گاهی حس آخرین بیسکوئیت ساقه طلایی رو دارم ، تنها ، شکسته !
دوستانم همه نابند ، طلا سیری چند ؟ / درد از همه شان دور ، بلا سیری چند ؟ / بی گل روی عزیزان ، نفسم می گیرد / بی حضور رفقا ، صلح و صفا سیری چند ؟
نمیدانم کجای خوب این قصه ایستاده ای که از حواس لحظه هایم پرت نمیشوی !
من "خاطر" ت را میخواستم نه "خاطره" ات را !
فرهنگ لغتها نیاز به ویرایش دارند ، برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ، دلتنگی یعنی تو !
غمی نیست ، جز درد لا علاج دوری !
سخت است وقتی از بغض ، گلو درد میگیری و همه میگویند لباس گرم بپوش .