ای امت رسول، قیامت بپا کنید لبریز، جام دیده ز اشک عزا کنید در ماتم پیمبر و تنهایی علی باید برای حضرت زهرا دعا کنید داغ پیغمبر است و بلاییست بس عظیم حیدر غــریب گشتـه و زهـرا شده یتیم ختم رسل به سوی جنان میکند سفر جان جهانیان ز جهان میکند سفر ریزید خون ز دیده که در آخر صفر کز پیکر وجود، روان میکند سفر دریای اشک، ملک خداوند سرمد است بــاور کنیــد روز عــزای محمّد است جان جهان ز پیکر هستی جدا شده خاموش، شمع محفل نورالهدی شده ملک خداست غرق در اندوه و اضطراب واویلتا عزای رسول خدا شده عالم ز دود فتنه سیهپوش میشود حقّ علـی و آل، فـراموش میشود باور کنید قامت حیدر خمیده است رنگ از عذار حضرت زهرا پریده است باور کنید بغض حسن مانده در گلو خونِ دل حسین به صورت چکیده است خورشید، رنگ باخته و روز، چون شب است یک کربلا غـم است که در قلب زینب است سوگ رسول یا که غم بینهایت است یا نقش? شکستن رکن هدایت است تیغ سقیفه گشته حمایل به دست خصم او را هوای حمله به بیت ولایت است امت پس از نبـی ره طغیان گرفتهاند با دست فتنه دامن شیطان گرفتهاند پیغمبری که دست دو عالم به دامنش با آن که آب غسل نخشکیده بر تنش آزرد باغ لالهاش از نیش خارها دیدند حملههای خزان را به گلشنش اجر رسالتش چه قَدَر ظالمانه بود بـر دست دخترش اثر تازیانه بود مردم درِ سرای علی را نمیزنند جز با لگد به بیت ولا پا نمیزنند سلمان کجاست؟ بوذر و عمار کو؟ چرا اینان سری به حجره ی زهرا نمیزنند دیگر مدینه داده ز کف شور و حال را کس نشنـود صــدای اذان بــلال را ای آسمان بگرد و دل از غصه چاک کن خود را نهان چو جسم پیمبر به خاک کن دستی برون ز خاک کن ای ختم انبیا اشک غم حسین و حسن را تو پاک کن بیتو جهـان دچـار بلایی عظیم شد بردار سر ز خاک! که زینب یتیم شد افتاده پشت سر همه آیات ذوالجلال قرآن چو حرمت نبوی گشته پایمال اجر نبی به کشتن زهرا ادا شود زهرا زند به پشت درِ خانه بالبال حامی دین و یار ولی کیست؟ فاطمه اول شهیـد راه علـی کیست؟ فاطمه یارب! به اشک چشم علی، خون فاطمه آن فاطمه که عرش خدا راست قائمه بیش از هزارسال، شب و روز و ماه و سال دارد به این دعا همه شب شیعه زمزمه با تیغ مهدیاش دل ما را صفا بده بـر سینه ی شکستـه ی زهـرا شفا بده **** اسلام، سرشکسته ی اعدا نمیشود مهر علی برون ز دل ما نمیشود درمان زخم سینه ی مجروح اهلبیت جز با ظهور مهدی زهرا نمیشود «میثم» هماره باشدش این ذکر بر زبان عجّــل علـی ظهـورک یا صاحبالزمان ***استاد حاج غلامرضا سازگار***
behroozraha
خاتمالانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر که من ای مسلمینِ نیک خصال دیدم آزارها به بیست و سه سال کردهام روز و شب حمایتتان سنگ خوردم پی هدایتتان ساحرم خواندهاید و جادوگر بـر سـرم ریختیـد خاکستر گـاه کـردید سنـگ بـارانم گـه شکستید درِّ دنـدانم مثل مـن از منافق و کفار هیـچ پیغمبری نـدید آزار حال چون میروم از این دنیا اجر و مزدی نخواستم ز شما جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان حرمت و طاعـت و محبتتان دو امـانت مـراست بین شما طاعت از این دو هست، دین شما ایـن دو از امـر داورِ منّـان یکی عترت بوَد، یکی قرآن این دو با هم چو این دو انگشتند تـا ابـد متصل به یک مشتند کافر است آن کسی که در اقرار یـکی از این دو را کند انکار چون محمّد ز دار دنیا رفت روح او در بهشت اعلا رفت جمـع گشتند امـت اسـلام تا به زهرا دهند یک انعـام رو سوی بیت کبریا کردند جـای گل، بار هیزم آوردند گلشـان شعلـههای آذر بود حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود دختر وحی را به خانه زدند بـر تــن وحی تازیانه زدند اولیـن اجـر مصطفی این بود حمله بـر بیت آل یاسین بود اجـر دوم نـصیب مـولا شد کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد آنکه عمری چو شمع میشد آب رُخش از خون سر گرفت خضاب فـرق بشْکسته و دل صد چاک مثـل زهرا شبانه رفت به خاک اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش تیربـاران شـد از جفـا بـدنش تـن پـاکش بـه شـانه یـاران شـد بــه بـاران تیر، گلباران اجـر چـارم بسـی فـراتر بود نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود دسـت ظلم و عناد بگشادند اجرهـا بـر حسیـن او دادند گرگهایش به سینه چنگ زدند بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند حملـه بـر جسـم پاک او کردند نیـزه در سینـهاش فـرو کردند بـر دل او کـه جـای داور بود هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود تیـر مسموم، خصم او را کشت سر به دل برد و شد برون از پشت کاش در خون خویش میخفتم کـاش میمـردم و نمـیگفتم آبهـا بـود مهـر مــادر او تشنه لب شد بریده حنجر او داد از تیـغ، قـاتلش شـربت سر او شد جدا به ده ضربت «میثم» آتش زدی به جان بتول سوخت زین شعله قلب آل رسول ***استاد حاج غلامرضا سازگار***
سایه ی دستی میان قاب چشمان ترش چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش رنگ خون پاشیده بر آیینه ی احساس او لکه های سرخ روی گوشوار مادرش این دم آخر به یاد میخ در افتاده است خانه را آتش زند با روضه ی پشت درش لخته ها را پاک می کرد از لب خشکیده اش زینب خونین جگر با گوشه های معجرش برخلاف رسم سرخ کشتگان راه عشق رفته رفته سبز تر می شد تمام پیکرش با نظر بر اشک قاسم گفت:وای از کربلا نامه ای را داد با گریه به دست همسرش روضه ی لایوم می خواند غریب اهلبیت کربلایی ها چه گریانند در دور و برش؟! چشم امیدش به قد و قامت عباس بود ایستاده با ادب ساقی کنار بسترش ***وحید قاسمی***
ز تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد و آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورده در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی زخون دل چند ساله کرد نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام عمریش روزگار همین در پیاله کرد نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد زینب درید معجر و آه از جگر کشید کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد هر خواهری که بود روان کرد سیل خون هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت ***وصال شیرازی***
ذکر نزول عطا، یا حسن و یا حسین علت لطف خدا، یا حسن و یا حسین تا که خدایی شوم، کرب و بلایی شوم می زنم از دل صدا، یا حسن و یا حسین بانی اشک دو چشم، رحمت جاری حق آبروی چشم ها، یا حسن و یا حسین قبلة حاجات ما، اوج عبادات ما روح مناجات ما، یا حسن و یا حسین یکی بدون حرم، یکی بدون کفن سرم فدای شما، یا حسن و یا حسین هر دو شهید مادر، هر دو غریب مادر کشتة یک ماجرا، یا حسن و یا حسین حسن امام حسین، حسین اسیر حسن هردو به هم مبتلا، یا حسن و یا حسین تاب و قرار زینب، ذکر فرار زینب در وسط شعله ها، یا حسن و یا حسین ***علی اکبر لطیفیان***
غم غم می خورم و غم شده مهماندارم غیر غم کس نبود تا که شود غمخوارم گر چه از زهر هلاهل جگرم می سوزد می دهد خاطره کوچه فقط آزارم خانه امن مرا همسر من ویران کرد محرمی نیست که گردد ز محبت یارم هر چه می خواست به او هدیه نمودم اما پاسخی نیست به جز سینه آتش بارم روزه بودم طلبیدم چو از او جرعه آب خون دل شد ز جفا قوت من و افطارم می زند زخم زبان لیک نگوید گنهم خود نداند ز چه برخاسته بر پیکارم من همان زاده عشقم که به طفلی محزون شاهد مادر خود بین در و دیوارم هرگز از خاطره ام محو نشد کودکیم پاره پاره جگر از میخ در و مسمارم تیر باران شده از کینه تن و تابوتم تحفه از همسر بی مهر و وفایم دارم قبر ویران شده از خاک بقیع می گوید بهر مظلومی من این سند و آثارم ***حبیب الله موحد***
گل کرده در زمین، کرم آسمانیت آغوش باز می رسد از مهربانیت حالا بیا و سفره مینداز سفره دار حالت خراب می شود و ناتوانیت دارد مرا شبیه خودت پیر می کند جان برده از تمام تنم نیمه جانیت یوسف ترین سلاله ی تنها تر از همه سبزی رسیده تا به لب ارغوانیت این گرد پیری از اثر خاک کوچه است بر موی تو نشسته ز فصل جوانیت باید که گفت هیئت سیار مادری خرج عزا شدی و خدای تو بانیت زهر از حرارت جگرت آب می شود می گرید از شرار غم ناگهانیت زینب به پای تشت تو از دست می رود رو می شود جراحت زخم نهانیت آقای زهر خورده چرا تیر می خوری؟ چیزی نمانده از بدن استخوانیت ***محمد امین سبکبار***
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست بر گریه ی زهرا قسم مدیون زهراست چشمی که گریان عزای مجتبی نیست وقتی سکوتش این همه محشر به پا کرد دیگر نیازی به صدای مجتبی نیست در کربلا هر چند با دقت بگردی چیزی به جز عشق و صفای مجتبی نیست کرب وبلا با آن همه داغ مصیبت همپایه ی درد و بلای مجتبی نیست طوری تمام هستی اش وقف حسین شد انگار قاسم هم برای مجتبی نیست او جای خود دارد در این دنیا مجال ِ رزم آوری بچه های مجتبی نیست یا اهل العالم ما گدای مجتبائیم ما خاک پای خاک پای مجتبائیم آیا شده بال و پرت افتاده باشد در گوشه ای از بسترت افتاده باشد آیا شده مرد جمل باشی و اما مانند برگی پیکرت افتاده باشد آیا شده در لحظه های آخرینت چشمت به چشم خواهرت افتاده باشد من شک ندارم که عروس فاطمه نیست وقتی به جانت همسرت افتاده باشد آیا شده سجاده ات هنگام غارت دست سپاه و لشگرت افتاده باشد مظلوم و تنها و غریب عالمین است گریه کن غم های این بی کس حسین است ***علی اکبر لطیفیان***
تشنه ام تشنه ز پا تا سر من می سوزد کار زهر است که بال و پر من می سوزد بس که در سینه ی خود شعله ی ماتم دارم از دم و بازدمم بستر من می سوزد باز هم روی لبم قصه ی مادر گل کرد باز هم در نظرم مادر من می سوزد بر لبم روضه ی «لایوم کیوم العاشور» عالم از زمزمه ی آخر من می سوزد چشم وا کردم و دیدم که به صحرای غمی خیمه هایی است که دور و بر من می سوزد دختری می دود و روی لبش این آواست: عمه دریاب مرا معجر من می سوزد حجله ای زیر سم اسب بنا شد دیدم با تن له شده نیلوفر من می سوزد در سراشیبی گودال در آغوش حسین تن بی دست گل پرپر من می سوزد آخرین زمزمه از تشنه ی گودال آمد: قطره ای آب -خدا- حنجر من می سوزد آن طرف غارت پیراهن و خُود و نعلین این طرف لطمه زنان خواهر من می سوزد ***مسلم بشیری نیا***
شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من این نه اشک است که بسته ره دیدار به من دل من سوخته و ریزد ز دو چشم تر من شیون ناله بلند است به غم خانه ما یا حسن گوید بر سر بزند خواهر من یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من جگرم در دل تشت است و همه می بینند که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید بست در کوچه غم راه من و مادر من مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک از همان لحظه شکسته همه بال و پر من ***سید محمد جوادی***