آقای ایمنی
مرد، خسته از كار روزانه، موتور سیكلت خود را گوشه حیاط كوچك روی جك می گذارد و وسایلش را از داخل خورجین بیرون می آورد. نگاهی به پله های زیر زمین می اندازد و تصمیم می گیرد، میوه های خریداری شده را مستقیما به آشپزخانه كوچك پایین پله ها ببرد، اما چند لحظه بعد منصرف می شود و به سوی اتاق نشیمن می رود. چراغ حیاط را خاموش می كند و وارد اتاق می شود.
داخل اتاق بچه ها با سر و صدا به سوی او می دوند و كیسه های پلاستیكی را از دستش می كشند. همسرش سلام می كند و برای آرام كردن بچه ها پیش می دود.
-چه خبرتونه شلوغ می كنین؟ برین كنار ببینم.
-ولشون كن زن! بذار ذوق كنن چیكارشون داری؟
-چار تا دونه میوه كه دیگه ذوق نداره. برین بشینین الان میشورم میارم. هم سریال تماشا كنین هم میوه بخورین.
مرد با لبخند گوشه اتاق می نشیند و زن در حالیكه كیسه های پلاستیكی میوه را با خود می برد از اتاق خارج می شود.
داخل حیاط از پله ها پایین می رود. چراغ را روشن می كند و میوه ها را داخل لگن ظرفشویی می ریزد. گوشه آشپزخانه، آبگرمكن كهنه گازی و كمی آنطرفتر یك اجاق گاز كوچك دیده می شود. میوه ها را میشوید و مقداری از آنها را داخل یك ظرف بزرگ می چیند. آنگاه به آرامی از پله ها بالا می رود. داخل حیاط می ایستد، كمی هوا را بو می كشد و به دنبال بود، به داخل آشپزخانه سرك می كشد. ظرف میوه را زمین می گذارد و از بالای پله ها به داخل آشپزخانه نگاه می كند، آنگاه شانه ای بالا می اندازد و پس از برداشتن ظرف میوه به سوی اتاق می رود.
داخل اتاق، بچه ها كنار پدرشان نشسته اند و با شوق تلویزیون نگاه می كنند. پیش از شروع سریال "آقایایمنی" در خصوص نشت گاز و شیوه مبارزه با آن توضیح می دهد.
مرد، با دقت نگاه می كند و نكات ایمنی را با انگشت می شمارد. پیداست كه موضوع برایش مهم است و بارها، این مورد را با خود مرور كرده است. زن می نشیند و ضمن زمین گذاشتن ظرف میوه با لبخند به شوهرش نگاه می كند.
-صد دفعه اینو نیگا كردی. با زم با انگشت می شماری؟ پنج تا ست. هرچی ام بشمری بیشتر نمیشه. كنتور گاز، كنتور برق، حوله مرطوب، واكردن پنجره. یكی از بچه ها در حالیكه چشم به تلویزیون دارد و میوه ای را به سوی دهان می برد، با لبخند پاسخ میدهد.
-این شد چارتا، یكی شو نگفتی.
-همه رو گفتم دیگه.
-نخیر كه نگفتی. بابا میگه باید جوراب هامون رو هم دربیاریم كه جرقه نزنه.
مرد می خندد و ضمن اینكه به عنوان تحسین موهای پسرك را به هم می زند جواب می دهد.
-آفرین پسر. جوراب الكتریسیته ساكن داره.
زن نیز به خنده می افتد و سر تكان می دهد.
-از كی تا حالا دانشمند شدی؟
-دانشمند نشدم. آقای ایمنی گفته.
-خیلی خوب بسه دیگه. سریال شروع شد.
-پس شام چی؟
-بچه ها خوردن. توام كه شام نمی خوری.
مرد می خندد و در حال تماشای تلویزیون سر تكان می دهد.
زنگ حریق ایستگاه 22 (خانی آباد نو) به صدا در می آید و افراد گروه حریق در حال پوشیدن لباس عملیات به سرعت خود را به خودروها می رسانند. فرمانده شیفت در حال سوار شدن، اطلاعات دریافتی از فرماندهی را اعلام می كند و فرمان حركت می دهد.
-انفجار گازه حركت می كنیم.
كاردان (راننده خودرو) نگاه می كند و در حال عبور از دهانه ایستگاه می پرسد.
-كجا می ریم؟
-عبدل آباد، خیابان شكوفه.
سه خودرو، به دنبال هم ایستگاه را ترك می كنند و به سمت مقصد توجیه می شوند.
در محل حادثه افراد زیادی تجمع كرده اند و افراد نیروی انتظامی به مردم توصیه می كنند. كه راه را برای نیروهای امداد باز كنند. خودروهای آتش نشانی در نزدیكترین و ایمن ترین محل مستقر می شوند و آتشنشانان به سرعت عملیات اطفاء حریق را آغاز می كنند.
فرمانده گروه حریق، ضمن هدایت افراد، با مامور انتظامی و همسایگان صحبت می كند.
-انفجار گاز خطرناكه، لطفا از محل دور بشین.
جناب سروان لطفا مردم رو متفرق كنین، هرلحظه ممكنه یه انفجار دیگه داشته باشیم.
در حال حركت نگاهی به داخل حیاط كوچه كوچك می اندازد. موتورسیكلت كنار حیاط سالم است و آتش اندكی از پله های زیر زمین كه ظاهرا آشپزخانه است بیرون می زند. به علت حجم كم آتش، افراد یك رشته لوله را به داخل می كشند و به زودی پس از اطفاء حریق و لكه گیری به دقت همه جا را از نظر می گذرانند.
خوشبختانه ساكنان خانه صدمه ندیده اند. مردی كه قسمتی از سر و صورتش سوخته روی پله نشسته و كمی آن طرفتر، زن و فرزندانش به او نگاه می كنند. برخلاف حادثه پیش آمده، تقریبا همه لبخند بر لب دارند، جز زن كه با اندوه سرك می كشد و به وسایل آتش گرفته داخل آشپزخانه كوچك نگاه می كند. ماموران مشغول جمع كردن لوله می شوند و فرمانده برای تكمیل گزارش خود نزدیك صاحبخانه روی پله مینشیند. یكی دو تن از آتش نشانان نیز پس از شنیدن چند جمله از سخنان مرد كه همچنان با لبخند همراه است، كنار آنها می ایستند. فرمانده سئوال می كند:
-موضوع چی بود؟ شما كه خوشبختانه اول گازو بسته بودین ظاهرا نباید حادثه پیش میومد.
-من خودم یه پا آقای ایمنی ام. از بس نیگا كردم، كلمه به كلمه حفظم، اما خب ... موضوع یه خورده خنده داره.
-چرا خنده دار؟ آتیش سوزی كه خنده نداره.
مرد كه با یادآوری موضوع سر تكان می دهد، كمی مكث می كند و نگاهی به كسانی می اندازد كه دورش اجتماع كرده اند. علاوه بر ماموران آتش نشانی و اعضای خانواده تعدادی از همسایگان نیز داخل حیاط كوچك جمع شده اند.
مرد با كمی مكث و تامل ادامه می دهد.
-داشتیم سریال نیگا می كردیم، تقریبا آخرای برنامه بود كه من حس كردم بوی گاز میاد. موضوع رو گفتم. بقیه هم تایید كردن. من یاد آقای ایمنی افتادم. به بچه ها گفتم تكون نخورن. چون بوی گاز تو اتاق نبود. از كنار پنجره طرف حیاط از تو زیر زمین بوی گاز میومد.
فرمانده كه از نوع تعریف كردن مرد به ذوق آمده است با لبخند نگاه می كند و با اشاره دست به ماموران فرمان می دهد كه برای حركت آماده شوند. مرد ادامه می دهد.
-اول كنتور گاز، بعد كنتور برق رو قطع كردم. آقای ایمنی میگه كنتاكت یخچال هم ممكنه باعث انفجار بشه. حتی جوراب هم از پام درآوردم. حوله رو از روی دسته در ورداشتم و خیس كردم، رفتم طرف پله های زیر زمین.
-حق داری بخندی. چون اینجوری دیگه انفجار گاز بعیده.
-آره خب. برق كه قطع بود، زیر زمین ام تاریك. دو تا پله رو كه رفتم پایین، سر خوردم. از ترس اینكه نیفتم حوله رو دادم دست چپم، دستمو كردم توی جیب شلوارم.
زن كه همچنان با اندوه به زیر زمین نگاه می كند، از خندیدن شوهر و نوع حرف زدنش عصبی می شود.
-حالا انگار داره فیلم تعریف می كنه. همه چی سوخته اونوقت تو می خندی؟ بگو چی شد دیگه.
مرد، سرتكان می دهد و همچنان با لبخند پاسخ می دهد.
-آخه خنده داره. من همه چی رو خاموش كرده بودم.
اونوقت از ترس اینكه تو تاریكی نیفتم. فندك روشن كردم كه یهو آتیش گرفتم.
صدای خنده حیاط را پر می كند. حتی زن كه هنوز هم عصبی است به خنده می افتد. آنطرف تر بچه ها ضمن خندیدن با حركات دست و صورت لحظه انفجار را مجسم می كنند. چنانكه گویی پدر را در لحظه روشن شدن فندك و شعله كشیدن آتش می بینند. دیگران نیز با دیدن بچه ها به یاد آن لحظه می افتند:
"مرد، فندك را بیرون می آورد و با قدرت فندك می زند، یك جرقه كوچك و سپس حجم آتش بزرگ كه مرد را از آشپزخانه به بیرون پرتاب می كند. مرد كمی هاج و واج به اطراف نگاه می كند و به سمت اتاق می دود، جایی كه بقیه افراد خانواده در مسیر برگشت با او همراه می شوند و با دیدن سر و صورت سوخته او فریاد می زنند." همچنان صدای خنده های گاه و بیگاه شنیده می شود و خودروهای آتش نشانی به آرامی محل را ترك می كنند.