• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 349
تعداد نظرات : 97
زمان آخرین مطلب : 3782روز قبل
شعر و قطعات ادبی

از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند 

 تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

پوشانده‌اند صبح  تو را ابرهای تار

 تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند


یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

این بار می‌برند که زندانی ات کنند 


ای گل گمان مبر به شب جشن می‌روی

شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند


یک نقطه بیش فرق "رحیم" و "رجیم" نیست

از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند


آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه است که قربانی‌ات کنند

شنبه 12/5/1387 - 0:35
دانستنی های علمی

 

چون تصمیم به انجام كاری گرفتی.
آرام باش.
توكل كن.
تفكر كن.
سپس آستین ها را بالا بزن. آنگاه دست های خداوند را می بینی كه زودتر از تو دست به كار شده اند.

شنبه 12/5/1387 - 0:23
شعر و قطعات ادبی
سرزمین مکه هم در ناز شداز حرا درهای رحمت باز شدشب مبعث کلام الله شدمصطفی امشب رسول الله شد عید مبعث بر همه شما عزیزان مبارک باد
چهارشنبه 9/5/1387 - 15:38
دانستنی های علمی

اگر روزی شاد بودی آرام بخند تا غم بیدار نشود و اگر روزی غمگین شدی آرام گریه کن تا شادی ناامید نشود .

چهارشنبه 2/5/1387 - 17:13
خواستگاری و نامزدی

زندگی دفتری از خاطره هاست ، یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ، یک نفر همدم خوشبختی هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ، ما همه همسفریم

چهارشنبه 2/5/1387 - 17:8
ادبی هنری

می توان در غربت داغ کویر    

                 گاه آن ابری که می بارید شد

چهارشنبه 2/5/1387 - 17:3
محبت و عاطفه

 

در گستره بیکران شقایق های وحشی ، بربلندای رفیع ترین قله ایثار ، بر شانه های بی باک ترین انسان ، بر امواج پرتلاطم افکار پریشان و در ژرفای آبی ترین آب های ایمان ، همه جا و همه وقت نور الطاف تو می بارد . ای آبشار آفتاب ، سلطان قلبم ، مادر مهربانم ، دست هایت پلی است از عشق تا سرزمین رویاها . بی تو نه باران هست و نه آفتاب ، نه گل و نه طرح لبخندی بر لبان خشکیده ام . بی تو من فصلی سردم . مادر ، هنگامی که به چهره نورانیت می نگرم گرد و غبار سالهای رنج و سختی را که بر آن نشسته ، مشاهده می کنم . رنج هایی که همچون تازیانه بر کمرت خورد اما تو همچنان در مقابلش ایستادگی کردی . مادر ، من هنوز صدای ناله دست هایت را می شنوم که از بی رحمی روزگار همچون کویری خشک گردیده اما هنوز آن گرما و لطافت خود را از دست نداده . مادر ، چشمان پر فروغت رازی را در خود نهفته دارد که احدی از آن مطلع نیست . در طلوع نگاهت نوری را می بینم . نوری آشنا ، دلپذیر و عاشق . نوری که از آفتاب برنده تر ، از آب زلال تر و از خون پاک تر است . نوری که جاده مخملباف زندگیم را رقم می زند و بی پایان است . مادر ، چشمانت چشم نیست ، چشمه روشنایی است . چشمه ای که سال ها پیش همچون قطره ای از آن زاده شدم و دوباره بدان بازمی گردم . چشمانت چشمه خداست . حال با تمام وجود و از اعماق اقیانوس کوچک دلم به تو می گویم ....« دوستت دارم مادر »

 

پنج شنبه 20/4/1387 - 17:51
شعر و قطعات ادبی

 

زندگی دو نیمه است .....نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول  در جاده جوانی ، می کوش تا توانیماشین زندگی را باعقل و عشق رانیاین جاده با موانع ، هستند پیش رویتهرگز نباش غافل ، تا اینکه جا نمانیآگاهی تو کافی باید شود ز هر چیز دیدی علائمی را ، معنی آن بدانیماشین زندگانی ، امروز شیک و خوب است اما چنین نماند ، جوش آورد زمانیگر مشکلی بیامد در زندگانی تو هرگز مگو که بوده زیر سر فلانیباشی اگر جوانی با پشتکار و فعال مشکل ز تو شود دور ، شادی است جاودانیسبقت بگیر اما از مشکلات و سختی جز این جریمه گردد ماشین زندگانی

 

پنج شنبه 20/4/1387 - 17:48
دانستنی های علمی

 

کو دکی که آماده تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید : می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ خداوند پاسخ داد : از میان تعداد بسیاری از فرشتگان ، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او از تو نگهداری خواهد کرد  اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه . اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند . خداوند لبخند زد . فرشته تو برایت آواز می خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . کودک ادامه داد : من چگونه می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ خداوند او را نوازش کرد و گفت : فرشته تو زیباترین و شیرین ترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دفت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . کودک با ناراحتی گفت : وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم ؟اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت : فرشته ات دست های تو را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . کودک سرش را برگرداند و پرسید : شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند . چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد : اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ، ناراحت خواهم بود .خداوند لبخند زد و گفت : فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت ، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود . در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند . او به آرامی یک سوال دیگر از خدا پرسید : خدایا ؛ اگر من باید همین حالا بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید . خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد : نام فرشته ات اهمیتی ندارد ، می توانی او را مادر صدا کنی .  

 

پنج شنبه 20/4/1387 - 17:46
خانواده

 

الهی  سالیانی می پنداشتم که ما حافظ دین توایم ، (استغفرک اللهم) در این لیلة الرغائب فهمیدم که دین تو حافظ ماست (احمدک اللهم) .

قسمتی از الهی نامه علامه استاد حسن زاده آملی

پنج شنبه 20/4/1387 - 17:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته