• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3446روز قبل
حجاب و عفاف


من دختری بودم که پاکی و سادگی را دوست داشتم اما از طرفی باکلاس بودن را هم می خواستم و بین این دو خواستنی گم شده بودم، گنگ شده بودم.در ادامه متن ارسالی از فاطمه محمدی را میخوانید.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛ 

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

 

از طرفی می دانستم که جذابیت های زن بر نامحرم حرام است می دانستم که من ویترین نیستم تا در فکر آراستن خود در برابر نگاه های غریبه باشم و از طرفی می دیدم دخترانی که خود را زیبا کرده اند و مورد توجه پسرها هستند -به خیال باطل من- شادند و نیروی فطری من هم از درون از من زیبا بودن و مورد توجه بودن را می خواست تا اینکه بالاخره مغلوب شدم و من هم به دنبال مد رفتم.

اوایل احساس گناه می کردم اما کم کم با خودم فکر کردم اگر در بیرون خانه به خود نرسم انسان عقب مانده ، امل و بی کلاسی خواهم بود . نمی دانم شاید هم واقعا همین طور بود ؛ از نظر خیلی ها من دختر "های کلاسی" بودم اما همین باعث شد که کم کم از خدای خود دور شوم و این دوری یک احساس تاریک و کوری را در من ایجاد کرده بود، احساس می کردم نوعی غم و یا چیزی شبیه کمبود همیشه همراهم هست.

این غم ته دلم برایم عادت شده بود و نمی دانستم که در واقع نوعی دلتنگی برای محبوب واقعی ام -خداوند مهربان- است. آن اوایل وقتی این حس دلتنگی در من خیلی شدید می شد قرآن می خواندم و اشک می ریختم اما باز متوجه نمی شدم که چرا برعکس آن ظاهر شیک و جذاب و شاد و شیطنت آمیزم همیشه دلم گرفته است.

برای فرار از این سنگینی دلم گاهی آهنگ های غمگین گوش می دادم آهنگ هایی که متاسفانه هم اکنون  هم در بین جوانانی مثل من رایج است .بعد فکر کردم اگر یک یار یا دوست و همراه از جنس مخالف داشته باشم آرامش خواهم یافت دقیقا منظورم از این دوستی همان است که به آن دوست پسر می گویند البته با خودم تعارف می کردم نمی خواستم پیش خودم بگویم دوست پسر دارم و برای خودم با عنوان دوست اجتماعی این گناه و دست آویز شیطان ملعون را توجیه می کردم. متاسفانه این گناه را هم تجربه کردم اما به خاطر وابستگی ای که پیدا کردم و مسائل عاطفی دیگر، غمم صد برابر شد تمام فعالیتهایم مختل شده بود و تمام در و دیوار خانه مان برای من بوی غم می داد در صورتیکه همه چیز در ظاهر خوب بود ولی در واقع خودم را از چاله به چاه انداختم

البته ناگفته نماند روزهای اول شاد و سرمست بودم و هرگز فکر نمی کردم این حس برایم پیش بیاید اما وعده ی خدا حق بود و از گناه چیزی جز بدبختی و شوم بدختی و زشتی نصیبم نشد. گذشت و گذشت وعده های خدا با اصرار من بر گناه و برنگشتنم دوباره محقق شد حالا دیگر دچار غم و گرفتاری هم نمی شدم که به سراغ قرآن بروم و با قرآن خودم را آرام کنم. حسابی سرمست و مغرور  دنیا شده بودم و به تمام زرق و برق های فریبنده ای که می خواستم رسیدم مثلا دلم می خواست آنقدر جذاب و شیک و زیبا باشم که زیباترین پسرها عاشقم بشوند و شد. موقعیت اجتماعی خوب می خواستم که این هم اتفاق افتاد . من یک گرافیست خوب شدم و  به محض ورود به شرکت هایی که طرف سفارشم بودند با احترام خاصی رو به رو می شدم. می خواستم همه ی دخترها به دوستی با من افتخار کنند همین هم شد دخترهای کوته فکر زیادی بودند که به دوستی با من افتخار می کردند.اما ...

اما هنوز در خلوتم وقتی فکر می کردم ، می دیدم به همه ی چیزهایی که آرزو داشتم رسیدم اما هیچ کدام راضی ام نمی کرد و آرامشی به من نمی داد . می فهمیدم یک کمبود بزرگ دارم یک چیزی که به من احساس امنیت بده اما نمی دانستم چه اسمی روی آن بگذارم.شاید برایتان جالب باشد گاهی هم پیش خودم فکر می کردم که در روز قیامت که بازگشتی برای افراد نیست و هیچ فرصت جبرانی ندارم چه می خواهم به خدا بگویم؟ بگویم شرمنده ام؟ همین!

بگویم خدایا یک عمر به من فرصت دادی همه چیز در اختیارم بود همه چیز در خدمت من بود اما...هروقت تلویزیون یا رادیو روشن می کردم یا از کوچه و خیابان می گذشتم به شکلی معارف دین به من می رسید اما من گوش شنوا نداشتم و در مقابل خدا جوابی جز شرمنده ام ندارم.خلاصه گه گداری هم از این فکرها می کردم اما نمی توانستم از خیلی از لذات بگذرم.

وضع به همین منوال می گذشت تا اینکه شبی احساس کردم کمی سرم درد میکند . درد سرم کم کم بیشتر شد تا اینکه حال خیلی بدی به من عارض شد. تمام جانم داشت از بین می رفت. کاملا حس می کردم به ترتیب اعضای بدنم پشت سر هم بی حس می شوند همه خواب بودند و من برای اینکه مزاحم کسی نباشم به انباری رفته بودم و به وضع بدی از شدت سردرد به خود می پیچیدم و مرتب بالا می آوردم تا به حالتی رسیدم که داشتم قالب تهی م یکردم با تمام وجودم فهمیدم  فهمیدم که لحظه ی مرگم فرا رسیده کاملا مرگ را به وضوح در مقابل چشمانم می دیدم برای یک لحظه تمام زندگی ام و گذشته ام مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت تمام الطافی که خداوند در زندگی ام داشت را می دیدم و می دیدم که چقدر زندگی ام را بیهوده هدر داده ام و با تمام وجود حسرت می خوردم و از اینکه برای سفر دست خالی ام آه از نهادم بلند می شد. فکر می کردم با این همه گناه و غفلت چه کنم؟

با تمام وجود به خداوند عرضه داشتم که یک فرصت دیگر بدهد به اشتباه و گناه خودم اعتراف کردم و در همین نجواها بودم که کم کم احساس کردم حالم داره رو به راه می شه .نوری توی قلبم روشن شد یک جور اطمینان قلبی که خدا خواهشم را قبول کرده باشه و خودش دستمو از یک دنیا لجن و کثافت بیرون آورده و خودش راه رو بهم نشون داده از فردای اون روز بی ارزش و پست به دنیا نگاه یم کردم دیگه دنبال آرایش و خودآرایی نبودم کم کم درصدد این برآمدم که حجاب داشته باشم اوایل برایم سخت بود اما به مرور با حجاب انس گرفتم و برایم شیرین و دوست داشتنی بود.

با خدای خودم خیلی انس گرفتم نمازهای باحال و روحانی، تلاوت قرآن ، دعا و اشک ریختن برای طلب استغفار بسیار برایم لذت بخش بود همان آرامشی که یک عمر دنبالش گشته بودم و پیدا نکردم در نماز دیدم در دوستی با خدا، وقتی یک بنده با پادشاه جهانیان دوست است و چنین سرمایه ی باارزشی در اختیار دارد دیگر چه کم دارد؟ واقعا دیگر چه یم خواهد؟

الان تقریبا دوسال از آن ماجرا گذشته است و هر روز که می گذرد بیشتر می فهمم خداوند چه لطفی کرده که مرا از قعر جهنم بیرون کشید و در کنار خود ارزش داد .جالب اینکه اوایل وقتی چادری شدم احساس می کردم دید افراد نسبت به من خوب نیست ، مغازه دارها تحویلم نمی گیرند و جایگاهی ندارم اما به مرور متوجه شدم که اعتماد به نفس نداشته ام و کم کم این حالت از بین رفت و اتفاقا خیلی هم خوب در جامعه با من برخورد شد و حتی در فامیل هم عزیزتر از قبل شدم و نوعی احترام خاص پیدا کردم  به طوریکه واقعا به این نکته پی بردم که چادر احترام و شخصیت را برای زن به ارمغان می آورد.

و جالب اینکه خواستگارهایم زیادتر شده بود و همه موقعیت های خوبی داشتند و آدم های مطمئنی بودند در صورتیکه قبلا فکر می کردم توی این دوره کسی دنبال همچین دختری نمی گرده و این چیزها دیگه دمده شده در صورتیکه وقتی از جاذبه ی نگاه های ناپاک خود را رها کردم  یک زندگی حلال و پاک به سراغم آمد .

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:56
حجاب و عفاف


دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه...
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من دختر آن روزهای ایرانم و مادر این روزها ...دوره ای که من به چشم دیدم ، در کوچه و بازار، آدمهای رنگ باخته به دنیا زیاد بود .یکی مشروب میخورد و یکی مستی اش را فریاد می زد.یکی لباس نچندان لباس می پوشید و آن یکی نگاه نسبتا عاشقانه میکرد.

آن روزها چادر رنگ مشکی امروزش را نداشت. یادم هست مادرم چادر گل دار سر میکرد و عجیب به آن مقید بود.نمیفهمیدم چرا... نپرسیدم حتی.. اما دلم میگفت ، دل بند چادرش شده.. کوچکتر که بودم چادرنماز سر میکردم، و خیلی هم دوستش داشتم.

وقتی کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم، مادر مریض شده بود و برای درمان مکرر به بیمارستان میرفت و بستری می شد. میگفتند سرطان خون دارد .. .در بیمارستان اجازه نمیدادند که ببینمش. سنم کم بود.یواشکی، و به هر ترفندی که بود ، خودم را به اتاقش میرساندم. تا مادر عزیزتر از جانم را ببینم.یکبار که توانسته بودم به دیدار مادر بروم دیدم  مادرم فقط اشک می ریزد... گریه، گریه، ..

دلم گرفت،میخواستم مادر همیشه مهربان و خنده رویم را ببینم اما او ناراحت بود.ماجرا این بود که آن روز او را برای عکسبرداری برده  بودند، مادر هم به ناچار روسری اش را برداشته تا عکس بگیرند.و حالا مثل ابر بهاری گریان بود.نمیخواست مردی او را ببیند..روزهای بعد هم که ملاقاتش رفتم، بخاطر آن مسئله ، گریه میکرد و ناراحت بود.گفتم که ، مادر عجیب مقید بود..

خلاصه بگویم ؛

بزرگتر که شدم،سرطان مادر را از آغوشم ربود،  من ماندم و خاطراتم.ماندم با خاطره لحظه های شیرین با او بودن.. وقتی یاد آن گریه هایش می افتم یا وقتی به یاد رو گرفتن هایش می افتم؛ دلم می تپد برای چادر!چادری که مادر حتی بخاطر مریضی اش،  نمیخواست از دستش بدهد

 حالا که فکر میکنم ، تقید مادر، دل من را هم مشتاق کرد.دیدم آنچه مادر را به سمت چادر و حجاب میبرد، مرا هم شیفته کرده ..و مثل سربازی که اسلحه بر دوش دارد، همیشه چادر به سر کردم، برای همیشه... و  حاضر نیستم اسلحه ام را زمین بگذارم. به هیچ قیمتی ...

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:56
حجاب و عفاف


یه بار اتفاقی یکی از اقوام منو دیده بود و به مادرم گفته بود: سید خانم چرا واسه این بچه چادر مشکی نمیخری؟ من هر روز صبح میبینم با چادر سفید داره میره مدرسه.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من اولین بار کلاس دوم دبستان که بودم چادر سرم کردم البته یواشکی! آخه مامان و بابام میگفتن الآن واست زوده و حتما اطرافیان فکر میکنن ما مجبورت کردیم و ... ! ولی من واقعا چادرو دوس داشتم .

به خاطر همین هر روز به بهانه نماز جماعتی که تو مدرسه برگزار میشد چادر نمازمو میذاشتم تو کیفم و تا میرسیدم به در آسانسور تند تند چادر سفیدو سرم می کردم. انقدر بچه بودم که به ذهنم نمی رسید شاید کسی منو اینطوری ببینه یا اینکه نباید بیرون خونه چادر سفید سرم کنم :)

یه بار اتفاقی یکی از اقوام منو دیده بود و به مادرم گفته بود: سید خانم چرا واسه این بچه چادر مشکی نمیخری؟ من هر روز صبح میبینم با چادر سفید داره میره مدرسه.

مامانم بنده خدا کلی تعجب کرده بود .

اینطوری شد که مامان و بابام وقتی علاقمو دیدن برام چادر مشکی خریدن و من رسما :) چادری شدم.

من چادر رو به زور و از روی اجبار انتخاب نکردم . مادرم چادر داشتند و خیلی از زیبایی های چادر که برای سن من قابل درک بود عملا با دیدن مادرم وارد قلبم شده بود .برای همین به نظرم پدر مادرایی که دوس دارن حجاب بچه هاشون چادر باشه نباید به زور و اجبار متوسل بشن . میتونن غیر مستقیم در قالب گفتن داستان از چادر تعریف کنن و از مزایاش هم به بچه ها بگن مطمئنا رو بچه هاشون اثر مثبت میذاره و به چادر علاقمند میشن
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:55
حجاب و عفاف


منم مثل هر دختر دیگه ای دوست داشتم خوشگل باشم و لباسی که می پوشم زیبام کنه. صورتم کوچیک بود و وقتی روسریم و جلو می دادم از ریخت خودم حالم به هم می خورد. خیلی زشت می شدم.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

من و خواهرم از دو راه مختلف با حجاب شدیم خانواده ی من 5 نفره هستن. مادر و پدر و دو تا خواهر بزرگتر. تو فامیل ما خانم ها جلو نامحرم روسری نمیذارن. آستین کوتاه می پوشن ولی لباس هاشون گشاد و پوشیده است. آرایش مارایش هم زیاد نداریم. خواهر وسطیم همین جوری الکی بدون این که خوشش بیاد نود و نهمین رشته در انتخاب رشته دانشگاهیش رو زد علوم قرآنی و قبول شد! بعدش به خاطر درس هایی که خونده بود یهو عاشق چادر شد و چادری شد. هم بیرون از خونه و هم توی خونه جلوی پسر عمو و پسر دایی و ... . مادرم خیلی اذیتش کرد.

 همه جز من مسخرش می کردن. مادرم تو مهمونی ها سعی می کرد با جیغ و داد چادر دخترش رو برداره اما موفق نمی شد. اما خواهرم چادرش رو برنداشت و همین جوری ازدواج کرد و الان دیگه تقریبا چادری بودن اون جا افتاده.

 اما برگردیم عقب تر:

چند وقتی بود خدا خیلی بهم معجزه نشون می داد. همش اتفاق های باور نکردنی و خیلی شیرین برام اتفاق می افتاد و من معتقد بودم این فقط و فقط کار خداست. اون موقع من حتی نماز هم نمی خوندم.  یه روز به خودم گفتم خدا این قدر بهت لطف کرده؛ تو نمی خوای جبران کنی و از خجالتش در بیای؟ 

به خودم گفتم هر کس برات کاری کنه سه برابر براش انجام می دی حالا نمی خوای برای خدا جبران کنی؟ بعد تصمیم گرفتم لطف خدا رو جبران کنم. گفتم چی کار کنم؟ گفتم باید یکی از فرمان های خدا رو که خیلی انجامش برام سخته رو انجام بدم. این جوری اطاعتش رو کردم و بهش ثابت کردم که از لطف هاش ممنونم. گفتم نماز بخونم؟ دروغ نگم؟ بعد گفتم نه این ها زیاد سخت نیست. سخت ترین چیز این هست که حجاب داشته باشم.
 
منم مثل هر دختر دیگه ای دوست داشتم خوشگل باشم و لباسی که می پوشم زیبام کنه. صورتم کوچیک بود و وقتی روسریم و جلو می دادم از ریخت خودم حالم به هم می خورد. خیلی زشت می شدم. اون موقع ها کلاه زیر مقنعه مد شده بود. رفتم کلاه زیر مقنعه خریدم. وقتی می رفتم دانشگاه می ذاشتم. مادرم فکر می کرد من برای این که مد شده این کار و می کنم. بهم می گفت بچه قرتی! 

خلاصه این که من فقط موقع رفتن به دانشگاه این کار رو می کردم که مقنعه سرم بود. اما با روسری این کار رو نمی کردم. چون می دیدم می تونم مو هام رو بپوشونم اما گردنم بیرون می مونه و فکر می کردم مسخره می شه.  من هیچ الگویی نداشتم. برای همین چند سال طول کشید تا فهمیدم که می تونم گیره بزنم. الان دیگه مقنعه حجاب بیرون اومده گاهی از اون زیر شال استفاده می کنم. ( تو پرانتز بگم اون روز ها حتی از نگاه بقال هم خجالت می کشیدم و می گفتم الان بقالمون تو دلش می گه این چرا یهو مومن شد. وقتی تو خیابون با حجاب می رفتم حس می کردم همه دارن بهم نگاه می کنن و البته توی دانشگاه از از دست دادن دوستام واهمه داشتم. ) 

برای این که خانواده و فامیل بهم گیر ندن یه بار با حجاب کامل می رفتم بیرون و یه بار بد حجاب. تا این که عادت کردن و یواش یواش تعداد دفعاتی که به با حجاب کامل می رفتم بیرون رو به صد در صد رسوندم. حالا مونده بود رعایت حجاب توی خونه جلوی نامحرم. اما مادرم من رو قسم می داد که مثل خواهرم حزب اللهی نشم. چندین سال طول کشید تا فهمیدم چی کار کنم. این آخری ها دیگه وقتی جلوی فک و فامیل بی روسری می موندم آتیش رو تو گردنم و مو هام حس می کردم. 

گفتم چی کار کنم؟ اگر روسری بذارم بیچارم می کنن. نمی شه یه بار روسری بذارم یه بار نذارم. این روش دیگه این جا جواب نمی ده. رفتم از این دستمال گردن ها گرفتم و گذاشتم روی سرم. عرضش کوتاه بود اما طولش بلند. بردم پشت سرم و  یه پیچ دادم و دنبالش رو انداختم جلو و بعد پشت موهام رو که بی حجاب مونده بود از اون گیره هایی که بعضی ها زیر روسری می ذارن  زدم. گیره ای که دورش یه عالمه پارچه هست و این جوری کل قسمتی که بی حجاب مونده بود رو پوشوند.

الان چند هفته هست که این جوری جلوی نامحرم ها می مونم و همه فهمیدن که به خاطر رعایت حجابه. غرغر می کنن اما زیاد گیر نمی دن چون هنوز گردنم باز می مونه و یه جورایی تیپ زدن به حساب میاد. ولی من الان دارم لهله می زنم که پس کی می تونم یه روسری کامل بذارم جلو نامحرم. حدود 6 سال این روند طول کشید. این قدر طولش دادم تا کسی بهم پرخاش نکنه. کم کم عادتشون می دادم و بعد یه تغییر کوچیک تو ظاهرم می دادم. از این روند راضیم هرچند خیلی طولانی بود اما مشکلات خواهرم رو پشت سر نذاشتم.   

ضمنا من عاشق چادر گذاشتن تو خیابون هستم. چادر مشکی ساده. نه از نوع ملی یا عربیش. ساده ی ساده. شاید تا شوهر نکنم نتونم چادری بشم. می خوام چادری شدنم رو بندازم گردن اون بنده خدا! چاره ی دیگه ای فعلا به ذهنم نمی رسه. نمی خوام مادرم رو آزار بدم خیلی سر خواهرم عذاب کشید. مادرمه.  عاشقشم. حالا وقتی می بینم یه سری از پسرا و گاها دخترای چادری به بد حجاب ها می گن که این ها فقط به خاطر این که خودشون رو به پسرا نشون بدن بد حجابن و بهشون می گن بی عفت بی حیا غصه ام می گیره. 

اون ها نمی فهمن و هرچه قدر بهشون بگی هم نمی فهمن که خیلی از بد حجاب ها به خاطر این بد حجابن که از خانوادشون می ترسن. از از دست دادن دوست هاشون می ترسن و شاید اصلا بلد نباشن روسریشون رو جمع کنن و یا این که تا به حال چنین تجربه ای نداشتن تا بعد ببینن دلشون می خواد یا نه. به خاطر این که جلوی خانم های دیگه کم نیارن این جوری می پوشن. می ترسن طرد بشن یا مسخره بشن اگر این طور نپوشن. و فقط درصدی از اون ها به خاطر پیدا کردن شوهر و دوست پسر این طور می پوشن. من خودم دخترای زیادی می شناسم که حجاب کامل ندارن اما از دوست پسر متنفرن واتفاقات خیلی هم با حیا هستن. پس این تفکر به اصطلاح مومن ها غلطه.با تبلیغ حجاب هیچ کس با حجاب نشده. هر چی بوده از عشق به خدا و عشق به بندگی او شروع شده. 

( راستی من الان نماز هم می خونم. جریان نماز خون شدنم خیلی قشنگه. پر از جا پاهای خدا است. )   
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:55
حجاب و عفاف


چادر سرم كردم و دیگه به هیچ آدمی هم اجازه ندادم كه از این مسیر بیرونم ببره حتی اگه صمیمی ترین دوستم باشه وبابت این هم خدا رو شكر می كنم.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، شاید من هم مثل بیشتر این دوستان توی خانواده ای بودم كه به حجاب اهمیت میدادند اما هیچ وقت مجبورم نكردن كه چه جوری باشم بیشتر از فوایدش میگفتن. من گوش می كردم و حجابمو نگه می داشتم اما همیشه فكر می كردم وقتی با مانتو هم میشه حجاب كامل داشت چرا چادر و برای همین زیاد با چادر موافق نبودم.

از اول سال كه وارد این دبیرستان شدم -چون زیاد محیط جالبی نداره- كم كم محیطش روی من هم تاثیر گذاشت چادرمو که کلا کنار گذاشتم ( البته به جز بعضی مواقع خاص که به اصرار مادرم سرم می کردم ) اما مساله این بود که برخلاف تصور - که دائم در ذهنم بود با مانتو حجابم رو کامل حفظ می کنم- حجابم هم کم کم آب رفت...

حجابم كه رفت اون عقایدی هم که داشتم، داشت در من کمرنگ می شد یه جورای داشتم میزدم تو جاده خاكی كه خدا رو شكر، خدا رو شکر، زود متوجه شدم اونم به لطف شهیدان

بله سفر راهیان نور

كه اینم خودش یه ماجرای جالبه كه هركی میفهمه میگه شهیدا طلبیدنت

و واقعا هم راست میگن اتفاقاتی كه برای من تو شلمچه رخ داد همه رو متعجب می كرد

 توی اون كاروان من تنها فردی بودم كه اولین بارم بود و با کسی همسفر شدم که دفعه ده یا یازدهمش بود كه میومد شلمچه، این دوستم همش می گفت این همه تا حالا اومدم این اولین باری هست که در سفر راهیان نور در تشییع جنازه ی شهید شرکت کردم اونم 72 شهید 

می گفت دوكوهه و معراج شهدا نیومده بودم تاحالا اما این دفعه..

نمیدونم چرا اما انگار همه چیز خوب بود

بعدِ برگشتنم هم وقتی میخواستن برای شهدای گمنام مكان پیدا كنند از بین فكر میكنم 200 شهر اسم شهر ما هم در اومد  و دو تا از شهیدان گمنام رو اینجا دفن كردن

توی سفر با خودم چادر همراه داشتم و از روز دوم چادر سرم کردم. وقتی هم از سفر برگشتم فهمیدم هیچ پوششی بهتر از چادر نیست. اونایی که رفتند می دونند آدم می فهمه بدون هیچ دلیل و برهانی که به زبان آورده بشه، قلبش می فهمه

چادر سرم كردم و دیگه به هیچ آدمی هم اجازه ندادم كه از این مسیر بیرونم ببره حتی اگه صمیمی ترین دوستم باشه وبابت این هم خدا رو شكر می كنم

یه وب هم برای شهیدان زدم تا هیچ وقت فراموش نكنم این اتفاقات رو، خوش حال میشم شما هم بیایید.
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:55
حجاب و عفاف


نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

 

سلام

من یه خانواده ای مذهبی دارم اما خودم از اون دخترهای بد حجاب بودم ، از پوششم راضی نبودند خیلی بهم تذکر می دادند (البته اصلا منظورشان چادر نبود) اما من وقتی با اون حالت بد حجاب میرفتم بیرون و همه نگام میکردن اصلا احساس بدی بهم دست نمی داد...

نمی دونم چی شد که تو هفده سالگی یه روز که با یکی از دوستای بد حجاب خودم رفته بودم بیرون متوجه نگاه های بد و هوس آلود مردم به او شدم و اون لحظه از خودم بدم اومد .

نمی دونم چرا این اتفاق افتاد شاید به خاطر نماز خواندن های مرتبم بود، قبلا هم نماز می خواندم اما گاهی کاهلی می کردم ولی مدتی بود مرتب نمازم رو می خوندم همین با چند مسئله ی دیگه شاید ایمانم رو بالا برد که متوجه بد بودن آن نگاه ها شدم در هر حال دیگه تصمیم گرفتم با حجاب بشم

اولش چادر سرم نمی کردم اما حجابم رو کامل رعایت میکردم یواش یواش با خدا صمیمی تر شدم این صمیمیت اون قد ادامه یافت تا اینکه عاشقش شدم یواش یواش پیش خودم فکر می کردم که چه زشته کسی که عاشق خداست بدون چادره! راستش حتی بدون چادر و با حجاب کامل باز نگاه مردم دنبالم بود خیلی عذاب میکشیدم تو 2 راهی مونده بودم . در اون زمان خواهرم که 4 سال از من کوچکتر بود نیز تمایل نشون می داد که چادر سرش کنه و من نیز با دیدن او اشتیاقم بیشتر می شد.

 یک سری چیزها رو بهانه می کردم مثل مشکلات چادر سر کردن مثل پوشیدن لباس زمستانی چون ما هم در منطقه سردسیر زندگی می کنیم و بعضی مشکلات مشابه از آن طرف احساس می کردم با چادر آدم یه منزلت دیگه ای داره پاک تره واسه همین به خاطر عشقی که به خدا داشتم احساس کردم باید کامل ترین حجاب رو انتخاب کنم.در نهایت تصمیمم رو گرفتم با تمام این مشکلات مقابله کرده و چادر سرم کنم .

یه روز که به مراسم نیمه شعبان رفته بودیم تو دلم به اقا گفتم اقا اگه من لایق همراهی شما هستم کاری کن که اسمم تو قرعه کشی در بیاد،-اسم منی که تا حالا از هیچ جا برام جایزه در نیومده-  البته فکر نکنین جایزه خاصی بود و به خاطر جایزه گفتما نه جایزش یه دست لیوان بود!!! فقط به این خاطر گفتم که یه جوری آقا حالیم کنه که تو هم بیا میتونی.

باور کردنی نبود درست تو همون نفرات اول من هم بودم.

دیوونه شدم، گریه کردم، فهمیدم که آقا منو صدام زد...

فرداش با مادرم وخواهرم رفتیم بازار و چادر خریدیم هم من و هم خواهرم.  از اون وقت 1 سال و نیم میگذره و من هر روز بیشتر از دیروز عاشق چادرم و حیا و وقارم می شدم اصلا با چادر انگار از چشمهای هوس آلود دوری ، انگار اصلا نمیبیننت وای که چه حس خوبی داره که نبیننت که خدا و آقا صاحب الزمان با لبخند رضایت نگاهت کنن من اینو با هیچ چی تو دنیا عوض نمیکنم با هیچی....

اولین روز چادری شدنم با اینکه تحول بزرگی بود و احساس می کردم همه من رو نگاه میکنن اما خیلی شیرین بود احساس خیلی زیبایی داشتم احساس می کردم عشقم و ایمانم به خدای مهربونم بیشتر شد

تا حالا اینا رو به هیچکی نگفته بودم اما اینجا گفتم تا شاید یکی با خوندنش چادر رو انتخاب کنه ان شاء الله...

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:54
حجاب و عفاف


مادرم معتقد بود من باید برای چادر عطش داشته باشم. باید پوشیدن چادر برام آرزو بشه و افتخار، می گفت باید بزرگتر بشی تا برات چادر بخرم . اصلا باید بری دبیرستان تا چادری بشی این تنها بخشی از نوشته ای است که زهرا محمدی برای ما ارسال کرده است.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

---------------------------------------------------------------

در اون دوران همیشه به مادرم نگاه می کردم و سعی می کردم به حرفاش توجه کنم . راجع به حرفاش خیلی فکر می کردم ولی قبول کردن بعضیاشون برام خیلی سخت بود . اصلا نمی تونستم قبول کنم .

تازه به سن تکلیف رسیده بودم ، تابستان بود و نزدیک آغاز سال تحصیلی ، قرار بود برم کلاس چهارم . اصرار داشتم که مادرم برام چادر بخره . اما مادرم با پوشیدن چادر مشکی توی اون سن مخالف بود و می گفت الان فقط کافیه که حجابت رو حفظ کنی، هر وقت تونستی بگی چرا می خوای چادر سرت کنی و درمورد چادر و حجاب تحقیق کردی و به یقین رسیدی برات چادر می خرم .

مادرم معتقد بود من باید برای چادر عطش داشته باشم. باید پوشیدن چادر برام آرزو بشه و افتخار، می گفت باید بزرگتر بشی تا برات چادر بخرم . اصلا باید بری دبیرستان تا چادری بشی...شاید به خاطر همین حرفها بود که بیشتر ذوق داشتم چادر بپوشم. ولی حسابش رو که می کردم تا دبیرستان...یک ... دو... سه... وای 6 سال دیگه !!! خیلی زیاد بود . نمی تونستم تحمل کنم . فکر می کردم مادرم منو نمی فهمه . فکر می کنه من هنوز بچه ام. اگه بچه ام پس چرا خدا گفته مثل بقیه روزه بگیرم ، نماز بخونم ... من دوست دارم چادر بپوشم

مدرسه ها که باز شد رفتم کلاس چهارم. مادرم رو توی همون یه هفته ی اول کلافه کردم. هر روز تهدید می کردم که اگه فردا چادرم حاضر نباشه مدرسه نمیرم . بالاخره زورم رسید و هفته دوم سال تحصیلی چادر دار شدم . اما به شرطها و شروطها !!!

- اگر ببینم چادرتو بد می پوشی یا مثل زورو از بالا به سرت وصله و از پایین باد می بردش و... باید درش بیاری و دیگه نپوشی تا وقتی که بتونی درست چادر بپوشی . چادر حرمت داره؛ منم خیلی دوست دارم دخترم باحجاب باشه ولی باید دختر من یه چادری واقعی باشه! چادرش رو برای کامل کردن تیپش و خوش تیپیش نپوشه . چادرشو برای اعتقادی که داره سر کنه . اون موقعست که چادر روی سرت تاج میشه و هر کس هم علیه حجاب باهات حرف زد محکم دفاع کنی .

راستش رو بخواید چند باری هم تذکر خوردم و تهدید به بازپس گیری چادر شدم ولی با معذرت خواهی نگهش داشتم و تا حالا هم نگهش داشتم .حالا بعد از گذشت این همه مدت دارم فکر می کنم اگر مادرم برای پوشیدن چادر به من سخت گیری می کرد، یا بدون دلیل و برهان و از روی اجبار از من می خواست که چادر بپوشم، اینقدر به حجاب و به چادر اعتقاد داشتم؟!

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:54
حجاب و عفاف


خانوادم وقتی میدیدن من چقدر با عشق چادر سر میکنم و بیرون میرم خیلی خوشحال میشدن و تشویقم میکردن...خاطره ای ارسالی از فاطمه عزیزی را در ادامه میخوانید.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

من از اون اول اول  چادری بودم. حتی قبل از رسیدن به سن تکلیف با چادر بیرون میرفتم قبلا تصورم با الآن فرق داشت به این دلیل چادر سر میکردم که احساس بزرگ بودن بکنم . احساس رشد و کمال تمام خانم های خانواده ی ما چادری بودن و من رو تشویق میکردن. اول چادر برام یه اسباب بازی بود , یه چیزی که باهاش مثل مامان ها می شدم.

البته در آن عالم بچگی چادر بعضی از وقتا دست و پای منو برای بازی کردن می بست , ولی چون خودم اونو انتخاب کرده بودم هیچوقت آرزو نکردم ای کاش چادر نداشتم , در عوض چادر عربی و ملی سر میکرم که برای بازی بهتر بود و توی تابستون خنک تر یادمه  خیلی خیلی به امام خامنه ای ارادت داشتم و ایشونو مثل پدر خودم میدونستم , وقتی ایشون گفتن که چادر حجاب برتره و از فواید اون صحبت کردن من خیلی  خوشم اومد و باعث شد هیچوقت کنار نذارمش

خلاصه گذشت و گذشت تا حالا که 13 ساله هستم برای این چادر سر میکنم که شان و وقار و متانتم نره زیر سوال میخوام نگاه هر پسری رو به خودم جلب نکنم میخوام اگه یه پسری نگاهش به من افتاد , به گناه نیافته به نظر من خانواده ها نباید چادر و حجابو به بچه ها تحمیل کنند و از طرفی هم نباید اونا رو به حال خودشون رها کنن باید شرایط رو برای بچه ها جوری فراهم کنن که آروم آروم خودشون برن سراغ تحقیق و مطالعه و خودشون به این نتیجه برسن که حجاب براشون مثل سپری می مونه در برابر وسوسه ها و نگاه های شیطانی

شاید به این دلیل بود که با اینکه میان دوستام خیلی اذیت و مسخره شدم ولی چون هدفم بزرگتر از این حرفا بود جا نزدم , هیچوقت نمی دونم به خاطر تبلیغاته یا رفتار اشتباه بعضی چادری ها یا هر دو مورد، که بعضی ها اولین باری که با یه آدم چادری مواجه میشن احساس میکنن اون فرد باید یه آدم خشن , عبوس و بد اخلاق و  به اصطلاح جانماز آب بکش(!) باشه بنابر این شروع میکنن به طعنه زدن و مسخره کردن و تشبیه کردن اون فرد به چیز های مختلف ولی همین که کمی باهاشون حرف میزنی میفهمی چیزی ته دلشون نیست و اگه کمی باهاشون با مهربونی رفتار کنی به اشتباه خودشون که زود قضاوت کردنه پی میبرن و زود باهات دوست میشن , این موقعه که از دلایل انتخاب چادر ازت میپرسن و میتونی براشون توضیح بدی که با چادر راحتی وبهت آرامش میده و اونموقعه که مطالعات در مورد چادر به کار میاد

هدف من این بود که با چادرم کمی , فقط کمی شبیه صاحب اسمم , حضرت فاطمه باشم امیدوارم که بتونم و لایق اون باشم که راه ایشونو ادامه بدم

من عاشق چادرم هستم و براش قداست خاصی قائلم

و امیدوارم ذهنیت برخی مردم راجع به حجاب و چادر درست بشه

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:54
حجاب و عفاف


من چادر رو فقط به خاطر حجابش نمیخواستم ! احساس میکردم با چادر میتونم خیلی از رفتارهای دیگه مو اصلاح کنم ....راحت بودنمو با دیگران .... سنگین بودنمو ...متانت .... حجب و حیا ... و خیلی چیزای دیگه.
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------


منم چادری شدم  همین هفته ی اخیر!یه دختره مانتویی محجبه بودم ، هیچ وقت به چادر به صورت جدی فکر نکرده بودم ، احساس میکردم حجابم رو دارم و البته راحتترم ! میدونستم نگه داشتن چادر خیلی سخته و دردسر داره ! ناگفته نمونه خانواده هم کلا مانتویی هستند ! ...تا اینکه وارد دانشگاه شدم ، از اولین راهیان نور دانشگاه اسفند 89  شروع شد فقط جرقش ...

ولی وقتی برگشتم به شهر بازم دیدم  چادر خیلی سخته در واقع میشد گذاشت به پای جوگیری !عیدش نوروز 90 رفتم اردوی جهادی ! تفکراتم کم کم داشت تغییر میکرد ...دوستان فوق العاده ای پیدا کرده بودم ! ..... اما بازم من چادری نشدم ! ...به خیلی از دلایل ! که همه اون دلالیل شاید بهونه بود ....بخاطر سختیاش ! تیپ زدن هاش ! که دونه دونه خدا جواباش رو گذاش توی کف دستم !

اردوی جهادی بعدی ام تابستونش بود یعنی همین تابستون 90 ! این اردو فوق العاده بود ...خیلی اتفاقات عجیبی برای من افتاد .... عالی بود ...تفکراتم داشت شکل میگرفت ... روز اخرش طرز کفن کردن رو بهمون یاد دادن ....شب بود ...باعث شد به بزرگترین حقیقت یعنی مرگ به صورت عمیق فکر کنیم.... و اعمالمون و ...... اون شب من تصمیم قطعی گرفتم که بعد از برگشتن به شهر چادری بشم اینبار بر اساس جو و محیط نبودم به چادر رسیده بودم ....اما ... اما ...باز نتونستم ! گفتم حجابم خوبه ..کامله ...

من چادر رو فقط به خاطر حجابش نمیخواستم ! احساس میکردم با چادر میتونم خیلی از رفتارهای دیگه مو اصلاح کنم ....راحت بودنمو با دیگران .... سنگین بودنمو ...متانت .... حجب و حیا ... و خیلی چیزای دیگه.چادر فقط حجاب ظاهری نیست ... در واقع اگر احترام چادر رو بتونیم نگه داریم ..... خیلی اثار و برکات دیگه ای داره !

کم کم پیام هایی از اینور اونور بهم میرسید؛ جمله هایی که بچه ها همینجوری بهم میگفتن ولی خیلی کمکم میکرد ...یکی از دوستام که اونم چندروز چادری شده بود و من بهش غبطه میخوردم ... از دست کشیدن از تیپش گفت ... اینکه چه پالتوهای قشنگی رو مجبوره زیر چادر بپوشه که کسی نمیبینه ..و از عشقی که باعث شد دست بکشه ...واسه ی رضایت خدا ...... با خودم مقایسه میکردم !

یه جمله ای که یکی همینجوری پشت اینترنت بهم گفت این بود که : مگه میشه کسی عشق خانوم فاطمه زهرا س توی قلبش باشه اما چادر رو دوست نداشته باشه ! توسل کن به خانم فاطمه زهرا س ...19 ابان ماه، -فکر میکنم کامنتم گذاشتم- خیلی اتفاقی وارد اینجا شدم ....خاطره هاش فوق العاده روم تاثیر گذاشت ....یعنی میتونم بگم این کاری که کردید فوق العادس ..دلایل هر کسی.... عقیدش ! ...اون شب من اشکم دراومد ...هرچی خاطره بود رو خوندم چندساعتی داخل بلاگ بودم ...

کسی که گفته بود از مشهد برگشته اونجا به خاطر امام رضا ع چندروزی چادر سرش بود و وقتی برمیگرده تهران یه لحظه فکر میکنه که خب اینجا هم شهر امام زمانه ...بچه هایی که خانوادهاشون سخت مخالفت میکردن ....خب من به نسبت خیلیاشون شاید شرایطم بهتر بود شاید مخالفت سختی رو در پیش نداشتم.....برای همین واقعا افسوس داشت و شرمندگی ...

اون شب اون خاطره ها جواب دونه دونه بهونه هام بود ....19 ابان ....به طرز قشنگی هوس کرب و بلا کردم ....هوس کردم ....درست شد !!!  27 ابان با کاروان دانشجویی رفتیم به دیار عشق به کربلا  .... من اونجا نهایت عشق رو چشیدم .... من عاشق شدم .... عاشق همه قداست هایی که داشتم  ...یک هفته است برگشتم از اونجا .....

و دیگر نتونستم تاج بندگیمو دربیارم .... از اونجا پارچه خریده بودم ....فردای همون روز که برگشتیم  رفتم با همون چادر ساده ام، دادم یه چادر مناسب برام دوختند .... .با عشق خودم چادر رو انتخاب کردم و بهش رسیدم ...خیلی قشنگه ....اینکه ادم خودش بهش برسه ....هر روز چادرمو رو وقتی سرم میکنم جلوی اینه خودم رو ستایش میکنم ...چادرم رو میبوسم ......من چادری شدم در یک خانواده ای که محجبه اند ولی چادری نیستند ...

هفته ی پیش وقتی از سفر برگشتم بعد از دو هفته غیبت سفر رفتم دانشگاه با ظاهر جدیدبرخوردها فوق العاده بود ....حتی از کسانی که انتظارشو نداشتم .... احترامی مضاعف .... برخوردی خوب ....لبخندهای ممتد ....و به خدا قسم همین چندروز به وضوح برکات چادر رو دیدم .... اتفاقات خوب ... آخ !من چادری شدنم رو مدیون اینجا هم میدونم..... اینجا رو دوست دارم ...کاش ادرسش دسته همه برسه از لحظه ای که چادری شدم همش توی این فکر بودم که حتما اینجا بیام بنویسم. چون من بی بهره نموندم از خاطره ی بچه هایی که خودشون به چادر رسیدن !

هنوز باورم نمیشه من یه دختره چادری ام !میخوام بگم اگه مانتویی هستید و محجه ... میتونید به چادرم فکر کنید ! منی که هیچ وقت هیچ وقت فکر نمیکردم چادری دائم شدم !
پنج شنبه 13/9/1393 - 19:54
حجاب و عفاف


وارد دانشگاه كه شدم تو كلاسمون یكی دوتا بیشتر دختر چادری نبود. من هم تصمیم گرفتم چادرم رو بردارم و متاسفانه این كار رو كردم... .
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛

حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانم‌ها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر می‌شود آشنا هستید.

اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.

----------------------------------------------------------------

یادمه از سال اول راهنمایی چادری شدم . اولین روزی كه چادر سرم كردم با خانواده رفتیم پارك لاله. همون اطراف عرضه مستقیم لوازم تحریر بود، همراه پدرم رفتم برای خرید ، فروشنده از چادر من خیلی خوشش اومد و یه دفتر یادداشت بهم هدیه داد.

از خوشحالی بال درآورده بودم و تو خیابون كلی به خودم میبالیدم كه چادر سرمه و همه  به چشم تحسین به من نگاه میكنن.

چادرم رو خیلی دوست داشتم تا اینكه بزرگ‌تر شدم. با اینكه دوسش داشتم ولی احساس میكردم جلوی فعالیت های منو میگیره. مثلا گردش یا مسافرت كه میرفتیم دوست نداشتم چادر سرم كنم .

 وارد دانشگاه كه شدم تو كلاسمون یكی دوتا بیشتر دختر چادری نبود. من هم تصمیم گرفتم چادرم رو بردارم و متاسفانه این كار رو كردم. هنوز یك ماهی از زمانی كه چادرم رو برداشته بودم نگذشته بود كه دیدم اینطوری هم اصلا احساس خوبی ندارم و خیلی معذبم.

یه شب كه خیلی دیگه با خودم درگیر شده بودم كه بالاخره باید تكلیفم رو با خودم روشن كنم، رفتم و از كتابخونه پدرم كتاب حجاب شهید مطهری رو برداشتم و شروع كردم به خوندن. مثل گرسنه‌ای كه تازه به غذا رسیده باشه با ولع تمام داشتم كتاب رو مطالعه میكردم. خلاصه تا صبح اون كتاب رو تموم كردم.

چیزی به ماه رمضون نمونده بود، با شروع ماه رمضون دوباره چادرم رو سرم كردم و وارد دانشگاه شدم. بعد از چند وقت تازه فهمیده بودم كه تو كلاسمون چادری كم نداشتیم ولی اونا هم مثل من تو دانشگاه چادر سر نمیكردن.

بعد از این حركت من چند نفر دیگه هم كه تو دانشگاه چادرشون رو بر داشته بودن دوباره چادری شدن. خیلی احساس خوبی داشتم كه بالاخره به ارزش چادر پی برده بودم.

اون زمان در منزل كه مهمون داشتیم هیچ وقت چادر سرم نمیكردم و با مانتو بودم ولی از وقتی كه ازدواج كردم  همین مشکل هم حل شد احساس بزرگی میكردم و هرچقدر كه بیشتر احساس بزرگی و ارزشمندبودن میكنم دوست دارم حجابم كامل تر باشه .

فكر میكنم این از بركات چادر هست كه به مرور زمان وقار درونی من بیشتر و بیشتر میشه. اگر قبلا به خاطر كمبود اعتماد به نفس آرایش كوچیكی میكردم الان اعتماد به نفسم انقدر زیاد شده كه برای زیبا شدن نیازی به آرایش در کوچه و خیابان را در خودم احساس نمی کنم.

خدارو شكر میكنم كه خانواده‌ای نصیبم كرد كه با مهربونی هاشون راه خدایی رو نشونم دادن و همسری كه با دوری از تعصبات مذهبی و با مهربونی هاش اجازه میده كه خودم راهم رو انتخاب كنم.

پنج شنبه 13/9/1393 - 19:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته