدونه سر کدام قبر واسه بچه اش گریه و درد دل کنه ، تقدیم میکنم که بخاطر من و بقیه هم وطنانشون جون عزیزشون را این قدر خالصانه در راه خداوند دادن تا من الان راحت تو کشورم زندگی کنم ...

خدایا عاشقتم

چادرم خیلی دوست دارم

شهدای عزیزم انشاالله با این کارم تونسته باشم قطره ای از خون پاک شما رو جواب بدم ....

جمعه 7/9/1393 - 21:37
حجاب و عفاف


من در خانواده مذهبی بزرگ شدم و عشق به چادر از ابتدا در وجود من بود از اواسط دبستان چادر یار من شد ولی با ورود به دوران بلوغ و شور نوجوانی پوشیدن چادر من میشه گفت یکی بود چندتا نبود شده بود طوری که خودم هم نمیدونستم چیکار میکنم...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

سلام به همسنگری های عزیز واقعا دستتون درد نکنه به خاطر این طرح قشنگ

داستان چادری شدن من از جمله داستانهای شیرین کاری های شهداست...

من در خانواده مذهبی بزرگ شدم و عشق به چادر از ابتدا در وجود من بود از اواسط دبستان چادر یار من شد ولی با ورود به دوران بلوغ و شور نوجوانی پوشیدن چادر من میشه گفت یکی بود چندتا نبود شده بود طوری که خودم هم نمیدونستم چیکار میکنم

ولی خداوند به من عنایت داشت و با ورود به دانشگاه تحولاتی در من رخ داد البته قبل از دانشگاه نیز حجاب برای من خیلی مهم بود.

رفتن به اردوی جنوب در دوران دانشجویی و برکات همنشینی با شهدا من رو بی نصیب نذاشت و با بستن عهدی با شهدا و کمک و یاری خداوند من نیز به جماعت چادری ها پیوستم.

اولین روزی که چادر را در دانشگاه پوشیدم خیلی روز قشنگی برای من بود.

من در پیاده روی جلوی دانشکده به سمت آنجا میرفتم که گروهی از دوستان ترم بالایی رو دیدم که همگی خندان به سمت من آمدند و پوشیدن چادرم را به من تبریک گفتند و ابراز خوشحالی کردند و من با خوشحالی و کمال اعتماد به نفس وارد دانشکده شدم.

جمعه 7/9/1393 - 21:37
حجاب و عفاف


وقتی برگشتم یه آدم دیگه شده بودم دیگه از نگاه های بد ناراحت که چه عرض کنم زجر میکشیدم تازه چادر معمولی سرم میکردم و سعی میکردم روی صورتمو تا حدی بپوشونم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------

اولین روزی که چادر سر کردم وقتی بود که رفتم اول دبیرستان (البته بچگی هامم چادر داشتم ولی اونا فقط از روی بچگی بود و من خیلی بشون اهمیت نمیدم)مامانم یه چادر خوشگل خریده بود و بهم داد گفت دخترم بزرگ شدی باید از نامحرم خودتو بپوشونی اینم هدیه ی تو برا بزرگ شدنت

منم چادرو سر کردم انصافا هم تا پیش دانشگاهی خوب سرم کردم ولی چون خودم هنوز نفهمیده بودم این چادر چه نعمت بزرگیه، پیش دانشگاهی به بهانه ی اینکه جلوی دستو پامو میگیره از سرم برداشتم؛ اون موقع هیچ حس خاصی نداشتم حتی نمی فهمیدم بدون اون چقدر راه رفتن تو خیابون سخته ،حتی نمی فهمیدم که تحمل نگاه هوس آلود چقدر سخته

تا اینکه به لطف خدا دانشگاه شاهد قبول شدم؛ اون موقع هم چادر رو فقط تو دانشگاه سر میکردم چون دانشگاهمون چادر اجبار بود، سر کلاسم به هوای اینکه می خوره زمین کثیف میشه درش می اوردم بعد از یه مدت با یه سری از بچه ها آشنا شدم که خیلی خفن بودن(تو انجمن اسلامی مستقل دانشگاهمون) ؛دلیل آشناییمم حرم امام رضا (ع) بود یعنی به عشق زیارت آقا علی بن موسی الرضا(ع) با اونا همراه شدم اومدم چادرمو دربیارم که دیدم همه ی آقایون با نگاه معذب سریع سرشونو مینداختن پایین و رد میشدن، گفتم تو که تو دانشگاه سرت میکنی بذار این بندگان خدا اذیت نشن بهشون احترام بذار و سرت کن، خلاصه اون موقع حس میکردم دارم چادرمو تحمل میکنم تازه از اون چادر ملیا (چادر مدرن)سرم میکردم

روزای آخر این سفر، ازمون یه امتحانی گرفتن گفتن هرکی قبول بشه میبریمش مناطق جنگی. منم گفتم چه خوب یه امتحانه دیگه کار سختی نیست. ازقضا منم جزو 17-18 نفر اول شدم و عازم کربلای ایرانبعد از ورودم به شلمچه انگار رنگ دنیا برام عوض شد؛ تازه فهمیدم من چقدر بدم( نمی دونم رفتید اونجا یا می تونید این حسو درک کنید؟) پشت شبکه های حصار که اونورش تقریبا خاک عراق بود.یه آقایی اومد گفت اینجا نزدیک ترین نقطه ی ایران به کربلاست

اه از نهاد ما بلند شد بعد از زیارت نامه خوندن پای اون حصارا به خود آقا قول دادم که آدم بشم و سعی کنم بچه ی خوبی باشم در عوضش اون منو پیش خودش ببره .از اونجا که برگشتم دیگه چادرمو زمین نذاشتم ، سعی کردم برای رضای خدا خیلی از کارا رو انجام بدم ابی عبدالله (ع) هم که همیشه لطفشون شامل حال ماست تابستون همون سال منو طلبیدن کربلا

وقتی برگشتم یه آدم دیگه شده بودم دیگه از نگاه های بد ناراحت که چه عرض کنم زجر میکشیدم تازه چادر معمولی سرم میکردم و سعی میکردم روی صورتمو تا حدی بپوشونم تا باحیاتر بشم دیگه حس نمی کردم دارم تحملش میکنم، از وجودش لذت میبردم

الان تو هرجایی که برم از سرم برش نمیدارم حتی توی کوه و اصلا هم احساس سختی نمیکنم من و چادر الان با هم دوستیم اون منو اذیت نمیکنه منم سعی میکنم حرمتشو نگه دارم بواقعا چادر به خانوم که زیباترین مخلوق خداست ؛که دیگران از دیدن زیباییش انگشت حیرت به دهان فرو میکنن ، اجازه میده که راحت بدون هیچ دغدغه ای از نامردا وارد اجتماع بشه و بتونه استعدادهاشو که خدا بش داده بدون نگاه به جنسیتش شکوفا کنه

و هر لحظه بگه

تبارک الله احسن الخالقین
جمعه 7/9/1393 - 21:37
حجاب و عفاف


دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من دختر آن روزهای ایرانم و مادر این روزها ...دوره ای که من به چشم دیدم ، در کوچه و بازار، آدمهای رنگ باخته به دنیا زیاد بود .یکی مشروب میخورد و یکی مستی اش را فریاد می زد.یکی لباس نچندان لباس می پوشید و آن یکی نگاه نسبتا عاشقانه میکرد.

آن روزها چادر رنگ مشکی امروزش را نداشت. یادم هست مادرم چادر گل دار سر میکرد و عجیب به آن مقید بود.نمیفهمیدم چرا... نپرسیدم حتی.. اما دلم میگفت ، دل بند چادرش شده.. کوچکتر که بودم چادرنماز سر میکردم، و خیلی هم دوستش داشتم.

وقتی کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم، مادر مریض شده بود و برای درمان مکرر به بیمارستان میرفت و بستری می شد. میگفتند سرطان خون دارد .. .در بیمارستان اجازه نمیدادند که ببینمش. سنم کم بود.یواشکی، و به هر ترفندی که بود ، خودم را به اتاقش میرساندم. تا مادر عزیزتر از جانم را ببینم.یکبار که توانسته بودم به دیدار مادر بروم دیدم  مادرم فقط اشک می ریزد... گریه، گریه، ..

دلم گرفت،میخواستم مادر همیشه مهربان و خنده رویم را ببینم اما او ناراحت بود.ماجرا این بود که آن روز او را برای عکسبرداری برده  بودند، مادر هم به ناچار روسری اش را برداشته تا عکس بگیرند.و حالا مثل ابر بهاری گریان بود.نمیخواست مردی او را ببیند..روزهای بعد هم که ملاقاتش رفتم، بخاطر آن مسئله ، گریه میکرد و ناراحت بود.گفتم که ، مادر عجیب مقید بود..

خلاصه بگویم ؛

بزرگتر که شدم،سرطان مادر را از آغوشم ربود،  من ماندم و خاطراتم.ماندم با خاطره لحظه های شیرین با او بودن.. وقتی یاد آن گریه هایش می افتم یا وقتی به یاد رو گرفتن هایش می افتم؛ دلم می تپد برای چادر!چادری که مادر حتی بخاطر مریضی اش،  نمیخواست از دستش بدهد

 حالا که فکر میکنم ، تقید مادر، دل من را هم مشتاق کرد.دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده ..و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه... و  حاضر نیستم اسلحه ام را زمین بگذارم. به هیچ قیمتی ...

جمعه 7/9/1393 - 21:36
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته