• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3428روز قبل
شعر و قطعات ادبی
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت

 من به این معجزه ایمان دارم ...

 " منتظر باید بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

يکشنبه 7/9/1389 - 20:42
خانواده

 كدام فصل / كدام برگ/ كجای صفحه چندم؟/ نیست/ نیست/ نیست/ حتی یك ورق/ برای حكم شرعی عشق/ آه ای رساله‌‌های قطور!/...

يکشنبه 7/9/1389 - 20:11
شعر و قطعات ادبی

معشوق من!

کاش من و تو

دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم

تنگ در آغوش هم

خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی

گاهی تو را

گاهی مرا

تنها به سبب تشدید دلتنگی هامان

به امانت می بردند

 

معشوق من!

کاش می دانستم

پشت آن جلد کهنه چه چیزی را پنهان می داری

که همواره

خواب مرا

بر می آشوبد

شاید آخر قصه را

يکشنبه 7/9/1389 - 19:17
شعر و قطعات ادبی
از ابتدای آن روز/ که شامگاه‌اش/ باران بر گونه‌های تو بارید/ من گم شده‌ام
يکشنبه 7/9/1389 - 19:16
شعر و قطعات ادبی

تو را به یاد آوردن

شاید

دردآورترین گونه‌ی

فراموشی باشد

و شاید

دلپذیرترین گونه‌ی

تسکین

درد جدایی
يکشنبه 7/9/1389 - 19:15
شعر و قطعات ادبی
رحم کن بر دل بی طاقت ما ای قاصد                             نا امیدی خبری نیست که یکبار آری
يکشنبه 7/9/1389 - 19:11
شعر و قطعات ادبی
ما ،
غصه هایمان را شمردیم و به خواب رفتیم
باید هم کابوس می دیدیم !
يکشنبه 7/9/1389 - 19:9
خانواده
عطر تنت را/در شیشه های رنگی کوچک می فروشند/و قسم می خورند تازه از آنسوی آب ها آمده ای/قرار نبود وقتی قهر می کنی/اینگونه دلت را به دریا بزنی و بروی
يکشنبه 7/9/1389 - 19:7
شعر و قطعات ادبی

گُنگم!

مثل سیمای زنی در مه

مردی در گرگ و میش

این واقعیت این روزهای من است!

_ انگار كه جعبه ی رنگهایم

در جوی آب افتاده باشد _

مبهم ترین نقاشی تمام زندگی ام را ترسیم میكنم

منی كه میرود ... بی تو ...

در سكوتِ میان دو گریه ، لبخند میزنم

و آرامش را به صرف یك فنجان تلخكامی دعوت میكنم

حالا فیلسوف وار سكوت میكنم

هر آنچه را كه با فریاد گفتنی نیست

لطفا به اندازه ی تمام دوستت دارم هایی كه نشنیدم

سكوتم را بشنو

" قاصدك "

 

fadeout2.jpg

 

يکشنبه 7/9/1389 - 16:3
شعر و قطعات ادبی

عکــــس عاشقانـــه



شب سردی است و من افسرده..راه دوری است و پایی خسته!!

 

تیرگی هست و چراغی مرده..می كنم تنها از جاده عبور!!

 

دور ماندند ز من آدم ها..سایه ای از سر دیوار گذشت!!

 

غمی افزون مرا بر غم ها..فكر تاریكی و این ویرانی!!

 

بی خبر آمد تا با دل من..قصه ها ساز كند پنهانی!!

 

 

نیست رنگی كه بگوید با من..اندكی صبر سحر نزدیك است!!

 

هر دم این بانگ بر آرم از دل..وای این شب چقدر تاریك است!!

 

خنده ای كو كه به دل انگیزم؟!..قطره ای كو كه به دریا ریزم؟!..

 

صخره ای كو كه بدان آویزم؟!..مثل این است كه شب نمناك است!!

 

دیگران را هم غم هست به دل..غم من لیك غمی غمناك است!!

يکشنبه 7/9/1389 - 15:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته