• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 380
تعداد نظرات : 62
زمان آخرین مطلب : 6014روز قبل
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 سعید بن عبداللّه حنفى   از یاران امام حسین (ع)

كتاب هاى رجال و تاریخ و مقاتل از سعید به عنوان انسانى شایسته ، شیعه اى كامل ، جوانمردى وفادار و عبدى صالح یاد كرده اند .

شب عاشورا هنگامى كه امام پس از خطبه معروفش فرمود : تاریكى شب شما را فرو پوشانده ، برخیزید و بروید و خود را از این مهلكه برهانید .

سعید بن عبداللّه از جاى برخاست و گفت :

اى پسر پیامبر ! به خدا سوگند ما دست از یارى ات بر نداریم و تو را رها نكنیم ، تا خدا بداند كه ما وصیت پیامبر را در حق ذریه اش حفظ كردیم ، به خدا سوگند اگر بدانم كشته مى شوم سپس زنده مى گردم ، آنگاه به آتش سوخته خواهم شد و خاكسترم را بر باد مى دهند و هفتاد بار با من چنین كنند از تو جدا نخواهم شد تا جانم را فدایت كنم . چگونه از تو جدا شوم در حالى كه یك بار كشته شدن بیشتر نیست و پس از آن كرامت و عزت سرمدى و نعمت ابدى است ، نعمتى كه هرگز براى آن زوال و فنایى نمى باشد !

سعید به صورتى ویژه شهید شد ، و آن به هنگام ظهر عاشورا بود كه امام با یاران باقى مانده به نماز جماعت ایستادند ولى دشمن شروع به تیراندازى كرد . سعید پیش روى امام خود را سپر قرار داد ، و از هر طرف تیر آمد ، او از آن تیر استقبال كرد ، و به سر و صورت و سینه و دست و پا نمى گذاشت تیرها به حضرت اصابت كند ، و در حال خریدن تیرها به بدن مى گفت :

خدایا ! این قوم را چون قوم عاد و ثمود لعنت كن .

پروردگارا ! سلام مرا به پیامبرت برسان ، و به او ابلاغ كن كه من از درد زخم هایى كه به سبب تیرهاى دشمن به بدنم رسید چه دیدم و چه كشیدم .

خدایا ! من از این كه بدنم را سپر این همه تیر قرار دادم قصدى جز پاداش و ثواب تو در یارى فرزند پیامبرت نداشتم .

هنگامى كه قدرت و توانایى از سعید برفت و بر زمین افتاد ، روى به حضرت حسین نمود و گفت : یا بن رسول اللّه آیا من به عهدم وفا كردم ؟ حضرت فرمود آرى تو پیشاپیش من به سوى بهشت مى روى .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

شنبه 29/10/1386 - 11:11
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

مردى با بصیرت از قبیله خزیمه   از یاران امام حسین (ع)

در مقتل ابومخنف آمده : عمر سعد مردى از قبیله خزیمه را به رسالت نزد حضرت حسین (علیه السلام)فرستاد كه به آن حضرت بگو : قصد تو از آمدن به این سرزمین چیست ؟

آن مرد تا كنار خیمه امام آمد ، حضرت به یارانش فرمود : او را مى شناسید ؟

گفتند : آرى ، وى اهل خیر و صلاح است و جاى شگفتى است كه در چنین موقعیتى شنیع و فظیع و خطرناك و پر فتنه پیدا شده است .

حضرت فرمود : از او بپرسید چه مى خواهد ؟

به او گفتند : چه قصدى دارى ؟

گفت مى خواهم خدمت حضرت حسین برسم .

زهیر بن قین گفت : سلاح خود را زمین بگذار و وارد شو .

گفت : اطاعت مى كنم . سلاحش را بر زمین گذاشت و وارد شد . پس از سلام به محضر حضرت حسین (علیه السلام) ، دست و پاى آن بزرگوار را بوسید و گفت : مولاى من ! چه چیز شما را به این صحرا كشانید ؟

حضرت فرمود : نامه هاى شما مردم كوفه كه پى در پى فرستادید .

گفت : پسر پیامبر ! مردمى كه به سوى شما نامه فرستادند امروز از خواص ابن زیادند .

حضرت فرمود : برگرد و صاحب خود را از آنچه شنیدى خبر ده .

گفت : مولاى من ! كدام عاقل و خردمند بهشت را مى گذارد و آتش دوزخ را انتخاب مى كند ، به خدا سوگند از تو جدا نمى شوم تا جانم را فدایت كنم .

حضرت فرمود :

وَاصَلَكَ اللّه كَمَا وَاصَلْتَنَا بِنَفْسِكَ .

خدا تو را از مقربین قرار دهد چنان كه با همه وجودت با ما پیوند برقرار كردى .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

شنبه 29/10/1386 - 11:10
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

سوید بن عمرو   از یاران امام حسین (ع)

شیخ طوسى ، آن فقیه و رجالى بزرگ و استاد بسیارى از فقها در كتاب رجال خود سوید را از اصحاب حضرت سید الشهداء شمرده است .

علامه سماوى در ابصارالعین از طبرى روایت مى كند كه : سوید پیرمردى شرافتمند و عابد و بسیار نمازگزار بود ، و از نظر شجاعت انسانى فوق العاده و در جنگ ها تجربه زیادى آموخته بود . روز عاشورا پس از شهادت بشر بن عمرو حضرمى به سوى دشمن تاخت و جنگى نمایان كرد تا جراحت زیادى برداشت و به رو در خاك در افتاد . دشمن خیال كرد او شهید شد وى را رها كردند تا وقتى شنید دشمن عربده مى كشد كه حسین (علیه السلام) به شهادت رسید ، او كاردى نزد خود پنهان كرده بود با همان كارد تا جایى كه توان داشت كنار بدن حضرت حسین جنگید و از حریم قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) دفاع كرد . دشمن بر او تاخت و وى را محاصره كرد تا به ضربت اسلحه عروة بن بكار و زید بن ورقا به شرف با عظمت شهادت نایل شد و به جهانیان این درس را داد كه هیچ زمانى براى دفاع از حق دیر نیست و هیچ گاه انسان بازنشسته از مسئولیت نمى شود !

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

شنبه 29/10/1386 - 11:10
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت حسین (علیه السلام)

نسبت به سالار شهیدان نیز نكاتى از زیارت حضرت را یادآور مى شوم باشد كه در آیینه این نكات بتوانیم گوشه اى از شخصیّت حضرت را كه دریایى بى ساحل است تماشا كنیم .

سلام بر تو اى خازن و نگهبان علوم و اسرار كتاب مسطور ! اى وارث علوم تورات و انجیل و زبور !

سلام بر تو اى امین رحمان ! اى شریك قرآن ! اى نگهبان دین ! اى باب حكمت خداوند عالمیان !

سلام بر تو اى باب تواضع و طاعت ! كه هركه از آن وارد شود از هر بلا ایمن است .

درود بر تو اى صندوق علم خدا ! اى محل سرّ حقّ ! اى خون خدا و پسر خون خدا !

یا ابا عبداللّه ! چون خون پاكت به زمین ریخت سرادق عرش و ارواح خلایق به لرزه آمد ، و آسمان و زمین و ساكنان بهشت و موجودات دریا و خشكى برایت گریه كردند .

گواهى مى دهم وجودت در منت هاى پاكى و از ریشه طهارت و پاكیزگى است .

تو امر به قسط و عدل فرمودى ، و به آن دو حقیقت دعوت كردى .

سلام بر تو اى بزرگ جوانان اهل بهشت ! اى آن كه رضا و خوشنودى تو و سخط و غضبت از خشنودى و غضب خداست !

سلام بر تو اى امین خدا ! حجت حقّ ! اى باب اللّه ! اى دلیل به سوى خدا و دعوت كننده به اللّه ! اى آن كه حلال خدا را حلال دانستى ، و حرام حقّ را حرام حساب كردى ، نماز برپا داشتى و زكات پرداختى ، و امر به معروف نمودى و نهى از منكر كردى ، و بر اساس حكمت و موعظه حسنه به راه خدا دعوت نمودى !

سلام بر تو اى ابا عبداللّه ! اى حجّت خدا در روى زمین و شاهد و گواه حقّ بر خلق ! درود خداوند بر امام شهید و كشته ستم و پیشواى اهل زهد و عبادت .

سلام بر امام نیكوكار ، امام راضى به قضاى حقّ ، امام پاكیزه و باتقوا ، هادى و مهدى ، اسیر رنج و مصائب  .

برگرفته از کتاب با كاروان نور به نویسندگی استاد حسین انصاریان

شنبه 29/10/1386 - 11:5
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

فرار ضحاك مشرقى  
طبرى از قول ضحاك مشرقى آورده است :
وقتى دیدم یاران حسین (ع ) همگى شهید شدند و بجز اهل بیت او و سوید بن ابى عمرو و بشیر بن عمرو حضرمى كسى دیگر برایش باقى نمانده است ، به حضرتش گفتم : اى پسر پیغمبر خدا! قرارى كه بین من و شما بود به خاطر دارید؟ كه من گفتم از تو دفاع مى كنم ، مادامى كه یار و یاور داشته باشى ، و چون كسى برایت باقى نماند، من آزادم كه بازگردم و شما هم موافقت فرمودید؟ امام پاسخ داد: آرى درست گفتى ؛ ولى چگونه خودت را نجات مى دهى ؟ اگر مى توانى خود را (از دست این دریاى دشمن ) نجات دهى ، آزادى .
من هنگامى كه در بحبوحه جنگ متوجه شدم كه اسبهاى همرزمانمان ، از یاران امام ، به وسیله كوفیان پى شده و از پاى در مى آیند، اسب سوارى خود را در یكى از چادرهاى یارانمان ، كه در قلب دیگر چادرها قرار داشت ، بستم (و به این ترتیب آن را از تیررس دشمنان پنهان داشتم ) و سپس خود پیاده به جنگ با كوفیان پرداختم و دو تن از آنان را در پیش پاى امام به خاك هلاك انداختم و دست متجاوز دیگرى را هم به ضرب شمشیر از پیكر جدا ساختم . و امام بارها به من فرمود: دست مریزاد، خدا دستت را قطع نكند، خداوند به خاطر اهل بیت پیامبرت تو را پاداش خیر دهاد.
بارى ، چون امام مرا رخصت بازگشت داد، اسبم را از میان آن خیمه بیرون كشیدم و بر پشت آن جستم و روى زین قرار گرفتم و تازیانه بر آن زدم و او را به تاخت واداشتم و چون سرعت گرفت ، خود را به سپاه دشمن زدم . دشمن كه با حركت ناگهانى من روبرو شده بود، جا خورد و برایم راه باز كرد و من از آن دریاى سپاه بیرون آمدم ؛ اما پانزده نفر از ایشان به تعقیب من پرداختند.
من همچنان پیش مى تاختم تا به شفیه ، آبادیى در كنار فرات ، رسیدم . آنجا بود كه دنبال كنندگانم به من رسیدند. پس به سویشان برگشتم كه از میان آن جمع كثیر بن عبدالله شعبى و ایوب بن شرح خیوانى و قیس بن عبدالله صائدى مرا شناختند و به دیگر یارانشان نشان دادند و گفتند: این ، پسرعموى ما ضحاك بن عبدالله مشرقى است . شما را به خدا سوگند كه مزاحم او نشوید. در آن گروه ، سه نفر تمیمى با آنها بودند كه با تقاضاى اشان موافقت كردند و گفتند: آرى ، به خدا كه ما پیشنهاد برادران و همپیمانان خود را مى پذیریم و مزاحم دوست آنها نمى شویم . بدین ترتیب ، وقتى كه تمیمیان با پیشنهاد دوستان قدیمى من موافقت كردند، دیگران هم پذیرفتند و من نجات یافتند!
طبرى در اینجا مى نویسد آخرین كس از اصحاب حسین كه همچنان درباریش پاى مى فشرد، سوید بن عمرو، نوه ابومطاع خثعمى بود.
مؤ لف گوید تا اینجا شهادت یاران حضرت ابا عبدالله حسین علیه السلام را از اخبار طبرى در تاریخ او آوردیم ؛ بدون اینكه خود را مقید كرده باشیم كه حوادث و رویدادهاى آن روز را به ترتیبى كه او آورده است ، نقل نماییم . زیرا پیداست طبرى آن دقت لازم را در ذكر توالى آن رویدادها ننمود و تنها منظورش ذكر آنها بوده است .
این را هم بگوییم ، ترتیبى را كه ما در اینجا رعایت كرده ایم نیز حاصل بررسى علمى در غیر اخبار طبرى نبوده است ؛ بلكه با توجه به قرائن موجود در اخبار طبرى دریافتیم كه باید شهادت آن رادمردان عالم انسانیت به همین ترتیبى باشد كه ما رعایت كرده ایم . و در جاى دیگر از اخبار دیگران استفاده اى شده ، در پاورقى به آن تصریح كرده ایم .
و از آنجا كه طبرى در تاریخش تمامى رویدادهاى مربوط به یاران امام حسین (ع ) را نیاورده و حال آنكه در برخى از آنها مواردى یافت مى شود كه روشنگر مطالب و حقایقى است كه ما به دنبال آنها مى باشیم تا سبب قیام و شهادت طلبى امام را دریابیم ، از این رو به ذكر مقدارى ، هر چند اندك ، از آنها به شرح زیر برآمده ایم .

جمعه 28/10/1386 - 19:45
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

عابس بن ابى شبیب و شوذب  
عباس بن ابى شبیب شاكرى در حالى كه شوذب ، یكى از بستگان بنى شاكر، به همراه او بود، پیش آمد. عابس به شوذب گفت : اى شوذب ! در دل چه قصد دارى ؟ شوذب پاسخ داد: قصد آن دارم كه به همراه تو در یارى پسر پیغمبر خدا (ص ) بجنگم تا كشته شوم . عابس گفت : بجز این گمانى هم در تو نمى رفت . پس پیش برو، و در راه ابوعبدالله (ع ) جانبازى كن كه تو را چون دیگر یارانش در شمار شهدا به حساب آرد و من هم به هنگام شهادت ، داغ تو را در سینه داشته باشم كه به خدا قسم اگر هم اكنون چیزى عزیزتر از تو در دسترس خود داشتم ، با كمال میل آن را پیش از خود (به قربانگاه حسین (ع )) تقدیم مى داشتم تا داغ آن را به حساب خدا بگزارم . امروز بسیار بجاست تا با هر چه مى توانیم بر پاداش سراى دیگر خود بیفزاییم كه پس از مرگ كارى در میان نیست ، و تنها روز حساب و بررسى است .
راوى مى گوید: شوذب پذیرفت و قدم پیش گذاشت و بر امام سلام كرد و آنگاه رو به میدان نهاد و جنگید تا به شهادت رسید.
پس عابس رو به حسین (ع ) كرد و گفت : اى ابوعبدالله ! به خدا قسم از دور و نزدیك ، در روى این كره زمین گرامیتر و دوست داشتنى تر از تو برایم وجود ندارد.
اینك اگر گرامیتر از خون و جانم را در دسترس مى داشتم كه به وسیله آن مانع ستم بر تو و كشته شدنت شوم ، بى هیچ تردیدى آن را فدایت مى نمودم . (ولى چه كنم كه عزیزتر از جانم را در اختیار ندارم . پس ) درود بر تو اى ابوعبدالله . خدا را گواه مى گیرم كه من بر راه و روش تو و پدرت مى باشم .
این بگفت و با شمشیر آخته به آهنگ جنگ با كوفیان قدم به میدان نبرد گذاشت . عابس جاى زخم شمشیرى در پیشانى خود داشت .
طبرى از قول ربیع بن عمیم همدانى كه آن روز (عاشورا) را به چشم خود دیده است ، چنین مى نویسد: وقتى كه عابس را دیدم پیش مى آید، او را شناختم . من او را كه در جنگهاى فراوان شركت كرده بود بخوبى مى شناختم . او یكى از شجاعترین رزم آوران میدان جنگ بود. این بود كه خطاب به سپاهیان كوفى گفتم : این شیر سیاه چرده فرزند ابى شبیب شاكرى است ؛ كسى به جنگ او بیرون نرود (كه بى گمان كشته خواهد شد) در این هنگام عابس وارد میدان شد و بانگ برآورد كه مردى و رزمجویى نیست كه با من بجنگد؟ عمر سعد بانگ برداشت : او را سنگ باران كنید!
راوى مى گوید: باران سنگ بود كه از همه طرف بر پیكر عابس فرود آمد.
چون عابس چنان دید، زره از تن بكند و كلاهخود از سر بیفكند و بر كوفیان حمله برد. به خدا قسم من خود به چشم دیدم كه گروهى بیش از دویست نفر سپاهى را جلو انداخته بود و آنها از ترس شمشیر او بسختى مى گریختند. پس بناگاه از هر طرف به سویش هجوم آوردند (و با ضربات پیاپى شمشیر و سنان نیزه ) او را به شهادت رسانیدند.
من خود دیدم كه سر عابس در دست مردانى چند از لشكر عمر، دست به دست مى گردید و هر كدام آنها مدعى بودند كه من او را كشته ام ! سرانجام داورى پیش عمر سعد بردند و او گفت : دعوا نكنید! عابس مردى نبود كه زخم یكى از شما او را از پاى درآورده باشد. و به این ترتیب ، آنها را از هم جدا نمودند.

جمعه 28/10/1386 - 19:44
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دو نوخاسته جابرى و حنظله  
طبرى مى نویسد: دو نوخاسته جابرى ، به نامهاى سیف بن حارث و مالك بن عبد، نواده هاى سریع ، كه از قبیله جابر و از طرف پدر پسرعمو و از سوى مادر برادر یكدیگر بودند، در حالى كه بسختى مى گریستند به خدمت امام رسیدند و نزدیك آن حضرت ایستادند. امام پرسید: برادرزاده هاى عزیزم گر چه چیز باعث گریه شما شده است ؟ به خدا قسم كه امید آن دارم تا لحظاتى بعد، چشمهایتان مالامال از سرشك شادمانى گردد. پاسخ دادند: فداى تو گردیم ؛ ما به حال خود گریه نمى كنیم ، بلكه گریه ما به خاطر شماست . مى بینیم كه دشمن از هر طرف شما را در میان گرفته و ما نمى توانیم كارى به سود تو انجام دهیم و آسیبهاى او را از تو دور سازیم . امام فرمود: برادرزاده هاى عزیزم ! خداوند شما را بر این ابراز احساسات صمیمى و مواساتى كه با جان خودتان نسبت به جان من مى نمایید، پاداش پرهیزگاران و راستان عنایت فرماید.
در این هنگام حنظلة بن اسعد شبامى پیش آمد و در برابر امام ، رو به كوفیان كرد و بانگ برداشت : اى مردم ! من از آن مى ترسم كه بر سر شما همان رود كه بر سر احزاب رفته ، و یا همانند روزگاران سخت قوم نوح و عاد و ثمود و دیگر مردمان پس از آنها رفته است ؛ و خداوند بر بندگانش ستم روا نمى دارد.
اى مردم ! من براى شما از فریادها و ضجه هاى روز قیامت بیمناكم ، روزى كه (از عذاب آن ) به هر سو بگریزید و بجز خدا پناهى نیابید؛ و هر كس را كه خداوند گمراه كند، دیگر براى او راهنمایى وجود نخواهد داشت .
اى مردم ! حسین را نكشید كه خدایتان به عذابى پرشكنجه گرفتار خواهد كرد، و هر كس كه به خداوند افترا ببندد زیانكار است .
امام حسین به حنظله فرمود: اى فرزند سعد! خدایت رحمت كناد. اینان از همان هنگام كه دعوتت را به حق پاسخ ندادند و براى كشتن تو و یارانت قیام كردند، مستحق عذاب الهى شده اند، تا چه رسد به حالا كه یاران پاك نهاد تو را كشته اند.
حنظله گفت : فداى تو گردم ، حق با توست . تو از من داناترى و در این مقام بر همه كس سزاوارترى ؛ اكنون اجازه مى فرمایى تا به سراى دیگر بشتابم و به یارانمان بپوندم ؟ امام پاسخ داد: برو به جایى كه از دنیا و آنچه در آن است بهتر است ؛ ملكى كه جاودانى و فناناپذیر است . با كسب اجازه ، حنظله رو به امام كرد و گفت : سلام مخصوص من به تو اى ابا عبدالله ، درود خداوند بر تو و بر خانواده ات ، خداوند بین ما و تو در بهشت شناسایى اندازد. امام فرمود: آمین ، آمین . آنگاه حنظله قدم پیش گذاشت و جنگید تا به شهادت رسید.
پس از او، دو نوخاسته جابرى رو به امام كردند و گفتند: سلام بر تو اى فرزند رسول خدا! و امام پاسخ داد و بر شما نیز سلام و درود و رحمت خداوند باد. پس آن دو جوان جنگیدند تا به شهادت رسیدند.

جمعه 28/10/1386 - 19:44
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

دو رزمنده غفارى  
عبدالله و عبدالرحمان ، فرزندان عزره غفارى ، به خدمت امام آمدند و گفتند: درود بر تو اى ابا عبدالله ! دشمن سخت به ما و تو نزدیك شده و ما مى خواهیم در حالى كه حملات دشمن را از تو دور مى سازیم ، در پیش ‍ رویت كشته شویم . امام فرمود: آفرین بر شما، اینك به من نزدیك شوید. آن دو مرد جوان رزمنده به امام نزدیك شده و در كنار آن حضرت با دشمنان به جنگ پرداختند.

جمعه 28/10/1386 - 19:43
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت نافع بن هلال جملى 

نافع بن هلال تیراندازى قابل بود. او نامش را به دنباله تیرهاى زهرآلودش ‍ نوشته بود و به هنگام پرتاب آنها به سوى دشمن مى گفت : اءنا الجملى ، اءنا على دین على . یعمى من جملى هستم و پیرو دین على (ع ).

جملى به هنگام پرتاب تیرهایش چنین مى خواند:

یعنى من فرزند هلال جملى و بر دین على مى باشم . در گیر و دار نبرد و در میان گرد و غبار جنگ ، شما را به تیر خود مى زنم .

و مرتب تیر مى انداخت تا اینكه تیرهایش تمام شد. آنگاه دست برد و شمشیرش را از نیام بیرون كشید و به كوفیان حمله كرد؛ در حالى كه

مى گفت : اءنا غلام الیمنى الجملى

دینى على دین حسین و على

ان اءقتل الیوم فهذا اءملى

و ذاك راءیى والاقى عملى

من جملى ، جوانمردى یمنى هستم كه دین من ، همان دین حسین و على مى باشند. اگر امروز كشته شوم ، به آرزویم رسیده ام ، این راءى و عقیده من مى باشد و به آن خواهم رسید.

سرانجام او سیزده تن از ایشان را به خاك هلاك انداخت ... .

طبرى نیز در تاریخ خود مى نویسد: در اثناى جنگ ، مردى به نام مزاحم بن حریث ، كه رجزخوانى جملى ایستاد و گفت : من پیروى از امیرالمؤ منین على شنید، از سپاه بیرون آمد و رو در روى جملى ایستاد و گفت : من پیرو دین عثمانم ! و جملى پاسخ داد: تو پیرو دین شیطان هستى ! و به او حمله برد و مجال پاسخش نداد و به دیار عدمش فرستاد.

عمرو بن حجاج ، كه شاهد جانبازیهاى یاران امام بود، كوفیان را مخاطب ساخت و فریاد زد: اى دیوانه ها! هیچ كه با چه كسانى جنگ مى كنید؟ اینان سواركاران دیارند و جوانانى دل به مرگ نهاده و آغوش گشوده ، مرگ و شهادت را طالبند. هیچیك از شما حق ندارد كه یك تنه به جنگ آنها بیرون رود. آنان گروهى انگشت شمارند كه آفتاب عمرشان بر لب بام نشسته است . سوگند به خدا كه اگر با سنگ كلوخ به جنگ با آنها بپردازید، آنها را خواهید كشت .

چون عمر سعد این اخطار را یكى از فرماندهان خود شنید، گفت : حق با توست ، و آنچه را گفتى درست است . پس فرمان داد كه هیچ سپاهى از افراد زیر فرمان وى حق جنگ تن به تن با یاران حسین (ع ) را ندارد.

در این هنگام عمرو بن حجاج به نزدیك یاران امام آمد و رو به سپاهیان كوفه كرد و گفت : اى مردم كوفه ! فرمانبردارى و هماهنگیتان را پاس دارید و در كشتن كسانى كه از دین اسلام بیرون شده و از فرمان پیشواى ما سر بر تافته اند، كمترین تردیدى به خود راه ندهید! چون امام (ع ) سخنان عمرو را شنید، رو به او كرد و فرمود: عمرو! مردم را علیه من تحریك مى كنى ؟! ما از دین اسلام بیرون رفته و شما همچنان متدین باقى مانده اید؟ به خدا سوگند با این روش كه در پیش گرفته اید، اگر كالبد تهى كنید، خواهید دانست كدامیك از ما دست از دین شسته و از آن بیرون شده و مستوجب آتش  دوزخ خواهیم بود.

بارى ، طبرى سخن خود را درباره نافع بن هلال جملى چنین ادامه مى دهد: جملى با حملات پیاپى خود دوازده تن از رزم آوران كوفه را به خاك هلاك افكند، این رقم غیر از تعداد كسانى است كه با ضربات شمشیرش خسته و مجروح گردیده اند.

او همچنان شمشیر مى زد و پیش مى رفت تا آنگاه كه ناجوانمردانه هر دو بازوى او را شكستند و از كار انداختند و در آخر اسیرش كردند.

شمر او را در بند كشید و در معیت همرزمانش به خیمه عمر برد. چون چشم فرزند سعد به نافع افتاد، بر او بانگ زد: واى بر تو اى نافع ! چرا چنین بلایى را بر سر خود آوردى ؟ نافع در حالى كه خون از سر و صورتش بر محاسنش ‍ روان بود، پاسخ داد: خدا مى داند كه چه مى خواسته ام . به خدا سوگند به غیر از كسانى را كه با ضرب شمشیر خود مجروح كرده ام ، دوازده تن از افراد شما را كشته ام و بر این كار خود هرگز پشیمان نیستم و اگر دست و بازو داشتم ، هرگز نمى توانستید مرا اسیر كنید. شمر رو به عمر سعد كرد و گفت : خدایت خیر دهاد، او را بكش ! عمر پاسخ داد: تو او را آورده اى ، اگر مى خواهى خودت او را بكش ! شمر با شنیدن پاسخ فرزند عمر شمشیر بر كشید و آماده كشتن نافع شد. در این هنگام نافع رو به شمر كرد و گفت :

قسم به خدا كه اگر تو مسلمان بودى و به قیامت اعتقاد داشتى ، از اینكه با دامن آلوده به خون ما خدا را دیدار كنى بر خود مى لرزیدى ، اما سپاس  خداى را كه كشته شدن ما را به دست پلیدترین بندگانش مقدر فرموده است .

شمر دیگر مهلت نداد و با یك ضربت سر آن رادمرد دلیر را برداشت ، و سپس شتابان به امام و یارانش حمله برد؛ در حالى كه چنین مى خواند:

خلوا عداة الله خلوا عن شمر

یضربهم بسفیه و لا یفر

و هو لكم صارب وسم ومقر

راوى مى گوید: هنگامى كه یاران امام حسین (ع ) كثرت سپاهیان كوفه و كمى نفرات خود را دیدند و دریافتند كه با این عده اندك كارى از پیش نبرده و قادر نخواهند بود تا از امام و خود دفاع نمایند، براى دیدار با پروردگارشان بر یكدیگر پیشى گرفتند، تا هر چه زودتر در پیش امام و در راه او جانبازى كرده باشند.

جمعه 28/10/1386 - 19:42
دعا و زیارت
 

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت سعید حنفى  
در ساعات بعد از ظهر، جنگ بین دو طرف با شدتى هر چه تمامتر ادامه یافت ، تا آنجا كه كوفیان خود را به امام رسانیدند. آنگاه سعید حنفى برجست و در برابر امام خود را سپر ساخت . كوفیان او را از هر سو هدف تیرهاى خود قرار دادند.
سعید پیش روى امام ایستاده بود و تیرها را به تن خویش پذیرا مى شد، تا آنجا كه دیگر برایش توانى نماند و به زمین درغلتید.

جمعه 28/10/1386 - 19:42
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته