• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1714
تعداد نظرات : 758
زمان آخرین مطلب : 4013روز قبل
دعا و زیارت

Barbed Wire 1
كودكى دردآشنا
مرحوم قطب الدّین راوندى و دیگر بزرگان به نقل از عیسى شَلمقانى آورده اند:
روزى بر محضر مبارك امام صادق علیه السلام وارد شدم و تصمیم داشتم كه درباره شخصى به نام ابوالخطّاب سؤال كنم .
همین كه داخل منزل حضرت رفتم و سلام كردم ، امام علیه السلام فرمود: اى عیسى ! چرا نزد فرزندم موسى - كاظم علیه السلام - نمى روى ، تا آنچه كه مى خواهى از او سؤ ال كنى ؟!
من دیگر سخنى نگفتم و براى یافتن حضرت موسى كاظم علیه السلام روانه گشتم ؛ و سرانجام او را در مكتب خانه یافتم ، كه نشسته بود و مدادى در دست داشت .
چون چشم آن كودك معصوم بر من افتاد، اظهار داشت : اى عیسى ! خداوند متعال در روز اءزل از تمامى پیغمبران و خلایق ، بر نبوّت محمّد بن عبداللّه صلى الله علیه و آله ؛ و نیز خلافت و جانشینى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام عهد و میثاق گرفته است ؛ و همگان نسبت به آن وفادار و ثابت هستند.
ولیكن عدّه اى از افراد، ایمانشان حقیقت و واقعیّت ندارد، بلكه ایمان آن ها عاریه و ظاهرى است ، كه ابوالخطّاب نیز از جمله همین افراد مى باشد.
عیسى شلمقانى گوید: چون از آن كودك ، چنین سخنى عظیم را شنیدم ، خصوصاً كه از نیّت و قصد درونى من آگاه بود، بسیار خوشحال شدم ؛ و آن حضرت را در آغوش گرفته و پیشانى او را بوسیدم و اظهار داشتم :
ذرّیه رسول اللّه صلوات اللّه علیهم ، بعضى از بعضى ارث مى برند و همگان یكى مى باشند.
و پس از آن ، نزد امام صادق علیه السلام بازگشتم و جریان را برایش بازگو كردم ؛ و افزودم بر این كه همانا او حجّت خدا و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلى الله علیه و آله است .
سپس امام صادق علیه السلام فرمود: چنانچه هر مطلب و سؤالى كه داشتى ، از این فرزندم - كه او را مشاهده نمودى - سؤال مى كردى ، تو را پاسخ كافى و كامل مى داد.
الخرایج والجرایح : ج 2، ص 653، ح 2، بحارالا نوار: ج 48، ص 58، ح 68.

سه شنبه 15/11/1387 - 10:41
دعا و زیارت

five pieces of barbed wire

آفرینش مافوق تصوّر
مرحوم شیخ مفیدرحمة اللّه علیه آورده است :
امام موسى بن جعفر علیه السلام فرمود: همانا خداوند متعال دو جهان مرتبط با یكدیگر آفریده است ، كه یكى از آن ها عُلیا و دیگرى سُفلى مى باشد.
و آفرینش تشكیلاتى هر دو جهان را در انسان ایجاد نموده است ؛ همان طور كه این جهان را كروى شكل آفریده است ، همچنین سر انسان را نیز چون گنبد، كروى شكل قرار داده و موهاى سر انسان به منزله ستارگان ؛ و چشمانش او همانند خورشید و ماه ؛ و مجراى تنفّس او را چون شمال و جنوب ؛ و دو گوش انسان را چون مشرق و مغرب قرار داده است .
همچنین چشم بر هم زدن انسان ، مانند جرقّه و برق ، سخن و كلام او مانند رعد و صداى آسمانى ، راه رفتن او همچون حركت ستارگان سیّاره است .
همچنین نشست و نگاه انسان همانند إ شراف ستارگان ؛ و خواب انسان مانند هبوط آن ها؛ و نیز مرگ او همانند فناء و نابودى آن ستارگان خواهد بود.
خداوند كریم در پشت انسان 24 فقره و مهره استخوانى همانند 24 ساعت شبانه روز، و درون او 30 روده به تعداد روزهاى ماه قرار داده است ؛ و بدن او را متشكّل از 12 عضو به مقدار حدّ اكثر حمل او در شكم مادر آفریده است .
و درون انسان چهار نوع آب وجود دارد كه عبارتند از:
آب شور در چشمانش تا در گرما و سرما محفوظ و سالم بماند.
آب تلخ در گوش هایش تا جلوگیرى از ورود حشرات باشد.
آب مَنى در صلب و كمرش تا او را از فساد و دیگر عوارض مصون و سالم نگه دارد.
آب صاف در دهان و زبانش تا كمك در جهات مختلف دهان و درون باشد.
و به همین جهت هنگامى كه حضرت آدم علیه السلام لب به سخن گشود، شهادت به یگانگى خداوند سبحان داد.
همچنین خداوند حكیم انسان را از نفس و جسم و روح آفرید، كه به وسیله نفس ، خواب هاى مختلف مى بیند؛ و جسمش مورد انواع بلاها و امراض ‍ گوناگون قرار مى گیرد، كه در نهایت به خاك باز مى گردد؛ و روح تا زمانى كه جسم بر روى زمین باشد، با او است و پس از آن جدا خواهد شد. اختصاص شیخ مفید: ص 142.

 

سه شنبه 15/11/1387 - 10:34
دعا و زیارت

ouro_preto05
واقعه اى حیرت انگیز در شش سالگى

صفوان بن مهران حكایت كند:
روزى امام جعفر صادق علیه السلام دستور داد، شترى را كه همیشه بر آن سوار مى شد، آماده كنم .
همین كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم ، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام كه در سنین شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى كه یك روپوش ایمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد.
خواستم مانع حركت او شوم ؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپدید گشت ، با خود گفتم : اگر مولایم ، حضرت صادق سؤال نماید كه فرزندش موسى و نیز شتر چه شد؟ چه بگویم .
مدّت كوتاهى در این افكار غوطه ور بودم ، كه ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت ، روى زمین قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازیر بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از آن فرود آمد و سریع وارد منزل شد.
در همین حال ، خادم امام صادق علیه السلام از منزل بیرون آمد و اظهار داشت : اى صفوان ! مولایت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جایگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم : الحمدللّه ، امیدوارم امام صادق علیه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همین طور كه با خود مى اندیشیدم ناگهان مولایم از منزل بیرون آمد و فرمود: اى صفوان ! ناراحت نباش ، مقصود این بود كه شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آیا مى دانى او در این مدّت كوتاه كجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم : سوگند به خداى یكتا، هیچ نمى دانم و خبر ندارم .
فرمود: همانا مسیرى را كه ذوالقرنین در مدّت زمانى طولانى پیمود، فرزندم موسى آن را در زمانى كوتاه طى كرد؛ و بلكه چندین برابر آن را در همین مدّت كوتاه پیمود و سلام مرا به تمام دوستان و شیعیانمان رسانید و سپس ‍ مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مایل هستى ، نزد او برو تا تمام جریان را برایت تعریف نماید.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى كاظم علیه السلام وارد شدم ، دیدم حضرت نشسته و مقدارى میوه تازه كه میوه آن فصل نبود و مشابه آن هم یافت نمى شد، جلویش قرار داشت ، وقتى متوجّه من شد فرمود:
اى صفوان ! هنگامى كه سوار شتر شدم ، با خود گفتى : اگر مولایم امام صادق علیه السلام از فرزندش جویا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حركت من شوى ؛ لیكن نتوانستى و در همان افكار سرگردان بودى ، كه بازگشتم و از شتر پائین آمدم ؛ و آن هنگام تو با خود گفتى : الحمدللّه ، و سپس پدرم از منزل بیرون شد و فرمود:
اى صفوان ! ناراحت مباش ، آیا فهمیدى فرزندم موسى در این زمان كوتاه كجا رفت و برگشت ؛ و تو گفتى نمى دانم .
بعد از آن ، پدرم فرمود: فرزندم موسى در این زمان كوتاه چند برابر آنچه را كه ذوالقرنین در آن زمان طولانى پیموده بود، پیمود، و اگر مایل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جریان امر قرار دهد.
صفوان گوید: با شنیدن این سخنان حیرت انگیز به سجده افتادم و سپس ‍ گفتم : اى مولاى من ! این میوه هائى كه در حضور شما است ، از كجا آمده ، چون الا ن فصل آن ها نیست ، آیا این میوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، یا من هم مى توانم از آن ها استفاده كنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت كن ، سهم تو نیز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن میوه ها را برایم فرستاد و آورنده گفت : مولایت سلام مى رساند و مى فرماید: تو دوست و شیعه ما هستى و در خوراكى هاى ما سهیم خواهى بود.

هدایة الكبرى حضینى : ص 270، مدینة المعاجز: ج 6، ص 276، ح 2004.

سه شنبه 15/11/1387 - 10:31
دعا و زیارت
Locked gates
دو جریان بسیار عظیم و خواندنى

مرحوم شیخ حرّ عاملى و راوندى و دیگران بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، یكى از فرزندانش به نام عبداللّه - كه بزرگ ترین فرزند حضرت بود - ادّعاى امامت كرد.
امام موسى كاظم علیه السلام دستور داد تا مقدار زیادى هیزم وسط حیاط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید.
چون عبداللّه وارد شد، دید كه جمعى از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند.
و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم علیه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هیزم ها، آتش زیادى تهیه گردید.
تمامى افراد حاضر در مجلس ، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یكدیگر مى پرسیدند كه چرا امام موسى كاظم علیه السلام چنین كارى را در آن محلّ و مجلس انجام مى دهد.
آن گاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گردید.
پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس هاى خود را تكان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان دارى بر این كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق علیه السلام امام و خلیفه هستى ، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین .
عبداللّه چون چنان صحنه اى را دید و چنین سخنى را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن كه پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترك كرد.
همچنین داود رقّى حكایت كند:
روزى به محضر مبارك امام جعفر صادق علیه السلام شرفیاب شدم و پس ‍ از عرض سلام در كنارى نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر علیهما السلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس هاى خویش ‍ را به دور خود پیچیده بود.
همین كه امام موسى كاظم علیه السلام نزد پدر آمد، امام صادق علیه السلام اظهار داشت : اى فرزندم ! در چه حالتى هستى ؟
پاسخ داد: در سایه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم ؟
داود رقّى گوید: من با خود گفتم : چگونه حضرت در این فصل زمستان و سرماى شدید اشتها و میل به تناول این نوع میوه ها را دارد، ولى حضرت از افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چیز و هر كارى قدرت دارد.
و سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حیاط منزل ببین چه خبر است ؛ و در باغ چه مى بینى ؟
پس ، از جاى خود برخاستم و به طرف حیاط حركت كردم ، همین كه وارد حیاط شدم ، با حالت تعجّب دیدم درخت انگور و انار پر از میوه است .
با دیدن این صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ایمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم : اكنون به اسرار و علوم اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گردید.
سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چیدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى كاظم علیه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت :
این از فضل پروردگار است ، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامى داشته است

-اثبات الهداة : ج 3، ص 196، بحارالا نوار: ج 48، ص 67، ح 69.
- الخرایج والجرایح : ج 2، ص 617، ح 16.

 

سه شنبه 15/11/1387 - 10:25
دعا و زیارت

 

Keyhole seen outside of the room with light.

نجات شخصى سرگردان از اهالى طالقان

بعضى از تاریخ ‌نویسان حكایت كرده اند:
روزى هارون الرّشید شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار كرد و به او گفت : شنیده ام كه گفته اى از كشور چین به وسیله اَبْر سفر كرده اى و به دیار خود، طالقان رفته اى ؟!
علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى ، صحیح است .
هارون اظهار داشت : سرگذشت خود را باید براى ما بازگو كنى ، كه چگونه و در چه وضعیّتى بوده است .
طالقانى گفت : در آن هنگامى كه قصد سفر به دیار خود كردم ، سوار بر كشتى شدم ، در مسیر راه طوفان شدیدى رُخ داد؛ و كشتى در امواج دریا متلاشى و غرق گردید و من با استفاده یكى از تخته هاى كشتى توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم .
ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بین امواج خروشان دریا قرار داشتم تا بالا خره امواج دریا مرا به ساحل رساند و نجات یافتم .
همین كه نگاه كردم ، درخت ها و رودهائى را دیدم ، كنار یكى از درخت ها خوابیدم .
در عالم خواب صداى هولناكى را شنیدم ، پس وحشت زده از خواب بیدار شدم و دیدم كه دو حیوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.
هنگامى كه متوجّه من شدند، سریع وارد دریا گشتند، در همین اثناء، پرنده عظیم الجثّه اى را دیدم كه جلوى غارى در همان نزدیكى فرود آمد؛ و چون خواستم نزدیك آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت .
سپس نزدیك آن غار رفتم و صداى تسبیح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنیدم ، وقتى نزدیك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت : بیا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم ، مردى قوى و تنومند را دیدم كه جواب سلام داد و فرمود:
اى علىّ بن صالح طالقانى ! جریان تو چنین و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برایم بازگو نمود .
و چون سخن وى پایان یافت ، گفتم : تو را به خدا سوگند! برایم بگو كه چه كسى تو را از جریان من آگاه ساخته است ؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غیب است ؛ و تمام وقایع و امور به خواست او انجام مى پذیرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ، در همین لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم ، فقط دیدم كه بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گردید.
بعد از آن فرمود: از این طعام میل كن ، كه خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذیذتر و گواراتر از آن ندیده بودم .
سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آیا مایل هستى كه به دیار خود باز گردى ؟
عرضه داشتم : من كجا و دیار من كجا؟!
در همین لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت :
((السّاعة ، السّاعة )) پس ناگهان ابرى پدیدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت : ((سلام علیك ، یا ولىّ اللّه و حجّته !)).
و آن شخص پاسخ داد:
((علیك السّلام و رحمة اللّه و بركاتة ، اءیّتها السّحابة السامعة المطیعة )).
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمین فرود آى ، پس ‍ ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانید.
پیش از آن كه ابر پرواز نماید، آن شخص را به خداوند یكتا و به پیغمبر اكرم و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم سوگند دادم ، كه خود را معرّفى نماید؛ و نام خود را بگوید؟
پس فرمود: خداوند متعال هیچگاه زمین خود را از حجّت ظاهرى یا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من موسى بن جعفر مى باشم .
در همین حال من متذكّر امامت و ولایت آن حضرت شدم .
سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خیابان و محلّه خودمان پیاده كرد.
راوى در ادامه حكایت افزود: پس از آن كه هارون الرّشید داستان را به طور مشروح شنید، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا دیگران بشنوند

بحارالا نوار: ج 48، ص 39، ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب .

 

سه شنبه 15/11/1387 - 10:17
دعا و زیارت

 

prison
معرفت همسر خانم كبوتر

علىّ بن ابوحمزه ثمالى حكایت نماید:
روزى یكى از دوستان حضرت ابوالحسن امام موسى كاظم علیه السلام به دیدار آن حضرت آمد؛ و حضرتش را به میهمانى در منزل خود دعوت كرد.
امام علیه السلام دعوت دوست خود را پذیرفت و به همراه آن شخص ‍ حركت كرد تا به منزل او رسید.
همین كه حضرت وارد منزل شد، میزبان تختى را مهیّا نمود و امام كاظم علیه السلام بر آن تخت جلوس فرمود.
چون صاحب منزل به دنبال آوردن غذا رفت ، حضرت متوجّه شد كه یك جفت كبوتر زیر تخت در حال بازى و معاشقه با یكدیگر مى باشند.
وقتى صاحب منزل با ظرف غذا نزد حضرن وارد شد، امام علیه السلام در حال خنده و تبسّم مشاهده كرد، از روى تعجّب اظهار داشت : یاابن رسول اللّه ! این خنده و تبسّم براى چیست ؟
حضرت فرمود: براى این یك جفت كبوترى است ، كه زیر تخت مشغول شوخى و بازى هستند، كبوتر نر به همسر خود مى گوید: اى انیس و مونس ‍ من ، اى عروس زیباى من ! قسم به خداوند یكتا! بر روى زمین موجودى محبوبتر و زیباتر از تو نزد من نیست ؛ مگر این شخصیّتى كه روى تخت نشسته است .
صاحب منزل با تعجّب عرضه داشت : آیا شما زبان حیوانات و سخن كبوتران را هم مى فهمید؟
امام علیه السلام فرمود: بلى ، ما اهل بیت رسالت ، سخن حیوانات و پرندگان را مى دانیم ؛ و بلكه تمام علوم اوّلین و آخرین به ما داده شده است .

مختصر بصائرالدّرجات : ص 114، بحارالا نوار: ج 41، ص 56، ح 65.

 

سه شنبه 15/11/1387 - 10:11
دعا و زیارت
Daylight seen through iron prison bars
زنده شدن گاو!
علىّ بن مغیره - كه یكى از راویان حدیث و از اصحاب امام موسى كاظم علیه السلام مى باشد - حكایت كند:
روزى در مِنى و عرفات بودیم كه امام موسى كاظم علیه السلام در مسیر راه به زنى برخورد كرد، كه مشغول گریه و زارى بود؛ و نیز كودكان خردسالش در اطراف او گریان بودند.
امام كاظم علیه السلام به طور ناشناس نزدیك رفت و علّت گریه آنها را جویا شد؟
زن اظهار داشت : اى بنده خدا! من داراى فرزندانى خردسال هستم ؛ و تنها سرمایه زندگى براى امرار معاش ما یك گاو بود كه ساعتى قبل مرد؛ به همین جهت ، گریان هستم چون دیگر وسیله امرار معاش نداریم .
حضرت فرمود: دوست دارى آن را زنده كنم ؟
زن عرضه داشت : بلى .
پس حضرت كنارى رفت و دو ركعت نماز خواند و دست خود را به سوى آسمان بالا برد و لبهاى مبارك خود را حركت داد و زمزمه اى نود، كه من نفهمیدم چه دعائى را خواند.
پس از آن ، امام علیه السلام از جاى بر خاست و به سمت گاو مرده آمد و با پاى مبارك خود بر پهلوى گاو زد.
ناگهان گاو زنده گردید و بلند شد و سر پا ایستاد،
همین كه زن چشمش به گاو افتاد - كه زنده شده است - سراسیمه كنان فریاد كشید: این شخص ، عیسى بن مریم است .
و چون امام كاظم علیه السلام داد و فریاد آن زن را شنید، سریع حركت نمود و خود را در بین جمعیّت پنهان كرد، تا كسى آن حضرت را نشناسد.
بصائرالدّرجات : ج 6، ب 4، ص 74، إ ثبات الهداة : ج 4، ص 171، ح 1، بحارالا نوار: ج 48، ص 55، ح 62.
سه شنبه 15/11/1387 - 10:4
دعا و زیارت

Old Prison 2
پرش نان و بلعیدن شیر

علىّ بن یقطین - یكى از دوستان و اصحاب امام موسى كاظم علیه السلام كه وزیر هارون الرّشید نیز بود - حكایت كند:
روزى هارون الرّشید بعضى از نزدیكان خود و همچنین امام موسى كاظم علیه السلام را براى صرف طعام دعوت كرد؛ و یكى از افراد خود را دستور داد تا بر سر سفره كارى كند كه حضرت موسى كاظم علیه السلام شرمنده و خجل شود.
حضرت به همراه یكى از خادمان خود تشریف آورد و در جایگاه خود جلوس فرمود، پس از لحظاتى سفره پهن و غذاها چیده و آماده شد و حاضران مشغول خوردن غذا شدند.
و خادم حضرت نیز كنار حضرتش قرار گرفته بود، مشغول خوردن شد و چون مى خواست نانى بردارد با سحر و جادوئى كه شده بود، نان پرواز مى كرد و تمام حاضران مى خندیدند و در ضمن حضرت را مسخره مى كردند.
چون چند مرتبه این كار تكرار شد، حضرت به عكس شیرى كه بر یكى از پرده ها بود خطاب نمود و اظهار داشت : اى شیر خدا! دشمن خدا را برگیر.
ناگهان آن عكس تجسّم یافت و شیرى بزرگ و غضبناك گردید؛ و سپس ‍ حمله اى نمود و آن شخص ساحر و جادوگر را بلعید.
تمامى افراد در آن مجلس ، با دیدن چنین صحنه اى هولناك ، از ترس و وحشت بیهوش گشته و روى زمین افتادند و شیر به حالت اوّلیّه خود برگشت .
پس از گذشت ساعتى كه حاضران بهوش آمدند، هارون الرّشید به حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام عرضه داشت : تو را سوگند مى دهم به حقّى كه بر گردنت دارم ، تقاضا نمائى كه شیر آن مرد را بازگرداند.
حضرت فرمود: اگر عصاى پیغمبر خدا، حضرت موسى علیه السلام آنچه را كه در حضور فرعون بلعید، بازگردانید، این شیر هم آن شخص را باز مى گرداند.

-- امالى شیخ صدوق : ص 148، بحارالا نوار: ج 48، ص 41 ،ح 1، عیون اءخبارالرّضا علیه السلام : ج 1، ص 95، ح 1.

سه شنبه 15/11/1387 - 8:52
دعا و زیارت
Locked Up
نشانه هائى از امامت

ابوبصیر روایت كند:
روزى به محضر مبارك امام موسى كاظم علیه السلام وارد شدم و عرضه داشتم : فدایت گردم ، امام چگونه شناخته مى شود و نشانه هاى امامت چیست ؟
حضرت فرمود: امات نشانه ها و علامتهاى بسیارى دارد:
یكى آن بود كه پدرم انجام داد جریان بینا شدن ابوبصیر توسّط امام صادق علیه السلام .
و از طرف خداوند متعال به وسیله حضرت رسول صلى الله علیه و آله منصوب و معرّفى شود، همانطور كه امام علىّ علیه السلام را نصب نمود.
و دیگر آن كه آنچه از او در هر موضوعى سئوال كنند، جواب آن را بداند و بتواند پاسخ دهد، و با مردم از هر قبیله و نژادى و صاحب هر لغتى كه باشند، سخن گوید.
سپس افزود: اى ابوبصیر! هم اكنون نشانه اى از آن را مشاهده و ملاحظه خواهى نمود.
آن گاه لحظاتى گذشت ، ناگهان شخصى از اهالى خراسان وارد شد و با زبان عربى با حضرت سخن گفت ؛ ولى امام علیه السلام به فارسى و زبان محلّى با آن خراسانى صحبت مى فرمود.
مرد خراسانى با حالت تعجّب گفت : یا ابن رسول اللّه ! من با شما به زبان عربى سخن مى گویم ؛ لیكن شما به زبان فارسى صحبت مى فرمائى ؟!
حضرت فرمود: اگر ما نتوانیم به زبان فارسى و محلّى با شما سخن گوئیم ؛ پس چه مزیّت و فضیلتى بر دیگران داریم .
پس از آن ، حضرت به من خطاب نمود و فرمود: اى ابوبصیر! امام به تمام لغات انسانها آشنا است ، و نیز زبان تمام حیوانات را مى فهمد و با آنها سخن مى گوید؛ و كسى كه داراى این مزایا و اوصاف نباشد، امام نیست .(17)


17- بحارالا نوار: ج 48، ص 47، ح 33، قرب الا سناد: ص 146، اصول كافى : ج 1، ص 255، ح 7، عیون المعجزات : ص 102، به نقل از علىّ فرزند ابوحمزه ثمالى با تفصیلى بیشتر.

 

سه شنبه 15/11/1387 - 8:48
دعا و زیارت
hands grapping prison bars

هنگامی كه امام كاظم(علیه السلام) در زندان بود، هارون به دلیل مقاصد شومی كه داشت، كنیز زیبارویی را به عنوان خدمتگزاری به امام، به زندان فرستاد، آن كنیز را به زندان آوردند، و مراحم و الطاف هارون را به عرض امام رساندند [هارون می‏خواست از این طریق، امام را از خود خشنود سازد] امام آن كنیز را نپذیرفت و به عامری (شخصی كه واسطه رساندن كنیز شده بود)، فرمود: به هارون بگو «بَل أَنْتُمْ بِهَدیَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ؛ بلكه این شمایید كه به هدایایتان شاد هستید.»(7)
عامری بازگشت و ماجرا را به هارون گفت، هارون خشمگین شد و به عامری گفت: «به موسی بن جعفر(علیهماالسلام) بگو نه ما با رضایت تو، تو را زندانی كرده‏ایم و نه با رضایت تو خدمتگزار به نزد تو فرستاده‏ایم.» سپس كنیز را در آنجا رها كن و بیا. آنگاه خادم خود را مأمور كرد تا محرمانه وضع امام و كنیز را به او گزارش دهد. خادم پس از مدتی به هارون گزارش داد كه آن كنیز آنچنان تحت تأثیر چهره ملكوتی امام قرار گرفته كه به سجده افتاده و سر از سجده برنمی‏دارد، و مكرّر خدا را تسبیح و تقدیس می‏كند و می‏گوید «قُدُّوسٌ سُبْحانَكَ سُبْحانَكَ.»
هارون گفت سوگند به خدا موسی بن جعفر(علیهماالسلام) او را جادو نموده، او را نزد من بیاور، عامری كنیز را نزد هارون آورد، در حالی كه كنیز از خوف خدا به شدت می‏لرزید هارون گفت: این چه حالی است كه پیدا كرده‏ای؟ كنیز گفت: «امام را دیدم شب و روز غرق در عبادت و تسبیح است به آن حضرت گفتم برای خدمتگزاری شما آمده‏ام، چه كاری داری تا انجام دهم؟ فرمود: نیازی به تو ندارم، اینها چه خیال می‏كنند ناگاه به سویی متوجه شد، من نیز به آن سو متوجه شدم، باغی پرصفا با حوریان و غلمان دیدم، بی‏اختیار به سجده افتادم، تا این غلام مرا به اینجا آورد.
هارون خشمگین شد و دستور داد آن زن را تحت نظر بگیرند تا وقایع زندان را به كسی خبر ندهد، او هم چنان تحت نظر مشغول عبادت بود تا از دنیا رفت.(8)
7- نمل، آیه 36، این سخن در قرآن از زبان حضرت سلیمان(علیه السلام) نقل شده كه به هدیه آورندگان بلقیس (ملكه كافر سبأ) فرمود.
8- محقق سروی، مناقب آل ابی‏طالب، ج4، ص298.
__________________
 
سه شنبه 15/11/1387 - 8:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته