همانندى ولایت پیامبر و حضرت زهرا و اهلبیت
موضوع دوازدهم در حقیقت تابع و حاصل موضوع یازدهم است. كیفیت خلقت یكسان چهارده معصوم علیهمالسلام، ایجاب مىكند كه در تمام شئون ولایت نیز ردیف یكدیگر باشند؛ لذا اثرات بغض و یا محبت، اطاعت و یا عصیان نسبت به هر معصومى برابر و یكسان با آثار و داد و یا عناد، سر پیچى و یا پیروى نسبت به هر یك از معصومین دیگر مىباشد. اخبار وارده در این موضوع بسیار زیاد و فوقالعاده است و شیعه و سنى همگى به این روایات معتقد بوده و به صحبت آنها اعتراف دارند. در اینجا چند روایت از این دسته اخبار براى نمونه نقل مى شود: «اخذ الرسول الاكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم بید الحسن والحسین، فقال: من احبنى و احب هذین و اباهما و امهما كان معى فى درجتى یومالقیامة». (1)
«رسول خدا دست حسنین را گرفت و فرمود: هركس مرا، و این دو فرزند مرا، و پدر و مادر این دو را دوست بدارد، روز قیامت با من همدرجه خواهد بود».
همدرجه بودن با پیامبر اكرم مطلبى است كه جا دارد بطور تفضیل دربارهى آن بحث و بررسى بعمل آید تا كاملا موضوع بر همگان روشن گردد.
آیا چگونه امكان دارد كسى در روز قیامت با رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم همدرجه باشد؟ مگر بشرى مىتواند به درجهى رفیع و بىنظیر پیامبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم نائل شود؟ آیا چطور ممكن است كه انسانى به درجهى والاى امیرالمؤمنین دسترسى پیدا كند؟ در این كلام حضرت رسول یك سر مگو، و یك راز نگفتنى نهفته است و آن عبارت از این است كه آن حضرت مىخواهد بگوید: هركس مرا و عترت مرا دوست بدارد به درجهى مؤمنین به ولایت نائل شده است، و با من در ردیف موالیان و در صف معتقدین به ولایت قرار دارد، اگرچه در این صف و در این درجه، هر فردى داراى رتبهى متفاوت و مخصوص به خود مىباشد، چنان كه موحدان و افراد باایمان را در روز قیامت درجات متفاوت بیشمارى است، مؤمنین به ولایت را نیز به تعداد افرادشان درجاتى است ولى در عین حال همهى آنان، در صف موحدین، در صف معتقدین، و در درجهى مؤمنین به ولایت با محمد بن عبداللَّه همصف، همردیف، همدین، و همدرجهاند، و یا به عبارت دیگر، ممكن است عدهاى به درجهى شهادت نائل آیند ولى رتبه و مقام معنوى هر یك با دیگرى متفاوت بوده، و تنها در مرتبهى شهادت همه- با نسبتهاى مختلف- مشترك باشند و با حفظ مراتب و مقامات مخصوص به خود، یكدیگر همصف و همردیف.
باید توجه داشت كه درجات معنوى به تعداد افراد بشر متفاوت است، مثلا جمیع موحدین اگر چه به «درجة التوحید» نائل شده و با یكدیگر در این موضوع نزدیك و همدرجهاند، لیكن خود این درجه، انبیا دارد، اوصیا دارد، علما دارد، شهدا دارد، مخلصون دارد، كه هر یك را مقام و مرتبهى بسیار متفاوت و مخصوص به خود است، و تنها در موحد بودن با هم مشتركند، و عینا همین گونه است «درجة الولایه» و «درجة المحبه».
روایت مورد بحث را عدهاى از علماء سنى در كتابهاى خود نقل كردهاند كه از جملهى آنان: احمد بن حنبل در مسند احمد، ترمذى در جامع صحیح- كه یكى از صحاص ششگانه است-، خطیب بغدادى در تاریخش، ابن عساكر در تاریخش، جزرى (2) در اسنى المطالب، ابن اثیر در اسدالغابه، ابوالمظفر در تذكره، محبالدین طبرى در «ریاض» و «ذخائر»، ابن حجر عسقلانى در «تهذیب» و ابنحجر هیتمى در «صواعق».
ابن حجر هیتمى در تشریح حدیث مذكور مىفرماید:
«لیس المراد بالمعیه هنا المعیه من حیث المقام، بل من جهه رفع الحجاب...». (3)
این دانشمند سنى بسیار نیكو مطلب را درك نموده است كه مىگوید- در اینجا كه پیامبر اكرم مىفرماید: هر كس مرا و على و زهرا و دو فرزندم حسن و حسین را دوست بدارد با من در روز قیامت همدرجه است- مبادا چنین به نظر آید كه مقصود هممقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد این است كه چون هر مسلمان با ایمانى به على و اولاد على محبت داشته باشد، خداى تعالى او را به جوار رحمتش نزدیك مىفرماید، و در مركز لطف و احسانش قرار مىدهد، و پردهها برداشته مىشود، در این مقام رفع حجاب، و بىپرده در محضر حق تبارك و تعالى قرار گرفتن، با پیامبر همصف و همراه است.
ابنحجر آنگاه به سخن چنین ادامه مىدهد:
«... نظیر ما فى قوله تعالى: (فأولئك مع الذین انعم اللَّه علیهم من النبیین والصدیقن والشهداء والصالحین، و حسن اولئك رفیقا) (4)
«چنانكه خداى تعالى مىفرماید: مسلمانان مؤمن، با انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین- كه خدا نعمتهاى خویش را به آنان عطا فرموده است- همگام و همراهند، و چه رفیقان نیكویى؛» و كاملاً روشن است كه در این آیه یكسان بودن مقامات مطرح نیست بلكه مراد برابر بودن همهى اهل ایمان است در معرض فیض، و در جلوهگاه رحمت، و بىپرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر یك از انبیا، صدیقین، شهدا، علما، صالحین، ابرار، اخیار، و مخلصون را مقامى خاص و جداگانه، و درجه و مرتبهاى مخصوص به خود مىباشد. پنج تن آلعبا علیهمالسلام را نیز مرتبه و مقامى است بىنظیر و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن بطور یكسان در آن مشتركند، و هرگز كسى را به آن مقام والا راه نیست.
روایات دیگرى در این مورد علماى سنى و شیعه نقل كردهاند كه برخى از آنها ذكر مىشود:
حضرت رسول اكرم مىفرماید:
«من احب هولاء (یعنى الحسن والحسین و فاطمة و علیا) فقد احبنى و من ابغضهم فقد ابغضنى». (5)
«هركس اینان یعنى حسن و حسین و فاطمه و على را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، و كسى كه با اینان دشمنى كند، با من خصومت كرده است».
و دربارهى حضرت صدیقه زهرا علیهاالسلام مىفرماید:
«... من آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى اللَّه، (6)
«و ذلك قوله تعالى (ان الذین یوذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدنیا و الاخرة...) (7)
«هركس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است، و هر مرا اذیت كند گویى خدا را آزرده است، چنانكه خداى تعالى مىفرماید: (همانا آن كسانى كه خدا و رسول او را بیازارند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است)»؛ كه با توجه به فرمایش پیامبر اكرم آزار حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها برابر است با ایذاء نسبت به خدا و رسول او. روایاتى كه نقل شد و احادیثى كه از قول پیامبر اكرم در این موضوع بیان مىشود، همگى عبارات كتب عامه است كه شیعه و سنى در صحت آنها متفقالقول هستند:
«فاطمة بضعة منى، من اغضبها اغضبنى»،
«فاطمه پارهى تن من است، هر كس او را خشمگین كند، مرا به خشم آورده است».
«فاطمة بضعة منى، یوذینى ما آذاها، و یغضبنى ما اغضبها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه فاطمه را بیازارد، مرا نیز آزرده مىسازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك مىكند».
«فاطمة بضعة منى، یقبضنى ما یقبضها، یبسطنى ما یبسطها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه او را دلگیر كند مرا گرفته خاطر مىسازد، و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد مىنماید».
«فاطمة بضعه منى، یوذینى ما آذاها، و ینصبنى (8)
ما انصبها»،
«فاطمه پارهى تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا مىآزارد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت مىنماید».
علماى فریقین روایات بسیار دیگرى از پیامبر اكرم با مفهومى تقریبا همانند احادیث مذكور- ولى با عبارات مختلف- نقل كردهاند كه چند نمونه از آنها را در اینجا یادآور مىشویم:
«فاطمة بضعة منى، یسعفنى (9) ما یسعفها»،
«فاطمة شجنة (10) منى، یبسطنى ما یبسطها، و یقبضنى ما یقبضها»،
«فاطمة مضغة منى، من آذاها فقد آذانى»،
«فاطمة مضغة منى، یقبضنى ما قبضها، و یبسطنى ما بسطها»،
«فاطمة مضغة منى، یسرنى ما یسرها».
هدف و منظور ما از نقل این احادیث شریف در منقبت حضرت صدیقه زهرا سلاماللَّهعلیها این است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبت و یارى آن حضرت، و یا بغض و دشمنى واذیت او، عینا همانند محبت و دوستى با پیامبر اكرم و یا عدوات و عناد نسبت به مقام نبوت است؛ و اعتقاد داشتن به این مطلب، هرگز منحصر به یك مذهب خاص نیست، بلكه این موضوع كاملاً اسلامى و كلى است، و بدون تردید از معتقدات تمام مسلمین جهان است.
1ـ مسند احمد حنبل ج 1/ 77 (طبع احمد محمد شاكر: ج 2/ 25، 26/ ح 576)، سنن ترمذى- كتاب المناقب، باب 21- ج 5/ 641، 642/ ح 3733، معجم صغیر طبرانى ص 399/ ح 961، معجم كبیر طبرانى ج 3/ 50/ ح 2654، تاریخ بغداد ج 13/ 287، 288، الریاض النضره ج 3/ 189، ذخائرالعقبى ص 23، 91، نظم دررالسمطین ص 210، تاریخ مدینه دمشق (ط دارالفكر) ج 13/ 196، فرائدالسمطین ج 2/ 25، 26/ ح 366، مختصر تاریخ دمشق ج 7/ 11، تهذیب الكمال ج 29/ 359، 360، اسدالغابه ج 4/ 29، سیر اعلام النبلاء ج 12/ 135، تاریخ الاسلام ذهبى- حوادث و وفیات 241 الى 250- ص 508، اسنى المطالب ص 121، 122، تهذیب التهذیب ج 10/ 430، الصواعق المحرقه ص 213، 264، 284، نزهةالمجالس 2/ 232، كنزالعمال ج 12/ 97/ ح 34161، 103/ ح 34196، ج 13/ 639/ ح 37613، منتخب كنزالعمال ج 5/ 92، در السحابه ص 269، رشفه الصادى ص 44.
یكى از روات این حدیث نصر بن على بن نصر جهضمى است. عبداللَّه بن احمد بن حنبل مىگوید: «زمانیكه نصر بن على این حدیث را نقل نمود متوكل دستور داد او را هزار تازیانه بزنند. جعفر بن عبدالواحد با متوكل صحبت كرد و پیوسته به او گفت: این مرد (یعنى نصر بن على) از اهل سنت است. جعفر بن عبدالواحد آنقدر این سخن را گفت تا متوكل از او دست برداشت». (تاریخ بغداد ج 13/ 288، تهذیبالكمال ج 29/ 360، تاریخ الاسلام ذهبى- حوادث و وفیات 241 الى 250- ص 508، سیر اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذیب التهذیب ج 10/ 430).
خطیب بغدادى نیز مىگوید: «متوكل از آنجائى كه پنداشت نصر بن على رافضى است دستور زدن او را داد، ولى زمانى كه دانست او از اهل سنت است وى را رها نمود». (تاریخ بغداد ج 13/ 288، سیر اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذیبالكمال ج 29/ 360).
ذهبى پس از نقل ماجراى نصر ب على با متوكل مىگوید: «متوكل سنى بود ولى در او نصب (یعنى دشمنى با على) نیز بود». ذهبى سپس مىگوید: «نصر بن على از امامان ثابت قدم (و مورد اعتماد) اهل سنت است». (سیر اعلام النبلاء ج 12/ 135).
2ـ شمسالدین محمد بن محمد بن محمد ابوالخیر دمشقى مقرى شافعى معروف به این جزرى متوفاى 833 هجرى. شرح حال او را بصورت مبسوط مىتوان در كتاب الضوء اللامع ج 9/ 255- 260 یافت. در آنجا صاحب كتاب، مشایخ وى را در فقه و اصول و حدیث و معانى و بیان برشمرده و مىگوید: افرادى بودهاند كه به او اجازهى افتاء و تدریس و اقراء دادهاند. سپس تصانیف ابن جزرى را در علوم مختلف ذكر مىكند و از آنها تجلیل مىنماید. از جمله كتبى كه صاحب الضوء اللامع براى او برمىشمرد كتاب «اسنى المطالب فى مناقب آلابىطالب» مىباشد. شرح حال ابن جزرى را در كتاب الشقایق النعمانیه ج 1/ 39- 49، و در تعالیق الفوائد البهیه ص 140 نیز مىتوان یافت. (الغدیر ج 1/ 129).
3ـ الصواعق المحرقه ص 213.
4ـ سورهى النساء، آیهى 69
5ـ زیرنویس=زید بن ارقم مىگوید:
«كنت عند رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم جالسا، فمرت فاطمه علیهاالسلام، و هى خارجه من بیتها الى حجره نبى اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم و معها ابناها: الحسن و الحسین، و على فى آثارهم، فنظر الیهم النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: من احب هولاء فقد احبنى، و من ابغضهم فقد ابغضنى». (تاریخ مدینه دمشق- قسم ترجمه الحسین ع- ص 91، مختصر تاریخ دمشق ج 7/ 120، 121، كنز العمال ج 12/ 103/ ح 34194).
یعنى «من نزد پیامبر اكرم نشسته بودم كه فاطمه- در حالى كه حسن و حسین با او بودند و على نیز در پى آنان روان بود- از خانهى خود به سوى حجرهى پیامبر آمد. رسول خدا فرمود: هر كس كه اینها را دوست بدارد مرا دوست دارد و هركس كه با اینان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است».
در اینجا توجه خوانندگان را به قسمتى از یك روایت «سلمان» جلب مىنماییم. جناب سلمان از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم نقل مىكند كه حضرت فرمود: «یا سلمان من احب فاطمه بنتى فهو فى الجنه معى، و من ابغضها فهو فى النار...». (فرائدالسمطین ج 2/ 67/ ح 391).
یعنى «اى سلمان هركس كه دخترم فاطمه را دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود و هركس كه بغض و دشمنى فاطمه را در دل داشته باشد در آتش جاى خواهد گرفت...».
6ـ این قسمت از روایت در كتب عامه نیز موجود است. «مجاهد بن جبر» این حدیث را به این صورت نقل مىنماید:
«خرج النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم و هو آخذ بید فاطمه، فقال: من عرف هذه فقد عرفها، و من لم یعرفها فهى فاطمه بنت محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و هى بضعه منى، و هى قلبى و روحى التى بین جنبى، فمن آذاها فقد آذانى، و من آذانى فقد اذى اللَّه». (الفصول المهمه ص 139، نزهةالمجالس ج 2/ 228، نور الابصار ص 41).
7ـ سورهى الاحزاب، آیهى 57.
8ـ زبیدى در توضیح این كلمه چنین مىگوید:
«و فى الحدیث: (فاطمه بضعه منى، ینصبنى ما انصبها) اى یتعبنى ما اتعبها، و النصب التعب، و قیل المشقه...». (تاج العروس ج 1/ 485).
9ـ زبیدى مىگوید: «ما روى فى الحدیث: (فاطمه بضعه منى، یسعفنى ما یسعفها) اى ینالنى ما یالها، و یلم بى ما یلم بها». (تاج العروس ج 6/ 139).
10ـ به معنى شاخهى درخت و به معنى هر چیزى است كه پاره و شعبهاى از كل یك چیز باشد. (تاجالعروس ج 9/ 250).
مقام ركنیت فاطمه زهرا نسبت به امیرالمؤمنین
موضوع هفتم مشترك بودن فاطمه سلاماللَّهعلیها است بارسول اكرم در مقام ركن بودن نسبت به على بن ابىطالب سلاماللَّهعلیه.
جابر بن عبداللَّه چنین روایت مىكندكه پیامبر اكرم به على فرمود:
«سلام علیك ابا الریحانتین، اوصیك بریحانتى من الدنیا من قبل ان ینهد ركناك، و اللَّه خلیفتى علیك. فلما مات النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم قال (على): هذا احد الركنین الذین قال رسولاللَّه. فلما ماتت فاطمة قال: هذا الركن الثانى الذى قال رسولاللَّه». (1)
«سلام بر تو، اى پدر دو ریحانهى من، یا على محافظت آن دو را به تو سفارش مىكنم قبل از آنكه هر دو ركن تو از بین برود، تو را به خدا مىسپارم كه او نگهدارندهى توست.
(جابر بن عبداللَّه روایت را چنین ادامه مىدهد):
پس از رحلت پیامبر اكرم، امیرالمؤمنین فرمود: این بود یكى از دو ركن من كه رسول خدا مىفرمود، و اینك منهدم گردید؛ و هنگامى كه فاطمه سلاماللَّهعلیها چشم از جهان فروبست، على فرمود: این بود همان ركن دومى كه به قول پیامبر اكرم، امروز از دست دادم».
این حدیث را عدهاى از علما به این شرح نقل كردهاند:
حافظ ابونعیم در حلیة الاولیاء، حافظ ابنعساكر در تاریخ شام، حافظ محبالدین طبرى در ریاض و ذخائر، امام احمد بن حنبل (امام حنابله)، حافظ كنجى شافعى در كفایه، ابوالمظفر سبط بن جوزى در تذكره، حافظ سیوطى در جامع كبیر و جمعى دیگر از دانشمندان و محققین. در اینجا لازم است ركن بودن به على علیهالسلام را دقیقا بررسى كنیم كه آیا مراد از این «ركنیت» چیست؟ و حقیقت این رتبهى معنوى كه مقام بسیار والا و بزرگى است چگونه مىباشد. آنچه مسلم است این است كه در این مقام، هر معنایى كه در شان پیامبر اكرم تصور شود عینا بهمانگونه و بهمان ترتیب در شان حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها وارد است، و به عبارت دیگر، حضرت زهرا علیهاالسلام در مقام ركنیت مثل و همانند پیامبر اكرم، و در این منقبت همتا و شریك و برابر با رسول خدا مىباشد.
یقینا مقصد از ركن على بودن، این نیست كه فاطمه علیهاالسلام ادارهكنندهى امور خانواده و كدبانوى خانه و كاشانهى على، و گردانندهى چرخ زندگانى و آسایش بخش او و خاندان اوست، زیرا كه اینها از وظایف حتمى هر زن مسلمان است. مهم این است و رمز عظمت زهراى اطهر آنجاست كه با وجود آیهى (الرجال قوامون على النساء) (2)
كه موضع كلى مردان و زنان را نسبت به یكدیگر تعیین مىنماید، پیامبر اكرم در یك مورد استثنائى، حضرت صدیقه را ركن على مىخواند، بهمانگونه كه خودش را. رسول خدا به هر معنى و مفاد، و به هر نحو و كیفیتى كه ركن على محسوب مىشود، فاطمه سلاماللَّهعلیها نیز به همان ترتیب، به همان نسق، و به همان وضع، ركن مساوى و همتاى دیگر در این منقبت است. در اینجا مىتوان گفت كه این ركن بودن به على از مقام شامخ ولایت سرچشمه مىگیرد، و از شئون ولایت است كه هر یك از آن سه وجود مقدس، ركن دو نفر دیگر مىباشد، و این موضوع امكانپذیر نیست مگر اینكه فاطمه سلاماللَّهعلیها نیز در مقام ولایت همتا و همانند و برابر با پیامبر اكرم و على بوده باشد، یعنى چنان كه رسول خدا ركن ولایت، اساس اسلام، و اصل مودتى است كه خدا آن را اجر نبوت قرار داده است، حضرت زهرا علیهاالسلام نیز در این شئون شریك، برابر، و همتاى او است و به همین مناسبت است كه پیامبر اكرم مىفرماید: «لو لم یخلق اللَّه على بن ابىطالب، ما كان لفاطمة كفو». (3)
«اگر خدا على ابن ابىطالب را نمىآفرید فاطمه شبیه و نظیرى در عالمنداشت».
در روایت دیگرى آن حضرت خطاب به على مىفرماید:
«لولاك یا على لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض». (4)
«یا على اگر تو نبودى، فاطمه را بر روى زمین همانند و نظیرى نبود».
مقصود پیامبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم از كفو كه در این روایات و احادیث دیگر در شان حضرت زهرا بكار برده است، چیست؟ آیا منظور آن حضرت، كفو در مال، همانند در فقر و غنا، و یا همتایى در خلقت ظاهرى است؟ بطور یقین نه؛ بلكه مقصود كفو و همانند در مقام ولایت و صفات و فضائل است. بلى، فاطمه علیهاالسلام در شئون ولایت همتاى على است، همانگونه كه خود پیامبر اكرم چنین است. چنانكه رسول خدا ركن ایمان، ركن اسلام، ركن توحید، ركن منطق و بیان، و ركن حقیقت و شرف انسان است، و به همان معنى و مفهوم، حضرت زهرا و ائمهى اطهار نیز ركن و اساس و اصل و پایه و بنیادند.
در زیارت مبعث، (5) على علیهالسلام را بعنوان ركن بودن چنین خطاب مىكنیم:
«... و صل على عبدك و امینك الاوفى... و ركن الاولیاء و عماد الاصفیاء...». (6)
كه ركن و پایه و ستون و تكیهگاه جمیع اولیا و اصفیا مىباشد، ركن و تكیهگاهش بفرمایش پیامبر حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها است.
در یكى از زیارات مطلقه نیز حضرت امیرالمؤمنین «سید الاوصیاء و ركن الاولیاء» نامیده شده است، (7) و در زیارت وارث حضرت اباعبداللَّه الحسین چنین عرضه مىداریم:
«اشهد انك من دعائم الدین و اركان المؤمنین»؛ (8) و در زیارت عید فطر و قربان (9)و همچنین در زیارت اربعین حسین علیهالسلام(10)
«اشهد انك من دعائم الدین و اركان المسلمین، و معقل المؤمنین»؛
و در زیارت جامعهى كبیره:
«... و ساسة العباد، و اركان البلاد، و ابواب الایمان».(11)
آرى چهارده معصوم علیهمالسلام همگى اركان توحید و ایمان و اسلام هستند، و هر یك از آنان ركن است براى سایر معصومین. حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها در این مقام- نظیر و همانند و همتاى رسول اكرم- ركن است براى امیرالمؤمنین سلاماللَّهعلیه.
1ـ حلیةالاولیاء ج 3/ 201، مقتل الحسین خوارزمى ج 1/ 62، ذخائرالعقبى ص 56، فرائدالسمطین ج 1/ 382، 383/ ح 314، نظم دررالسمطین ص 98، الریاض النضره ج 3/ 105، كفایةالطالب ص 93، 94، تاریخ مدینه دمشق (ط دارالفكر) ج 14/ 166، 167، تاریخ ابنعساكر (ترجمه الحسین ع) ص 120، كنزالعمال ج 11/ 625/ ح 33044، منتخب كنزالعمال ج 5/ 35.
محبالدین طبرى قبل از نقل این روایت مىگوید: «رسول خدا كنیهى «ابوالریحانتین» را (هم) بر على گذارده بود». (الریاض النضره ج 3/ 104).
2ـ سورهى النساء، آیهى 34.
3ـ باین روایت به همین لفظ در ینابیع الموده ص 237 موجود است. همچنین در فردوس الاخبار ج 3/ 418/ ح 5170 (به لفظ: لو لم یخلق على ما كان لفاطمه كفو)، و در مقتل الحسین خوارزمى ج 1/ 66 (به لفظ: لو لم یكن على ما كان لفاطمه كفو) آمده است.
4ـ متن روایت چنین است:
«عوتب النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم فى امر فاطمه، فقال: لو لم یخلق اللَّه على بن ابىطالب ما كان لفاطمه كفو، و فى خبر: لولاك لما كان لها كفو على وجه الارض». بحارالانوار ج 43/ 107.
5ـ منظور دعایى است كه در روز مبعث بهنگام زیارت بارگاه ملكوتى امیرالمؤمنین علیهالسلام مىخوانیم. بنابر قول مشهور در بین علماى شیعه روز مبعث، بیست هفتم رجب مىباشد.
6ـ این قسمت از زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام كه مخصوص روز مبعث مىباشد چنین است: «... اللهم صل على محمد و آلمحمد، و صل على عبدك و امینك الاوفى، و عروتك الوثقى، و یدك العلیا، و كلمتك الحسنى، و حجتك على الورى، و صدیقك الاكبر، سید الاوصیاء و ركن الاولیاء، و عماد الاصفیاء، امیرالمؤمنین، و یعسوب الدین، و قدوه الصدیقین، و امام الصالحین...». (مصباح الزائر ص 95- 96، مزار الشهید ص 32، بحارالانوار ج 97/ 379).
7ـ قسمتى از این زیارت مطلقهى امیرالمؤمنین كه از امام صادق علیهالسلام روایت شده و مرحوم شیخ مفید آن را نقل نموده است چنین است: «... اللهم صل على محمد و آلمحمد، و صل على امیرالمؤمنین عبدك المرتضى، و امینك الاوفى، و عروتك الوثقى، و یدك العلیا، و جنبك الاعلى، و كلمتك الحسنى، و حجتك على الورى، و صدیقك الاكبر، و سید الاوصیاء، و ركن الاولیاء، و عماد الاصفیاء، امیرالمؤمنین، و یعسوب الدین، و قدوه الصالحین، و امام المخلصین...». (مصباح الزائر ص 78- 79، بحارالانوار ج 97/ 307).
8ـ مصباح المتهجد ص 664، بحارالانوار ج 98/ 200.
9ـ مصباح الزائر ص 172، مزار الشهید ص 184، بحارالانوار ج 98/ 353.
10ـ مصباح الزائر ص 154، مزار الشهید ص 211، المزار الكبیر ص 172، بحارالانوار ج 98/ 332.
11ـ عیون الاخبار ج 2/ 277، بحارالانوار ج 99/ 127- 128.
همچنین در یكى از زیارتهاى حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام مىخوانیم:
«... اشهد انك و الائمه من ولدك سفینه النجاه، و دعائم الاوتاد، و اركان البلاد، و ساسه العباد...». (المزار الكبیر ص 76، 77، بحارالانوار ج 97/ 342، 148)؛
و در یكى از دعاهاى روز عید غدیر مىخوانیم:
«... اللهم صل على محمد و آلمحمد، الائمه القاده، و الدعاه الساده، و النجوم الزاهره، و الاعلام الباهره، و ساسه العباد، و اركان البلاد...». (اقبال الاعمال ص 492، بحارالانوار ج 95/ 320)؛
و در توقى شریف حضرت كه براى استشفاع به محمد و آلمحمد علیهمالسلام است مىخوانیم: «... قد اتاكم اللَّه یا آلیاسین خلافته و علم مجارى امره فیما امره فیما قضاه و دبره و رتبه و اراده فى ملكوته، فكشف لكم الغطاء، و انتم خزنته و شهداوه و علماوه و امناوه، ساسه العباد و اركان البلاد و قضاه الاحكام...». (بحارالانوار ج 91/ 37. همچنین مراجعه كنید به مصباحالزائر ص 223، 224، بحارالانوار ج 99/ 93).
محدثه بودن حضرت زهرا (س)
منتقب نهم اشتراك حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیهاست با امیرالمؤمنین و یازده فرزند معصومش، در محدث بودن (یعنى شنیدن حدیث فرشتگان).
منصبهاى الهى سه قسم است: نبوت، رسالت، و امامت.
علماى عامه در كتب خود نقل كردهاند كه عبداللَّه بن عباس آیهى (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى) (1)را بدینگونه قرائت مىكرده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث». (2)
دانشمندان شیعه و سنى همگى قائل به وجود محدث در اسلام مىباشند و معتقدند كه بعد از پیامبر اكرم یقینا بشرى محدث (الهام گیرنده و گوش فرادهنده به حدیث فرشتگان) باید وجود داشته باشد؛ انسانى كه تمام گفتار و كردارش مطابق فرامین الهى و مورد تصدیق و تصویب خدائى است.
همصحبت و همراز چنین فردى، آن فرشتهاى است كه واسطهى فیض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مىگیرد با كمال فرمانپذیرى به آنها عمل مىكند.
اعتقاد ما شیعیان این است كه ائمهى اطهار همگى محدث مىباشند. (3)
دانشمندان سنى نیز قائلند بر این كه بعد از پیامبر اكرم بشرى محدث باید وجود داشته باشد تا فرشتگان به او حدیث گویند، و از جانب خداى تعالى راههاى حق و باطل را به او نشان دهند. علماى عامه مىگویند، كسى را كه- بعد از رسول خدا- همصحبت فرشتگان است خود پیامبر اكرم معین فرموده است و آن شخص، عمر است! (4)
لیكن ما شیعیان معتقدیم كه آن شخص محدث بعد از پیامبر وجود مقدس على سلاماللَّهعلیه است. (5)
در اینجا چند روایت از كتب اهل سنت- كه در آنها به كلمهى محدث اشاره شده است- ذكر مىكنیم:
بخارى در صحیحش در مناقب عمر بن خطاب مىگوید:
«قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلم: لقد كان فیمن كان قبلكم من بنىاسرائیل رجال یكلمون من غیر ان یكونوا انبیاء فان یكن (6) من امتى منهم احد فعمر». (7)
پیامبر اكرم فرمود: در دوران قبل از اسلام مردانى از بنىاسرائیل محدث بودهاند، بدون اینكه از انبیا باشند، و از امت من عمر محدث مىباشد».
مسلم (8) در صحیحش در فضائل عمر تقریبا با همین مفهوم، از رسول خدا روایت مىكند:
«قد كان فى الامم قبلكم محدثون، فان یكن فى امتى منهم احد فان عمر بن الخطاب منهم». (9)
موضوع محدث بودن یك مسئلهى اسلامى است نه مذهبى، زیرا فریقین (شیعه و سنى) در این مطلب همراى و همسخن هستند، و طبق روایاتى كه ذكر شد، و احادیث دیگر به وجود شخص محدث از طرف علما سنى نیز كاملإ؛))ّّ تصریح شده است، ولى آنچه بسیار شایان توجه و دقت مىباشد، این است كه در پایان تمام این روایات، راویان سنى، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نمودهاند. تشخیص اینكه آیا عمر محدث بوده است یا على، كار بسیار سهل و آسانى است، زیرا نمونهى گفتار هر یك از آنان كه در تاریخ ضبط است روشنگر این مسئله مىباشد.
كسى كه در بستر احتضار پیامبر به رسول خدا مىگوید:
«ان الرجل لیهجر» (10)
«یعنى این مرد (مقصود پیامبر است) هذیان مىگوید»، گفتارش بخوبى نشان مىدهد كه آیا استاد او فرشته است یا شیطان.
كلینى رحمةاللَّهعلیه در كتاب كافى مسئله را چنین عنوان مىكند كه فرق میان رسول و نبى و محدث چیست، و سپس روایاتى را كه روشنگر و مشخصكنندهى این سه منصب الهى است ذكر مىنماید. حضرت امام باقر سلاماللَّهعلیه در ذیل این آیه چنین مىفرماید: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى)(11) و لا محدث». (12) رسول كسى است كه فرشتهى واسطهى نزول وحى الهى با او سخن مىگوید، و او ملك را مىبیند و مىشناسد و با فرشته گفتگو مىكند. و این رتبه بسیار عالى است. محدث كسى است كه هنگام گفتگو فرشتگان آنها را نمىبیند، و در این مورد روایات بسیار از حضرت باقر و حضرت صادق سلاماللَّهعلیهما نقل شده است كه چند حدیث براى نمونه ذكر مىشود:
«ان اوصیاء محمد محدثون»، (13)
«بدرستى كه اوصیاء محمد همگى محدث بودهاند».
«الائمه علماء صادقون، مفهمون، محدثون»، (14)
«ائمه همگى دانشمند، راستگو، داراى فهم بسیار خداداد، و محدث مىباشند».
«المحدث یسمع الصوت و لا یرى شیئا»، (15)
«محدث آن كسى است كه صداى فرشته را مىشنود، ولى چیزى را نمىبیند».
«كان على علیهالسلام محدثا»، (16)
«على علیهالسلام محدث بوده است».
از حضرت صادق سؤال مىشود، مقصود از محدث چیست؟ آن حضرت فرمود:
«یاتیه ملك فینكت فى قلبه كیت كیت». (17) «محدث كسى است كه فرشته بر او نازل مىشود و نكات وحى را بر قلب او عرضه مىدارد (بدون اینكه ملك را مشاهده كند)».
روایاتى كه ذكر شد از جمله احادیث مسلم و قطعى است كه از ائمه اطهارعلیهمالسلام وارد شده است و مقصود ما از نقل آنها، اثبات این مطلب است كه روشن شود در این منصب، در این منقبت، حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها با على و اولاد معصومین او شریك است و او نیز محدثه بوده، چنان كه امامان دوازدهگانه محدث بودهاند.
حضرت صادق مىفرماید:
«فاطمه بنت رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله كانت محدثه و لم تكن نبیة، انما سمیت فاطمة محدثة، لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتنادیها- كما تنادى مریم بنت عمران-: یا فاطمة (ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمین)، یا فاطمه (اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعین) (18)فتحدثهم و یحدثونها، فقالت لهم ذات لیله: الیست المفضله على نساءالعالمین مریم بنت عمران؟ فقالوا: لا، ان مریم كانت سیده نساء عالمها و ان اللَّه عز و جل جعلك سیده نساء عالمك و عالمها و سیده نساءالاولین و الاخرین». (19)
«فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود نه پیامبر. فاطمه را از این جهت محدثه نامیدهاند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و با او- همانگونه كه با مریم بنت عمران گفتگو داشتند- این چنین سخن مىگفتند: یا فاطمه بدرستى كه خداى تعالى تو را پاك و منزه گردانید و از تمام زنان عالم تو را برگزید.
(حضرت صادق به سخن چنین ادامه مىدهند): شبى حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها به فرشتگان همصحبت خویش فرمود: آیا آن زن كه از جمیع زنان عالم برتر است مریم بنت عمران نیست؟ جواب دادند: نه، زیرا مریم فقط سیدهى زنان عالم در زمان خودش بود، ولى خداى تعالى تو را- هم در زمان مریم، و هم در بین زنان دیگر از اولین و آخرین، در تمام زمانها- بانوى بانوان جهان قرار داده است».
این روایت را عدهاى از دانشمندان نقل كردهاند. در برخى از احادیث تصریح شده است به اینكه: جبرئیل همصحبت حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها بوده است. روایات وارده در این موضوع صریحا حاكى از این است كه بعد از رحلت پیامبر اكرم از خداوند متعال براى تسلى خاطر حضرت زهرا علیهاالسلام، فرشتگان را همصحبت و مانوس او گردانید، و در این مورد حضرت صادق مىفرماید:
«... ان فاطمه مكثت بعد رسولاللَّه خمسة و سبعین یوما و قد كان دخلها حزن شدید على ابیها، و كان جبرئیل یاتیها فیحسن عزاها على ابیها، و یطیب نفسها، و یخبرها عن ابیها و مكانه و یخبرها بما یكون بعدها فى ذریتها، و كان على یكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة». (20)
«فاطمه بعد از رحلت پیامبر اكرم بیش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبریز كرده بود، به این جهت جبرئیل پى در پى به حضورش مىآمد و او را در عزاى پدر سلامت باد مىگفت، و تسلىبخش خاطر غمین زهرا بود؛ و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مىگفت، و گاه از حوادثى كه بعد از رحلت او بر ذریهاش وارد مىگردید خبر مىداد؛ و امیرالمؤمنین سلاماللَّهعلیه نیز آنچه جبرئیل املاء مىكرد همه را به رشتهى تحریر در مىآورد، و مجموعهى این سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گردید».
روایت دیگرى در كتاب كافى، از حضرت صادق سلاماللَّهعلیه به این شرح نقل شده است: «ان اللَّه تبارك و تعالى لما قبض نبیه دخل على فاطمة من وفاته من الحزن ما لا یعلمه الا اللَّه عز و جل، فارسل الیها ملكا یسلى منها غمها و یحدثها؛ فاخبرت بذلك امیرالمؤمنین فقال لها: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت، قولى لى، فاعلمته فجعل یكتب كل ما سمعت حتى اثبت من ذلك مصحفا، قال: ثم قال: اما انه لیس من الحلال والحرام، ولكن فیه علم ما یكون». (21)
«هنگامى كه خداى تعالى پیامبرش را قبض روح فرمود، از غمهاى گرانبارى كه قلب زهرا را در مصیبت پدرش فراگرفت، جز خداى عزوجل كسى آگاه نبود. به این جهت حق تعالى فرشتهاى را مونس زهرا سلاماللَّهعلیها فرمود كه تسلىبخش غمهاى او و همصحبت او در تنهائى او باشد.
فاطمه سلاماللَّهعلیها این مطلب را به على علیهالسلام بازگو نمود؛ و حضرت فرمود هرگاه احساس كردى كه فرشته به حضورت آمد، و صداى او را شنیدى مرا خبردار كن. از املاء جبرئیل و فرشتگان دیگر كه امیرالمؤمنین كاتب آنها بود، مصحف فاطمه فراهم آمد، كه على دربارهى آنها فرمود: در این مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نیست بلكه دانشى است از آنچه كه (واقع شده و یا) بوقوع خواهد پیوست».
محدثه بودن فاطمه سلاماللَّهعلیها از مسلمات است، بطورى كه در زیارت آن حضرت نیز وارد شده است:
«السلام علیك ایتها التقیة النقیه، السلام علیك ایتها المحدثة العلیمة». (22)
در نتیجه، حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها در مقام محدثه بودن (همصحبت فرشتگان بودن) با امیرالمؤمنین و یازده معصوم دیگر علیهمالسلام شریك مىباشد، و احراز این مقام جز براى آن كس كه «ولى» است امكانپذیر نیست، و چون فاطمه سلاماللَّهعلیها ولیةاللَّه است، در سایهى مقام ولایتش، فرشتگان با او سخن مىگویند. پیامبر اكرم و امیرالمؤمنین، مقام ولایت را توأم با محدث بودن، بیان كردهاند، هر نبى بعد از خودش یك ولى را جانشین قرار داده است، رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم نیز امیرالمؤمنین، فاطمه، و حسن و حسین و اولاد معصومین علیهمالسلام او را اولیاء پس از خویش قرار داده است، و دارا بودن این مرتبهى والاى محدث بودن در امت رسول خدا جز براى این سیزده معصوم براى هیچ یك از افراد امت معقول نیست، و تمام حركات، اطوار، گفتار و كردار حضرت صدیقه سلاماللَّهعلیها نمایانگر مقام محدثه بودن آن حضرت است.
پی نوشت ها
1ـ (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشیطان فى امنیته فینسخ اللَّه ما یلقى الشیطان ثم یحكم اللَّه آیاته و اللَّه علیم حكیم) سورهى الحج، آیهى 52.
2ـ صحیح بخارى- كتاب المناقب، بب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، تفسیر قرطبى ج 12/ 79، الدر المنثور- ذیل آیهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366.
3ـ اصول كافى ج 1/ 176، 243، الاختصاص 328، 329، بصائر الدرجات ص 318، 319، 372، كنزالفوائد ص 176، خصال صدوق ج 2/ 474، 106، معانىالاخبار ص 102، عیون الاخبار ج 1/ 169، الغیبه (نعمانى) ص 60، الغیبه (طوسى) ص 92، 93، 97، بحارالانوار ج 25/ 77، 116، ج 26/ 66، 72، 74، 75، 77، 79، 81، ج 36/ 272، ج 39 399 395 393 383/ 152.... 36/ 282
4ـ صحیح بخارى- كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، صحیح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398، مشكل الاثار ج 2/ 257، الریاض النضره ج 2/ 287، اعلام الموقعین ج 4/ 182، الدرالمنثور- ذیل آیهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366 و بسیارى از مصادر دیگر.
5ـ الاختصاص ص 275، 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 324، 366، 367، اختیار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
6ـ علماى عامه دربارهى عبارت «فان یكن» مىگویند: این عبارت به معناى تردید و شك در محدث بودن عمر نیست بلكه به معناى تاكید و اختصاص است، و مانند این است كه شما بگویید «ان كان لى صدیق فهو زید» یعنى اگر من دوستى داشته باشم همانا زید است. در اینجا منظور این است كه گوینده دربارهى دوستى زید تردید و شك دارد بلكه مىخواهد از مقولهى مبالغه خصوصیت دوستى زید را نشان دهد». (مراجعه بفرمایید به: الجامع الصغیر ج 4/ 507، الغدیر ج 5/ 45 44).
7ـ صحیح بخارى-كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79.
8ـ حافظ ابوالحسین مسلم بن حجاج بن مسلم قشیرى نیسابورى متوفاى 261 هجرى. وى صاحب كتاب معروف «صحیح»مىباشد.
9ـ صحیح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398.
10ـ ابوحامد غزالى و سبط بن جوزى حنفى چنین روایت مىكنند:
«و لما مات رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قال قبل وفاته بیسیر: ائتونى بدواه و بیاض لاكتب لكم لاتختلفوا فیه بعدى. فقال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر»(یعنى: رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم كمى پیشتر از وفاتش فرمود: براى من دوات و كاغذ بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم كه بعد از من با یكدیگر اختلاف نكنید. عمر گفت: این مرد را رها كنید او هذیان مىگوید).
(سر العالمین و كشف ما فى الدارین ص 21 (ط النعمان)، تذكره الخواص ص 62). جسارتى كه عمر به پیامبر اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم نموده بقدرى شیطانى و فضاحت بار است كه محدثین عامه- بدون آنكه منكر اصل واقعه گردند- به انحاء گوناگون سعى در كتمان عبارت وى نمودهاند و معمولا مىگویند: «عمر چیزى به پیامبر گفت كه معنایش این بود كه درد بر پیامبر غلبه نموده است». ( شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحدید ج 6/ 51، (ط قدیم: ج 2/ 20». ابن ابىالحدید پس از نقل این ماجرا مىگوید: این حدیث را بخارى و مسلم در صحیحهاى خود نقل كردهاند و محدثین همگى بر صحت آن اتفاق نظر دارند.
مسلم در صحیح و احمد بن حنبل در مسند خود بدون اینكه به نام عمر اشاره كنند مىگویند: در پاسخ پیامبر گفتند: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم یهجر»(رسول خدا هذیان مىگوید). (صحیح مسلم- كتاب الوصیه، باب ترك الوصیه، حدیث 21- ج 3/ 1259/ ح 1637، مسند احمد بن حنبل ج 1/ 355).
بخارى آنگاه كه مىخواهد كلام عمر را نقل كند مىگوید: عمر گفت: «غلب علیه الوجع» درد بر پیامبر غلبه نموده است (به عبارت دیگر یعنى سخنانى كه پیامبر مىگوید از شدت درد است و گفتارش تحت كنترل عقل او نیست). بخارى این روایت را در سه موضع از كتاب خود نقل مىكند:
(1)- صحیح بخارى- كتاب الاعتصام...، باب كراهیه الخلاف- ج 9/ 200.
(2)- صحیح بخارى- كتاب المغازى، باب مرض النبى وفاته- ج 6/ 29.
(3)- صحیح بخارى- كتاب المرضى و الطب، باب قول المریض«قوموا عنى»- ج 7/ 219.
مسلم این عبارت عمر را به سه گونه نقل مىكند:
(1)- در نخستین روایت مىگوید: افراد پس از دستور پیامبر گفتند: «ما شانه؟ ا هجر»؟ (رسول خدا هذیان مىگوید).
(3)- مسلم در روایت سوم عاقبت نام همر را مىآورد ولى از طرف دیگر عبارت او را بخیال خود چنین تعدیل شده نقل مىكند: عمر گفت: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم قد غلب علیه الوجع» (درود بر پیامبر غلبه نموده است). (صحیح مسلم- كتاب الوصیه، باب ترك الوصیه، احادیث 20، 21، 22- ج 3/ 1257 الى 1259/ ح 1637).
ماجرایى كه به آن اشاره شد چهار روز قبل از فوت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و سلم در روز پنجشنبه اتفاق افتاده است. حفاظ عامه بطرق مختلف روایت كردهاند كه ابن عباس مىگریست و از این ماجرا با عبارت «رزیه یوم الخمیس» (مصیبت روز پنجشنبه) یاد مىنمود.
بعضى از علماى عامه بقدرى جاهلانه در توجیه این گفتههاى عمر برآمدهاند كه باید نام آن توجیهات را عذرهاى بدتر از گناه گذارد. محمد فواد عبدالباقى در حاشیهى صحیح مسلم مىگوید:
«علمایى كه دربارهى این حدیث سخن گفتهاند عبارت عمر را (یعنى جسارت وى به پیامبر را) نشانهى علم و فضیلت و دقت نظر عمر مىدانند، چون عمر ترسید از اینكه پیامبر مطالبى بنویسد كه اى بسا آنان از انجام آن عاجز باشند و لذا مستحق عقوبت گردند، چون اگر پیامبر مىنوشت، آن اوامر نص مىشد و دیگر در مقابل آنها نمىشد اجتهاد كرد»! (صحیح مسلم- كتاب الوصیه، باب ترك الوصیه، ذیل حدیث 20- ج 3/ 1257/ ح 1637).
11ـ سورهى الحج، آیهى 52.
12ـ این قرائت در روایات بعضى از ائمه اطهار علیهمالسلامنقل شده است، كه از جملهى آنها مىتوان منابع زیر ارا برشمرد:
روایت امام زینالعابدین در اصول كافى ج 1/ 270، كنز الدرجات ص 176، 177 و بحارالانوار ج 26/ 81، 82 درج است (همچنین مراجعه بفرمایید به بصائر الدرجات ص 369).
روایت امام باقر علیهالسلام در اصول كافى ج 1/ 176، 175، بصائر الدرجات ص 324، 368- 370، الاختصاص ص 328، اختیار معرفه الرجال ص 118 و بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 69، 70، 74، 77- 80، ج 40/ 142 موجود است.
روایت امام صادق علیهالسلام را نیز در اصول كافى ج 1/ 177، بصائر الدرجات ص 370، 371، الاختصاص ص 329 و بحارالانوار ج 26/ 78 مىتوان یافت.
13ـ از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل است كه: «ان اوصیاء محمد (علیه و علیهمالسلام) محدثون». (اصول كافى ج 1/ 270).
همچنین امام باقر علیهالسلام در روایتى مىفرمایند: «... ان الاوصیاء محدثون». (رجال الكشى ص 178/ ح 308، بحارالانوار ج 26/ 81)؛ و در روایت دیگرى مىفرمایند: «ان اوصیاء على محدثون». (بصائر الدرجات ص 321، بحارالانوار ج 26/ 72).
امیرالمومنین علیهالسلام نیز مىفرمایند: «انى و اوصیائى من ولدى مهدیون كلنا محدثون». (بصائر الدرجات ص 372، بحارالانوار ج 26/ 79).
شیخ مفید آخرین روایت را بدینگونه از امیرالمومنین علیهالسلام نقل نموده است: «انى و اوصیائى من ولدى ائمه مهتدون كلنا محدثون». (الاختصاص ص 329).
همچنین روایتى از امیرالمومنین نقل است كه حضرت فرمودند: «انا و احد عشر من صلبى ائمه محدثون». (الغیبه (طوسى) ص 93).
14ـ اصول كافى ج 1/ 271، بصائر الدرجات ص 319.
این روایت از فرمایشات امام رضا علیهالسلام مىباشد و به این صورت نیز نقل شده است: «الائمه علماء، حلماء، صادقون، مفهمون، محدثون». (بحارالانوار ج 26/ 66: به نقل از امالى طوسى).
همچنین روایتى از حضرت رسول اكرم صلى اللَّه علیه و آله و سلم نقل است كه حضرت فرمودند: «من اهل بیتى اثنا عشر نقیبا محدثون مفهمون، منهم القائم بالحق، یملاالارض عدلا كما ملئت ظلما و جورا». (مناقب آل ابىطالب ج 1/ 300، بحارالانوار ج 36/ 271).
15ـ بصائر الدرجات ص 370، بحارالانوار ج 26/ 75، 76.
این عبارت بصورتهاى مختلفى در روایات نقل شده است كه ما بعضى از آنها را ذیلا ذكر مىنماییم:
«المحدث الذى یسمع الصوت و لا یرى شیئا».
«المحدث الذى یسمع الصوت و لا یرى الصوره».
«المحدث الذى یسمع الصوت و لا یرى شیئا».
«المحدث فهو الذى یسمع كلام الملك و لا یرى و لا یاتیه فى المنام».
«المحدث الذى یسمع كلام الملائكه و حدیثهم و لا یرى شیئا بل ینقر فى اذنه و ینكت فى قلبه».
«المحدث فهو الذى یسمع و لایعاین و لا یوتى فى المنام».
(«الامام) یسمع الصوت و لا یرى و لا یعاین الملك».
«الامام هو الذى یسمع الكلام و لا یرى الشخص».
«انهم (اى الاوصیاء) لایرون ما كان رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم یرى، لانه كان نبیا و هم محدثون».
«المحدث فهو الذى یحدث فیسمع و لا یعاین و لا یرى فى منامه».
(«الامام) یسمع الصوت و لا یرى و لا یعاین».
مراجعه بفرمایید به: اصول كافى ص 1/ 176، 177، 243، بصائر الدرجات ص 322، 368- 374، الاختصاص ص 328، 329، كنز الفوائد ص 177، بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 74- 82.
16ـ مراجعه بفرمایید به: اصول كافى ج 1/ 270، 271، امالى طوسى ج 2/ 21، 22، الاختصاص ص 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 323، 366، 372، اختیار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
17ـ امالى طوسى ج 2/ 21، 22، بحارالانوار ج 22/ 327.
18ـ اصل آیهى قرآنى چنین است: (یا مریم ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمین- یا مریم اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعین) سورهى آلعمران، آیهى 43 42.
19ـ علل الشرائع ج 182، بحارالانوار ج 14/ 206، ج 43/ 78، 79. همچنین مراجعه بفرمایید به: بصائر الدرجات ص 372، الاختصاص ص 329، بحارالانوار ج 26/ 79.
20ـ اصول كافى ج 1/ 241، بصائر الدرجات ص 153، 154، بحارالانوار ج 22/ 546، ج 26/ 41، ج 43/ 194 156 80 79.
21ـ اصول كافى 1/ 240، بحارالانوار ج 22/ 545، ج 43/ 80.
22ـ اقبال الاعمال ص 624، بحارالانوار ج 97/ 199 195.