• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 445
تعداد نظرات : 171
زمان آخرین مطلب : 5075روز قبل
دعا و زیارت
آن گاه كه عمربن خطاب مورد ضرب ابولؤ لؤ قرار گرفت ، شورایى براى تعیین خلیفه پس از خویش تعیین كرد به نحوى كه در تاریخ معروف است . سپس به اعضاى شورا گفت :
((بعضى از شیوخ انصار را در شورا داخل كنید، اما كسى از آنان در خلافت سهیم نیست و حسن بن على و عبدالله بن عباس هم به خاطر خویشاوندى با پیامبر در شورا حاضر شوند، باشد كه از وجود آن دو در شورا بركتى نصیب شما گردد، اما در خلافت با شما شركت ندارند. فرزندم عبدالله نیز به عنوان مشاور در شورا حضور مى یابد، اما سهمى در خلافت ندارد.))
سپس اینان در شورا حضور یافتند.
به نظر مى رسد پس از وفات رسول اكرم (ص ) یعنى بعد از بیعت رضوان و بعد از قضیه فدك كه حضرت زهرا، حسنین (ع ) را به گواهى گرفت - به نحوى كه گذشت - این اولین بارى بود كه امام حسن (ع ) به طور رسمى در یك مساءله سیاسى كه از نظر دیگران رسمیت داشت - شركت مى كرد.
ملاحظه مى شود كه عمر تنها به ذكر امام حسن (ع ) بسنده كرد، ولى نامى از امام حسین (ع ) به میان نیاورد. شاید مساءله اى كه بین آن دو به وقوع پیوست و امام حسین (ع ) فرمود: از منبر پدرم فرود آى ، هنوز از یاد خلیفه دوم نرفته و هنوز كینه او را به دل داشت و همین موجب گردید كه حسین (ع ) را در شورا شركت ندهد. عبدالله بن عباس را كه مورد احترام و اهتمامش بود، نام برد، شاید براى تلافى و جبران موضعى كه پدرش عباس در قبال آنان اتخاذ كرده بود. چه اگر نگوییم عباس در بسیارى از اوقات از شدت بحران بین على (ع ) و آنان مى كاست - چنان كه در بیعت با ابوبكر و مساءله ازدواج عمر با ام كلثوم ، دختر امیرالمؤ منین (ع ) پیش آمد - لااقل باید گفت كه وى هرگز متعرض سلطنت و حكومت آنان نشد، و از همه بالاتر این كه عباس در قتل سران قریش در جنگ بدر شركت نداشت ، از این رو مى بایست خدمات عباس را طورى جبران كرد، و براى همین بود كه فرزندش را به عنوان ناظر در شوراى تعیین خلیفه شركت داد.
از سوى دیگر، عمر مى خواست كسانى را به عنوان همتاى امام حسن (ع ) مطرح كند و با شركت دادن ابن عباس و پسر خود در شورا مى خواست بگوید: درست است كه حسن (ع ) امتیازات خاصى دارد، اما دیگران هم تمامى امتیازات را از دست نداده اند و مانند وى از آن بهره اى دارند. از طرفى مى بینیم كه عمر در این مساءله نقش مهمى به پسرش عبدالله واگذار كرد. عبدالله پدرش را اسوه و الگویى مى دانست كه باید از او فرمان برد و او امرش را اطاعت كرد و در برابر نظرها و خواسته هاى او تسلیم بود و از آن تعدى نكرد.
طبعا عمر مى دانست كه شخصیت و شكوه وى تا چه اندازه در فرزندش ‍ تاءثیر داشته و كاملا اطمینان داشت كه وى خواهد كوشید ماءموریت محوله را كاملا اجرا كند. با این وجود مى بایست كارى كرد كه جلو بسیارى از پرسش هاى مردم در این باره گرفته شود و دیگر كسى نپرسد كه چرا عمر فرزندش را در شورا شركت داد و او را ناظر بر كار اعضاى آن و بلكه مشاور قرار داد.
هدف عمر از شركت دادن امام حسن (ع ) و ابن عباس در شورا- به نحوى كه آرزو مى كرد از حضور آنان در شورا بركتى نصیب اعضا شود - این بود كه خود را طرح این نقشه ، یك فرد با ورع و تقوا جلوه دهد، و از طرفى بسیارى از اتهامات و شك و تردیدهاى افراد شكاك را از خود دور ساخته و یا حداقل از شدت آنها بكاهد.
این بود چیزى كه مى توانستیم در این فرصت كوتاه از حادثه فوق ، به طور اختصار براى شما بیان كنیم .
موضع امیرالمؤ منین (ع ) در شورا و سوگندهاى حضرت به مواضع و فضائل خود و اقوال پیامبر درباره اش ، هر گونه دوراندیشى عمر را باطل كرد و موجب تثبیت همان شك و تردیدهایى گردید كه عمر از آن بیم داشت ، و حتى آن را شعله ور گردانید.
چرا امام حسن (ع ) حضور در شورا پذیرفت ؟ باید متذكر شد كه این نیز درست مانند حضور على (ع ) در این شورا بود چه امیرالمؤ منین (ع ) در شورا شركت كرد تا علامت سؤ ال بزرگى در مقابل نظر عمر قرار دهد كه گفته بود: نبوت و امامت ابدا در یك خاندان جمع نمى شود؛یعنى حضرت مى خواست بفهماند كه اگر امامت و نبوت قابل جمع در یك خانواده نیست ، پس چرا خود وى على (ع ) را كاندید خلافت كرده است ؟! از طرف دیگر امام (ع ) قصد داشت كه نگذارد مساءله امامت به فراموشى سپرده شود؛ از این رو لازم دانست با شركت خود در شوراى كذایى ، این مساءله را در وجدان و شعور امت اسلامى زنده نگه دارد.
حضور امام حسن (ع ) نیز در این شورا، بدین معنا بود كه از عمر اعتراف بگیرد كه وى از كسانى است كه حق دارد در امور سیاسى و حتى بزرگ ترین و خطرناك ترین مساءله اى كه امت پیش روى دارد، مشاركت داشته باشد، و همین كه مردم نظاره گر شركت حضرت در این شورا باشند، به حضرت امكان خواهد داد كه در آینده در قضایاى سرنوشت ساز، نظر خویش را اعلام كند، هر چند از وى پذیرفته نشود از سوى دیگر مى خواست به مردم نشان دهد كه مى توان گفت :
((نه ))
و میل داشت طواغیت این كلمه را با گوش ‍ خود بشنوند و تنها به این دلیل كه یك نفر هاشمى گفته ، نتوانند آن را رد كنند چه ، حالا حضرت مى تواند نگوید كه عمر (همان كسى كه تنها گفته هاى ویقابل قبول است ) شركت بنى هاشم را در قضایاى مهم و سرنوشت ساز سیاسى و حتى در همین مساءله پذیرفته است .
آرى ، همه این مطالب مى تواند توجیه گر و بلكه دلیلى بر رجحان و حتى حتمى بودن مشاركت امام حسن (ع ) در شورا و اجابت خواسته عمر در این زمینه باشد.
همچنین امام حسن (ع ) با این عمل خود از عمر اعتراف گرفت كه وى كسى است كه باید مردم با نظر تقدس به وى بنگرند و در این حد با حضرتش ‍ معامله كنند. این چیزى جز نتیجه اقوال و مواضع رسول اكرم (ص ) در قبال حسنین (ع ) نمى باشد، كه عمر و دیگر صحابه از حضرت دیده و شنیده بودند.
بنابراین هر كس با آن دو طور دیگرى رفتار كند- هر چند از طرف عمر نصب شده و به او اطمینان داده باشد و مورد محبت و احترام او نیز باشد - متعدى و ظالم است ؛ حتى خط و راءى كسى كه بر مردم حكمرانى دارد و علاقه و ارتباط خود را با وى به رخ دیگران مى كشد، در این باره ، با این نظر عمر اختلاف دارد.
آرى ، همان طور كه دیدیم امام رضا (ع ) فرمود:
(( ((ان الذى دعاه للدخول فى ولایة العهد، هو نفس الذى دعا امیرالمؤ منین للدخول فى الشوى ؛))
آنچه مورد پذیرش ولایت عهدى از سوى حضرت شد، همان چیزى است كه امیرالمؤ منین (ع ) را وادار كرد تا در شورا شركت كند.))
ما این مطلب را دركتاب خود، زندگانى سیاسى امام رضا (ع ) توضیح داده ایم بدان جا رجوع كنید.

جمعه 29/9/1387 - 13:25
دعا و زیارت
امامت بر دو ركن اصلى و اساسى استوار است : 1. نص ، 2. علم . از این روست كه مى بینیم ائمه (ع ) على الدوام مى كوشیدند تا نص بر امامت را بیان و تثبیت نمایند. دیدیم كه امام حسن (ع ) در بسیارى از اقوال و مواضع خود به این مساءله توجه داشت و بدان اهتمام مى ورزید. در یكى از خطبه هایش فرمود:
((ما هستیم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده ، و ما هستیم یكى از دو یادگار گرانبهاى رسول خدا(ص ) و در این مورد به حدیث غدیر و اعلمیت و غیره استدلال فرمود.))
این شیوه عمومى ائمه (ع ) و شیعیان آزاده آنان بود. امیرالمؤ منین على (ع ) در راه كوفه و در مواضع دیگر، مردم را بر حدیث غدیر به گواهى گرفت .
امام حسین (ع ) در منى مردم را بر حدیث غدیر گواه گرفت ، و دیگر مواضعى كه فعلا مجال تتبع آن نیست .
در مورد ركن دوم امامت ، یعنى علم نیز وضع به همین منوال است ائمه (ع ) همواره بر این مطلب تاءكید داشتند كه تنها اینان و ارثان علم رسول خدایند و جفر و جامعه و غیر ذلك پیش آنهاست .
از طرفى امیرالمؤ منین على (ع ) را دیدیم كه سعى داشت از همان منوال كودكى امام حسن (ع ) صفت علم امامت را در او او اثبات كند، تا آگاهى اش ‍ از علومى كه دیگران به ذره اى از آن نرسیده اند، دلیلى بر امامت و رهبرى حضرت باشد.
ملاحظه مى شود كه امیرالمؤ منین اهتمام مى ورزید تا علم امام را براى كسانى كه خلافت را به دست گرفته اند و صاحبان اصلى آن را از حق خدادادى آنان محروم كرده و به كنارى زده اند اظهار كند، و در نتیجه به آنان و امت مسلمان بفهماند كه اینان شایستگى چیزى را كه در دست گرفته اند ندارند، چه رسد به این كه كوچكترین حقى در آن داشته باشند.
در این باره ، آن حضرت اسلوبى در پیش گرفت كه موجب گردید مردم آن را براى یكدیگر نقل كنند و در مجالس خود از آن به عنوان یكى از نوادر نام ببرند. چرا كه پاسخ كودكى كه هنوز به سن ده سالگى نرسیده به پرسش هاى مشكل و غامض ، چیزى است كه موجب دهشت و شگفتى مردم شده ، توجه آنان را به خود جلب مى كند.
قاضى نعمان در كتاب شرح الاخبار به سند خود از عبادة بن صامت و جماعتى از دیگران نقل مى كند كه مرد بیابانگردى نزد ابوبكر آمده و گفت :
من در حال احرام چند تخم شتر مرغ را پخته و خورده ام ، اكنون بگو تكلیف من چیست و چه چیزى بر من واجب است ؟
ابوبكر كه نتوانست پاسخ او را بدهد گفت :
قضاوت در این مساءله بر من مشكل است ، و او را به سوى عمر راهنمایى كرد. عمر نیز او را به عبدالرحمن معرفى كرد و او نیز در پاسخ مرد عرب درماند، و چون همگى درمانده شدند، آن مرد را به امیرالمؤ منین راهنمایى كردند و چون به نزد امیرالمؤ منین آمد، حضرت به حسنین اشاره كرده فرمود:
((سل اءى الغلامین شئت ، اى اعرابى ! آیا شتر دارى ؟))
گفت : آرى .
فرمود:
(( ((فاعمد الى ما اءكلت من البیض نوقا، فاضربهن بالفحول ، فما فصل منها فاءهده الى بیت الله العتیق الذى حججت الیه ، ))
به عدد تخم هایى كه خورده اى ، شترهاى ماده را با شترهاى نر وادار به جفت گیرى كن و هر بچه شترى كه متولد شد به خانه خدا كه در آن حج به جاى آوردى هدیه كن !))
امیرالمؤ منین (ع ) فرمود:
(( ((ان من النوق السلوب و منها ما یزلق ،))
(پسرجان !) شتران گاهى بچه مى اندازند و گاهى هم بچه مرده به دنیا مى آورند.
حسن (ع ) فرمود:
(( ان یكن من النوق السلوب و مایزلق ، فان من البیض مایمرق ، ))
(پدر جان !) اگر شتران گاهى بچه مى اندازند و یا بچه مرده به دنیا مى آورند، تخم نیز گاهى فاسد و بى خاصیت مى شود.))
در این وقت ، حاضران صدایى شنیدند كه مى گفت :
(( ((یا الناس ان الذى فهم هذا الغلام هو الذى فهمه سلیمان بن داود،))
اى مردم ! كسى كه به این پسرك فهمانید، همان كسى بود كه به (حضرت ) سلیمان فهمانید.))
در این جا داستان دیگرى نیز هست و آن داستان كسى است كه چون دید فرد بى گناهى كشته مى شود، اقرار كرد كه قاتل واقعى من هستم . امیرالمؤ منین حكم كرد كه قصاص از این مرد برداشته شود، زیرا اگر او انسانى راا كشته ، انسان دیگرى را زنده كرده است و هر كس انسانى را زنده كند، بر او قصاص نیست .
ابن شهر آشوب گوید:
((
در كافى و تهذیب از امام باقر (ع ) روایت شده كه آن حضرت فرمود: امیرالمؤ منین (ع ) فتواى این قضاوت را از فرزندش حسن جویا شد و او در
پاسخ گفت : هر دو این ها باید آزاد شوند و خونبهاى مقتول از بیت المال پرداخت شود! على (ع ) پرسید: چرا؟ امام عرض كرد: چون خداى تعالى فرموده :
(( ((من احیاها فكانما احیا الناس جمیعا،))
هر كس انسانى را زنده كند، گویا همه مردم را زنده كرده است .))
پرسش هاى دیگرى نیز هست كه امیرالمؤ منین (ع ) در مورد سداد، شرف و مروت و نیز دیگر صفات از فرزندش امام حسن (ع ) پرسیده و امام (ع ) به یكایك آنها پاسخ فرموده است .
مردمى پرسش هایى درباره ناس ، اشباه الناس و نسناس از امام پرسید كه حضرت او را به امام حسن (ع ) راهنمایى كرد و آن حضرت به آنها پاسخ داد.
از دیگر سوى ، امیرالمؤ منین از فرزندش امام حسن (ع ) پرسید:
((بین ایمان و یقین چقدر فاصله است ؟ فرمود: چهار انگشت . فرمود چگونه ؟ امام حسن فرمود: ایمان آن است كه با گوش خود مى شنوى .))
مردى خدمت امیرالمؤ منین (ع ) شرفیاب شد و پرسش هایى از او كرد؛ از جمله سؤ ال كرد: وقتى انسان مى خوابد، روحش به كجا مى رود؟ چگونه انسان چیزى را به خاطر مى آورد و چیزى را از یاد مى برد، و چگونه افراد به دایى یا عموى خود شباهت پیدا مى كنند؟ این مرد در نظر گرفته بود كه اگر حضرت به این پرسش ها پاسخ دهد، بدان معناست كه كسانى كه حقش را غضب كرده اند، اهل ایمان نیستند و اگر از پاسخ آنها درمانده ، وى و دیگران در یك سطح بوده و با هم برابرند.
در آن موقع امیرالمؤ منین و فرزندش امام حسن (ع ) و سلمان (ره ) در مسجدالحرام بودند. امیرالؤ منین آن مرد را به امام حسن (ع ) هدایت كرد.
امام حسن (ع ) طورى پاسخ داد كه آن مرد قانع شد. امیرالمؤ منین خبر داد كه او خضر است .
معاویه كسى را نزد امیرالمؤ منین فرستاد تا از حضرت بپرسد:
((فاصله میان حق و باطل چه اندازه است ؟ قوس و قزح و نیز مؤ نث چیست ؟ آن ده چیز كه برخى سخت تر از برخى دیگر است كدام است ؟))
امیرالمؤ منین او را به امام حسن (ع ) راهنمایى كرد و حضرت به همه آنها پاسخ فرمود.
پادشاه روم مسائلى را براى معاویه فرستاده و از او پاسخ خواست ، اما معاویه در پاسخ آنها درمانده . مسائل را براى امام حسن (ع ) فرستاد تا حضرت بدان پاسخ گوید.
در بعضى از نصوص آمده كه پیامبر اكرم (ص ) پرسش هایى را به امام حسن (ع ) ارجاع داد تا بدآنها پاسخ گوید.
روزى امیرالمؤ منین (ع ) از فرزندش حسن خواست كه نامه اى به عبدالله بن جندب بنویسد؛حضرت نوشت :
(( ((ان محمداكان امین الله فى ارضه ، فلما ان قبض محمداكنا اهل بیته ، فنحن امناء الله فى اءرضه عندنا علم البلایا و المنایا و انساب و مولد الاسلام و انا لنعرف الرجل اذا راءیناه بحقیقة الایمان و بحقیقة النفاق ؛))
محمد، امین خدا بر روى زمین بود، و چون قبض روح شد، ما كه اهل بیت او هستیم ، امناى الهى بر روى زمین مى باشیم . علم منایا و بلایا، انسان عرب و ظهور اسلام نزد ماست ، و چون كسى را ببینیم ، به حقیقت ایمان یا نفاق او پى مى بریم .))
پس به ذكر فضائل اهل بیت پرداخت و فرمود:
(( ((ونحن افراط الانبیاء و نحن ابناءالاوصیاء (و نحن خلفاءالارض )))
ما هستیم سلاله انبیا و ابناى اوصیا (و ماییم خلفاى زمین ).))
سپس به ذكر منزلت اهل بیت و لزوم ولایت امیرالمؤ منین پرداخت این نامه ، نامه بسیار مهمى است ، بد نیست به آن مراجعه نمایید.
ابن عباس نقل مى كند كه گاو ماده اى از كنار حسن بن على (ع ) گذشت . حسن فرمود:
(( ((هذه حبلى بعجله انثى ، لها غرة فى جبهتها و راءس ذنبها اءبیض ؛ ))
این گاو، گوساله ماده اى در شكم دارد، پیشانى سفید است و سر دمش نیز سفید است .))
به همراه قصاب به راه افتادیم ، تا گاو را كشت . گوساله را به همان ترتیب یافتیم كه حسن توصیف كرده بود. به او عرضه داشتیم : مگر خدا نمى فرماید: (( ((ویعلم ما فى الارحام )) پس چگونه آن را دانستى ؟))
فرمود:
(( ((انانعلم الخزون المكتوم الذى لم یطلع علیه ملك مقرب و لانبى مرسل ، غیر محمد و ذریته ؛ ))
ما محزون مكتوم را كه نه ملك مفرب از آن مطلع است و نه پیامبر مرسل ، جز محمد و ذریه پاكیزه اش ، مى دانیم .))
تفصیل این مطلب و سایر پرسش ها، در منافع مذكور در پاورقى موجود است ، بدان جا رجوع كنید. از جمله آنچه كه حضرت درباره نوشته هاى روى بال ملخ بیان كرده و ابن عباس آن را از علم مى داند، در آن جا آمده است .

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
عمر در سهم بندى بیت المال سیاست خاصى را دنبال كرد كه در میان توده مردم و جامعه اسلامى پیامدهاى بدى به دنبال داشت و آثار سوئى از خود به جاى گذاشت ، سیاستى مبتنى بر تعصبات جاهلى كه امتیازات مادى و نژادى كاملا در آن مشهود بود، در حالى كه اسلام و پیامبر اكرم (ص ) سعى زیادى در نابودى و ریشه كن كردن آن امتیازات داشتند. اهل بیت و در راءس ‍ آنها امیرالمؤ منین (ع ) به شدت این سیاست عمر را محكوم مى كردند. به همین خاطر، قریش كینه حضرت را به دل گرفتند و براى جنگ با او لشكرها بسیج كردند و شمشیرها كشیدند. چه حضرت آنان را از امتیازاتى كه عمر به آنها بخشیده بود و مهم ترین آن ها امتیاز سهمیه بندى بیت المال بود، محروم ساخت . این سیاست غلط در جهتى سیر كرد و چیزى را پایه گذارى نمود كه خلفا و دارو دسته آنها فكرش را نكرده بودند و اصولا مایل نبودند چنین مساءله اى پیش آید، و اگر هم متوجه آن بودند، دیگر راه فرارى از آن نداشتند. این مساءله یك امر واقعى بود كه مى بایست آن را محافظت كرد و به نحوى به آن توجه نمود، یعنى اعتراف ضمنى و بلكه صریحى از جناب هیاءت حاكمه و در راءس آنها عمربن خطاب ، شخصیت قدرتمند و با نفوذ عرب ، به فضائل حسین (ع ) زیرا عمر آن دو را رزمندگان بدر ملحق كرد تا مردم را به مقام ممتازى كه داشتند و كسى نمى توانست آن را نادیده بگیرد، یا خود را در مورد آن به نادانى بزند، آگاه نماید.
روزى عمر مالى را تقسیم كرد و به این دو، بیست هزار درهم بخشید و به پسرش عبدالله هزار درهم . پسرش او را ملامت كرد و گفت : تو هجرت و سابقه مرا در اسلام مى دانى و با این حال بین من و این دو كودك فرق مى گذارى و آنان را بر من مقدم مى دارى . (معلوم مى شود این مساءله در اوایل خلافت عمر اتفاق افتاده است ). عمر گفت :
((واى بر تو! جدى مثل جد آن دو برایم بیاور تا به تو هم به اندازه آنان بدهم .))
جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
شاید راه دورى نرفته باشیم ، اگر بگوییم كه داستان اذان بلال هم - چنان كه در ذیل مى آید - در خدمت همین اهداف قرار داشت و در مسیرى حركت مى كرد كه مواضع آن دو در قبال ابوبكر و عمر در آن سیر مى كرد.
خلاصه داستان بدین قرار داشت : پس از رحلت پیامبر اكرم (ص ) بلال دیگر در مدینه نماند و در شام به سر مى برد. به خاطر خوابى كه دیده بود، روزى براى زیارت قبر رسول اكرم (ص ) به مدینه آمد. در حالى كه بر سر قبر پیامبر مناجات مى كرد، حسنین به منظور زیارت قبر جد و مادرشان متوجه قبر رسول اكرم (ص ) شدند. چون بلال آن دو را دید، غم و اندوه او تجدید شد. فورا به سوى آن دو شتافت و آنان را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و گفت :
((كانى بكما رسول الله ، گویا با دیدن شما، رسول خدا(ص ) را مى بینم .))
به او گفتند:
(( ((اذا راءیناك ذكرنا صوتك واءنت تؤ ذن لرسول الله و نشهى اءن نسمعه الان بعد غیابك الطویل ، ))
چون تو را دیدیم به یاد صدایت افتادیم كه براى رسول خدا اذان مى گفتى . میل داریم كه صدایت را پس از مدتى مدیدى كه آن را نشنیده ایم بشنویم .))
بلافاصله بلال بر بام مسجد رفت و شروع به گریستن كرد. صدایش از مسجد به سوى خانه هاى مدینه روانه شد: ((الله اكبر))، ((لا اله الا الله ))، ((محمد رسول الله ))
، عواطف و احساسات مردم تحریك شد و صداى گریه و شیون شهر مدینه را فرا گرفت .
ذهبى در كتاب خود، سیر اعلام النبلاء، مى گوید: چون بلال گفت :
((اشهد ان محمدا رسول الله ))
، زنان از خانه هاى خود بیرون ریختند و مردم گمان كردند كه رسول خدا از قبر بیرون آمده است . دیده نشده كه مردان و زنان مدینه به حدى كه آن روز گریه كردند، گریه كرده باشند.
این غیر از اذانى است كه بلال به درخواست فاطمه زهرا(س ) گفت ، زیرا همان طور كه روایت فوق به صراحت بیان مى كند، اذان بلال در پاسخ به دعوت حسنین (ع ) بعد از وفات حضرت زهرا علیه السلام بود .

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
جاى هیچ گونه شگفتى نیست اگر مى بینیم كه سیدالشهدا، حسین بن على (ع ) نیز موضعى كاملا مشابه موضع برادرش ، منتها در مقابل خلیفه دوم ، عمر بن خطاب ، اتخاذ مى كند. عمر او را گرفت و با خود به خانه برد و تلاش ‍ كرد تا از حضرت اقرار بگیرد كه آیا پدرش به او دستور داده و به او فهماند كه خود اقدام به اتخاذ چنین موضعى كرده است . بعضى از روایات مى گوید كه عمر در همان جا این سؤ ال را از امام پرسید و امام جواب منفى داد. آن گاه گفت : به خدا سوگند! كه منبر پدر توست و آیا ما نعمتى غیر از بركت وجود شما داریم ؟ حتى موى سرمان نیز به بركت شما مى روید.
ابوبكر مصلحت ندید كه امیرالمؤ منین را در مورد موضع امام حسن (ع ) متهم كند، اما عمر اكنون كه خود را در حكمرانى قوى و نیرومند احساس ‍ مى كند و اكنون كه این موضع در زمینه سیاسى به نفع كسانى غیر از اهل بیت علیه السلام تثبیت شده ، تلاش دارد تا منبع و سرچشمه این مخالفت ها را شناسایى كند و قبل از این كه فرصت از دست برود و مادامى كه به نظر خودش قدرت انجام چنین عملى را دارد، آن را نابود كند. این موضع گیرى هاى حسنین علیما السلام مبارزه طلبى عمیقى براى سلطه حاكم به شمار مى رفت ، آن هم در دقیق ترین و خطیرترین مساءله اى كه حكومت سعى داشت امور مربوط به آن را به نفع خویش تثبیت كند، یعنى مساءله امامت ، و از طرفى متوجه شد كه تا حد زیادى در اهداف خویش ‍ موفق بوده است . حال كه این موضع گیرى هاى حسنین به وقوع مى پیوندند، تمامى معادلات خدشه ناپذیر خود را بر هم زده مى بیند.
حسنین (ع ) دو شاخه از نهال امامت و درخت رسالت بودند كه به خوبى شرایط حاكم بر جامعه خود را درك و به طور صحیح و دقیقى آن را ارزیابى مى كردند و بر این اساس به عنوان یك وظیفه شرعى و یك مسؤ ولیت الهى موضع گیرى مى كردند، اما تكلیف شرع و موضع پدرشان اگر چه در ظاهر امر با موضع این دو تفاوت داشت ، بدون شك - همان طور كه بدان اشاره كردیم - در خدمت همین اهداف بود و در همین راستا گام بر مى داشت .

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
روشهایى را كه پیشوایان ما در راه مبارزه با این توطئه شوم و پلید در پیش ‍ گرفتند، بسیار متنوع و خیلى زیاد بود. ما در این جا تا حدودى از این موضوع بحث خواهیم كرد كه به مواضع امام حسن (ع ) مربوط مى شود..
در مباحث قبلى ، مطالبى راجع به موضع گیریهاى ائمه (ع ) در قبال تبعیض ‍ نژادى و نیز گوشه هایى از مواضع امیرالمؤ منین و دیگر ائمه (ع ) و از جمله امام حسن (ع ) درباره مساءله نقل احادیث و اخبار رسول خدا (ص ) از نظرتان گذشت .
از آن جایى كه در چنین فرصت كوتاهى نمى توانیم همه مسائل را درباره مواضع ائمه (ع ) به منظور از بین بردن این توطئه ، مورد بحث و بررسى قرار دهیم و چنین امرى تالیف جداگانه اى در چندین مجلد مى طلبند، و نیز از آن جائى كه مهمترین عنصرى كه هدف این طوطئه قرار گرفته ، عنصر امانت و خلافت و نیز احقیت ائمه (ع ) به خلافت است و به موضع گیرى صحیح در قبال آن مربوط مى شود و دیگر مساءله قابل ذكر و با اهمیتى در این باره باقى نمى ماند، بدین منظور در این جا تنها به اشاره اى مختصر به گوشه هائى از موضع گیرى هاى ائمه (ع ) بالاخص امان مجتبى (ع ) اكتفا خواهیم كرد.
پیامدهاى خطرناكى كه چنین سیاستى كه گوشه هایى از بعضى رشته ها و فقرات آن به طور گذرا و سریع گذشت - در آینده به دنبال خواهد داشت ، بر كسى پوشیده نیست ، حال فرق نمى كند كه این خطرها بر پیكر اسلام وارد آید، یا مسلمین را هدف حمله هاى خود قرار دهد ؛ نیز، در حال حاضر به وقوع پیوندد، یا در آینده و بلكه خطرهاى آینده عظیم تر و سخت تر است . پیامبر اكرم (ص ) در حدیث معرفى فرمود:
((در هر نسلى افراد عادل و شایسته اى هستند كه تحریف غلات و منحرفان را از اسلام دور كنند.))
ائمه (ع ) به ما نشان داده اند كه همواره از نزدیك ، حوادث را زیر نظر داشته و مسائل را به دقت دنبال مى كنند و همواره در عمق جریانات به سر مى برند، تا جائى كه هر كس در تاریخ مطالعاتى داشته باشد، به خوبى در مى یابد كه مسائل اهل بیت (ع ) به طور عام و مساءله امامت و حقانیت آنان بر خلافت به طور خاص ، همواره پویایى و عمق خود را در وجدان و شعور امت اسلامى حفظ كرده است و هر گونه نزاع و درگیرى در جامعه ، به طور مستقیم یا غیر مستقیم ، با مساءله امامت ارتباط دارد. شهرستانى با صراحت مى گوید:
(( ((واعظم خلاف بین الامه خلاف الامامه ، اذ ما سل سیف فى الاسلام على قاعده دینیه مثل ما سل على الامامه فى كل زمان ؛ ))
بزرگترین اختلاف در میان امت مسلمان ، اختلاف بر سر امامت بود. چرا كه در هیچ عصرى در اسلام به خاطر یك قائده دینى شمشیرى كه به خاطر امامت كشیده شد، از غلاف بیرون نیامده .))
همان طور كه دیدیم ، این نقشه شیطانى - كه بدان اشاره شد - در درجه اول امامت را هدف قرار داده بود. دشمنان دریافته بودند كه امانت ، خطرهاى بزرگى را در دراز مدت بر ایشان به دنبال خواهد داشت و تمامى نقشه هاى آنان را یكى پس از دیگرى نقش بر آب خواهد كرد.
از سوى دیگر، ملاحظه مى شود كه ائمه (ع ) همواره در صحنه حضور دارند و با دقت و آگاهى كامل ، حوادث را دنبال مى كنند و مسؤ ولیت الهى و انسانى خود را در قبال سیاستى كه كیان اسلام و سرنوشت مسلمین را در دراز مدت تهدید مى كند، به خوبى حى مى كنند. براى همین بود كه راهى جز مقابله با این سیاست و تلاش براى نابودى آن در پیش نگرفتند. امامان این كار را یك واجب شرعى و مسؤ ولیت الهى مى دانستند كه به هیچ وجه نمى توان در آن كوتاهى و سهل انگارى كرد و در این باره شك و تردید به خود راه داد. به تعبیر بنده شایسته خدا، حجربن عدى كندى :
(( ان هذا الامر لا یصلح الا فى آل على بن ابى طالب . ))
تمامى این فداكارى ها بدین خاطر بود كه به نظر ائمه (ع ) مساءله امامت ، مساءله اسلام بوده . بر اساس اعتقاد به این اصل است كه مسیر انسان و خط فكرى ، سیاسى و حتى اجتماعى اش در زندگى مشخص مى گردد. پس ‍ سنگ زیرین و اساسى همه مفاهیم و اعتقادات و مسائلى كه به آنها اعتقاد و ایمان دارد و موضعى كه اتخاذ مى كند و سرانجامى كه به آن منتهى مى شود، ((اعتقاد به امامت ))
است .
بر این اساس است كه - بنابر تعبیر امام حسین (ع ) به هنگام به خاك سپارى برادرش امام مجتبى (ع ) ائمه (ع ) مى توانند عنصر مثبت و سازنده تقیه را به خدمت گیرند و براى دفع گروه باطل گرایان ، با تفكرى ژرف و مبارزه اى درونى راه خدا را انتخاب كنند.
امامان (ع ) در همه مسائل جز امامت و مسائل آن ، از عنصر سازنده تقیه استفاده كردند، زیرا به خوبى مى دانستند كه تقیه همه مسائل را مى تواند حفظ كند، مگر امامت و احقیت آنان به خلافت را كه ممكن است موجب تضییع و نابودى آن گردد.
از این رو به منظور دفع خطرى كه كیان اسلام و اساس آن را تهدید مى كرد، ضرورت داشت كه جان خود را فدا نمایند و به خطرات و مشكلات تن در دهند، تا
(( یحق الله الحق بكلماته و لو كره المجرمون . ))
موضع امام كاظم (ع ) در قبال هارون الرشید در كنار قبر رسول خدا (ع ) تنها یكى از شواهد زیادى است كه مى توان در این باره ذكر كرد. موضوع از این قرار بود كه هارون در كنار قبر پیامبر (ع ) حضور یافت و براى این كه وانمود كند خلافتش به خاطر ارتباط نسبى با پیامبر (ع ) - چون پسر عموى حضرت بود - شرعى و قانونى است ، عرضه داشت : ((السلام علیك یا ابن عم )). امام كاظم (ع ) در مقابل فرمود: ((السلام علیك یا ابة ))
. آرى همین موضع امام ، موجب دست گیرى و زندانى شدن حضرت گردید. امام در زندان ، شكنجه شد و با صبر و پایدارى و در حال توكل به خداى خویش به شهادت رسید.
حتى آن موقع كه امام حسن (ع ) براى اطاعت امر خدا در گروه باطل گرایان و در موقعیت تقیه ، ناچار شد با معاویه صلح كند، با فكر عمیق و اندیشه اى ژرف آن را بر گزیند و كوشید با نه از مساءله امامت دست بردارد - اگر چه ابن قتیبه چنین نظرى دارد - و نه خلافت را به فراموشى سپارد- آن طور كه دیگران گمان كرده اند - بلكه از حكومت ظاهرى كناره گیرى كرد. منظور معاویه از
((امر))، ((بلكه جنگید تا بر آنان حكومت كند و زمام امور را به دست گیرد.))
معاویه پس از صلح با امام حسن (ع ) گفت : (( رضینا بها ملكا. ))
وى و دیگران در مناسبت هاى مختلف ، از این تفكر خویش پرده برداشته اند.
معاویه درباره خود گفت :
(( انا اول الملوك ))
پس امام ، نه خلافت را به آنان سپرد و نه امامت را.
همچنین سعد بن ابى و قاص به معاویه مى گفت :
((السلام علیك ایها الملك .))
امام حسن (ع ) فرمود:
(( ((لیس الخلیفة من سار بالجور، ذالك ملك ملكا یتمتع به قلیلا، ثم ینقطع لذته و تبقى تبعته ؛ ))
خلیفه كسى نیست كه با جور و ظلم عمل كند ؛ چنین كسى پادشاهى است كه به سلطنت رسیده و مدت كمى از آن بهره مند شده و سپس لذت آن منقطع گشته است ، اما باید درباره اش حساب پس دهد.))
از سوى دیگر، از جمله شرایط صلح این بود كه معاویه حق ندارد، نه خود را امیرالمؤ منین بنامد و نه امام حسن بن على بزد او شهادتى اقامه كند. این ماده به طور قاطع همان مطلبى را كه بیان كردیم تائید مى نماید.
این موضع امام و تعبیر حضرت به كلمه
((امر)) و نیز گنجانیدن ماده فوق در صلح نامه ، همانند تعبیرى است كه پیامبر اكرم (ع ) از حكمران روم و قبط و ایران كرد ؛ یعنى براى هر كدام به جاى ملك ، عظیم اطلاق فرمود، بدین صورت : ((عظیم الروم ))، ((عظیم القبط)) و ((عظیم فارس )) ؛ نفرمود: ((ملك الروم )) یا ((ملك فارس ))
تا تاءییدى بر پادشاهى آنان باشد.
در سخنان امیرالمؤ منین و ائمه معصومین (ع ) در این باره مطالب زیادى است كه فعلا مجال تتبع آن نیست .
پس معلوم است كه امام حسن (ع ) در امر امامت تقیه نكرد، بلكه حكومت دنیوى را كه در آیه مباركه
((و شاور هم فى الامر))
بدان اشاره شده ، به معاویه تسلیم كرد و او را حكم و پادشاه و سلطان صرف نامید، ولى امامت دینى و بیعت و خلافت شرعى او را به رسمیت نشناخت .
از سوى دیگر، امام حسن (ع ) در نامه ها و خطبه هاى خود به صراحت بیان فرمود كه معاویه را براى خلافت شایسته نمى داند و به منظور حفظ خون مسلمین و نجات جان شیعیان امیرالمؤ منین با وى صلح كرده است ؛ حتى بلافاصله پس از تسلیم حكومت بدو، طى خطبه اى فرمود:
(( ان معاویه بن صخر زعم انى رایته الخلافه اهلا و لم ارنفسى لها اهلا، فكذب معاویه و ایم الله ، لانا اولى الناس بالناس فى كتاب الله و على لسان رسول الله (ع ) غیر انا لم نزل اهل البیت مخیفین ، مضطهدین ، منذ قبض ‍ رسول الله (ع ) فالله بیننا و بین من ظلمنا خقنا... ؛ ))
معاویه ، پسر صخر، مى گوید كه من او را شایسته خلافت مى دانم و خود را لایق این امر نمى بینیم ، ولى معاویه دروغ مى گوید. به خدا سوگند! كه من از هر كسى نیست به مردم و رهبرى آنها شایسته ترم ، در كتاب خدا و هم در زبان پیغمبر خدا، جز این كه از آن موقع كه پیامبر رحلت فرمود، همواره ما اهل بیت او مورد ظلم و ستم بوده ایم و در حالت اضطراب و وحشت روزگار گذرانده ایم ؛ پس خدا بین ما و كسانى كه در حق ما ظلم كرده اند...))
حضرت بلافاصله پس از بیعت مردم ، به معاویه نوشت :
(( ((فلیتعب المتعجب من توثبك یا معاویه على امر لست من اهله ؛ )) امروز اى معاویه ! جاى شگفتى است كه تو به كارى دست زده اى كه به هیچ وجه شایستگى آن را ندارى !))
از این قبیل فرمایشات از حضرت زیاد است .
از طرف دیگر- همان طور كه گذشت - برادرش امام حسین (ع ) او را به خاطر به كارگیرى عنصر سازنده تقیه و تفكر صحیح و درست ستود.
هنگامى كه به حسین (ع ) گفتند: امام حسن (ع ) كسانى را كه پس از صلح ، از وى براى رهبرى انقلاب بر ضد معاویه دعوت كردند، رد نموده است ، فرمود:
(( ((صدیق ابو محمد، فلیكن كل رجل منكم من احلاس بیته ، مادام هذا الانسان حیا؛ ))
ابو محمد راست و درست مى گوید، تا زمانى كه معاویه زنده است ، باید هر كدام از شما خانه نشینى كند.))
همچنین پس از شهادت برادرش ، امام حسن (ع ) طى نامه اى به مردم كوفه ، از موضع حضرت در قضیه صلح دفاع كرد و به آنان دستور داد، تا زمانى كه معاویه در قید حیات است ، هیچ گونه تحركى نداشته باشند.
امام حسن (ع ) خودش هم صلح با معاویه را از هزار ماه بهتر مى دانست . یك بار كه از حضرت درباره علت صلح سؤ ال شد، فرمود:
(( لیله القدر خیر من الف شهر. ))
این دفاع از امام حسن (ع ) تنها براى این بود كه اموال و شخص معاویه را رسوا كرد و او را وادار ساخت تا اهداف شوم خود را علنى كند، و نیز فرصت نابودى اسلام و از بین بردن اهل بیت و شیعیان را از امویان گرفت و راه را براى قیام و انقلاب امام حسین (ع ) و نابودى حكومت پلید امویان و محو آن از صحنه روزگار براى همیشه هموار كرد.
مواضع مهم  
مواردى از تاكید و تصریحات امام حسن (ع ) مبنى بر این كه وى فرزند پیغمبر است و از اهل بیت او - كه خدا طاعتشان را واجب كرده -، بیان شد. امام حسن (ع ) با این تصریحات مى خواست توطئه شوم و پلید دشمنان اهل بیت را خنثى سازد و مساله امانت و اهل بیت (ع ) را در وجدان و شعور امت مسلمان زنده نگه دارد.
از امور دیگر، وصیت امام حسن (ع ) است كه در آن فرمود وى را در كنار جد بزرگوارش دفن كنند. هر چند امام - همان طور كه خود در همین وصیت اشاره كرده و حوادث آینده او را تصدیق كرد - كاملا مى دانست كه عایشه و بنى امیه بدین امر راضى نمى شوند، با این وجود وصیت فرمود كه وى را در كنار پیغمبر خدا (ع ) دفن نمایند. باشد كه مساءله امانت و اهل بیت (ع ) پویایى خود را در جامعه حفظ كند. همین مساءله موجب گردید تا دور قبر پیامبر (ع ) دیوارى كشیدند.
این وصیت امام تنها براى اظهار همین ارتباط حضرت با پیامبر بود، ارتباطى كه امویان و دارو دسته آنان مى كوشیدند آن را از بین ببرند. از سوى دیگر، امام مى خواست با این وصیت تاكید نماید كه اینان كسانى هستند مظلوم و ستم دیده كه عده اى ظالم حقوقشان را غصب كرده و میراثشان را به تاراج برده اند، همان طور كه پدرش فرمود:
(( ((ارى تراثى نبها؛))
میراث خود را تاراج رفته مى بینم .))
امام مى خواست كینه و كرامت درونى حكام اموى و دار و دسته آنان از اهل بیت نبوت (ع ) را كه خدا و رسولش بارها و بارها به تنها به محبت آنان ، بلكه به مودتشان نیز امر كرده بود، براى مردم روشن كند.
از منبر پدرم فرود آى !  
در این باب ، امام حسن (ع ) موضع بسیار مهم دیگرى نیز دارد. این موضع گیرى در قبال ابوبكر است . بدین صورت كه روزى امام خود را به مسجد رسول خدا رساند و ابوبكر را كه در جایگاه پیغمبر خدا نشسته بود و خطبه مى خواند، مخاطب ساخت و فرمود: انزل عن منبر ابى ؛ از منبر پدرم فرو آى .))
ابوبكر در پاسخ گفت : راست گفتى ، به خدا سوگند! كه این منبر پدر توست ، نه منبر پدر من . پس امیرالمؤ منین (ع ) كسى نزد ابوبكر فرستاد و گفت : او كودك خرد سالى است و ما به وى فرمان ندادیم . ابوبكر گفت : ما نیز تو را متهم نمى دانیم . باید در این فرمایش امیرالمؤ منین كه ((ما او را فرمان ندادیم ))
دقت كرد. این مطلب نمى رساند كه حضرت مى خواست امام حسن (ع ) را تكذیب كند و یا اینكه موضع او را محكوم نماید.
امیرالمؤ منین راست مى فرماید ؛ چه امام حسن (ع ) كسى نبود كه نیاز به فرمان گرفتن از كسى داشته باشد. به فضل الهى و با احساس قوى و فكر ثاقب خویش متوجه نقشه دشمنان شده بود و از طرفى از نزدیك با حوادث آشنایى داشت . بلكه در عمق آن مى زیست ؛ از این رو طبیعى است كه بداند مسؤ ول است كه این توطئه را نقش بر آب كند و حقوق اهل بیت (ع ) را در وجدان و شعور امت زنده نگه دارد، و از طرفى نیز بر وصى پیامبر لازم بود كه مواظب باشد تا تشنجات و مسائل حادى پیش نیاید كه به مصلحت اهل بیت و اسلام نباشد.

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
گفتیم : سیاست نظام حاكم اقتضا مى كرد كه از ارزش و احترام پیامبر (ص ) در نظر امت كاسته شود و گروهى مورد تكریم و ستایش قرار گیرند و گروهى دیگر به فراموشى سپرده شوند آن گاه كه نیاز جامعه ، احكام اسلامى و تعالیم دینى بیشترى را مى طلبید، طبیعى است كه اقوال صحابه و خصوصا خلیفه اول و دوم ، در ردیف سنت پیامبر (ص ) و حتى بالاتر از آن مطرح شود حكام غاصب براى رسیدن به مقاصدى كه داشتند خود بدین امر كمك كردند به عنوان نمونه اى دال بر مدعا و دال بر نقشه هاى حكام در این باره ، علاوه بر گفته عمر كه گفت : ((انا زمیل محمد، من هم ردیف محمد هستم ))، به موارد ذیل اشاره مى كنیم :
ا- شهاب هیثمى در شرح همزیه ، در شرح گفته بوصیرى درباره صحابه كه :
((تمامى آنها نسبت به احكام الهى ، صاحب نظر و مجتهد هستند))
، مى گوید: یعنى خطا نمى كنند.
2 شافعى گفت :
((نمى توانى حكمى را بیان كنى ، مگر بر اساس یك اصل فقهى یا قیاس بر یك اصل . اصل عبارت است از: كتاب یا سنت یا گفتار بعضى از اصحاب رسول خدا (ص ) و یا اجماع مردم .))
3 بعضى درباره شافعیه مى گویند:
((جاى تعجب است كه برخى از اینان ، مخالفت با شافعى را در یك مساءله به خاطر نص دیگرى از وى كه مخالف با نص دومى است اجازه مى دهند، اما مخالفت با وى را به خاطر نص رسول خدا(ص ) جایز نمى دانند.))
4 ابو زهره راجع به فتاوى صحابه مى گوید:
((...مالك به اعتبار این كه فتواى صحابه جز سنت است ، به آن عمل مى كرد و اگر احادیث نبوى با فتواى یكى از آنان تعارض مى داشت ، قواعد و احكام باب تعارض را اجرا مى كرد، این عمل مالك تمامى احادیث پیامبر، حتى احادیث صحیح را در بر مى گرفت .))
بد نیست به سخنان شوكانى در این زمینه رجوع كنید.
5 بعضى از مؤ لفان اصول ، در كتاب خودبابى گشوده اند تحت عنوان :
((اقوال صحابه در مسائلى كه مى توان در آن نظر داد، نسبت به اقوال دیگران به سنت ملحق است . گفته شده : این مطلب ، مختص قول ابوبكر و عمر است .))
6 آن گاه كه عمر را از قضاوت پیامبر (ص ) در مورد زنى كه زن دیگرى را به ضرب چوبى كشته بود، با خبر كردند، ((تكبیر گفت و بر اساس آن قضاوت نمود و گفت : اگر این را نشنیده بودم ، درباره اش حكم دیگرى مى كردم .))
7 على رغم این كه عمر را از فرموده پیامبر اكرم (ص ) در مورد زنى كه بعد از افاضه ، حیض مى شود خبر دادند، بر نظر خویش اصرار ورزید.
8 در داستان كنیه گذارى به ابوعیسى ، على رغم این كه به عمر خبر دادند كه پیامبر (ص ) اجازه داده و خودش نیز آنان را تصدیق مى كرد، نه تنها از راءى خود برنگشت ، بلكه این عمل را گناه بخشوده رسول خدا خواند.
9 عمر بن عبدالعزیز گفت :
((آگاه باشید! آنچه ابوبكر و عمر سنت كرده اند، دین است ، ما به آن عمل كرده و مردم را به انجام آن دعوت مى كنیم .)) متقى هندى اضافه ، كرده : ((آنچه را دیگران سنت كرده اند، به خدا واگذار مى كنیم .))
در كنزالعمال دارد: ((فتواى عمر سنت است .))
10 در حادثه دیگرى عمر از مخالفت با پیامبر اكرم (ص ) برنگشت ، تا اینكه مردى به این آیه شریفه استدلال كرد:
(( لقدكان لكم فى رسول الله اسوة . ))
11. روایت !كرده اند كه پیامبر (ص ) فرمود: ((بر شما باد عمل به سنت من و سنت خلفاى راشدین !))
شافعى در حجیت اقوال ابوبكر و عمر، به این روایت استدلال كرده است .
12 عثمان بن عفان گوید:
((سنت ، تنها سنت رسول خدا(ص ) و سنت دو یارش (ابوبكر و عمر) است !))
13 عبدالرحمن بن عوف بر امیرالؤ منین عرضه داشت : با تو بیعت مى كنم كه به سنت پیامبر (ص ) و سیرت شیخین ، ابوبكر و عمر، عمل كنى . حضرت از پذیرش آن سرباز زد، اما عثمان پذیرفت و در نتیجه خلافت را به دست گرفت و از شورا پیروز در آمد.
14 آن گاه كه براى خلافت با عثمان بیعت كردند، خطبه اى خواند و گفت :
((پس از عمل به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص ) سه حق بر گردن من دارید: پیروى از كسانى كه قبل از من بودند، در آنچه بر آن اجماع دارید و آن را سنت قرار داده اید، و عمل به آنچه كه شما سنت نكرده اید، اما مردم خیر آن را با مشورت با بزرگان شما سنت قرار مى دهند. ))
15 امویان اصرار داشتند كه معاویه در منا نماز عثمان را بخواند. عثمان نماز را به جاى آورده بود. با این كه خود معترف بودند كه پیامبر (ع ) در منا نماز را قصر به جاى مى آورد، از تداوم آن جلوگیرى كردند.
عثمان خودش نیز در مقابل سنت رسول خدا (ع ) بر تحقق یافتن راى و نظر خویش اسرار داشت و مى گفت :
((
این اندیشه اى است كه به ذهنم رسیده است .
عثمان از امیرالمؤ منین (ع ) خواست كه در منا نماز را اقامه كند. حضرت از پذیرش آن سر باز زد، مگر اینكه نماز را رسول خدا اقامه كند، اما عثمان نپذیرفت و حضرت نماز را اقامه نكرد.
((از آن پس حكام و امرا در منا نماز عثمان را اقامه مى كردند!))
16 - ربیعه بن شداد راضى نشد با على (ع ) بر كتاب خدا و سنت رسول اكرم (ص ) بیعت كند، بلكه گفت : با تو بر سنت ابوبكر و عمر بیعت مى كنم . امام به او فرمود:
(( ((ویلك ، لو ان ابابكر و عمر عملا بغیر كتاب الله و سنه رسوله لم یكونا على شى ء؛))
واى بر تو! اگر ابوبكر و عمر بر خلاف كتاب خدا و سنت رسول اكرم (ص ) عمل كرده باشند، ارزشى ندارند.))
17 - معاویه به نظر خویش اسرار ورزید و حكم پیامبر اكرم (ص ) را با صراحت رد كرد.
18 - آن گاه كه ابودرداء مخالفت خود را با بعضى از كارهاى خلاف و ناشایست معاویه اعلام كرد و گفت كه پیامبر (ص ) از این اعمال نهى كرده ، معاویه گفت : من در انجام آن اشكالى نمى بینم .
19 - عطا در مورد عمرى به قضاوت رسول خدا (ص ) استدلال كرد. مردى كه به تصریح برخى از روایات ، زهرى بوده - اعتراض كرد:
((اما عبدالملك بن مروان به آن حكم نكرد))، یا گفت : ((خلفا بدان قضاوت نمى كنند)). عطا گفت : ((بلكه عبدالملك در مورد بنى فلان بر اساس آن قضاوت كرد.))
20 - كسى به مروان اعتراض كرد كه چرا منبر را بیرون برده است ، در حالى كه كسى از پیشینیان آن را بیرون نمى برد، و چرا از نماز خطبه را شروع و در اثناى آن جلوس كرده است ؟ مروان به او گفت : ((آن سنت متروك شده است .))
21 - كار به جائى رسید كه بعضى مدعى شدند: هر كس با حجاج مخالفت كند، با اسلام مخالفت كرده است .
همچنین مطالبى از این قبیل كه فعلا مجال تتبع آن نیست .
از طرف دیگر ادعا كردند: بر خلیفه و حى نازل مى شود، خلیفه از پیامبر اكرم (ص ) افضل است ، بر حجاج و خلفا وحى نازل مى شود و... .
چه راست فرمود امیرالمؤ منین (ع ) آن گاه كه در نامه خود به مالك اشتر نوشت :
(( ((فان هذا الذین قد كان اسیرا فى ایدى الاشرار، یعمل فیه بالهوى ، تلب به الدنیا؛))
این دین در دست بدكرداران گرفتار بود، در آن ، بر پایه هوا و خواهش نفس ‍ كار مى كردند و به نام دین ، دنیا را مى خوردند.))

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
درباره اقدامات امام حسین (ع ) براى نابود ساختن این توطئه پلید، در قبال علم و حدیث و نیز درهم شكستن این طوق تحمیلى ، یك متن تاریخى مى گوید: حسن بن على فرزندان خود و برادرش را جمع كرد و گفت :
(( ((یا بنى ، وبنى اخى ، انكم صغار قوم یوشك اءن تكونوا كبار آخرین فتعلموا العلم فمن لم یستطع منكم اءن یرویه ، فلیكتبه ولیضعه فى بیته ،))
اى فرزندان من و برادرزادگانم ، امروز شما كودكان قومى هستید كه به زودى بزرگان نسل بعدى خواهید بود، پس دانش بیاموزید و هر كدام از شما نمى تواند روایت نقل كند، آن را بنویسد و در خانه اش نگه دارد.))
خطیب ، قریب به همین مضمون از حسین بن على (ع )روایتى نقل كرده و مى گوید:((جمعى گفته اند: حسین بن على (ع ) به نظر ما - همان طور كه در ابتدا بیان شد - حسن درست است ، واللّه اعلم .))
ما در این جا در صدد بیان تفصیلى این مطلب نیستیم . از خدا مى خواهم كه در فرصت دیگرى ، توفیق انجام این پژوهش را به ما عطا كند، ان شاء اللّه .

جمعه 29/9/1387 - 13:20
دعا و زیارت
پس از آن كه على علیه السلام از خلافت اسلامى كنار گذاشته شد و خانه نشین گردید، حوادثى پیش آمد كه در تاریخ معروف مشهور است . سیاست نظام حاكم و كسانى كه بعد از آنان روى كار آمدند، امامت را از دو جهت هدف قرار داد:
1. دمیدن روح یاءس و نومیدى در مخالفان ، خصوصا شخص امیرالمؤ منان علیه السلام كه وى را نیرومندترین و حتى یگانه رقیب و مزاحم خویش ‍ مى دیدند و در نتیجه در همه بنى هاشم ، و محو تمامى آثار تمایل و رقبت براى رسیدن به خلافت ، زیرا بر اساس فهم ناقص و معادلات اشتباه خود گمان مى كردند كه مساءله امامت چیزى نیست مگر یك مساءله شخصى مربوط به على علیه السلام و یك میل و رغبت درونى و سركش در آن حضرت ، كه رسول اكرم صلى الله علیه و آله آن را با تصریحات و تاءكیدات و موضع گیرى هاى مكرر خود به منظور تثبیت و تحكیم این مساءله به نفع او روشن و شعله ور ساخته است . درست است كه بنابر تعبیر عمر، رسول اكرم در این باره چیزهایى گفته و نیز تصریحات زیادى از سوى آن حضرت وارد شده ، اما تا زمانى كه پیامبر بنابر تعبیر اینان
(18) تنها یك همردیف آنان به شمار مى رود، چه چیز مى تواند مانع از مخالفت با او باشد؟!
آرى مى توان آن میل درونى را به فراموشى سپرد و از آن چشم پوشیده و با گذشت روزگار و درست آن موقع كه دیگران بر حكومت مسلط شده و خود را نیرومند و قوى كرده اند، از رسیدن به آن ماءیوس و ناامید شد.
شاهد مطلب ما پرسش عمر از ابن عباس است كه پرسید:
((
پسر عمویت را در چه حالى ترك گفتى ؟
گمان كردم كه منظورش عبدالله بن جعفر است ؛ گفتم او را در حالى ترك گفتم كه با همسالانش بازى مى كرد.
منظورم او نبود، منظورم بزرگ شما اهل بیت است .
وقتى كه او را ترك گفتم ، از چاه براى نخلهاى فلانى آب مى كشید و قرآن مى خواند.
اى عبدالله ! بر تو باد قربانى شتران ، اگر این مطلب را از من پنهان دارى : آیا از تمایل رسیدن به خلافت چیزى در دلش باقى مانده است ؟ آرى .
آیا گمان مى كند كه رسول خداصلى الله علیه و آله به خلافت او تصریح كرده است ؟
آرى ، برایت بگویم كه درباره ادعایش از پدرم سؤ ال كردم ، گفت : راست مى گوید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره خلافت او چیزهایى گفته كه چیزى را اثبات و عذرى را بر طرف نمى سازد. گاهى اوقات برایش زمینه سازى مى كرد. در بستر مرگ هم مى خواست اسم او را به صراحت بیان كند، اما من به منظور حفظ اسلام و دلسوزى براى آن مانع شدم . به خداى كعبه سوگند كه ابدا قریش در مورد خلافت على اتفاق نمى كند.
))
(19)
در این داستان نكات مهمى نهفته است كه لازم است روى آن قدرى توقف كنیم و به طور عمیق و واقع نگرى آن را بشكافیم و مورد بررسى قرار دهیم .
خصوصا این قسمت سخن او را كه گفت :
((رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره خلافت او چیزهاى گفته كه چیزى را اثبات و عذرى را بر طرف نمى سازد))
. باید به وى گفت : پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله روشهاى مختلف بیانى ، از قبیل : تصریح ، تلمیح ، كنایه ، مجاز، حقیقت ، قول و فعل را براى تثبیت و تاءكید مساءله امامت و خلافت على علیه السلام به كار برد و حتى در غدیر خم از مسلمانان حاضر براى او بیعت گرفت ، و اگر بخواهیم تمامى سخنان و مواضع رسول خدا را در این باره جمع آورى كنیم چندین مجلد را در بر خواهد گرفت و مدت درازى هم از عهده انجام آن بر نخواهیم آمد.
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در بستر بیمارى خواست آن را بر روى كاغذ بیاورد تا در تاریخ ثبت شود و دیگر قابل خدشه نباشد، و با این عمل خود ریشه اختلافات بعدى را كه ممكن بود پس از حضرت صلى الله علیه و آله در میان امت به وقوع پیوندد بخشكاند و آن را ریشه كن سازد، اما اتهام پیامبر صلى الله علیه و آله به هذیان گویى از طرف شخص عمر، مانع عملى شدن چنین خواسته اى شد تا اختلافات و مشاجرات و جدایى هایى را به دنبال داشته باشد و امت مسلمان به هم پشت نموده و از هم روى گردان شوند. از این رو پیامبر صلى الله علیه و آله چاره را در این دید كه از نوشتن آن صرف نظر كند.
(20)
عمر خود با صراحت هر چه تمام به ابن عباس گفت :
((پیامبر مى خواست در آن نوشته ، به نام على علیه السلام تصریح كند، اما خدا چیز دیگرى اراده كرد و اراده خدا به وقوع پیوست ، ولى منظور رسولش بر آورده نشد. آیا هر آنچه رسول خدا صلى الله علیه و آله اراده كند، باید حتما عملى گردد
(21)
او مدعى شد كه براى حفظ اسلام ، پیامبر صلى الله علیه و آله را از نوشتن آن منع كرده است .(22) واقعا جاى بسى شگفتى است ! آیا صحیح است كه بگوییم : عمر براى دلسوزى و حفظ اسلام از انجام خواسته رسول خدا ممانعت كرد؟ یا این كه زیر كاسه نیم كاسه اى بود؟!
چگونه این ادعاى عمر در حفظ اسلام با استناد آن به اراده الهى و این گفته اش كه :
((آیا هر آنچه رسول خدا اراده كند، باید حتما عملى گردد؟)) با همدیگر سازگار است ؟ آیا مى توان تصدیق كرد كه غیرت عمر نسبت به حفظ اسلام از غیرت پیامبر اسلام (ص ) بیشتر بود؟! یا این كه وى با راى ثاقب و فكر جوشانش چیزى را درك نمود كه ((سرور بنى آدم )) و ((امام كل )) و ((عقل كل )) و ((مدبر كل ))
نتوانست آن را درك نماید و فهم كند؟! و آیا غیرت او بر اسلام مى تواند توجیه گر اتهام پیامبرصلى الله علیه و آله به هذیان گویى باشد؟ و دیگر پرسشهایى كه فعلا مجال طرح آن نیست .
روایتى را كه عبدالرزاق صنعانى در ذیل نقل مى كند، در ساختن على علیه السلام از صحنه سیاسى جامعه بود، طورى كه مردم كاملا آن را درك مى كردند و اطمینان داشتند كه نظام حاكم مى خواهد على علیه السلام رااز منصب خلافت دور سازد، به گونه اى كه وى را از نامزدهاى خلافت نمى دانستند.
عبدالرزاق چنین روایت مى كند:
((عمر به یكى از انصار گفت : مردم چه كسى را بعد از من خلیفه مى دانند؟ او نام چند تن از مهاجرین را بر شمرد، اما از على علیه السلام ذكرى به میان نیاورد. عمر گفت : چرا ابوالحسن را مطرح نمى كنند؟ به خدا سوگند كه وى بهترین ایشان است و اگر در مقام رهبرى امت قرار گیرد، آنان را به راه حق هدایت مى كند.))
(23)
عمر در توجیه عمل خود در مورد تهیه مقدمات روى كار آمدن بنى امیه و ترتیب دادن شورا استدلال مى كند كه قریش در مورد على علیه السلام متفق الراءى نیستند، یا این كه قومش از وى روى گردان شده و اطاعتش ‍ نمى كنند.(24)
اما چرا قریش و قوم على علیه السلام درباره خلافتش اتفاق راءى ندارد؟ چرا و چگونه درباره پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله یك راءى بودند، با این كه وى علت اول و آخر تمامى چیزهاى بود كه على علیه السلام بر سرشان آورد؟ اگر اهل ایمان و اسلام باشند، چرا به حكم اسلام گردن ننهند و آن را نپذیرند؟ و اگر پیرو اسلام و قرآن نباشند، مخالفانشان مى تواند چه كار كند و چه و چه ضررى براى على علیه السلام دارد كه با وى مخالف باشند؟ و در این صورت چه چیز مانع على علیه السلام خواهد شد كه در مقابلشان بایستد و با آنها مبارزه و جهاد كند، همان طور كه پیش از آن پیامبرصلى الله علیه و آله با آنان جنگید و على علیه السلام بعدا به جهاد با آنان بر خاست ؟
در این جا مى خواهیم به پرسش عمر از ابن عباس استشهاد كنیم كه چندى پیش گذشت . گفته عمر مطالبى را كه بیان كردیم تاءیید مى نماید ؛ یعنى هیاءت حاكمه تلاش مى كرد تا در نهایت على علیه السلام مساءله امامت و خلافت را به فراموشى سپرده و از رسیدن به خلافت ناامید شود و از آن قطع امید كند.
آنان فراموش كرده بودند كه تصدى خلافت از سوى على علیه السلام و فرزندانش ،تنها یك مسئولیت شرعى و یك تكلیفى الهى است كه مانند سایر تكالیف شرعى ، تساهل و تسامح در آن جایز نیست و از پذیرش آن نمى توان شانه خالى كرد و بلكه هیچ اختیارى در این مورد از خود نداشتند. از سوى دیگر، خلافت یك مساءله مهم و خطیر است كه در مرتبه بالاترى از دیگر تكالیف شرعى قرار دارد.
2.زمینه سازى براى تحكیم و تثبیت حكومت و خلافت به نفع افراد مورد نظر و ایجاد عوامل و شرایطى كه به امیرالمؤ منین و سایر اهل بیت علیه السلام در آینده دور و نزدیك ، مجال روى كار آمدن ندهد. این هدفشان در تدابیر سیاسى چندى نمود پیدا كرد كه مى توانست به آنان اطمینان دهد كم كم به اهداف خویش مى رسند؛ براى مثال چند مورد را ذكر مى كنیم :
الف ) در زمینه سیاسى : گذشته از این كه هواداران على علیه السلام را از مركز حساس و پستهاى كلیدى دور ساختند،
(25) مثل خالدبن سعید بن عاص و محروم ساختن انصار هوادار على و اهل بیت علیهماالسلام از راه رفتن به مراكز نفوذ و نیز بر خودارى از كوچك ترین حقوق اجتماعى خود،(26) و گذشته از این كه زر و سیم را براى بستن دهان مخالفان به خدمت گرفتند؛ چنان كه مشهور است :
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله ابوسفیان را براى جمع آورى زكات به منطقه اى اعزام كرده بود. پس از رحلت رسول اكرم صلى الله علیه و آله با مقادیرى مال الزكات به مدینه آمد. عمر به ابوبكر گفت :
((ابوسفیان از ماءموریت باز گشته است و ما از شرش در امان نیستیم ؛ به نظر من هر آنچه را با خود آورده به او واگذار كن ! ابوبكر همان كرد كه عمر گفت . ابوسفیان نیز راضى و خشنود گردید.))
(27)
آن گاه كه ابوسفیان در اوج خشم و عصیان علیه آنان بود، بدو خبر دادند كه ابوبكر پسرش را كار گزار خلافت كرده است ؛ فى الفور گفت :
((خدایا! همان طور مه او خویشاوندى را به جاى آورد، دیگران نیز درباره اش ‍ حق خویشاوندى را رعایت كنند!))
(28)
((چون مردم با ابوبكر بیعت كردند، اموال بیت المال را بینشان تقسیم كرد. سهم پیر زنى از قبیله بنى عدى بن نجار را با زید بن ثابت فرستاد. پیر زن گفت : این چیست ؟ زید گفت : سهمى است كه ابوبكر براى زنان اختصاص ‍ داده است . گفت : آیا مى خواهید با این مال دین مرا بخرید؟ گفتند: خیر)). روایت مى گوید كه زن مال را نپذیرفت و از قبول آن سرباز زد.(29)
امام على علیه السلام در اشاره صریحى به این مطلب فرمود:
(( ((خذوا العطاء ما كان طعمه ، فاذا كان عن دینكم فاز فضوه اءشد الرفض ‍ ؛))
(30)
سهم بیت المال را تا جایى كه به دینتان مربوط نمى شود بپذیرید، اما همین كه در قبال خرید دین شما بود، آن را به شدت رد كنید.))
براى اطلاع از تلاشهاى هیاءت حاكمه كه به منظور دادن رشوه به ابوذر انجام شد، رجوع كنید به كتاب ما (( دراسات و بحوث فى التاریخ و الاسلام ))
(ج 1،بحث ابوذر، مسلمان یا سوسیالیست ).
آرى ، علاوه بر موارد فوق ، نظام حاكم پس از جریان سقیفه در صدد بود تا كار خود را محكم نماید و به هیچ گونه مانورى از هر نوع و از جانب هر كس ‍ كه باشد مجال خودنمایى و اظهار وجود ندهد.
ابوبكر براى خلافت پس از خود به نفع عمر وصیت كرد. براى روى كار آمدن بنى امیه به زمینه سازى و مقدمه چینى پرداخت . وقتى كه ابوبكر در مرض موت بود، عثمان را خواست تا وصیت نامه اش را بنویسد. در همین حال ابوبكر به اغما فرو رفت و بى هوش شد. عثمان نام عمر را نوشت .
(31) چون ابوبكر به هوش آمد و از كار عثمان آگاه شد، گفت : ((اگر عمر را وا مى گذاشتم ، از تو چشم نمى پوشیدم
جمعه 29/9/1387 - 13:15
دعا و زیارت
على (ع ) و شیعیانش و نیز دیگر افراد آگاه و دوراندیش امت اسلامى در مقابل این توطئه پلید، با صلابت و استوارى هر چه تمام جبهه گرفتند. آن گاه كه عبدالرحمن بن عوف در نشست شورا خلافت را بر حضرت عرضه داشت ، مشروط بر این كه به سیره شیخین رفتار كند، امام آن را نپذیرفت و شدیدا رد كرد. حضرت ، قصه پردازان معركه گیر را از مساجد بیرون راند و منع تحمیلى نقل احادیث پیامبر (ص ) را لغو كرد.
روایت كرده اند كه امام فرمود:
((قیدوا العلم ، قیدوا العلم ))
، و این جمله را دو بار تكرار كرد.
همچنین روزى فرمود:
(( ((من یشترى مناعلما بدرهم ؟ ))
كیست كه علم و دانش زیادى از ما به یك درهم بخرد؟))
حارث اعور مى گوید:((من رفتم و چند صفحه به یك درهم خریدم و آوردم )). در بعضى متون دارد: ((حارث چند صفحه به یك درهم خرید و آن را به نزد على (ع ) دانش زیادى برایش نوشت .))
على (ع ) فرمود:
(( تزاوروا و تذكروا الحدیث و لاتتر كوه یدرس ))
همدیگر را زیارت كنید و درباره حدیث با هم به مذاكره بپردازید و نگذارید كه حدیث مندرس شود!))
همچنین فرمود:
(( ((اذا كتبتم الحدیث فاكتبوه باسناده ، فان یك حقا كنتم شركاء فى الاجر، وان یك باطلا كان وزره علیه ،))
هر گاه حدیث را مى نویسید، حتما سندش را هم ذكر نمایید! اگر حق بود، شما هم در اجر و پاداش آن شریك هستید و اگر باطل بود، مسؤ ولیتش بر عهده گوینده اش است و بر شما چیزى نیست .))
در این باره از امیرالمؤ منین (ع ) روایات زیادى نقل شده است .
جمعه 29/9/1387 - 13:14
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته